x
۰۱ / خرداد / ۱۳۹۷ ۰۵:۳۸

تیغ شک بر شاهرگ زندگی

تیغ شک بر شاهرگ زندگی

نگاهش را می‌دوزد به کفه تخت بالایی که یک‌سالی است سقف تختخواب خودش شده. زن را می‌بیند که نان به دست از کنار خیابان می‌آید. صدای خودش را می‌شنود که او را صدا می‌زند و دست‌های خون آلودش را می‌بیند. این دست‌ها یک‌سالی هست که کابوسش شده‌اند. شاید برای همین کابوس‌هاست که روزی هزار بار دستش را می‌شوید. بارها این تصویر را از سر می‌گیرد و هر بار طور دیگری آن را تمام می‌کند؛ برای مثال به صورت سیمین سیلی می‌زند. او را هول می‌دهد و ... اما باز هم هر بار تصور می‌کند دستانش خونی است.

کد خبر: ۲۷۳۲۶۲
آرین موتور

به گزارش اقتصادآنلاین به نقل از قانون، بهار از راه رسیده اما او زیبایی‌های بهار را نمی‌بیند، نه به ‌دلیل میله‌های زندان بلکه به ‌دلیل همه تلخی‌هایی که در وجودش نهفته است. «جلال‌الدین» را همه به تند خویی می‌شناسند. روی تخت دنده به دنده می‌شود و باز هم خودش را در همان خیابان می‌بیند و سیمین را نان به دست... .

جنایت در خیابان بهارجنوبی

به دیواره‌های تخت، تکه روزنامه‌های مختلفی را چسبانده؛ کنار هر کدام کلمات متفاوتی نوشته شده است. 183، جمشید، بیتا، خواهرهای بی‌چشم و رو. این کلمات کنار تمام تکه پاره‌های روزنامه که دیگر رنگ‌شان به زردی می‌زند، به چشم می‌خورد. جلال‌الدین مرد ناآرامی است. او همسرش را با 11 ضربه چاقو آن هم کنار خیابان به قتل رسانده است.

آغاز ماجرا به سال 83 باز می‌گردد؛ زن میانسالی نان به دست در پیاده‌روی یکی از خیابان‌های رجایی‌شهر کرج، در بهار جنوبی با ضربات متعدد چاقو به قتل می‌رسد. ضربات آن‌قدر زیاد هستند که از اعضای داخلی زن چیزی باقی نمی‌ماند و پزشکی قانونی آن را «قتل خشن» نام‌گذاری می‌کند. معتقدند هرکسی این کار را کرده، دلِ پُری از مقتول داشته است.

مردم جسد بی‌جان زنی را در پیاده‌رو می‌یابند. در کنار او رد پای کفش‌های مردانه‌ای روی زمین نقش بسته است. پلیس وارد صحنه جنایت می‌شود و پیش از آنکه تحقیقات آغاز شود، جلال‌الدین خودش را به کلانتری نزدیک خانه‌اش معرفی می‌کند و می‌گوید: «من یکی دو ساعت پیش زنم را با چاقو کشتم! او فاسد بود».

خوب کردم کشتم!

با آنکه برای اعتراف به گناه بزرگی به کلانتری آمده است اما در چهره‌اش هیچ ردی از ندامت به چشم نمی‌خورد. حتی نترسیده. خودش را روبه‌روی در کلانتری به یاد می‌آورد؛ از روی تخت بلند می‌شود و برای هواخوری به سمت حیاط می‌رود. هنوز هم پشیمان نیست. در خیالش مدام زن را محاکمه می‌کند، همه تقصیرها را به گردنش می‌اندازد و با خودش می‌گوید: «اگر دفعه پیش که ازت شکایت کرده بودم و شلاق خوردی درست شده بودی، اگر با خواهرهایت کمتر رفت‌و آمد می‌کردی و آن‌ها جمشید را به تو معرفی نمی‌کردند یا حتی اگر کمتر به او زنگ زده بودی، الان هنوز نفس می‌کشیدی! کاش هیچ‌وقت با آدم پلیدی مثل تو ازدواج نمی‌کردم».

جلال‌الدین مرد خوبی به نظر نمی‌آید. سیمین دومین همسر اوست و مریم( اولین همسرش) هم به‌دلیل بدبینی و اتهام‌هایی که جلال‌الدین به او وارد می‌کرد، زندگی‌اش را رها کرد و رفت. جلال‌الدین با سیمین ازدواج کرد تا بچه‌هایش سایه‌سر داشته باشند. از سیمین هم دو فرزند دارد؛ بیتا و علی. بیتا 24ساله است و قصاص پدر را می‌خواهد و علی هنوز به سن مدرسه نرسیده است.

آشنایی با پدر نامهربان

بیتا جزو اولین کسانی بود که مورد بازجویی قرار گرفت؛

چندساله هستی؟

سال 73 به دنیا آمدم.

پدرت را دوست داری؟

دوست داشتنی نیست. آن‌قدر به مادرم خرجی نداد و اذیتش کرد تا او رفت. برای خودش خانه‌ای اجاره کرده بود و 6 ماه تنها زندگی کرد. سه ماه بعد از رفتنش، من و علی هم پیش او رفتیم. پدرم مدام ما را به باد کتک می‌گرفت. می‌گفت که می‌خواهد من را پزشک قانونی ببرد تا مطمئن شود آدم سالمی هستم. یک روز که از خانه خارج شد، من‌هم علی را برداشتم و پیش مادرم رفتیم.

جمشید و احمد را می‌شناسی؟

جمشید را نه اما احمد خواستگارم بود. من او را ندیده‌ام و اسمش را پدرم به زبان می‌آورد. من را از او خواستگاری کرده بود.

پدرت چرا مادرت را کشت؟

پدرم به همه کس و همه چیز شک داشت. زن اولش را هم به خاطر همین شک طلاق داد. این را خودش تعریف می‌کرد. آبروی ما را پیش همه فامیل برده بود. دیگر هیچ‌کس با ما رفت و آمد نمی‌کرد. پدرم بیمار است.

از جمشید چیزی می‌دانی؟

واقعیت این است که مادرم با جمشید رابطه داشت.

پرینت مخابرات نشان می‌دهد که سیمین 183 بار از تلفن خانه‌اش با او تماس گرفته است. همین تماس‌ها باعث شده بود که فایل ضبط شده‌ای در دست جلال‌الدین باشد و به استناد آن حکم قتل زن را صادر کند. معلوم نیستکه او فایل را از کجا به دست آورده اما بیش از یک‌ساعت مکالمه سیمین و جمشید، پر از حرف‌های پرشور و پراحساس، در اختیارش بود و روزی هزار بار دیوانه‌وار به آن‌ها گوش می‌داد.

یک سال پیش از قتل، جلال‌الدین از سیمین و دوخواهرش شکایت می‌کند. مدعی می‌شود که سیمین با جمشید و چند نفر دیگر ارتباط دارد و خواهرانش این افراد را در اختیار سیمین قرار می‌دهند. جرم زنا اثبات نشد اما قاضی شعبه 172 کیفری هر دو نفر را به تحمل 99 ضربه شلاق محکوم و جمشید را به دو سال اقامت در منطقه‌ای بد آب و هوا تبعید می‌کند. با این حکم برای جلال‌الدین مشخص‌تر می‌شود که حق با اوست و زنش ارتباط‌های پنهانی زیادی دارد و در روز حادثه بعد از مشاجره‌ای طولانی زن را در کنار خیابان با 11 ضربه چاقو به قتل می‌رساند.

دخترش قصاص پدر را می‌خواهد. مرد ادعای مهدور الدم بودن زن را مطرح می‌کند تا شاید از چوبه‌دار رهایی یابد و با پرداخت دیه، ‌قال قضیه کنده شود. رای دادگاه کیفری قصاص اعلام می‌شود. جلال‌الدین و وکیل وی به رای، اعتراض می‌کنند اما دیوان عالی کشور نیز رای را تایید و جلال‌الدین در زندان رجایی‌شهر به جرم قتل همسرش، قصاص می‌شود.

کارشناسان چه می‌گویند؟

مریم محبی، روان‌شناس و آسیب‌شناس اجتماعی بعد از مطالعه پرونده سیمین و جلال‌الدین چنین می‌گوید:

در حال حاضر در جامعه‌ای زندگی می‌کنیم که مردم آن یا دست به خشونت می‌زنند یا به هر دلیلی اگر درقبال تکانه‌های عصبی، خشونتی از خود بروز ندهند، صحنه پیش آمده را در ذهن خود مرور می‌کنند و همان‌جا دست به خشونت می‌زنند.

کنترل خشم و عصبانیت، مهارتی است که می‌توان آن را از کودکی در قالب بازی‌های مختلف به کودکان آموزش داد؛ البته در بزرگسالی نیز تمرین‌های افزایش مهارت کنترل خشم کم نیستند، منتها نکته‌ای که باید به آن توجه کرد، نیاز جامعه امروز به یادگیری این مهارت است. درست چیزی شبیه بستن کمربند ایمنی هنگام رانندگی یا بیرون گذاشتن زباله‌ها در ساعتی معین. همه این موارد بعد از احساس نیاز و حساسیت‌زایی در جامعه مورد آموزش و فرهنگسازی قرار گرفتند.

مواردی مانند ورزش کردن، قرقره کردن آب خنک، تقویت شوخ طبعی، بررسی مشکلات کودکی و روانی و استفاده از روش‌های درمانی بالینی می‌تواند در کاهش آسیب‌های ناشی از خشم موثر باشد. نکته دیگری که در این پرونده به چشم می‌خورد، شکاک بودن مرد است؛ اتفاقی که باعث شده وی از پدر خانواده بودن به قاتلی بدل شود که دختر جوانش خواهان قصاص اوست. بین این دو رشته‌های محبت به قدری کمرنگ هستند که دخترک بعد از کشته شدن و از دست دادن مادرش، هیچ نیازی به پدر احساس نمی‌کند و به عنوان تنها ولی دم، او را نیز به چوبه اعدام می‌سپارد.

به یقین شک، بیماری عذاب‌آوری است که نیاز به روان درمانی در کنار دارو درمانی دارد. ریشه‌های این بیماری در احساس ناامنی، حقارت، بی‌کفایتی و بدبینی فرد نهفته است. روان درمان باید ریشه‌ها را پیدا و یک به یک اقدام به درمان کند. این افراد منزوی و گوشه‌گیر بوده و به هیچ وجه تمایلی به برقراری رابطه ندارند. تنهایی و دوری جستن جلال‌الدین از اعضای خانواده نیز به دلیل همین بیماری او بوده است.

برای این موضوع هم درمان‌های زیادی وجود دارد. کاش هر یک از زن‌های زندگی جلال‌الدین، متوجه این موضوع شده بودند و وی را برای درمان همراهی می‌کردند. باید توجه کرد که بیماری شک به دلیل احساس نفرتی که فرد بیمار در دل اطرافیان خود ایجاد می‌کند، سریع ریشه می‌دواند. جلال‌الدین با تمرکز روی یک هنر یا بازی، مثل نوشتن،‌ موسیقی، نقاشی یا هر کار دیگری می‌توانست حس بهتری به دست آورد. راه درمان این افراد آشتی دادن آن‌ها با مردم، اطرافیان و دنیای پیرامون‌شان است.

به هر حال خشم و عدم کنترل آن، شک و عدم درمان آن و البته سست بودن پایه‌های مذهبی بین زن و شوهر باعث شد چنین فاجعه‌ای رقم بخورد. راستش در حال حاضر بنده بیش از جلال‌الدین و سیمین، نگران بیتا و علی هستم؛ بچه‌هایی که در دنیای آلوده به خشم، شک و خیانت رشد کرده و بی سرپرست رها شده‌اند. جامعه باید نگران محصول زندگی‌های این‌چنینی باشد؛ چرا که این بچه‌ها آینده‌ای بهتر از والدین خود را تجربه نخواهند کرد مگر اینکه مورد درمان و مهارت آموزی قرار بگیرد.

نوبیتکس
ارسال نظرات
x