کاسبی جدید روی پل های عابر پایتخت
اسمش فاضل است. ٢٥ سال دارد. از لرستان آمده است. به خاطر بیکاری به تهران آمده و با دستفروشی رو پل اموراتش را میگذراند: «... مجرد هستم. با دوستانم سه نفر هستیم که در یک اتاق ١٢متری در چهارراه سیروس زندگی میکنیم که اصلا وضعیت بهداشتی خوبی ندارد. بابتش هم ماهانه ٢٠٠ هزار تومان اجاره میدهیم. قابل تحمل نیست؛ اما چارهای نداریم».
به گزارش اقتصادآنلاین ، شرق نوشت : دو سال است که با دوستانش در چنین وضعیتی زندگی میکند. از کارش هم راضی نیست. اولین چیزی که درباره کارش به ذهنش میرسد که بگوید، بیمه نداشتهای است که زندگی را دشوارتر کرده. از درآمد کم و ناچیزش هم گلایه سر میدهد: «بیمه که ندارم. در ماه هم شاید حدود یکمیلیونو ٥٠٠ هزار کاسب باشم؛ اما کاسبی همیشه به یک روال نیست و برخی اوقات وضعیت خیلی بدتر میشود؛ تاجاییکه کل سگدوزدنهایم یک میلیون تومان میشود. همین هم باعث شده نتوانم خودم را بیمه کنم».
جالب است که فاضل با فروش به سبک و سیاق روی پل رفتن، پسانداز هم دارد. از آرزوهایش میگوید که چندان هم بزرگ نیستند. در این دو سال، ١٥، ١٦ میلیون پسانداز کرده و دوست دارد بعدها خانهای بخرد و تشکیل خانواده بدهد.
مأمورانِ همیشه در صحنه شهرداری را بزرگترین مانع رسیدن به آرزوهایش میداند: «... مأموران شهرداری بعضی مواقع اجناس ما را میبرند و برنمیگردانند و به بهزیستی میدهند. تا حالا برای من سه بار این اتفاق افتاده است. سعی میکنم با مأموران دعوا نکنم. برخی از دستفروشهای دیگر در ولیعصر دعوا میکنند. آنها هم تقصیری ندارند. کاروکاسبیای ندارند و مجبورند به ولیعصر بروند».
فاضل اوضاع وخیم کار در شهرش را آه میکشد و با حسرت میگوید: «اگر کاری داشتم، به تهران نمیآمدم». به گفته خودش، همشهریهایش در هر زندانی پیدا میشوند که برای دزدی یا قاچاق دستگیر شدهاند؛ اما دستفروشی را با تمام سختیهایش به اینجور کارها ترجیح میدهد. بااینحال، گلایههایی دارد: «ما قشر ضعیف و بدبختی هستیم. زمستان و پاییز در سرما و گرما کارمان همین است. در پاییز و زمستان که باران باشد، خانهنشین میشویم؛ هرچند که بیشتر وقتها باید سرما را تحمل کنیم». فاضل از دست مأموران شهرداری روی پل آمده؛ جایی که اگر مأموری از یک سمت بالا آمد، او بتواند از سمت دیگر فرار کند.
جایی که نشسته، با چند کارتن که به بدنه پل چسبانده، استتار شده است. همیشه وقتی روی پل است، مینشیند تا جلب توجه نکند و از دست مأموران شهرداری در امان باشد.
تاوان سخت داوطلبی
مرد دیگری که با پلها انس گرفته، نامش کاظم است. او سنوسال دقیق خود را به یاد نمیآورد: «من چهلوخردهای سال دارم. متأهل هستم و سه فرزند دارم. اجارهنشینم. حدود دو سال پیش عمل باز قلب داشتم. با این اوضاعی که دارم، کار برایم سخت است. کسی رسیدگی نمیکند. ما را فراموش کردهاند؛ اما خدا را شکر حدود ٢٣ سال بیمه دارم. بیمه کارگری دارم؛ ولی کسی اهمیت نمیدهد».
کاظم در منطقه بوده و یک جانباز ٦٠ درصد است. او از ناحیه دست چپ دچار آسیب شده و دستش را از دست داده است: «برای کمک، مراجعه کردهام... میگویند موعد شما دیگر گذشته است... باورش برایم سخت سخت است. کاظم سالهای جنگ را در ذهنش مرور میکند و میگوید: من در منطقه جنگی بودم. در عملیات بیتالمقدس در آبادان بودم. آن موقعها ١٥، ١٦سالم بود. اندکی بعد جانباز شدم.
میگویم، شاید مدارکت کامل نیست که با پوزخندی پاسخ میدهد: پرونده و مدارک هم دارم؛ ولی رسیدگی نمیکنند. چندبار به سازمان بنیاد مراجعه کردهام. بهانه آوردند و رسیدگی نکردند».
کاظم، جانباز ٦٠ درصد از اوضاع خود بیشتر گفت. از درد و مشکلات و دلیل پذیرفتهنشدن جانبازیاش: «... آن موقع چون که جنگ بود و اوضاع چندان مشخص نبود، درباره اتفاقاتی که میافتاد، پروندهسازی صورت نمیگرفت».
در لحظه گفتن از جبهه و جنگ، بستهای خرما میفروشد و ادامه میدهد: «اینگونه است... عدهای به رنج و عدهای دیگر به گنج... بههرحال باید امور زندگی را اینگونه بگذرانم. چه کار کنم... مجبورم. مدتی تحت تکفل بهزیستی بودیم؛ اما به ما اهمیت ندادند. حتی یک ریال هم به ما ندادند. الان هم میخواهم پروتز دست بگذارم؛ اما پولش را ندارم. پروتز دست بالای ١٠میلیون هزینه دارد؛ ولی پولش را ندارم». درآمد این جانباز ٦٠ درصد هم بالا و پایین دارد. برخی روزها خوب است؛ اما بیشتر روزها بد. روزانه شاید ٢٠ تا ٣٠ هزار درآمد داشته باشد. مگر اینکه به او کار و تمیزکاری بسپارند تا بتواند اموراتش را بگذراند. پسر لیسانسیهای دارد که ٢٨ساله است و با داشتن مهندسی مکانیک، بیکار است. به هر دری هم میزند، بسته است. شاید گناه کاظم و امثال فرزندان کاظم، این باشد که «ژن خوب» ندارند یا آقازاده نیستند... او هم مثل ما...
کاظم هم از مأموران شهرداری گلایه دارد. کیست که از نام و نشان شهرداری گلایه نکند؟ میگوید: مأموران شهرداری گاهوبیگاه اذیت میکنند. به همین خاطر مجبوریم بالای پل برویم؛ جایی که حضور آنها کمرنگتر است.
دستفروش کارمند
فرشاد دستفروش دیگری است که پاتوقش یکی از پلهای نواب است. او ٣٤ سال دارد. متأهل است و یک دختر ١٢ساله دارد. مستأجر است و ماهیانه ٣٠٠ هزار تومان اجاره میدهد. جوادیه زندگی میکند. درآمدش را جویا میشوم که با یک خدا را شکر رضایتش را نشان میدهد. میگوید: «... اگر هم درآمدم بد باشد، باز هم باید بگویم خدا را شکر... چون نباید کفر نعمت کنم. البته حقم بیشتر از این است. اگر بیشتر از این را بخواهم، در حق خدا گلایه کردهام؛ هرچند از مسئولان گلایه دارم». اینگونه بود که فرشاد گلایههای خود را آغاز کرد...
دوشیفت کار میکند. شغل اولش نیروی خدماتی سازمان انرژی اتمی است و شغل دومش، دستفروشی. بیمه تأمین اجتماعی است که سازمان انرژی اتمی آن را رد میکند.
درباره شغل دومش میگوید: «برای درآمد بیشتر باید بعدازظهرها هم بیایم روی پل و دستفروشی کنم».فرشاد ادامه میدهد: «در ٢٤ ساعت نمیتوانم دخترم را ببینم. وقتی از خانه بیرون میآیم، بچهام خواب است و وقتی برمیگردم هم خواب است. نمیتوام بچهام را ببینم».
با بغض خاصی از ندیدن دخترش حرف میزند و از ترس اخراجش میگوید که برایش به کابوسی بدل شده: «١١ سال است که به صورت قراردادی، نیروی خدماتی سازمان انرژی اتمی هستم. در ماه، حدود یکمیلیونو ٣٠٠ هزار تومان حقوق میگیرم. پیمانکار ما قراردادهای سهماهه با ما میبند. همه این ١١ سال را هم شغل دوم داشتهام و مشغول همین دستفروشی روی پل هستم. دیگر عادت کردهام. عیدی ما را هرچند کامل میدهند؛ اما یکسری حق و حقوقمان را پیمانکار به ما نمیدهد. حق ورزش ما را برخی مواقع میدهند و برخی مواقع نه. ما نمیتوانیم این مشکلات را به مسئولان منتقل کنیم.
خیلی هم حرف بزنیم، به ما میگویند برو بیرون و قرارداد ما را تمدید نمیکنند. ما به دلیل ترس از اخراجشدن، مشکلاتمان را به مسئولان بالاتر نمیگوییم».از تجربهاش با مأموران شهرداری میگوید: «یک بار از من یک وانت خرما و سوهان گرفتند و بردند. دفعه قبل به من گفتند بروم و وانت خرمایم را پس بگیرم. وقتی رفتم انبار شهرداری و نگاه کردم، دیدم بیشتر وسایل من نمانده است. از صد کارتن خرما، فقط یک کارتن مانده بود. پرسیدم بقیه آن کجاست که پاسخ دادند ترش بود و ریختیم بیرون!».تنها مشکلش با مأموران شهرداری، بردن اجناسش نیست: «مأمورها برخی مواقع از من پول طلب میکنند و من هم مجبور میشوم بدهم».سیاسی به نظر نمیرسد؛ اما دستی بر آتش تحلیل دارد. انتخابات را پیش میکشد: «موقع انتخابات که آقای قالیباف نامزد ریاستجمهوری بود، فشار خیلی کمتر شده بود. همین که انتخابات تمام شد، دوباره شروع کردند. دقیقا حس کردیم که بعد از انتخابات، مأموران شهرداری دوباره هجوم آوردهاند. وقتی به ما حمله میکنند، میترسیم با آنها درگیر شویم. اگر من بمیرم، چه کسی به خانوادهام رسیدگی میکند؟».این نمایی کوچک از معاش مردمی است که برای گذر زندگی، دستبهدامن پلهای عابرپیاده شدهاند.