خودکشیهای دانشجویی ، چاره دارد
در کشورهای پیشرفته دنیا حتی در مهدکودک ها نیز مددکار داریم اما متاسفانه موضوع مددکار و مشاور در مدارس، دبیرستانها و دانشگاه های ما آن طور که باید جدی نیست.
مشکلات زندگی فردی و اجتماعی دانشجویان هر روز بیشتر می شود. از مشکلات مالی و روحی گرفته تا محدودیت های صنفی که گروهی از دانشجویان را با شرایطی خاص و نگران کننده برای ادامه تحصیل و زندگی مواجه کرده است. در این میان، اخبار درگیری ها و خودکشیهای دانشجویی که پایان خط تحمل فشارهای بی شمار دانشجویان است، هر روز بیشتر شده و کمتر به آن توجه می شود.
به گزارش اقتصادآنلاین به نقل از قانون، چندی قبل و همزمان با روز دانشجو، گزارشی مستند از اوضاع نامساعد زندگی گروههای مختلف دانشجویی منتشر کرد که در ادامه آن گزارش سراغ «فاطمه زکی» رییس سابق مددکاری دانشگاه تهران رفت تا تصویر واقعی تری از فضای این سالهای دانشگاه های کشور ارائه کند. خانم زکی در دانشگاه تهران مشاوره خوانده و بعد از فارغالتحصیلی در این دانشگاه در سمت مددکار و بعد رییس بخش مددکاری دانشگاه مشغول به کار شده است. او 10 سال است که بازنشسته شده اما همچنان در سمت رییس بخش مددکاری کارمندان دانشگاه مشغول به فعالیت است. وقتی به دفتر او در ساختمان پشتی دانشگاه تهران رفتیم،همراه با چند نفر از کارمندان دانشگاه مشغول چاره گشایی برای حل مشکل مالی همکارانش بود.
همه چیز را نمی توان گفت
او خاطرات فراوانی از سال های خدمتش در دانشگاه از دانشجوها و استادها دارد. آنقدر که هر چند وقت یکبار به او پیشنهاد می کنند خاطراتش را ثبت و به صورت کتاب منتشر کند. اما او مخالفت می کند و می گوید: «همه چیز را نمی شود گفت و نوشت. باید زمان زیادی بگذرد تا بتوان حقیقت ها را به زبان آورد.» اولین انتقاد او به عنوان یک مددکار قدیمی، جدی نگرفتن مددکاری در مدارس و دانشگاه هاست. می گوید:« ما در کشورهای پیشرفته دنیا حتی در مهدکودک ها نیز مددکار داریم اما متاسفانه موضوع مددکار و مشاور در مدارس، دبیرستانها و دانشگاه های ما آن طور که باید جدی نیست . یعنی بچهها نمی دانند وقتی مشکلی روحی برایشان پیش می آید باید به چه کسی مراجعه کنند. بعضی وقت ها مشاورها در حد مشاوره بهداشتی در مدارس می توانند به بچه ها کمک کنند. گاهی وقت ها معلم تاریخ برای بچه ها نقش مشاور را هم بازی می کند که این باعث می شود از اساس بچه ها مشکلات روحی و روانی داشته باشند و دردانشگاهها با مشکلات جدی مواجه شوند.» دانشجوها در دانشگاه دنبال یک حامی جدی می گردند. کسی که قرار است به آنها مشاوره بدهد، نباید قضاوتشان کند، بلکه باید صادقانه حرف دلشان را گوش کند. این موضوعی است که خانم زکی به آن اشاره می کند و ادامه می دهد:«سال 77دانشجویی داشتیم که با معدل بالا می خواست در مقطع کاردانی انصراف بدهد و ترک تحصیل کند. آن موقع این ماجرا برای همه عجیب بود. من سعی کردم با این دختر ارتباط برقرار کنم تا مشکلش را حل کنم. او به من گفت که با پسری آشنا شده و مدتی با او ارتباط برقرار کرده و حالا پشیمان است. چون آن پسر با دختر دیگری رابطه نامشروع داشته و نمی خواهد با او ازدواج کند. دنیا برای او به پایان رسیده بود و می خواست خودکشی کند. من سعی کردم آرامش کنم تا مشکلاتش را بتواند برطرف کند. یادم میآید که میخواست خودش را تنبیه کند و به خاطر رابطه بیسرانجام با یک پسر، با مردی میانسال که زن و بچه داشت و از او خواستگاری کرده بود ازدواج کند. من منتظر شدم تا این دختر حرف هایش را بزند و بعد به او گفتم کارهایت را تایید نمی کنم اما به تو نمی گویم که باید بقیه زندگی ات را هم نابود کنی. تو باید برای جبران راهی پیدا کنی.خلاصه اینکه آن ماجرا تمام شد و الان آن دختر ، همسر و چند فرزند دارد و زندگی اش هم خوب است. اما آن موقع چنین مشکلی برایش تابوی مرگ بود که میخواست هر چه زودتر خودش را از شر آن خلاص کند.»
دوست جای مشاور را نمی گیرد!
خانم زکی وقتی خاطرات آن روزها را مرور میکند ادامه می دهد: «مشکلات این روزهای دانشجوهای دختر این است که به جای اینکه به مشاور مراجعه کنند درباره مشکلاتشان با دوستانشان مشورت می کنند و این خوب نیست. چون مشکل از کاه تبدیل به کوه می شود. اما مشاور می تواند مشکلاتشان را آسیب شناسی کند و گفت که مدتی درگیر اعتیاد بود و قصد ترک تحصیل داشت اما با هدایت او دوباره به دانشگاه برگشت و حالا هم همسر و فرزند دارد:«دانشجوی دیگری داشتم که به پدرش علاقه زیادی داشت. اما پدرش به شدت سیگار میکشید تا آنجا که دچار بیماری ریه شد و بعد ازمدتی فوت کرد. وقتی فوت کرد، مادر شروع کرد به سیگار کشیدن. این دختر هم به خاطر اینکه از پدر و مادرش انتقام بگیرد سراغ سیگار رفت. بعد از سیگار سراغ شرب خمر رفته بود و بعد از آن هم سراغ مخدرهای دیگر. ظاهرش را میدیدید، همه چیز معلوم بود. موهایش را با مدل های عجیب و غریب رنگ می کرد و در کلاس های دانشگاه هم حاضر نمی شد. بعد از مدتی آنقدر وضعیتش حاد شد که او را برای ترک در بیمارستان بستری کردیم و مادرش را خواستیم تا از شهرستان به تهران بیاید. بعد از مدتی معلوم شد تمام کارهایش به خاطر لجبازی با پدر و مادر بود. در نهایت خوب شد و دوباره به محیط دانشگاه برگشت.» خانم زکی وقتی این ها را تعریف می کند، لبخندی دلنشین به چهره اش می آید و ادامه می دهد:« چند وقت پیش او را در نزدیکی پل سیدخندان دیدم که از دور صدایم زد و گفت در یک شرکت شیمی مشغول به کار شده و چند تا بچه هم دارد.»
داستان های تمام نشدنی
او درباره یکی دیگر از پسران دانشگاه تهران به نام علی که با رتبه 10 در کنکور ارشد حقوق قبول شده بود میگوید:«علی در دوران دبیرستان با یکی از همکلاسیهایش در مدرسه درگیر شده بود و کار به چاقوکشی رسیده بود. او طرف مقابل را زخمی کرد و تا همین چند ماه پیش 6 ماه در زندان بود و 6 ماه را بیرون از زندان می گذراند.
بارها در آستانه خودکشی قرار داشت. دیه سنگینش را نمی توانست بدهد و همیشه افسرده بود و می ترسید یک روز پلیس بیاید و او را در دانشگاه دستگیر کند و ببرد. اما او در زندان توانست درسش را ادامه بدهد و لیسانسش را بگیرد و با رتبه 10 در مقطع ارشد قبول شود. اگر آنها در دبیرستان مشاور داشتند، شایددیگر کارشان به چنین دعوایی نمیرسید که چاقوکشی کنند و ماجرا ادامه دار شود. در نهایت این دانشجو با دیهای که از طریق فراخوان دکتر زیباکلام و الهه کولایی جمع شده بود از زندان آزاد شد.» داستان های خانم زکی کم نیستند، باید پای صحبتش بنشینی تا یکی یکی هر کدام را تعریف کند هر چند که به قول خودش خیلی از داستانها را نمی شود گفت.