زنان روستای «سیدبار» چابهار مغلوب محرومیت نشدند
خودشان خواستند تغییر کنند. نمیخواستند بچههایشان هم مثل آنها زندگی کنند. برای همین بود که دست به کار شدند. همیشه نمیشود منتظر بود کسی بیاید و کاری کند. جوانهای روستای «سیدبار» به این باور رسیدند که فقط خودشان میتوانند کاری برای خودشان بکنند.
به گزارش اقتصادآنلاین، ایران نوشت: آنها نخواستند محرومیت، سرنوشت ابدیشان شود. برای گروههای مختلف پیام فرستادند و مشکلاتشان را مطرح کردند. دنبال راهی بودند برای تغییر؛ تغییر خودخواسته. اهالی سیدبار، روستایی در بخش محروم «پلان» چابهار، حالا کاری کردهاند که اسم روستایشان برای خیلیها آشناست. روستایی با 109 خانوار و 500 نفر جمعیت که در 100 کیلومتری چابهار واقع شده و قدمتی 135 ساله دارد. خبر برگزاری نمایشگاه دستدوزهای زنان سیدبار بسرعت در فضای مجازی دست به دست شد. خودشان صفحهای در اینستاگرام راهاندازی کردند به نام «بانوگ» تا دیگران را با هنر سوزن دوزیشان آشنا کنند. هنری که روزی هرگز فکرش را هم نمیکردند برایشان درآمدزا باشد. حالا هم گرچه در ابتدای راهند اما گامها را با سرعت برداشتهاند و روزهای آینده، امیدوار.
دومین نمایشگاه صنایع دستی زنان بلوچ روستای سیدبار مثل نمایشگاه اول، در هاستل فرهنگی see you in iran - شما را در ایران میبینیم- برگزار شد. نمایشگاه اول هم با استقبال مواجه شده بود اما استقبال از نمایشگاه دوم بینظیر بود. تمام کسانی که برای بازدید و خرید آمده بودند، از طریق فضای مجازی خبردار شده بودند. میآمدند و داخل کپری که در حیاط ساختمان قدیمی برپا بود، میشدند تا رنگها و طرحها چشمانشان را نوازش دهد؛ رنگهای زنده و شادیآفرین. دستبندهای سوزندوزی روی مچها قرار میگرفت و لبخند به لب میآورد، گردنبندها و گوشوارههایی که هرکدام انگار قصهای داشتند برای حکایت و شالهای رنگی با طرحهایی که آدم را یاد آن دختران زیبای گندمگون میانداخت. مگر میشود دوستشان نداشت؟ آدم میتواند چشمهایش را ببندد و تجسم کند آن دختر نوجوان یا زن بلوچ را که نشسته و سوزن میزند. اصلاً اگر چشمها را هم نبندی، میشود تجسم کرد. آخر، کپر را از دیار بلوچستان آوردهاند. از نیک شهر آوردهاند و اینجا سرهمش کردهاند. چند ماهی میشود، از همان وقتی که به گفته سالومه قدسی مقدم، مدیر هاستل قرار شد ورک شاپ یا کارگاههایی در مورد صنایع دستی نقاط مختلف ایران درهاستل برگزار شود.
اما ایده برگزاری نمایشگاه اصلاً از کجا آمد؟ مینا کامران، تسهیلگر توسعه روستا و مدیر اجرایی پویش «ایران من» در اینباره اینطور توضیح میدهد: «قرار بود در منطقه بلوچستان بر اساس الگوی توسعه پایدار سه مدرسه بسازیم. این کار بعد از سه سال تجربهمان در امر مدرسهسازی بود و با همین تجربه هم بود که به این نتیجه رسیدیم که این مدل مدرسهسازی جوابگوی نیاز منطقه نیست و این شد که تصمیم گرفتیم مدارس را بر اساس الگوهای توسعه پایدار بسازیم. برای همین شروع کردیم به تحقیق و بررسی در مورد اینکه کدام روستاها را برای ساخت مدرسه انتخاب کنیم. از مردم روستاهای منطقه هم طی فراخوانی خواستیم فرمهای مربوط را پر کنند.
تعاریفمان بر اساس نیاز جامعه محلی بود. یکی از این روستاهایی که انتخاب کرده بودیم، سیدبار بود. از همان اول تصمیم گرفتیم خود جامعه محلی بگوید نیازشان کجاست. اهالی روستای سیدبار خیلی سریع فرمها را پر کردند و برای ما فرستادند. خیلی فعال بودند و این بواسطه آن بود که روستا جوانهای فعالی دارد. خودشان خیلی پیگیر ساخت مدرسه روستایشان بودند. به انجمنهای مختلف پیام میدادند که بیایید وضعیت مدرسه ما را ببینید. مدرسهشان جزو مدارسی بود که بیشتر از 40 سال پیش ساخته شده و نیمه کاره رها شده بود. مدرسهای که حتی در و پنجره نداشت و هیچ حفاظی نبود که بچهها را از باد و باران و گرد و خاک حفظ کند. بچهها با همان وضعیت سر کلاس میرفتند و درس میخواندند. وقتی هوا خیلی بد بود مدرسه به ناچار تعطیل میشد. ما تصمیم گرفتیم در این روستا مدرسه بسازیم که کارهای آن الان شروع شده.»
کامران اینطور ادامه میدهد: «با یک گروه پژوهشگر کار انجام دادیم و تصمیم گرفتیم در این روستا فعالیت کنیم. کار ما تسهیلگری توسعه است. ما فقط به اهالی روستا کمک میکنیم. خودشان تصمیم میگیرند چه کار کنند. خودشان مشخص میکنند اولویتهای روستا چیست و بر اساس آن تصمیم میگیرند برای رفع نیازهایشان. مشکلات آنجا زیاد است، آنطوری که مردم و خصوصاً جوانهای روستا پیگیر ساخت مدرسه بودند معلوم بود که میخواهند مشکلاتشان حل شود. کمال معلم روستا میگفت ما سالها خودمان در این وضعیت بودیم و حالا دلمان نمیخواهد بچههایمان اینطور زندگی کنند.»
مردم سیدبار قبلاً کشاورزی و دامپروری میکردند و تمام اینها بر اثر خشکسالی از بین رفت. دستشان خالی مانده. میگفتند ما هیچ چیز نداریم. با این وضعیت چه کار باید بکنیم. وضعیت معیشتشان بد بود. همان موقع طی جلسههایی که برگزار میشد، مدام این را عنوان میکردند. اینکه هیچ چیز ندارند. «ما هیچ چیز نداریم.» مدام این را میگفتند.
کامران ادامه میدهد:«گفتیم بهخودتان نگاه کنید. همین لباسهایی که دارید؛ لباسهایتان سرمایه است. آنها یک رقابت تنگاتنگی با هم داشتند سر سوزندوزی لباسهایشان. چیزی نداشتند اما روزها مینشستند و روی لباسهای خودشان و بچههایشان کار میکردند. تصمیم گرفته شد روی سوزن دوزیشان کار شود تا درآمدی از این راه داشته باشند؛ کاری که تا آن موقع فقط برای خودشان بود.
اول همه مقاومت میکردند. عدهای دختر و پسر جوان اما بودند که میگفتند باید این کار را بکنیم. بقیه ولی مسخرهشان میکردند و میگفتند تهران چه کسی از این چیزها میخرد؟! اولش اصلاً باورشان نمیشد کارهایشان فروش برود اما بعد از نمایشگاه اول خیلی امیدوار شدند. طرحهایی که کار میکنند روی دستبند و شال و کوسن و... طرحهایی است که روی لباسهایشان میزنند و طرحهای بومی خودشان
است.
ما بهشان نمیگوییم چه طرحی بزنند و میگذاریم همان طرح و رنگهای اصیل خودشان را استفاده کنند. بعضی بچههای فعال که کار گرافیکی کردهاند گاهی ایده میدهند بهشان اما ترجیحمان این است که کار خودشان باشد. ممکن است کارهای تک رنگ حتی مشتری بیشتری داشته باشد اما دنیای این آدمها رنگ است. ما در گروه داوطلبان ایران من، بچههایی داریم که در بخشهای مختلف مثل عکاسی و تهیه مواد اولیه و غیره با آنها همکاری میکنند و تمام این کارها را هم رایگان انجام میدهند. اول دختران نوجوان و جوان شروع کردند به کار و بعد تعدادی از زنان هم مشغول شدند. اول کارهایشان خیلی تمیز نبود چون بلد نبودند زیورآلات درست کنند اما در یک پروسه زمانی سه ماهه خیلی پیشرفت کردند. الان هم استقبال خوبی از نمایشگاه شده و خیلی شلوغ است. با وجود اینکه هنوز یکسری کارها به خاطر تأخیر پروازهای چابهار نرسیده اما این میزان استقبال فوقالعاده بود.»
با درآمد نمایشگاه اول برای روستا سطل زباله خریداری شد و الان چون خیلی تعداد کارها زیاد است و طبعاً درآمد بیشتری از آن حاصل میشود، تصمیم گرفته شده در روستا کارگاه سوزندوزی دایر شود چون الان همه در خانهشان کار میکنند. مردهای روستا هم وارد گود شدهاند و به زنها کمک میکنند. آنطور که میگویند در روستا 15 آقا هستند که در کار نصب و حمل به فروشگاه کمک میکنند. الان اما درآمد آنقدر زیاد نیست که آقایان حقوق بگیرند و فقط دو نفرشان دستمزد دریافت میکنند. تلاش این است که سال آینده تمام دختران با توجه به خودکفایی و خوداشتغالی، بیمه زنان شاغل روستایی شوند.
کامران میگوید: «الگوی توسعه، توسعه اجتماعی است اما اهالی آنقدر وضعیتشان بد بود که تصمیم گرفتیم اول از توسعه اقتصادی شروع کنیم. بچههای روستا از وقتی دستشان پول آمده به مسائل دیگر هم توجه میکنند مثلاً میگویند میشود کرم ضدآفتاب بخرید برایمان یا نسبت به کثیفی روستا ابراز ناراحتی میکنند و این درحالی است که قبلاً اصلاً اینطور نبود. اهالی روستا آب آلوده میخورند چون چارهای ندارند و برنامه ما این است که سال آینده تصفیه آب برایشان بزنیم. شرکتهای کوچک میتوانند برای مردم دستگاههای تصفیه آب بخرند. تمام تلاش ما این است که وضعیت معیشت مردم را بهبود دهیم بدون اینکه تغییری در فرهنگ بومیشان ایجاد شود.»
طرحها و رنگها با آدم حرف میزنند. میشود چشمها را بست و تجسم کرد زنان و دختران بلوچ را که در کارگاه سوزندوزی که با دسترنج خودشان برپا شده، نشستهاند و سوزن میزنند. تصمیم گرفتهاند خودشان کاری برای خودشان بکنند. همیشه نمیشود منتظر بود کسی بیاید و کاری کند.