فاجعه انسانی در کمین مردم سیستان
سرزمین زال و رستم، «سیستان»، در شمال جنوبشرقیترین استان ایران اکنون بیشباهت به یک تله نیست. تلهای انسانساخت که با وجود قدمت اساطیری و زیستبومی غنی، بر اثر روابط کژکارکرد اقتصادی، اجتماعی و سیاسی، رنگپریده از خشکی هامون و ریزگردهای همیشگی، مردم این منطقه را به دام انداخته و به مرور بازتولید فقر میکند.
به گزارش اقتصادآنلاین، شرق نوشت: این تله، در نهایت افزایش حاشیهنشینی و سکونتگاههای غیررسمی را برای این منطقه به ارمغان آورده یا در قالبی دیگر، داغ مهاجرت را بر پیشانی این مردم نشانده است؛ البته اگر ممانعتی برای این مهاجرت در کار نباشد. کارشناسان میگویند این «تله فقر فضایی» اجازه نمیدهد مردمی که با ازدسترفتن شغل کشاورزی، دامداری و صیادی حالا اغلب فقط با یارانه ٤٥هزارتومانی ماه را به پایان میبرند، از این تله خارج شوند.
فاصله فقر و توسعه
«سیستانوبلوچستان» سرزمینی با وسعتی نزدیک به ١٨٧هزار کیلومترمربع (کموبیش هماندازه مساحت سوریه)، بیش از ۱۱ درصد وسعت ایران را دربر میگیرد. استانی با هزارو صد کیلومتر مرز خاکی با کشورهای پاکستان و افغانستان و ۳۰۰ کیلومتر مرز آبی با دریای عمان که میتواند قطب ترانزیت با کشورهای همسایه و کمی دورتر با مقصد هند و چین بهعنوان دو کشور با رشد اقتصادی بالا باشد، سهمی از این قابلیت نبرده است. استانی که به علت تابش مستقیم آفتاب و بادهای مکرر، میعادگاهی است برای انرژیهای خورشیدی و بادی، حالا چندگاهی است که مرکز توجه قرار گرفته؛ اما باز هم سهمی از اشتغال با این قابلیت نمیتوان برای مردم بومی آن در نظر گرفت. گستردگی این استان و سهم اندک منطقه «سیستان» از نظر وسعت در مقابل سهمبری درخور توجه از خشکسالی، ریزگردها، بحران شدید آب و وابستگی به آب در کشور هممرز خود افغانستان، فاصله معناداری بین فقر در شمال و برنامهریزی توسعه در جنوب استان را برای این سرزمین به همراه آورده است. این توسعه نامتوازن، موقعیتی پیچیده را به همراه آورده که محصول آن فقر، بیکاری و سرزمینی تقریبا غیر قابل سکونت در این منطقه است.
«دشت سیستان» اینجا با نام زابل شناخته میشود. در دو، سه مرحله این منطقه که به صورت کامل به آب حوضه افغانستان وابسته بود، به سه شهرستان تقسیم شد؛ زابل، هیرمند و زهک. سال ٩٠ هم دو شهرستان دیگر را از زابل جدا کردند؛ هامون و نیمروز.
«سیستان»، سرزمین زال و رستم که مردمانی با غرور و نجابت را در خود جای داده است و هرگز رنگ دزدی را به خود نمیدید، حالا گاهی برخی فرزندانش برای معاش روزانه مجبور میشوند دست به هرکاری بزنند. آنقدر اوضاع بحرانی است که برخی از نیروهای کمکرسان محلی، از آنچه اکنون در این سرزمین در حال رخدادن است، با عنوان «فاجعه انسانی» یاد میکنند.
به گفته کمال اطهاری، پژوهشگر اقتصاد توسعه، شاید برای نسل اول این سکونتگاهها چندان ملموس نباشد که در تله افتادهاند؛ اما قطعا نسل دوم و سوم این سکونتگاهها نسبت به این موضوع آگاهی خواهند یافت و آنجا سرآغازی است برای مسیری مبهم و نامشخص.
سرزمین فراموششده
این اقتصاددان توسعه معتقد است این استان در وهله نخست دچار تله فضایی سیاسی شد و پیشینه این اتفاق را به زمان قاجاریه میبرد؛ زمانیکه برای نخستینبار بدون دلیلی مشخص، سیستانوبلوچستان به فراموشی سپرده شد. او میگوید بعدها در دوره پهلوی با بستن سد روی رودخانه هیرمند، این تله سیاسی به نوعی به تله طبیعی هم تبدیل شد که همین اتفاق این تله فضایی را تشدید کرد.
٢٨مهرماه، حاشیه شهرک علیاکبر
مسیر زاهدان- زابل. کنار جاده تپههای شنی بیداد میکند؛ چیزی نمانده سرریز جاده شوند. جرثقیلی کنار جاده، نزدیک به خانههای گلی به چشم میخورد. کمی آنسوتر، مالچ بر شنهای روان ریخته شده. تا چشم کار میکند خشکی است و خانههای پراکنده. شنهای روان، کویر را یادآوری میکند؛ اما درختهای گز، از چهره بیابانی منطقه کاسته و کمی سبزی را با خاک ترکیب میکند تا شاید سرپوشی باشد بر خشکسالی کشآمده ٢٠ساله در منطقه «سیستان». درخت «گز» همان درختی است که رستم با راهنمایی سیمرغ با تیر ساختهشده از آن، چشم اسفندیار را نشانه گرفت و پایانی بود بر رویینتنی او. حالا همین درخت فریبا، رنگپریدگی سیستان را کمی کمرنگتر جلوه میدهد.
سنتشکنی توفانهای ١٥٠روزه
فاصله زیادی نمانده تا شهرک علیاکبر از توابع شهرستان هامون که ١١ هزار نفر خانوار دارد. مقصد، حاشیه این شهر با جمعیت ١٣٠نفری است. تصویر یکی از این خانههای کنار جاده دیدنی است. در مسیر زاهدان به شهرستانها سیستان، تپه شن به شکل هلال تا لبه دیوار حیاط بالا رفته و چیزی نمانده به درون حیاط بریزد. اواخر مهر است و هوا هم صاف. از توفانهای ١٢٠روزه سیستان که از نیمه اول اردیبهشت تا نیمه دوم مهر ادامه دارد و برخلاف نام معروفش، حالا به ١٥٠روز افزایش یافته و گاهی سرعتش به صد کیلومتر در ساعت میرسد نیز خبری نیست. از یکی از اهالی میپرسیم چقدر زمان گذشته تا این تپه شکل بگیرد. پاسخش شنیدنی است: «فقط ١٠ روز. هر ١٠ روز باید این تپهها را خراب کنیم تا زندگیمان را خاک برندارد».
بیماری قلب و عروق، انواع بیماریهای تنفسی و بیماریهای چشمی به علت ریزگردها در این منطقه بیداد میکند. ریزگردهای ناشی از خشکشدن تالاب هامون، همین امسال بسیاری از سیستانیها را راهی بیمارستان کرد. شنهای تلنبارشده بر هم، کنار جادهها همچنان قابلرؤیت است. با گذشت ٢٠٠ کیلومتر از زاهدان، پس از بازدید از شهرستانهای سیستان، به شهرک علیاکبر میرسیم. بیشتر شبیه به مخروبه است. کودکانی با لباسهای مندرس و خاکآلوده در کوچه (اگر بتوان نام کوچه بر آن نهاد) بازی میکنند. تا ما را میبینند، به سراغمان میآیند. مطهره ١٠ساله، سریع چادر گلدارش را میپوشد و جلوی دوربین میایستد. اینجا شهرک علیاکبر است که مجموعه سیلزدگان سالهای ٦٩-٧٠ را در خود جای داده. اغلب ساکن حاشیه تالاب هامون بودند و شغلشان هم اکثر قریب به اتفاق، صیادی. با تقسیمبندیهای سیستان، حالا از سال ٩١، زیرمجموعه شهرستان هامون بهحساب میآید.
یک جمعیت فشرده در لابهلای دیوارهایی که شبیه به خانهاند. دیوارهایی کوتاه و گلی که میتوان از روی آن جست و به خانه بعدی رسید. یکی از راهنمایان محلی کمکم سر صحبت را باز میکند. از داروهایشان که تمام شده میپرسد. به صحبتها که گوش میکنم، اغلب مشکلشان اعصاب است. بعضی داروی قلب میخورند. شوهر آن دیگری آسم دارد؛ بچههای آنیکی هپاتیت.
سن و سالی هم ندارند. شاید به زحمت بتوان بینشان افراد بالای ٣٠ سال پیدا کرد. اغلبشان زن هستند؛ با تعداد زیادی کودک. مردها رفتهاند؛ یا برای صیادی به چاهنیمهها رفتهاند، یا سراغ کارگری برای یک لقمه نان. برخی هم که مریضاحوالاند گوشه خانه خوابیدهاند.
تنهایی؟ شوهرت کجاست؟
(با لهجه سیستانی، میگوید:)
رفته چاهنیمه. صیادی کنه.
اوضاع ماهیگیری چطوره؟ درآمدی داره؟
صیادی دست خداست. روزی بده یا نده. روزی باشه، دو روز یک بار ماهی میگیره. بعضی وقتا دو، سه روز دریا میمونه.
خرجی درمیاد؟
٣٠، ٤٠ هزار تومن هر بار. اون هم بیشتر خرج دوا و درمان میشه. خدارو شکر. بعضی همین رو هم ندارن.
خودت چی؟ کار میکنی؟
فرش میبافم. بچه دارم و نمیتونم شاگردی کنم. فرش میگیرم خونه میبافم.
درآمدت چقدره؟
هر وقت تموم بشه یک میلیون. خرد خرد هم نمیده.
کی تموم میشه معمولا؟
یکی، دوسالی طول میکشه.
اگه شاگردی کنی چی؟
شاگردی کنی برجی ١٠٠ تا ١٣٠هزار تومن. بچه داشته باشی، کلاس نمیتونی بری. استاد اجازه نمیده به بچه شیر بدی.
مرغ و جوجه هم داری. کمک خرجتون میشه؟
آره. بچه مریض باشه، پول نداشته باشیم مرغ و تخممرغها رو میفروشیم.
(یک زن و شوهر نزدیک میشوند. هر دو کمسنوسالاند. یک بچه حدود یکساله در آغوش دختر است. همکلام میشویم.)
شما شغلتون چیه؟
سربازم. گاهی کارگری میکنم. هفتهای یکبار سر ساختمان. پنج تومن کرایه میدم، میرم زابل. ماهیگیری هم میرم تو این فصل.
خرجی کافیه؟
سخته. تازه ازدواج کردیم. وام گرفتم. با یارانه قسط وام میدم. رگ قلبم گرفته. پول دوا و درمان آن هم هست. بودجه ندارم. خرجی را پدر و مادر میدهد. پول سربازی هم میگیرم.
(زنش ادامه میدهد): «خونه جدا نداریم. با مادرشوهرم زندگی میکنیم. سخته. مشکل اعصاب دارن. کاش بودجه داشتیم، دیوار میکشیدیم. زمین داریم اما خونه نه. همه با هم زندگی میکنیم».
زمینتون چقدره؟
١٠٠ متر؛ شهرداری قسطی داده. نصفش قرضه.
(به مخروبهها اشاره میکند. زمینش همینجاست).
چند خریدی؟
شوهرم ٣٠٠ تومن داده، باقی قسطه.
(یک مرد با سرورویی آشفته نزدیک میشود.)
کمک میکنی؟ پول ندارم.
(معتاد است.)
شما کجا کار میکنی؟
کار ندارم.
چرا نمیری صیادی؟
دون ندارم. وسایل ماهیگیری ندارم دو، سه میلیون قیمت موتوره.
خب چرا کارگری نمیکنی؟ این آقا میره کارگری.
جون ندارم. کمک میکنی؟
(چیزی نمیگویم. صدایم میکنند. از کنارش رد میشوم.)
خاله شما خیّرید؟
صداها درهم میشود: «اعصاب شوهرم خرابه، پول ندارم ببرم دکتر. کار نمیکنه. گوشه خونهاس. یک بچه دارم، یکی هم تو راهه»، «دخترم تشنجی است. کمخونی هم دارد». «٩ ساله بچهام نمیشه. شوهرم چندبار خواست زن بگیره. روزی نیست که بستری نشم از مشکل اعصاب. کمک میکنید بچهدار شم؟.»
بچهدار بشی خوب میشی؟
تنهام. بچه باشه خوب میشم.
راهنما میگوید یکی از این خانمها که چهار فرزند دارد و یکی از بچههایش هپاتیت هم دارد، دو تا از کودکان یک خانواده معتاد و آن یکی که مشکل اعصاب دارد را هم نگه میدارد. شوهرش هم آسم دارد و بیکار در خانه است. قالیبافی میکند. او هم مثل بقیه، قرص اعصاب و تپش قلب میخورد.
تقریبا همه یک جا جمع شدهاند.
این اتاقک چیه؟
دستشویی؛ برای ما چهار خانوادهاس.
حموم دارید؟
آره داریم.
(من را کشانکشان دنبال خود میبرد.)
اینجاست؟
به نشانه تأیید سر تکان میدهد. شبیه حمام که نیست. آب ندارد. همان دیوارهای گلی. با کلی مرغ و جوجه و تکهپارچه که دور و اطراف افتاده.
مهاجرت ممنوع
نزدیکیهای غروب است. از آنجا دور میشویم. ٢٠سال خشکسالی، زمان کمی نیست برای از یاد بردهشدن. راهنما میگوید: «وضعیت این مردم همیشه اینطور نبود. کشاورز، دامدار یا صیاد بودند. ٢٠ سال منتظر ماندند تا شاید اوضاع بسامان شود، اما وقتی کمکم شغل خود را از دست دادند و همهچیز خود را فروختند تا دوباره کشت کنند یا قایق بخرند، به این حال و روز افتادند».
حرفهایش را تعمیم میدهد به مردم سیستان: «تقریبا ٧٠ درصد جمعیت ٤٥٠ هزار نفری سیستان همین وضعیت را دارند. قبلا اوضاعشان خوب بود، اما حالا اغلب مجبور به مهاجرت میشوند».
صدایش را کمی بالاتر میبرد: «یک زمان کار فرماندارها این بود که نگذارند کسی از اینجا برود. فقط کسی میتوانست وسایل خانهاش را حملونقل کند که کارمند بود. این مردم حتی حق مهاجرت هم ندارند. باید در همین شرایط زندگی کنند چون به جمعیت در مرزها نیاز داریم».
دفن آب زیر زمین
تصویری مبهم از آیندهای که اگر بر همین منوال ادامه پیدا کند، چندان روشن نیست. سوءمدیریت در منطقه کاملا پیداست. هامون خشک شده و مسئولان به فکر انتقال آب از چاهنیمه به شهرهای جنوبیتر استان هستند و در کنار آن سخن از انتقال آب از دریای عمان برای یک مگاپروژه به میان میآید. طرح «انتقال آب با لوله به اراضی ٤٦ هزار هکتاری دشت سیستان» پس از ٢٠ سال خشکسالی. قرار است با لولهکشی با مجموع اعتبار ٥٠٠ میلیون دلار از صندوق توسعه ملی، کشاورزی را در منطقه سر پا کنند؛ درست زمانیکه دیگر کیفیت و پتانسیل خاک کاهش یافته و توأم با شوری و قلیاست و اساسا نمیتواند سطح تولید در هکتار را افزایش دهد. علاوه بر آنکه این انتقال آب، بدون زهکشی خواهد بود و همین امر به گفته کارشناسان فقط دفن آب، زیر زمین را بدون هیچ حاصلی به دنبال خواهد داشت. با این حال شاهدیم هر روز تله «سیستان» تنگتر و تنگتر میشود.