ریشه عصبانیت ایرانیها کجا است؟
موسسه گالوب، طی یک پژوهش در سال ۲۰۱۷ که براساس مطالعه وضعیت ۱۴۲ کشور انجام شده است، مردم ایران را به عنوان عصبانی ترین مردم جهان معرفی کرده است. در خصوص نتیجه این پژوهش مهم که ایران به عنوان عصبانی ترین کشور جهان معرفی شده است، شاید بتوانیم این موضوع را تحلیل کنیم و به ریشه ها و علت های اصلی آن بپردازیم.
یکی از علتهای خشم، ناکامی است و خشم احساسی است که می تواند یک رفتاری را بعنوان عصبانیت در پی داشته باشد.
به گزارش اقتصاد آنلاین به نقل از خبرآنلاین، خشم معمولا احساسی است که از ناکامی نشأت می گیرد یعنی وقتی فرد یک خواسته ای دارد و آن خواسته برآورده نمی شود ناکامی را تجربه می کند و این موضوع باعث خشم و عصبانیت می شود.
میتوان ریشه های خشم بدلیل ناکامی را در لابه لای باورهای غلط حاکم در فرهنگ و جامعه جستجو کرد. در فرهنگ ما باور غلطی مبنی بر این وجود دارد که کودک باید چشم و دل سیر باشد و این بدین معناست که کودک هر چه میخواهد باید در اختیار او قرار بگیرد، قطعا این موضوع تا ۱۴ ماهگی کودک درست است. اما ما طی ۱۴ تا ۲۴ ماهگی، باید کودک را با ناکامی متناسب با سن و توانش آشنا کنیم و این باید طی پروسه ای آهسته و نرم صورت بگیرد.
برای مثال در ابتدا از هر پنج خواسته کودک به یک خواسته اعتنا نکنیم تا او با حس ناکامی آشنا شده و بتواند از دو الی دو نیم سالگی به بعد با ناکامی بیشتری مواجه شود.
اساس شکلگیری یک کودک بر اساس تربیت درست است. تربیت یک خط تولید است یعنی همه چیز باید به صورت درست پیش برود تا این خط تولید نتیجه درست بدهد اگر یک جایی در این خط تولید درست عمل نکند برای مثال اگر درخط تولید نوشابه یکی از ایستگاه ها کار خود را به درستی انجام ندهد و آن طری برای زمان طولانی تری در آن ایستگاه بماند، خط تولید با مشکل مواجه خواهد شد.
اگر کودک در خط تربیتی خود ناکامی را به درستی تجربه و درک نکرده باشد در حدی که برای مثال بتواند بین پفک و آدامس یکی را انتخاب کند و یکی را ناکام شود، در بزرگسالی بدلیل عدم تجربه و درک ناکامی، در صورت مواجهه با هر نوع ناکامی به خشم و در نهایت عصبانیت سوق پیدا می کند!
مسلما کارهای که ما بزرگتر ها در دنیای واقعی انجام می دهیم نیاز است در سطح کوچکی در دنیای کودک انجام شود.
باید یادآوری کنم که در فرهنگی که مردم معتقد هستند کودک باید پادشاه باشد یا اینکه هر چیزی می خواد در اختیار او قرار بگیرد (به تعبیر عامیانه چشم و دل سیر باشد) آنوقت این کودک با طعم ناکامی مواجه نمیشود و وقتی این کودک بزرگ می شود این ناکامی تجربه نشده است یعنی سلول های مغزی برای این موضوع هیچ تجربه، اندوخته یا ذخیره ای ندارند و با توجه به اینکه انسان مغزهای حیوانی هم دارد که اگر در آن موقع وارد عمل شود بر اساس اولویت واکنش های مغز حیوانی، پرخاشگری اولین انتخابش خواهد بود و این پرخاشگری، عصبانیت و خشم بخش عمده ای از فرهنگ امروز ما را تشکیل می دهد.
کودک در ابتدا هیچ تعریفی از مرز برای خود ندارد و این پدر و مادر هستند که با تربیت درست مرز را برای او تعریف می کنند.
وقتی که فردی که مرز مشخصی برای خودش تعریف نکرده با ناکامی مواجه می شود عصبانیت و پرخاشگری می تواند از واکنش های او باشد
از جمله این عصبانیت ها میتوان به حیوانآزاری و کودک آزاری و حتی جرم هایی چون دزدی و رفتارهای ضداجتماعی چون تجاوز جنسی و ارتباط جنسی با محارم نام برد.
همه این رفتارها و واکنش های یک بنیان بیشتر ندارد و آن این است که بخشی از مغز که باید کار بازدارندگی را انجام دهد در کودکی برای ما شکل نمی گیرند و به همین دلیل نمی توانند جلوی ارضا خواسته ها و نیازها را بگیرند و یا به شکل صحیحی آنها را ارضای نماید.
بنابراین در تربیت بسیار مهم است که باورهای را که دیگر کارایی ندارد از ساختار تربیتی و در نهایت از ساختار فرهنگی جدا کنیم تا به خشونت و پرخاشگری در دنیا شناخته نشویم.