آغاز و پایان شوقِ امدادرسانیهای فردی به مناطق زلزلهزده
از میان دو ستون ضخیم دود سیاه در طرفین باریکه راهی که جاده اصلی را به «تپانی» میرساند، خودروها وارد روستا شدند. دِه درست مثل یکی از شهرهای خاورمیانه که بهتازگی بمباران جنگندههای ائتلاف را از سر گذرانده باشد، ویرانهای بود بیدروپیکر که مردم کپههای پرپشت زباله را در گوشه کنارش آتش زدهاند. ٦ روز پیش از این زلزلهای که حتی پیرترین ساکنان روستا هم مانندش را به یاد نمیآورند، دل و روده خانهها و طویلهها را بیرون ریخت.
به گزارش اقتصادآنلاین شهروند نوشت: در زمانه فرمانروایی شبکههای اجتماعی کمتر از یک ساعت طول کشید تا خبر زلزله در مرز ایران و عراق صفحات اینستاگرام، حسابهای توئیتر و کانالهای تلگرامی را یکی پس از دیگری درنوردد. اما تازه صبح روز دوشنبه بود که ایرانیان خبردار شدند چه بر سر سرپل ذهاب، ازگله، کرند و روستاهای اطراف آن آمده است. شمار کشتهشدگان ظرف یک شب از حدود ٦ نفر به بالای ١٠٠ نفر رسید و بعد از آن تا جایی زیر عدد ٥٠٠ همچنان بیتوقف پیش رفت.
سمانه پنج روز بعد از زلزله، ساری شهری در شمال ایران را به مقصد کرمانشاه ترک کرد تا پس از ١٢ ساعت رانندگی کمکهایی را که برای زلزلهزدگان جمع کرده بود به همراه خواهر، شوهر و دختر کوچکشان به مردم آسیبدیده برساند.
آنها صبح روز جمعه بستههای غذا، چند تخته پتو، تعدادی لباس گرم و چند کیلو میوه را زیر و روی صندلیها و در صندق عقب پراید جاسازی کردند و به سرعت از مازندران به سمت کرمانشاه حرکت کردند.
تعطیلات ابتدای هفته تعداد زیادی از ایرانیان را با شرایط مشابه از شهرهای مختلف به غرب کشور کشاند تا چنان که میگفتند خودشان کمکهایی را که جمع کرده بودند به دست زلزلهزدگان برسانند.
هیجان و امید سمانه و گروه کوچک همراهش برای کمک پس از ساعتها رانندگی و راهبندان سنگین در مسیرهای منتهی به سرپلذهاب با دیدن چادرهایی که هر کدام به اندازه یک خاروبارفروشی جنس مقابلشان ریخته شده به یأس بدل شد.
از صبح روز شنبه تا بعدازظهر همان روز حدودا ١٥ روستا را سرکشی کردند، اما چنانکه بعد با لهجه مازندرانی مغمومی تعریف میکرد «حتی یک خانواده و چادر را نیافتند که حقیقتا به کمکهای آنها احتیاجی داشته باشند.»
در پایان این جستوجوی مأیوسکننده هنگامی که با قسمتی از روسریاش سعی میکرد جلوی استنشاق بوی ناشی از سوختن پلاستیک و زباله را بگیرد، در گوشهای از روستای تپانی گفت: آنچه مردم پس از این حادثه احتیاج دارند، کمکهای نقدی برای بازسازی خانههای ویرانشده از زلزله است، نه سطلهای ماست، جعبههای پنیر و خرما و انبوه نانهای خشکشده و کپکزدهای که خوراک دامهای زنده مانده از آوار زلزله اخیر میشود.
چندکیلومتر آنسوتر فقط در یک ساعت پنج بار اقلام مختلف ازجمله لباس گرم، کیکهای بستهبندیشده، بیسکوئیت، اسباببازی و حتی گردو در میان کودکان روستای قلعه واری توزیع شد. چهار دختر و پسر جوان با وانت نیسان آبیرنگی که از مشهد آورده بودند، در میانه مسیر منتهی به روستا به سمت زمین بازی خاکی دور زدند و با ردی از غبار غلیظ، این بار سومی بود که جریان فیلمبرداری از کودکان روستا در کمتر از ٤٠دقیقه متوقف میشد.
یک پسر و دختر پشت وانت رفتند و کاپشنهای نو را به تناسب اندازه بین ٩ کودک روستایی پخش کردند. به گفته خودشان پول خرید این کاپشنها را از دوستانشان در مشهد جمع کرده و این ٤چهارنفر به نمایندگی از بقیه صبح روز جمعه به سمت کرمانشاه رانندگی کردهاند. بدون وابستگی به هیچ نهاد کمکرسان یا سازمان مردمنهادی که کمکها را سازماندهی کرده باشد، برمبنای این تصور که در روزهای سرد پیشرو بچهها باید لباس گرم داشته باشند، کاپشنها را با دقت از بازار مشهد خریده و پس از بستهبندی پشت وانت بار کردهاند. کاپشنها همه از یک طرح انتخاب شدهاند تا بچهها به همدیگر حسادت نکنند. وانت آنها به این ترتیب چهار روستای دیگر را در مسیر منتهی به روستاهای کوئیک گشته بود و پس از آنکه آخرین بستههای کاپشن کودکانه را میان بچههای «قلعه واری» توزیع کردند، از همان مسیری که آمده بودند، دور زدند و به سمت مشهد بازگشتند. کمی پیشتر یک گروه از دخترها و پسرهای جوان تهرانی با عروسکها و اسباببازیهایی که بچهها احتمالا در رویاهایشان هم نمیدیدند به میانشان رفتند و با آنها بازی کردند. دوساعت بعد بچههای روستای قلعه واری، جایی با فاصله حدودا یکساعته از سرپلذهاب که در زندگی معمولشان غریبههای زیادی را نمیبینند، هر کدام با یک عروسک خرسی بزرگ به اندازه قد خودشان، ماشین اسباببازی، چند دست لباس گرم، یکی دو بسته کیک کارخانهای، چند عدد گردو و بیسکوئیتهای ویفر و شکلاتی به سمت خانههایشان رفتند. کمی آنسوتر حسن، دهیار حدودا ٥٠ساله درحال فهرستبرداری از اجناس بیحسابوکتابی است که در ورودی «قلعه واری» انبار شده است.
به گفته او این روستا ٧٠خانوار جمعیت دارد و تا ٨٠درصد ویران شده است. حسن میگوید در روزهای نخست به کمک چند نفر از اهالی روستا تلاش کردند موادغذایی اهدایی از طرف مردم را از زیر آفتاب جابهجا کنند، اما در روزهای بعدی این اجناس آنقدر زیاد شدند که وقت و انرژی برای انتقال آنها به جایی که کمی خنکتر باشد، باقی نماند، نانهای خشکشده را جلوی تنها گاو زنده مانده از آوار طویله گذاشتند و بقیه اجناس را به حال خود رها کردند. او میگوید: «آنها خودشان میآیند و موادغذایی، آبمعدنی و هرچه فکرش را بکنید اینجا زیر آفتاب میگذارند و میروند. ما فقط میتوانیم برای بخشی از این اجناس سرپناه پیدا کنیم.»
اوضاع در سرپل ذهاب، شهری که چند محله به کلی ویران شده روی دستش مانده، بدتر هم هست. از همان روزهای نخست بیشتر کمکها همان جا تخلیه شد. اطراف محل مسکن مهر سرپلذهاب تپههای لباس در کنار کارتنهای موادغذایی طوری به حال خود رها شدهاند که به نظر نمیرسد تا چند روز آینده هم کسی بتواند این حجم از لباس دست دوم و مصرفشده را از کف خیابانها جمع کند.
محمد مردی حدودا ٤٠ساله، بلند بالا و ژولیده از اهالی سرپل ذهاب چنان خشمناک است که درخواست مصاحبه تصویری را تقریبا با پرخاش رد میکند. او میگوید: «مردم سرپلذهاب نیازی به لباسهای دست دوم ندارند، من کلی وقت صرف کردم تا لباسهای زیر زنانه را از اطراف چادر و جلوی چشم بچههایم بردارم و زیر تپههای زباله بفرستم.» به گفته محمد مردم سرپل ذهاب پیش از زلزله هر وقت میخواستند خرید کنند در مدت زمانی اندک خود را به اربیل یا سلیمانیه میرساندند و لباسهای مارکدار را با قیمتی مناسب میخریدند. او میگوید: وضع فعلی نهتنها پذیرفتنی نیست، بلکه ناراحتکننده است که بعضی افراد حتی لباس زیر را هم از نوع دست دوم برای آنها میفرستند تا حس انساندوستی خود را ارضا کنند.
همسر محمد، زنی تقریبا همسنوسال خودش جلوی چادر سفیدشان نشسته، بهتر از شوهرش برخورد میکند و میگوید: «اول زلزله شهر را زد، حالا زباله و آشغال است که از سروکولمان بالا میرود.» دو دختر نوجوان داخل چادر، رودرروی آینههای کوچکی که به دست گرفتهاند، صورتشان را آرایش میکنند، چشمشان که به بیرون چادر میافتد، تنها خندههای سرخوشانه شهر از گلوی آنها شلیک میشود.
چادر سفید محمد و خانوادهاش پشت به انبوه خرابههای مسکن مهر سرپلذهاب در تاریک روشن غروب آرام فرو میرود. محمد میگوید بعد از زلزله، شهرداری دیگر عملا وجود ندارد، اما دیده است که سربازهای ارتشی گوشه و کنار شهر جارو به دست شدهاند. میگوید آنچه از شهرهای دیگر میآید آنقدر زیاد است که در برخی نقاط تبدیل به زباله شده و موشها را به سمت چادرها میکشاند.
یک روز بعد الهه امانی، زنی اصالتا اهل سرپل ذهاب که اکنون ساکن اهواز است به همراه همسرش پشت صندوق عقب خودرویشان را به آشپزخانهای سیار تبدیل کرده و برای زلزلهزدگان آش گرم درست میکند.
الهه احتمالا از آن آدمهایی است که به سختی میتواند لبخندش را پنهان کند، خودش میگوید با وجود مصیبت خوشحال است چون به چشم دیده که مردم از همه جای ایران برای کمک به همشهریهایش آمدهاند.
همانطور که دیگ بزرگ آش را هم میزند و کاسههای پلاستیکی را با ملاقهای فلزی پر میکند، میگوید: «زنهای بمی آمدند اینجا و با ما گریه کردند، میگفتند فقط ما میفهمیم شما چی کشیدید، ما میدانیم شهر آدم که خراب میشود، خانهاش که میریزد، جنازه عزیزش را که له شده از زیر آوار بیرون میکشند یعنی چی.» الهه میگوید از ورزقان هم به کمک آنها آمدهاند و حالا مادرش که در «سرپل» زندگی میکند، دوستهایی از ورزقان و بم دارد که شمارههایشان را با هم ردوبدل کردهاند.»
او میگوید احتمالا همین کاسههای آش گرم تنها راه کمککردن به همشهریهایش بوده، چون دیگر چیزی نیست که مردم برای زلزلهزدگان نیاورده باشند. در سرمای عصرگاهی یکی از روستاهای کوئیک زلزلهزدگان و مسافرانی که برای کمک آمدهاند کاسههای آش الهه را تندتند سر میکشند و به دنبال کارشان میروند. الهه میگوید خیلیها اینجا میآیند و بسیاری از آنها خودرو را پر از هر چه دم دستشان رسیده، کردهاند و آنقدر سریع به جاده زدهاند که یادشان رفته فکری به حال خورد و خوراک خودشان بکنند.
یک روز پس از اعلام خبر وقوع زلزله در غرب کشور بهندرت میشد در شبکههای اجتماعی فارسیزبان چیزی به جز اخبار و تصاویری از مناطق زلزلهزده دید. بحث بر سر توصیهها و انتقاد از نهادهای امدادرسان ملی و دولتی چنان بالا گرفت که احتمالا نیمی از جمعیت ایران در سرشان با این موضوع کلنجار میرفتند که به سمت مناطق زلزلهزده بروند یا کمکهایشان را به فردی مورد اعتماد بسپارند. اندکی بعد سروکله «سلبریتیها» پیدا شد. به جز علی دایی، فوتبالیست پرطرفدار، چند هنرپیشه سینمایی هم پا پیش گذاشتند. صادق زیباکلام، استاد علومسیاسی دانشگاه تهران که به دلیل صراحت لهجه و انتقادهای گزندهاش از دولت احمدینژاد در افکار عمومی شناخته شده است، ناگهان از فراخوان و رقم چند صد میلیونی خبر داد که مردم به حساب شخصیاش ریختهاند تا او به مناطق زلزلهزده برساند. صادق زیباکلام درنهایت بیش از ٢میلیاردتومان پول جمع کرد و در ویدیوی دیگری که در کرمانشاه از او منتشر شد، گفت که از همان ابتدا باید تلاش میکرد مردم کمکهای نقدی را به جمعیت هلالاحمر بدهند. بهزودی شبکههای اجتماعی، عمدتا اینستاگرام که در میان ایرانیان محبوبیت زیادی دارد، پر شد از ویدیوهای تکنفرهای که از مردم میخواستند تا کمکهای نقدی را به حساب شخصی آنها بریزند و از این طریق به برنامه کمکرسانی بپیوندند. نرگس کلباسی، دختر ایرانی که همین چند ماه پیش خبر احتمال محکومیتش در دادگاههای هندوستان منتشر شد و درنهایت با وساطت محمدجواد ظریف ،وزیر امور خارجه پروندهسازی برای او به جایی نرسید، ظرف مدت چند روز توانست بیش از یکمیلیاردوصدمیلیون تومان پول جمع کند. حمید سپیدنام با برند اینستاگرامی «مستر تیستر» یک سلبیریتی نامآشنا در زمینه رستورانگردی با بیش از ٢٨٠هزار دنبالکننده اعلام کرد که قصد دارد اقلام مورد نیاز زلزلهزدگان را شخصا به دستشان برساند و خودش هم ١٠میلیون تومان به این موضوع اختصاص داده است. اندکی بعد او در یکی از ویدیوهایی که در صفحه اینستاگرامش گذاشت، گفت بیش از ٤٠٠میلیون تومان به شماره حسابی که اعلام کرده پول واریز شده است. او درنهایت نوشت به این نتیجه رسیده است که «کار جمعی بیشتر جواب میدهد» و از صادق زیباکلام، علی دایی، نرگس اشتری، لیلا بلوکات، نوید محمدزاده و نیکی کریمی دعوت کرد برای یک پروژه مشترک به او بپیوندند. «مسترتیستر» سرانجام باقیمانده پول را به علی دایی سپرد تا چنانکه گفت «در راه آبادانی مناطق زلزلهزده» هزینه بشود.
در کنار هراس همگانی از سرما و باران چند کاربر توئیتر این بحث را پیش کشیدند که معمولا در بستههای اهدایی توسط نهادهای امدادی فکری برای پدهای بهداشتی بانوان نشده و این موضوع زیر سایه کمکهای حیاتی به هیچ گرفته میشود.
پس از مدتی توئیتهای پراکنده با هشتگ نواربهداشتی، ظاهرا افراد زیادی بهسرعت متقاعد شدند که باید قسمتی از کمکها را به خرید این اقلام اختصاص بدهند. حتی مسئول بازاریابی یکی از کارخانههای تولیدکننده پوشک و پد بهداشتی با یکی دو روزنامه تماس گرفت تا خبر انتقال چند کامیون «اقلام بهداشتی زنانه» را به اطلاع برساند.
یکی از امدادگران هلالاحمر میگوید برخلاف این اظهارات بستههای بهداشتی در کمکهای هلالاحمر پیشبینی شده و میان آسیبدیدگان به تناسب نیاز توزیع میشود. به گفته نواب شمسپور که تجربه سالها امدادرسانی در مناطق آسیبدیده را دارد، بستههای امدادی جمعیت هلالاحمر براساس اولویتبندی نیازها به مناطق آسیبدیده ارسال میشود و این اولویتبندی نیز مطابق استاندارد جهانی تدوین شده است. شمسپور میگوید این موضوع اهمیت دارد که آسیبدیدگان پس از استقرار در چادرهای امدادی درگیر زندگی شوند و به همین دلیل اقلام خشک مثل برنج و حبوبات میان آنها توزیع میشود. ما نمیتوانیم برای هفتهها به آسیبدیدگان غذای گرم برسانیم و از طرف دیگر این کار نتیجه خوبی هم برای خود آنها به همراه ندارد، به همین دلیل برای امدادرسانی بستههای ٧٢ساعته و بستههای یکماهه طراحی و میان آسیبدیدگان توزیع میشود. با چنین برنامهریزی مشخصی چطور ممکن است نیازی تا این حد ضروری فراموش شده باشد؟
رضا مسافر، مسئول امدادرسانی در بخش گهواره شهرستان دالاهو و از اعضای جمعیت هلالاحمر استان آذربایجانغربی موضوع هجوم همگانی برای کمکرسانی به مناطق زلزلهزده را از زاویهای دیگر مورد پرسش قرار میدهد و میگوید که هجوم افراد مختلف به مناطق زلزلهزده در پوشش کمکرسانی، تجارتهای پرسودی را برای افراد سودجو به وجود آورده است. به گفته رضا مسافر تیم آنها موفق به شناسایی فردی شده که برای به دست آوردن چادرهای امدادی هلالاحمر افرادی را با مبلغ ١٠هزار تومان اجیر کرده تا چادر و دیگر اقلام امدادی را جمعآوری کرده و به دست سودجویان برسانند. همزمان اخباری مبنیبر ارزش مالی ٨٠٠هزار تا یکمیلیون تومانی چادرهای امدادی هلالاحمر در شبکههای اجتماعی دستبهدست شده بود.
گفتوگو با رضا مسافر دو روز پس از آن انجام شد که نیروهای جمعیت هلالاحمر از توزیع یک کامیون کنسرو لوبیای تاریخ مصرف گذشته در میان زلزلهزدگان جلوگیری کردند. یکی از امدادگران گفت این کامیون از یکی از شهرهای کشور به مقصد کرمانشاه بارگیری و احتمالا در پوشش این امدادرسانی مبالغی از مردم خیرخواه کلاهبرداری شده است.
نخستین نشانه پایان تعطیلات خلوتشدن جادههاست، اینبار سکوت جادههای منتهی به سرپلذهاب نشانهای غمبار و هراسانگیز بود از آغاز پایان تب نیکوکاری که یک هفته تمام توجهات عمده را به سمت کرمانشاه جلب کرد. حسن، دهیار روستای قلعه واری درحالیکه نانهای خشکشده را برای تنها گاو باقیماندهاش میبرد، گفت: «چهار روز بعد از زلزله، آوار کمکهای مردمی روی ما سرازیر شد.» موج توجه و کمک هموطنان روحیه زلزلهزدگان را در سختترین روزها تقویت کرد، اما درعینحال آنها خوب میدانند که بهزودی این موج احساسی فرو خواهد نشست و زلزلهزدگان و امدادگران با ویرانیها و سرما تنها خواهند ماند.
در غروب زرد رنگ و غبارآلود هفتمین روز پس از زلزله، جایی در میانه آوارهای روستای قلعه واری یک خانواده سمنانی بستههای آب معدنی و خرما را از صندوق عقب پژوی ٢٠۶ سرخ رنگی پایین میگذاشتند، چند قدم آنسوتر پیرمرد حدودا ٧٠ ساله ای با لباس کُردی خاک آلود، سبیل های پرپشت و چهرهای در هم کشیده به کوهی از نواربهداشتی خیره شده بود که در مقابل چادرش کنار جعبه های مربا و پنیر گذاشتهاند.