چرا زنان به روی هم اسید میپاشند؟
زندگی فاطمه تا همین یک سال قبل تا حد زیادی مثل دیگران بود. صبح که از خواب پا میشد، دنبال کار و زندگی خودش بود. روزهایی که هنوز بیمارستان خانه اصلیاش نشده بود، دانشجوی سال آخر رشته صنایع بود. هر روز دانشگاه میرفت، به نامزدش فکر میکرد و ازدواجی که قرار بود خیلی زود سر بگیرد. یک هفته قبل از اسیدپاشی همه قول و قرارهای عقد و ازدواجش گذاشته شده بود.
به گزارش اقتصادآنلاین، ایران نوشت: هیچوقت دلم نمیخواست، روبه روی زنی که قربانی اسیدپاشی زن دیگری شده بنشینم و داستانش را بشنوم. از پدر شوهر معصومه، شوهر سمیه، برادرشوهر زیور، شوهر محبوبه، مهناز و...زیاد شنیدهام. اما داستان زندگی فاطمه شبیه هیچ یک از این زنان نیست. او 24 سال دارد و نه به یک عاشق کور نه گفته و نه آتش خشم و حسادت مردی را برافروخته. قربانی یک عشق بیمعنا و بیمنطق هم نشده. فاطمه حتی قربانی یک اسیدپاشی زنجیرهای هم نیست، مثل اسیدپاشیهای اصفهان و مثل آنچه مرضیه و سهیلا از سر گذراندهاند، او قربانی اسیدپاشی یک زن است، همسربرادرش.
فاطمه نمیداند چرا؟ روزها از پی هم میگذرند و او دائم از خودش میپرسد، آخر چرا؟ اصلاً چرا باید همسربرادر 27 سالهاش تصمیم بگیرد در یک لحظه زندگیاش را زیر و رو کند؟ به چه گناهی؟ روزها میگذرند و اوچشمهایش را روی هم میگذارد و این سؤال را بارها از خودش میپرسد؛چرا؟ روزهایی که بیشترش در بیمارستان گذشته، در اتاق عمل. تعداد عملهایش هم مثل اغلب قربانیان اسیدپاشی از دستش دررفته. فکر میکند، شاید 40 یا 50 بار شده باشد.
زندگی فاطمه تا همین یک سال قبل تا حد زیادی مثل دیگران بود. صبح که از خواب پا میشد، دنبال کار و زندگی خودش بود. روزهایی که هنوز بیمارستان خانه اصلیاش نشده بود، دانشجوی سال آخر رشته صنایع بود. هر روز دانشگاه میرفت، به نامزدش فکر میکرد و ازدواجی که قرار بود خیلی زود سر بگیرد. یک هفته قبل از اسیدپاشی همه قول و قرارهای عقد و ازدواجش گذاشته شده بود. آنقدر سرش به درس و مشق خودش گرم بود که گاهی روزها را هم فراموش میکرد تا آنکه همسر برادرش پاپیچش شد که یک شب را در خانه آنها سپری کند و مراقب فرزند کوچکش باشد تا او بتواند فرزند دیگرش را برای واکسن زدن ببرد درمانگاه. داستان فاطمه از همان شب آغازشد.
فاطمه را در یک صبح دلگیر زمستانی در خانهشان میبینم، درحالی که فرزندان برادرش- کودکان زنی که اسید روی صورتش پاشیده - در کنارش نشستهاند. دو کودک معصوم هر دو لباس زرد رنگ به تن کردهاند و حالا بعد از زندانی شدن مادرشان اینجا با پدربزرگ، مادربزرگ، عمه و پدرشان زندگی میکنند.
فاطمه در این حادثه بینایی یکی از چشمانش و زیبایی صورتش را از دست داد. صورت، گردن، گوش و بخشی از بدنش هم سوخت. او بچه کوچکتر، نادیای یک سال و نیمه را در آغوش کشیده. همان برادرزادهای که برای نگهداری از او به خانه برادرش رفت: «این بچه فقط هفت ماهش بود. روز 24 آبان سال قبل. رفتم خانهشان گفت خیلی دیر شده، شب هم بمون. خیلی تأکید میکرد که شب بمانم. من هم قبول کردم. همه چیز خوب بود. شام خوردیم، میوه خوردیم. ساعت 7 صبح برادرم رفت سرکار. چند دقیقه بعدش الهام، نادیا را آورد کنارم و گفت مراقبش باش تا من نازنین را برای واکسن ببرم. من هم خوابم برد، نیم ساعت، چهل دقیقه بعد، دیدم یک نفر دارد خفهام میکند؛ با یک شال صورتش را بسته بود ولی فهمیدم الهام است. درگیر شدم و نگذاشتم خفهام کند. تا گفتم الهام چکار میکنی؟ از روی کمد اسید را برداشت و پاشید. خیلی هم مراقب بود روی بچه خودش نریزد. نگاهش به این بچه بود ولی با این همه چند قطره اسید روی پای بچه هم ریخت. نادیا آن موقع 7 ماهه بود و نازنین دختر بزرگترش یک سال و نیمه.»
فاطمه چند دقیقه بعد به خودش آمد و خودش را به همسایهها رساند. در قفل بود و باید به زحمت باز میکرد. نه آبی زد به سر و صورتش و نه کاری کرد. به قول خودش تا آن موقع اصلاً از اسید و اسیدپاشی در زندگیاش نشنیده بود. اصلاً نمیدانست باید چکار کند تا اینکه همسایه ها کمک کردند و او را به بیمارستان رساندند: «قسم میخورم که نه دعوایی بینمان بود، نه چیزی. حتی اسبابکشی هم داشت، رفتم کمکش ولی او این بلا را سرم آورد، بعداً لای رختخوابها یک شیشه اسید دیگر هم پیدا کردند.» یاد آرزو میافتم. او هم قربانی اسیدپاشی یک زن دیگر شده، او هم همسر برادرش. زنانی قربانی خشونت همجنس خودشان.
همان طور که کنار فاطمه نشستهام، حرفهای آرزو توی گوشم زنگ می زند: «همسر برادرم ساعت 3 نیمه شب، روی سر و روی من و دخترم اسید سولفوریک پاشید. هیچ وقت نفهمیدم انگیزهاش چه بود! 3 سال زندان رفت و بعد هم از برادرم جدا شد اما من و دخترم را برای همیشه درگیر و بیچاره کرد. خوشبختانه بیناییمان را از دست ندادیم اما صورت و گردنمان بدجوری سوخت. هنوز هم پلک چشم من و آرزو طوری به هم میچسبد که نمیدانیم دیگر باید کدام دکتر و جراحی را امتحان کنیم.»
فاطمه از زنی سخن میگوید که دو فرزند کوچکش را رها کرده و حالا در زندان شهرری روزگار میگذراند. زنی که کینهای عمیق در دل فاطمه و خانوادهاش کاشته. آرزویی ندارند جز مجازاتش، تا بداند چه بر آنها گذشته.چه بر فاطمه گذشته. چه روزهای سختی...
فاطمه نامزد دارد. پسری که هنوز به پایش ایستاده. مادر فاطمه اما میگوید پسر با دیدن دخترش به هم میریزد. چند هفته یک بار میآید به دیدنش. او هم شوکه است. زندگی دختری که عاشقش بود در یک شب این طور زیر رو شد: «هنوز ما که خانوادهاش هستیم باورمان نشده، چطور او باور کند؟»
پدر فاطمه آهی میکشد و میگوید: «فقط 50 میلیون موقع ترخیص فاطمه پرداختم. هرچه داشتیم و نداشتیم فروختیم، قرض کردیم، وام گرفتیم.هنوز وضعیت این دختر این طور است. آخرش مجبورم این خانه را هم بفروشم. زندگیمان سیاه شد.»
فاطمه آرزویی ندارد، جز اینکه بتواند به زندگی قبلیاش برگردد و صورتش را دوباره پیدا کند. اسیدپاشش مجازات شود: «کاش دولت فکری کند درباره محدودیت دست پیدا کردن به اسید تا هرکس براحتی اسید گیر نیاورد. کاش مسئولان ما قربانیان اسیدپاشی را فراموش نکنند و برای هزینهها کمکمان کنند. در این مدت هیچکس نیامد بپرسد چرا این اتفاق افتاد؟ هیچکس سراغمان را نگرفت.»
برای ممنوعیت فروش اسید تلاش میکنیم
دکتر سید کمال فروتن، فوق تخصص جراحی پلاستیک و مدیر انجمن حمایت از قربانیان اسیدپاشی تأکید میکند که تعداد قربانیان این خشونت افزایش یافته است. وی با اشاره به داستان فاطمه میگوید: «معمولاً اسیدپاشها مردانی هستند که به خاطر کینه، نفرت و شنیدن «نه» یا عشقهای نافرجام، دست به این اقدام میزنند یا مردانی که توسط مردان دیگر قربانی اسیدپاشی میشوند اما اینکه زنی روی زن دیگری اسید بپاشد، کمتر دیده شده. من و تعداد دیگری از پزشکان حاضر در انجمن میپذیریم که این قربانیان را کاملاً رایگان جراحی کنیم اما قربانیان اسیدپاشی باید فرم عضویت در انجمن را تکمیل کنند تا ما با شناسایی دقیق این افراد برای درمانشان اقدام کنیم.» دکتر فروتن همین چند وقت پیش زیور، پروین و محسن مرتضوی، از قربانیان اسیدپاشی را رایگان جراحی کرد.
فروتن تأکید میکند که این روزها اسید حربهای شده که هرکس بتواند با آن تهدیدهایش را عملی کند و بزرگترین رنج و بدبختی را به یک انسان تحمیل کند: «فقط در سال 94 در یک بیمارستان 54 نفر قربانی اسیدپاشی دیدم و در سال 95، در یک بیمارستان دیگر 83 نفر. اینها فقط بیمارستانهای تهران هستند و من آمار دیگر شهرها و آمار کلی کشور را ندارم اما آنچه مشخص است، این موارد افزایش یافته. این سوختگیها 10 تا 35 درصد است و از سوختگیهای درجه سه محسوب میشوند که تا عضله هم نفوذ کرده و بافت را از بین میبرد و اگر به چشم برسد، آن را کاملاً نابود میکند. برای همین یکی از فعالیتهای انجمن این خواهد بود که از طریق مجلس و سایر نهادها طرحی را تنظیم کنیم که خرید و فروش اسید را محدود کند.»
فاطمه تازه در شروع راه جراحیهای سخت و جانفرساست؛ بارها بیهوش شدن، زیرتیغ جراحی رفتن، ناامیدی، خانه نشین شدن. هزینههای کمرشکن و دردهای بیپایان. معصومه، زیور، محبوبه، آرزو و مریم و... سالهاست با این درد آشنایند. دردی که هرگز رهایشان نکرده و تا پایان زندگی با آنهاست...