خبرهای درگوشی از پشت پرده سیاست
هفته پیش به مراسم عروسی دختر آقای عمادالدین باقی و نوه آیتالله منتظری دعوت شدم. آقا عماد و احمد آقا پدر داماد، از دوستان قدیم و البته شاگردان آیتالله منتظری بودند و هر دو در مکتب ایشان، سالها قلم زده و سخن گفته و اندیشه ورزیدهاند.
اکبر منتجبی در سایت دایره المعارف نوشت:
هفته پیش به مراسم عروسی دختر آقای عمادالدین باقی و نوه آیتالله منتظری دعوت شدم. آقا عماد و احمد آقا پدر داماد، از دوستان قدیم و البته شاگردان آیتالله منتظری بودند و هر دو در مکتب ایشان، سالها قلم زده و سخن گفته و اندیشه ورزیدهاند. عروسی در گوشهای از غرب تهران در یک سالن ساده برگزار شد. بیهیچ تکلفی و بریز و بپاشی. بیشتر به یک گردهمایی و جشن دوستانه شبیه بود. تقریبا بیشتر نیروهای سیاسی، فکری و عقیدتی جریان اصلاحطلب در آنجا دیده میشدند. از برخی وزیران دولت آقای روحانی بگیرید تا برخی از نیروهای ملی مذهبی را میتوانستی این گوشه و آن سوی سالن ببینی و کنار آنها بنشینی و سلام و علیکی کنی و خبری از این روزهای آنها بگیری.
سعید حجاریان و عباس عبدی و علی تاجرنیا و رحیم عبادی و چند تن دیگر از بروبچههای مشارکت دور میزی نشسته بودند. آنطرفتر عبدالله نوری با دوستان دیگر نشسته بود. علمای قم گوشه دنجی را برای خود انتخاب کرده بودند و سر در گوش هم سخن میگفتند. آنسوی سالن برخی از اعضای نهضت آزادی همچون دکتر ابراهیم یزدی و محمد توسلی و فرید طاهری را میتوانستی ببینی. محمد بستهنگار و برخی دیگر از اعضای ملیمذهبی را نیز میتوانستی همان اطراف ببینی.
اینطرفتر دکتر حبیبالله پیمان و هاشم آقاجری را میدیدی که ایستاده در گوشه سالن با حرارت و گرم با هم سخن میگویند. یاسر خمینی را میدیدی که وارد سالن میشود و با آقای باقی و احمدآقا منتظری خوشوبش میکند. حسین کروبی آن سوتر تنها نشسته بود و گهگاه که کسی به او میرسید خبری از پدرش میگرفت و پیگیر وضعیت آنها میشد.
آقا عماد باقی گاهی این سو و گاه آن سوی سالن، سر میزی به این خوشامد میگفت و چشم برهم زدنی آنطرفتر بود و با دوستی دیگر دیده بوسی میکرد.
احمدآقا منتظری سرمیز دوستان قمی نشسته بود. اما گهگاه با یک عذرخواهی کوچک و کوتاه از سر میز بلند میشد، تا دم در میرفت، به دوستی که رسیده سلامی میداد و بعد همچنان که دست بر پشت او گذاشته بود، او را راهنمایی میکرد به سمت میزی.
حسن یونسی فرزند علی یونسی وزیر اسبق اطلاعات با پسربچهاش که در بغل داشت وارد شد. چشمچشم کرد بلکه میزی آشنا پیدا کند و پای آن بنشیند. فرزند آیتالله بیات زنجانی که او نیز پسرش را در بغل داشت دستی برایش تکان داد که یعنی بیا اینجا و پیش ما بنشین.
جمع، شاد و پر از انرژی بود. نه از موسیقی خبر چندانی بود و نه از رسوم معمول عروسی. همه در حال صحبت با یکدیگر بودند. یکی وقتی حجاریان را دید از آن طرف بلند شد و درحالیکه در بین مسیر با این و آن سلام و علیکی میکرد، خودش را به حجاریان رساند و از پشت سر، خم شد در گوش حجاریان با خنده گفت که قربان ماجرای تدلیس چه بود که گفتی.
عبدالله نوری حزب تشکیل میدهد
دیگری از احوالات این روزهای آقای نوری پرسید. از او پرسیدم که چه خبر، گفت: شنیدم آقای نوری میخواهد تشکیلات سیاسی راهاندازی کند.
گفتم: آقای نوری که اگرچه در تمام این سالها سکوت کرده بود، اما ازجمله نیروهای موثر جریان اصلاحات بود.
او حرف مرا تایید کرد و گفت: تقریبا یک گروه ثابت دارد که جلساتی را با آنها برگزار میکند. آقای نوری سیاستمداری باهوش و زبده است. میداند چه زمانی سخن بگوید، چه بگوید و چه زمانی سکوت اختیار کند. تقریبا در تمام دوران صدارت اصلاحطلبان آقای نوری گوشهای اختیار کرد و به سکوت نظارهگر دوستان بود. دوره دوری از قدرت و عزلت و سختی که رسید، ریزشها شروع شد. برخی نشان دادند که منفعتطلب بودهاند. برخی نیز مواضع تند و تیزی اختیار کردند و برخی ملاحظهکاری کردند و سکوت در پیش گرفتند دقیقا در همین ایام بود که آقای نوری فعالیتهایش را آغاز کرد. ابتدا با جمعی کوچک و بعدتر با چند جمع. جلسات گاه درباره آسیبشناسی شکست اصلاحطلبان بود و گاه اینکه چه باید کرد، تا اینکه به انتخابات مجلس رسیدیم.
گفتم: اما دوستان مخالف بودند که در انتخابات مجلس هشتم و نهم شرکت کنند.
گفت: آقای نوری برعکس در جلسات مرتبا میگفت که باید در انتخابات شرکت کرد. تحلیل او این بود که فضایی که احمدینژاد و دولت او ایجاد کردهاند، پایدار نیست. اصلاحطلبان نباید از نهادهایی مانند مجلس غافل باشند. برای همین درخصوص مجلس نهم از ابتدا تاکید کرد که باید در انتخابات شرکت کنیم، اما برخی دیگر اصلاحطلبان بودند، مخالف شرکت در انتخابات بودند.
در این میان یکی دیگر از دوستان نیز رسید و سر میز ما نشست. صندلیام را کشیدم آنطرفتر به این دوستم گفتم: ولی آقای خاتمی، در دماوند رأی داد.
گفت: بله. منتها برخی مانند آقای نوری از این امر که فردی کار تشکیلاتی را رها کند و فردی عمل کند، خوشحال نمیشوند. نظر آقای نوری این بود که باید در انتخابات مجلس شرکت کرد اما دوستان مخالف حتی اعلام موضع کردند که ما شرکت نمیکنیم. اما بعد تکتک رفتند رأی دادند.
پرسیدم: خب آقای نوری چرا خودش در انتخابات ریاستجمهوری ساکت بود؟
گفت: آقای نوری شاید اولین نفری بود که برای انتخابات ریاستجمهوری برنامهریزی کرد. تاکید داشت، حتما باید در انتخابات شرکت کنیم. پیشنهاد اتاق فکر را داد و بعد جمعی را گرد آورد و به صورت ثابت و هفتگی جلساتی را اداره و برگزار کرد. آنها جمعی از روشنفکران، سیاستمداران و برخی از روزنامهنگاران بودند. درعینحال جلسات دونفره نیز با آقای خاتمی داشت. بعدها جمع مشورتی آقای خاتمی از دل جلسات آقای نوری شکل گرفت و راه را برای انتخابات باز کرد.
به او میوه تعارف کردم. خیاری برداشت و پوست کند. هر دو سکوت کرده بودیم. پرسیدم: الان آقای نوری چه تصمیمی دارد؟ گفت: شنیدهام که میخواهد تشکیلات سیاسی راهاندازی کند.
گفتم: فکر میکنید اعضای تشکیلات آن، پرشمار شود؟
گفت: کمیت مهم نیست. کیفیت مهم است. آقای نوری فرد تاثیرگذاری است و قطعا میتواند در این شرایط که احزاب درست و درمانی نداریم یک کار سیاسی ـ حزبی خوبی انجام دهد.
میانه صحبت او بود که داماد که تازه وارد سالن شده بود، رسید سر میز. به افتخار او دست زدیم و تبریک گفتیم و روبوسی کردیم.
اختلاسی که دولت مانع آن شد
به همین بهانه از سرمیز بلند شدم. آنطرفتر یکی از نزدیکان دولت را دیدم. خودم را معرفی و با او سر صحبت را باز کردم. از این روزهای دولت پرسیدم. اتفاقاتی که اخبار آن به گوش میرسد را مطرح کردم و بعد بحث را کشاندم به ماجرای یک اختلاسی که خبر آن را درگوشی اینطرف و آنطرف شنیده بودم. که ماجرای 12هزار میلیارد تومان چیست؟
خندید و گفت:وسط عروسی میخواهی خبر بگیری؟
بعد موزی را که جلویش بود پوست کند و گفت: از جزییات آن خبری ندارم.
گفتم: ما که بیرون از گود هستیم اخبار را شنیدهایم. واقعا اختلاس صورت گرفته؟ یا اینکه بزرگنمایی است؟
به من موز تعارف کرد و بعد گفت: هنوز اختلاسی صورت نگرفته بود که دولت به عمق فاجعه پی برد.
گفتم: چطور شد که همین اول کار، خبردار شدید؟
گفت: بالاخره نیروهای مومن، دلسوز و نگران آینده ایران فراوان هستند. کسانی که دلشان برای این آب و خاک میسوزد یک روز اسلحه دست میگیرند و جبهه میروند و یک روز پاسدار منافع و منابع ایران میشوند.
سعی کردم جور دیگر ماجرا را بیان کنم. خودم گفتم: ماجرای 12هزار میلیارد درست است یا رقم چیز دیگری است؟
گفت: درست است. ماجرا به پروژه راهآهن گرگان ـ بجنورد ـ مشهد برمیگردد. بعد از اینکه آقای چیتچیان در جریان این قرارداد قرار گرفت، موضوع را در اولین جلسه هیات وزیران مطرح کرد.
پرسیدم: اصل ماجرا چه بود؟
گفت:در اواخر دولت آقای خاتمی، تصمیم گرفته شد که یک خط راهآهن بین گرگان، بجنورد و مشهد زده شود. مطالعات اولیه انجام شد ولی کار به سرانجام نرسید. دولت آقای احمدینژاد که در رأس کار قرار گرفت، وزیر راهش در جریان این مطالعات قرار گرفت. کلید کار زده و قراردادهای آن بسته شد. منتها در این میان یکسری اتفاق رخ داد که میتوانست به یک اختلاس بزرگ منجر شود.
چیزی نگفتم. او برای یکی از دوستانش سر میزی دیگر دست تکان داد و گفت که 5 دقیقه دیگر میآیم پیشت و بعد با دست و صورت به من اشاره کرد که یعنی من را گیر انداخته و نمیگذارد بیایم.
گفتم: شما هنوز اصل ماجرا را نگفتید که چه بود.
گفت: اصل این بود که وزارت راه دولت احمدینژاد برنامهای داشت تا این خط آهن را با 4هزار میلیارد به یک کنسرسیوم چینی ـ ایرانی بدهد تا آنها کار را اجرا کنند. اما پیمانکار ایرانی نیاز به منابع مالی داشت که در واقع هیچ نداشت. پس دولت قبل قرار شد برای تأمین نیاز آنها، بخشی از نیروگاه و اموال وزارت نیرو را به ارزش 600میلیارد تومان به آنها واگذار کند.
گفتم: یعنی اموال بیتالمال را بدهند؟
گفت: همینطوره.
گفتم: اینکه فساد و بدتر از اختلاس است.
گفت: گوش کن. اتفاقی که افتاد چیز دیگری شد. در حقیقت آنها میخواستند به جای 15درصد تأمین مالی بخش ایرانی، بخشی از بیتالمال را به ارزش 12هزار میلیارد و 600 میلیارد تومان واگذار کنند.
پرسیدم: واگذاری به پیمانکار ایرانی صورت گرفت؟
گفت: نه. دولت آقای روحانی که مطلع شد، قرارداد را کنسل کرد.
گفتم: پشت این پیمانکار ایرانی و اعضای آن چه کسانی هستند؟
از سر میز پاشد. به رفیقش که آنطرفتر بود اشاره کرد و گفت که صدایم میکند. خوب نیست. میروم آنجا.
ماجرای اسناد کتابخانه ملی
سر میز تنها شدم. سر چرخاندم و یکی از اعضای کتابخانه ملی را دیدم که او هم تنها نشسته بود. رفتم پیش او. سلام و علیک و روبوسی. پرسیدم رئیس کتابخانه ملی هنوز تغییر نکرده است. گفت: نه.
پرسیدم: رفتن او قطعی شده یا هنوز وزیر فرصت نکرده نظری به آن ساختمان بیندازد. شایعات درست است؟
گفت: درباره چی؟
گفتم: نیروهایی که به آنجا آمدهاند.
گفت: نزدیک 200نفر را به مجموعه اضافه کردهاند. برخی از اسناد و کتابها را جابهجا کردهاند تا جایی برای اسکان این 200 نفر ایجاد شود.
گفتم: آن اسناد را که احیانا دور نریختهاند.
بلند خندید و نمکی به خیار پاشید و شانههایش را بالا انداخت و بعد در گوشم گفت: من یک کارمندم. ما را به زحمت نینداز. یک وقت دیدی رئیس فعلی ماندگار شد. آن وقت این من هستم که باید از کتابخانه بیرون بزنم. هردو خندیدیم. آقای باقی آمد سر میز ما و گفت: همیشه شاد باشید. و بعد پرسید: چیزی کم و کسر نیست؟ تشکر کردیم.
عارف به وزارت علوم میرود؟
در این میان یکی از نزدیکان رئیسجمهور و اعضای دولت را دیدم. سرش حسابی گرم بود. نزدیک میز آنها رفتم. سلام و علیکی و بعد، مشخصا به او اشاره کردم و پرسیدم چه خبر؟ ایستاده بودم که گفت کنارشان بنشینم. گفت: شما بگو چه خبر. از آقای توفیقی چه خبر؟اشارهاش به مصاحبه ما با آقای توفیقی بود. گفتم خبرها که پیش شماست. برخی در مجلس میگویند که اگر ایشان به عنوان وزیر معرفی شود، رأی نمیآورد. یک سیب قاچ کرد و یک چهارم آن را به من داد و گفت: خب؟ گفتم: دولت آقای توفیقی را معرفی میکند؟ گفت: «قطعا. شک دارید؟» گفتم: «اگر رأی نیاورد چطور؟ چه کسی را معرفی میکنید؟» آرامتر از قبل سخن گفت. سرش را به سمت صورتم آورد و گفت: «آقای توفیقی وزیر خوبی خواهد بود اما آقای روحانی دستش در حنا نمیماند.» ساکت ماندم. ادامه داد: «آقای عارف هم گزینه دیگر دولت برای وزارت علوم است. آقای روحانی مجددا به عارف پیشنهاد وزارت علوم را مطرح کرده است. حتی ممکن است، آقای عارف به مجلس معرفی شود. فکر نمیکنم آقای توفیقی نیز نسبت به این موضوع مشکلی داشته باشد. آقای عارف البته در آن جلسه از آقای توفیقی دفاع کرد و حتی علنا نیز مصاحبه کرد و ایشان را بهترین گزینه برای وزارت علوم معرفی کرد ولی اگر بپذیرد که به وزارت علوم بیاید، ممکن است، رئیسجمهور آقای عارف را به مجلس معرفی کند و سپس آقای توفیقی قائممقام یا یکی از معاونان اصلی او شود.»
پرسیدم: آقای دکتر عارف پیشنهاد دکتر روحانی را پذیرفته است؟
گفت: برخلاف دفعه پیش که بلافاصله پیشنهاد دکتر روحانی را رد کرده بود، این بار دکتر عارف، سکوت کرد و رد نکرد و ممکن است حتی پیشنهاد را بپذیرد. جلسه آنها، جلسه خوبی بود.
گفتم: یعنی به مرکز تحقیقات استراتژیک مجمع تشخیص مصلحت نمیرود.
گفت: آنطور که شنیدم، آقای روحانی موضوع را با آقای هاشمی نیز مطرح کرده است. به همین علت، آقای هاشمی نیز منتظر نتیجه و پاسخ آقای عارف است. اگر عارف به وزارت علوم برود، قطعا گزینه ریاست مرکز تحقیقات استراتژیک کس دیگری خواهد بود. اگر نپذیرد خب، آنوقت، آقای هاشمی، حکم ریاست دکتر عارف را اعلام میکند.
پرسیدم: پس برای همین است که این ساختمان بلند طبقه بیرئیس مانده است.
گفت: بله.
در این میان، دیدم بد نیست از وضعیت وزارت ارشاد نیز سوالی بپرسم. گفتم معاونت فرهنگی بالاخره معرفی نشد و این آقای طه هاشمی کی قرار است معرفی شود؟
گفت: طه هاشمی به وزارت ارشاد نمیآید.
با تعجب پرسیدم: چرا؟ مگر آقای جنتی نگفت معاونت فرهنگی یک روحانی است؟
گفت: «گویا هنوز به توافق نرسیدند. در وزارت ارشاد، معاونت فرهنگی، حکم قائممقامی وزیر ارشاد را نیز دارد. درحالیکه وضعیت کاری هرکدام از این دو، هم سنگین است و هم بسیار. پیشنهاد آقای جنتی این بود که آقای طه هاشمی هم معاون فرهنگی باشد و هم قائممقام. آقای طه هاشمی نظرش این بود که این دو پُست از هم جدا شود و سپس قائممقامی وزارت را بپذیرد. گویا آقای جنتی به طه هاشمی گفته که شما قبول مسوولیت کن بعد این دو را از یکدیگر جدا خواهیم کرد، که او نپذیرفته است.»
دور میز چند نفر دیگر هم نشسته بودند. اول بحث، آنها با یکدیگر صحبت میکردند ولی بعد همه محو سخنان او شده و سکوت کرده بودند. رو به من کرد و با خنده به دوستان دور میز اشاره کرد و گفت: «دوستان را بعد از مدتها دیدم. بگذار کمی با آنها گپ بزنم.»
تشکر کردم و معذرتخواهی. گفت: «اینها را به نقل از من نزنی. گفتم: مطمئن باشید. اسم شما را نمیآورم.» و بعد بلند شدم.
گشایش وضعیت محصورین
یکی از دوستان را دیدم که با حسین آقای کروبی خوش و بش میکند. بعد از مدت کمی از او جدا شد و رفت سر میز خود نشست. رفتم پیش او. دستی گذاشتم روی شانهاش و پرسیدم: هنوز شام نخوردهای؟
با خنده گفت: انگار خبری نیست.
صندلی را عقب کشیدم و نشستم کنارش. گفتم: دیر و زود دارد اما سوخت و سوز ندارد. چه خبر؟
با سر به حسین کروبی اشاره کردم. گفت: جز آنچه که سایتها نوشتند خبری نیست.
اشارهاش به اخبار و شایعاتی بود که با آمدن علی شمخانی به دبیرخانه شورای عالی امنیت ملی، منتشر شده بود. اینکه ممکن است وضعیت آقایان کروبی و موسوی در شورای عالی امنیت ملی مجددا بررسی شود و گشایشهایی صورت بگیرد.
پرسیدم: ماجرای این خبر چه بود؟
گفت: گویا یکی از شهرداران سابق تهران اخیرا با آقای هاشمی دیدار داشته است و ایشان از آقای هاشمی شنیده است.
***
میزها را چیدند برای شام. هرکس برگشت به میزی که ابتدا نشسته بود. مراسم هنوز تمام نشده بود و میتوانستی هنوز خبرهایی از این و آن بگیری اما همه مشغول غذا خوردن بودند.
کمی بعدتر بیرون سالن میتوانستی، خانم فاطمه کروبی را ببینی که با عروسش از پلهها پایین میروند. خانم محتشمیپور یا دختران مهندس موسوی و آیتالله صانعی را ببینی که باهم صحبت میکردند و البته خیلیهای دیگر را.