x
۰۴ / بهمن / ۱۳۹۶ ۱۵:۳۷
گزارشی از حاشیه‌نشینی در شمال غربی پایتخت

طعم گس فقر زیر خرمالوهای «کن»

طعم گس فقر زیر خرمالوهای «کن»

«پشت سر زنش خیلی حرف بود، می‌گفتند با یک نفر رابطه داشته، چند ماهی بیشتر از عقدشان نگذشته بود که، کسی باورش نمی‌شد.

کد خبر: ۲۴۷۳۱۹
آرین موتور

 به گزارش اقتصادآنلاین، ایران نوشت: یک روز وسط همین کوچه به جان هم افتادند، «یارعلی» تا جا داشت روی کمرزن، چمباته زده بود، زن بیچاره زیر دست و پا فقط جیغ می‌زد. چند دقیقه بعد، اما سرو کله فک و فامیل هم پیدا شد. حالا نزن، کی بزن! آنقدر زدند که صدای زن یک هو خفه شد! بعدها شنیدیم از زورمشت و لگد، دورخودش مچاله شده. فحش و ناسزا بود که کل کوچه را برداشته بود، اما تا چند وقت آن طرف تر، خبری از «زن» نبود، تا یک روز که یک نفر چو انداخت، جسدش را شبانه توی یکی ازهمین باغ‌ها زیر یک درخت خرمالو، خاک کرده‌اند. حرفش بیراه نبود. همه دیده بودند «یارعلی» یک تکه پارچه، روی یک شاخه آویزان کرده و هرآخرهفته، بساطش را می‌برد زیرهمان درخت! ولی قسم خورده حالا حالاها، مزار «آویزه» را لو ندهد!»

گسی مرگ زیر خرمالوهای «کن»

این را مردی می‌گوید که اتفاقی رد «یار علی» را تا زیر یکی از همین درخت‌ها زده، می‌گوید ترسی ندارد که! پایش بیفتد، حرفش را می‌زند! همه دلشوره‌اش از رد مرز شدن است، دلش نمی‌خواهد کاری و باری که به سختی راه انداخته، با یک حرف و دو حرف، خراب شود!

«علی محمد» هم مثل بقیه، قاچاقی تا اینجا آمده. نه کارتی دارد و نه اوراق هویتی! به یک نفر پول داده، تا همین جا جورش را کشیده... حالا 3 سال است در یک خانه سه و نیم متری با زن و بچه‌اش، زندگی می‌کند. خانه شان روبه‌روی یک بیمارستان نیمه کاره سوانح سوختگی است. یک گاوداری عجیب و غریب! هرتکه‌اش بسته به وضع مالی صاحبخانه با آجر یا یونولیت، دیوارکشی شده وهر خانواده‌ای با عهد و عیالش دریک خانه که نه! اتاق سه در چهار ساکن است. اصلاً از جاده باریک بیمارستان که بالا می‌روی، به دره زرنو که می‌رسی، «حال و هوا» تغییر می‌کند. قصه «شهران» اینجا با آن «شهرانی» که ما شنیده بودیم، زمین تا آسمان فرق می‌کند.

 «ما نمی‌توانیم مرده هایمان را در قبرستان‌های ایرانی دفن کنیم؟ «علی محمد» رد حرف را می‌برد سمت مرده ها! می‌پرسم چرا؟ می‌گوید جایی نمانده که! کنی‌های اصیل مرده‌هایشان را می‌برند امامزاده‌ها، باقی هم بهشت زهرا، ما می‌مانیم با قطعه‌ای در بهشت زهرا که برای از ما بهتران است و نه جای دیگری که بخواهیم مرده مان را غسل و کفن کنیم! می‌ماند همین باغ‌ها و باغچه‌ها، بعضی‌ها داخل حیاط خانه هایشان یک جا می‌کنند و مرده شان را خاک می‌کنند، من از نزدیک ندیده ام‌ها، فقط شنیده ام.بعضی مردن‌ها هم قتل و ناحق است. خیلی‌ها برای این‌که رد مرز نشوند، دم نمی‌زنند.»

پس قطعه اتباع خارجی بهشت زهرا چه؟می گوید: «برای مجازهاست! آنها که کارت دارند و شناسنامه.»

حرف‌های «علی محمد» تمام نشده، مرد دیگری که خودش را «باختر» می‌نامد، می‌پرد وسط حرف هایش، می‌خواهد داستان زنی را تعریف کند که چند وقت پیش از آلونک بالای پشت بام، روی زمین پرت شده!

می گوید: «حامله بود، سرش گیج رفت و افتاد. خانه شان 3 طبقه داشت، ولی یک نیم طبقه نصفه و نیمه بالای ساختمان ساخته بودند بدون هیچ در و پیکری! همان وقت موتور اورژانس خبر کردیم، سریع آمد، اما آمبولانس لازم بود، آمبولانس هم که داخل کوچه نمی‌رفت، تنگ بود. از پسر عمه‌اش شنیدیم داخل همان خانه، خاکش کرده‌اند، هیچ کس از ما نه اعلامیه ترحیمی دید و نه شیون و ناله‌ای شنید!»

به همین راحتی؟: «وقتی کسی می‌میرد، اولین چیزی که می‌خواهند جواز اقامت است، وقتی نداری مجبوری به هر کاری تن دهی.»

سبک زندگی افاغنه در «کن» متفاوت است. برخی‌ها گوشه دنجی از باغ‌ها، به نگهبانی مشغولند و برخی دیگرهم بیرون باغ‌ها سرایدار. اما «کنی‌ها» می‌گویند جای زندگی آنها در حاشیه بافت‌های مسکونی است. جایی بین باغ‌ها و خانه‌ها! اینجا را برخی «توتستان‌های کن» هم می‌نامند. خانه‌ها،اما نه از آجر و تیرآهن و خشت که از حلبی‌های درب و داغان مغازه هاست. هرکه هرچه از دستش آمده از شیشه و چوب گرفته تا تکه‌های پارچه را روی هم سوارکرده و اسمش را گذاشته «خانه»! خانه‌ها یا مجردی‌اند یا متأهلی، اما تعداد مجردها بیشتر از متأهل هاست.

«علی محمد» درباره خانه‌اش می‌گوید. همان تکه اتاقی که وسط یک گاوداری نصیب خانواده‌اش شده، برای همین یک اتاق نمور تاریک، ماهانه 500هزار تومان کرایه می‌دهد با 20میلیون تومان پیش!

گران نیست؟! «چاره چیست، بقیه جاها بیشتراست! همین گاوداری را ببینید. یک روز گاو داشته، حالا آدم! نه دستشویی دارد نه حمامی، حمام مان نمره است.»

«علی محمد» با دستش اشاره می‌کند به پنجره‌های بالای گاوداری، پر است از درهای فلزی چرک آلود در کنارهم ردیف شده! به زور شاید یک مرد چهار شانه با قد متوسط بتواند وارد شود.»

 می‌پرسم اینجا هم خانه است؟

«می‌گوید مال مجردهاست.همین که یک بالشت و پتو جا شود، بس است. بقیه می‌ماند یک طناب رخت و لباس‌های همیشه آویزان جلوی در!» شبیه تصویری که روبه‌روی ماست.

زن «علی محمد» حرفهایمان را که می‌شنود، چارقد رنگ و رو رفته گلدارش را می‌اندازد روی سرش و می‌آید جلوی در. کف دستش از زور سبزی پاک کردن، به رنگ سبز در آمده! می‌گوید کار اصلی‌اش مثل بقیه زنهای اهل افغان، سبزی پاک کردن و خرد کردن است. صبح به صبح 7-8 وانت همیشگی، سبزی‌ها را جلوی درخانه‌ها خالی می‌کنند و می‌روند، یک روز بعد هم می‌آیند برای تحویل بارها.

«آینه» به ازای هر بسته سبزی 300 تومن کاسب می‌شود. درآمدش بد نیست.اما کار وبارش یک روز در میان خوش است و ناخوش. ترسی از خانه‌های مجردی بالای سرش ندارد. می‌گوید با خودی‌ها کاری ندارند. اما به چشم خودش دیده، دخترانی که همین بالا به تن فروشی راضی شده اند! البته یک نیمه شب هم دست یک دختر را به زور گرفته‌اند و برده‌اند بالا، «آینه» دلش نمی‌خواهد همشهریانش لکه دار شوند، برای همین سؤال پیچش که می‌کنم، چادرش را روی صورتش می‌کشد و می‌رود داخل! اما شبیه همین خانه‌ها، در کنار رودخانه کن هم پر است! اصلاً رد باغ ها را که تا انتها می‌روی، پر است ازاین لانه‌های کوتاه قد عجیب!

در افغانستان، ایران را به نام کن می شناسند

ایرانی‌ها از بعضی از اهالی افغان گلایه دارند. برای همین حرف نزده، مسیر چشم‌هایشان نشانت می‌دهد که این حوالی، داستان زندگی آدم هایش، شبیه زورخانه‌های سرآسیاب دولاب است. یک نفرچرخ می‌زند و بقیه دورش شنای سنگین می‌روند تا مبادا آن‌که آن وسط‌ها، زورش بیشتر می‌چربد، دل ضعیف‌ترها را قاپ بزند.«شاهرخ» سالهاست که در کن زندگی می‌کند. کمی دورتر از «سه راه قربانی»، همان جای معروف که از هر سه نفر، دو نفر را به ستوه آورده! اینجا، زمین‌های بکرو آزاد زیاد است.

می گوید: «درافغانستان، ایران را به «کن» می‌شناسند. چون منطقه بکری است.هرکسی راحت می‌تواند به مواد برسد، بی‌دردسر، بی‌پلیس! اینجا راه در رو زیاد دارد، این باغ نشد، باغ بعدی، در و پیکر هم ندارد که، بالاخره انتهایش به «همتی» جایی می‌خورد.»

شاهرخ می‌گوید: «کن» محله امنی است، چون کمپ اعتیاد زیاد دارد.

ماجرای خرید و فروش مواد در کن به زمان پاکسازی فرحزاد بر می‌گردد! آن زمان خیلی از مواد فروشان به سمت فضای سبز «اتوبان همت» رفتند، جایی در حد فاصل «توانیر» و «شیخ فضل‌الله»! تعداد دیگری هم به سمت «حصارک»، «کن» و «دهکده المپیک» کوچ کردند.

شست و شوی سبزی‌ها در سرویس‌های بهداشتی!

کمی جلوتر از سه راه قربانی، نزدیکی‌های یک باغ ده هکتاری خرمالو، یک زن ایستاده که دل خوشی از زندگی در کن ندارد. می‌گوید چند وقت است لب به سبزی نزده، با چشم خودش دیده زن‌ها، سبزی‌ها را داخل سرویس‌های بهداشتی شسته‌اند و بعد هم شب ها درها را قفل کرده و رفته اند! می‌گوید حتی دیده که کودکی لای سبزی کار خرابی کرده، اما مادرش همان قسمت را شسته و دوباره لای سبزی‌ها پیچیده! آنقدر تعدادشان زیاد است که مطمئن نیست کجا بهداشتی دارد، کجا نه!؟ می‌گوید خیلی از سوپرمارکت‌های لوکس هم مشتری پروپا قرص شان هستند! آشغال های سبزی هم که امان مردم را بریده. تابستان‌ها، بوی گند سبزی‌های گندیده، نفس مردم را بند می‌آورد. جالب این‌که در لابه لای کوچه‌ها،حتی یک سطل زباله هم به چشم نمی‌خورد. یعنی سطل زباله شهرداری در هیچ کوچه‌ای جا نمی‌شود! بیشتر کوچه‌های اینجا 3 - 4 متری است. شهرداری یک زمانی، سطل‌های کم عرض با ارتفاع زیاد گذاشته بود، اما حجم زباله‌ها انقدر بالاست که عملا جوابی نداد.

داستان طرح تفصیلی

بیشتر کنی‌های اصیل، خانه‌ها را خالی کرده و رفته‌اند به جایی مثل «بهاران» و «دهکده المپیک». خانه‌های خالی را هم با قیمت‌های بالا اجاره داده‌اند به افغان ها. می‌گویند تا طرح تفصیلی تصویب نشود، به خانه هایشان بر نمی‌گردند. این‌که قصه چیست را از زبان علیرضا حسن‌زاده، مدیر دفتر نوسازی کن منطقه بشنوید:« اغلب خانه‌های کن زیر 70 متر است، یعنی جزو املاک ریزدانه محسوب شده و یکی از سه شرط بافت فرسوده را دارد، اما از آنجاکه طرح تفصیلی اجازه ساخت بالای 3 طبقه را نمی‌دهد و عقب نشینی‌ها هم خیلی زیاد است و عملا چیزی از ملک باقی نمی‌ماند، برای سازنده‌ها و مالکان هم ارزش افزوده ایجاد نمی‌کند و آنها تمایلی به ساخت و ساز ندارند. به همین علت از 3 هزار و 200 پلاکی که در قسمت مسکونی کن وجود دارد، آمار جواز صادر شده در 15 سال اخیر، زیر 200 پلاک بوده! بیشتر آنها هم فقط جواز گرفته، اما به مرحله ساخت نرسیده‌اند.»

افغان‌ها، اما برای یک شب خوابیدن در همین خانه‌های خالی، سر و دست می‌شکنند، اجاره خانه‌ها در کن آنقدر بالاست که کسی باور نمی‌کند، برای این خانه‌ها، کسی آنقدر پول بدهد!

یکی از بومی‌ها می‌گوید که هیچ ایرانی حاضر نیست برای اجاره این خانه‌ها، پول مفت بدهد، اما ایرانی‌ها خانه‌هایشان را خالی می‌کنند و از بابتش هم پول خوبی به جیب می‌زنند. خودش در محله درقاضی، سه واحد خریده و از هرکدامشان، 50 میلیون پیش گرفته است، خانه‌هایی که به قول خودش، یک زلزله 3 ریشتری بیاید، با خاک یکسان می‌شود! می‌گوید یکی از مستأجرانش در کار ترانزیت آدم از افغانستان به ایران است، از این بابت آنقدر مایه دست و بالش را می‌گیرد که 50 میلیون برایش پول خرد به حساب می‌آید: «اینجا حداقل 50 درصد اهالی مهاجرند. از این تعداد هم به جرأت 70 درصدشان غیرمجازند، مجازهم که باشند، محل اقامتشان جایی مثل شهریار خورده، اما غیر قانونی در شهران زندگی می‌کنند.»

کریم از اجاره باغات می‌گوید. باغاتی که مستأجرانش بازهم اهل افغان‌اند: «آنها یک باغ را اجاره می‌کنند، اما زمان چیدن محصول به باغ‌های کناری هم ناخنک می‌زنند. بابت اجاره، ولی خوب پول می‌دهند، برای همین، ترجیح مالک، افغان هاست نه ایرانی ها! اینجا غیر ممکن است یک افغان بیکار بماند!»

خب چرا دور باغ را فنس یا حصار نمی‌کشید؟: «طرح تفصیلی اجازه نمی‌دهد.»

راننده بدون گواهینامه، موتورها بدون پلاک!

«محله کن چیزی در حدود 16 هزار نفر جمعیت دارد که از این تعداد حدود 630 خانوار،  مهاجر هستند، اما تنها 2 هزار و 500 نفر اهل افغانستان‌اند.» دکتر ربابه مظلومی، متخصص شهری و کارشناس اجتماعی دفتر نوسازی کن، از آماری پرده بر می‌دارد که با آنچه شنیده‌ایم، تفاوت اساسی دارد.

او می‌گوید که بقیه مهاجران کنی، «ترک» و «لر» و «کرد» اند. آنها هم بیشتر کارگری می‌کنند و جزو اقشارضعیف محسوب می‌شوند. اما بیشتر افغان‌ها اهل تسنن‌اند و به ندرت درمیانشان شیعه دیده می‌شود. کار بیشترشان هم «کارگری»، «ضایعات جمع کنی» یا «کار با سه چرخه »است. البته سه چرخه‌هایی که پلاک ندارند یا با موتورهایی کار می‌کنند که بازهم از سوی کنی‌ها اجاره داده شده! این موتورها هم هیچ کدام‌شان پلاک و جواز تردد ندارند. گرچه خود افغان‌ها هم  گواهینامه ندارند و به شکل غیر قانونی، رانندگی می‌کنند. الآن خیلی از افغان‌ها ترجیح می‌دهند با زنان ایرانی ازدواج کنند.»

چرا؟: «چون نمی‌توانند خرید و فروش قانونی انجام دهند، خیلی هایشان راه را یاد گرفته‌اند، با زنان ایرانی ازدواج می‌کنند تا ورودشان را قانونی کنند. بعد هم هر سندی که خواستند نقل و انتقال می‌دهند، برای بچه هایشان شناسنامه می‌گیرند و خانه می‌خرند.»

اهل افغانستان در استخدام شهرداری

در کن خیلی از کارگران شهرداری، شبیه مهاجران افغان هستند، این را با یک نگاه سرسری هم می‌توان فهمید. برخی می‌گویند، تعداد زیادی از اهالی افغان (آنها که کارت اقامت دارند) به استخدام شهرداری منطقه 5 درآمده‌اند. هم ارزان‌تر هستند هم کاری‌تر!  حتی شهرداری به پاکبان‌های افغان جایی برای زندگی داده است. اما بیشترشان مجرداند.

مظلومی می‌گوید که در کن خانه‌های مجردی خیلی زیاد است، آنقدر که مشکلات امنیتی و اجتماعی ایجاد کرده، اما آنها در حال شناسایی این خانه‌ها هستند. اگرچه یکسری از خانه‌های مجردی هم برای کردهاست!  

قسمت مسکونی کن حدود 90 هکتار است، اما 70 هکتار آن بافت فرسوده است. «سرآسیاب»، «درقاضی»، «میان ده»، «اسماعیلیون»، «بالون» یا «بالان» جزو همان بافت‌های قدیمی‌اند. اگرچه «سرآسیاب» همچنان اصالت خودش را حفظ کرده و آسیب کمتری دیده است. بیشتر اهالی افغان سمت «درقاضی» و محله «بالون» می‌نشینند. کن اما حالا  از بومی‌ها و افراد با اصالت و قدیمی خالی شده، اهالی افغان جایگزین ایرانی‌ها شده‌اند. احساس مالکیت می‌کنند و حق آب و گل پیدا کرده‌اند.

چرایش هم از زبان ساکنین‌اش شنیدنی است. چون در هیچ کجای تهران،  خانه‌ای را به افغان‌های غیرمجاز نمی‌دهند، اگر بدهند هم در حد سرایداری است یا نگهبانی! اگرچه راه همیشه برای غیرقانونی‌ها هم باز است، خیلی‌ها قولنامه‌ای، بدون سند مکتوب، خانه می‌خرند، 80 میلیون می‌دهند، خانه دار می‌شوند، حالا یکی هم این وسط پولشان را بالا کشید که کشید!

«باختر» می‌گوید که در همین دره بالون، یک خانه 80 متری با دو طبقه و یک زیرزمین را حدوداً 100 میلیون رهن کرده است، ماهی هم 500 هزار تومن کرایه می‌دهد. خانه‌ای که یک ایرانی حتی حاضر نیست در آن قدم بزند، ولی او با یک دستخط مستاجر شده!

گران نیست؟

 «خب ما هزینه‌ها را تخس می‌کنیم، 5-6 خانواده دیگر هم با ما هستند، سهم هر کداممان، ماهی 100 هزار تومان می‌شود.»

بیشتراهالی افغان در کن به این شیوه زندگی می‌کنند، «گروهی»؛ حتی در یک قسمت از انتهای یک باغ 2 هکتاری، 9خانواده در لالوی هم صبحشان را شب می‌کنند.

60 درصد اهل افغان 40 درصد  اهل ایران

تازگی‌ها دستور آمده بچه‌های اهل افغان (مجوزدارها)  باید در مدارس ایرانی درس بخوانند، خودشان راضی اند، می‌گویند همین که بچه‌ها مشغول باشند، برایشان کافی است، اما بچه‌ها مشکلات زیادی دارند. مادر یکی از بچه‌های ایرانی می‌گوید: «روز دوم که پسرم آمد خانه، آنقدر سرش را خاراند که خون آمد. بعد که دکتر رفتیم، فهمیدیم، سرش شپش زده، کم کم گفت هم کلاسی‌ام بو می‌دهد، نمی‌خواهم مدرسه بروم.»

اینها حرف‌های مادر علی 9 ساله است. می‌گوید اغلب بچه‌های اهل افغانستان در این منطقه، بیماری تنفسی و گوارشی دارند. تغذیه شان افتضاح است. لای زباله‌ها، زندگی می‌کنند، نظافت اصلاً برایشان تعریف نشده، خانه‌های اینجا به زور یک حمام داشته باشد که آنهم شریکی است. باور کنید بعضی هایشان ماهی یکبار هم حمام نمی‌روند. این حرف من نیست، همه می‌دانند!»

دکتر مظلومی هم این حرف ها را تأیید می‌کند: «الان در 5 مدرسه کن، حدود 60 درصد دانش‌آموزانش اهل افغانستان هستند. اغلبشان بیماری‌های تنفسی، گوارشی، سل و حصبه دارند. شپش هم که خیلی عادی است. البته اینها جزو خوش شانس‌ها هستند، چون بیشتر بچه‌ها، اجازه تحصیل ندارند و باید برای خانواده‌ها، پول ببرند. دخترها هم که مجبورند در خانه بمانند.»

10 نفر در یک اتاق 3 متری!

در کن همه چیز «مردسالاری» است. اصلاً همه حرف ها بر مدار خواسته مردان می‌چرخد! برای همین اگر زنی  2بچه داشته باشد، غم عالم روی سینه‌اش سنگینی می‌کند. چون کمتر از 7-8 بچه «اینجا» ننگ است! «آینه» می‌گوید دلش بچه نمی‌خواهد، بالاخره 2 کلاس سواد دارد، اما شوهرش گوشش به این حرف‌ها بدهکار نیست. نه این‌که دنبال عصای پیری‌اش باشد که می‌خواهد از قوم و خویش‌اش کم نیاورد، وگرنه یک زن  28ساله هم فهمیده است یک خانه 30 متری جای 10 نفر آدم نیست!

«علی محمد» ولی دلش بچه می‌خواهد!

نوبیتکس
ارسال نظرات
x