ضربه مهلک افغانستان به ایران / افغانستان دوباره حق مردم ایران را بالا کشید

تالاب هامون، امروز تنها نمادی از سکوت است؛ سکوتی که در پی عدم پرداخت تنها ۱۶ درصد از حقابه ایران در سال آبی گذشته از سوی افغانستان، بر پیکره خشکیده آن سایه افکنده است. این گزارش نه صرفاً نقد یک پیمانشکنی، بلکه واکاوی الگویی از بدعهدی تاریخی است که در دولتهای مختلف کابل تکرار شده است. از تفسیرهای متناقض آبی گرفته تا اهرمهای فشاری که به کار گرفته نشدهاند، ماجرا از اختلاف بر سر «دبی آب» آغاز شد و به چالشهای امنیتی و مرزی کنونی انجامید. این گزارش به دنبال پاسخ این سوال است: چگونه یک حق قانونی، به یک ضربه مهلک تبدیل شد و راهبرد جدید ما برای بازپسگیری آن چیست؟
به گزارش اقتصادآنلاین، بحران حقابه هیرمند یکی از حادترین معضلات زیستمحیطی و امنیتی ایران در حوزه شرق کشور است. هر ساله با فرارسیدن فصل خشک، نگرانیها در خصوص عدم پایبندی افغانستان به تعهدات بینالمللی خود افزایش مییابد. در سال آبی گذشته (منتهی به ۲۴ مهر ۱۴۰۴)، آمار رسمی اعلام شده توسط سخنگوی صنعت آب ایران، عیسی بزرگزاده، عمق فاجعه را بیش از پیش آشکار ساخت. این آمار نه تنها نشاندهنده تداوم بحران است، بلکه حکایت از ناکارآمدی مکانیزمهای دیپلماتیک فعلی در تأمین حداقلهای زیستمحیطی ایران دارد.
جزئیات آمار رسمی سال آبی گذشته
-
حقابه تعهد شده (بر اساس معاهده نرمال): میزان حقابه توافق شده میان دو کشور در شرایط عادی، ۸۲۰ میلیون متر مکعب در سال است. این میزان بر اساس معاهدات گذشته و محاسبات هیدرولوژیکی متعارف تعیین شده است.
-
حقابه پرداخت شده واقعی: بر اساس گزارشهای رسمی، میزان آبی که در طول سال آبی گذشته از سوی هیئت حاکمه افغانستان به سمت ایران رهاسازی شده، تنها ۱۱۹ میلیون متر مکعب بوده است.
-
درصد اجرا و تعهد شکنی: با مقایسه این دو رقم، مشخص میشود که تنها ۱۶ درصد از حقابه قانونی و تعهد شده ایران در سال آبی گذشته تأمین گردیده است. این درصد بسیار پایین نشاندهنده یک نقض آشکار و سیستماتیک تعهدات از سوی طرف افغان است.
-
وضعیت هامون: مهمترین پیامد این کمبود آب، وضعیت فاجعهبار تالابهای هامون است. تالاب هامون، که در پاییندست حوضه آبریز هیرمند در ایران قرار دارد، در پایان سال آبی گذشته کاملاً خشک گزارش شده و هیچگونه جریان آبی برای حیات اکوسیستم آن وجود نداشته است.
میزان رهاسازی شده آب در سال گذشته (۱۱۹ میلیون متر مکعب)، با فاصله بسیار زیاد و غیرقابل قبولی از تعهدات مندرج در معاهده تاریخی ایران و افغانستان قرار دارد. این وضعیت، نه تنها نیازهای زیستمحیطی سیستان را تأمین نمیکند، بلکه بر تشدید بیابانزایی و مهاجرتهای ناشی از آن دامن میزند.
حقآبه هیرمند موضوعی نیست که تنها در دوره کنونی و حکومت طالبان مطرح شده باشد. کارشناسان تأکید میکنند که عدم پایبندی به این تعهدات، یک رویه تاریخی در دولتهای مختلف افغانستان، اعم از دوران جمهوری (مانند حامد کرزای و اشرف غنی) و پس از آن، بوده است. با این حال، رویکرد طالبان در حال حاضر، به دلیل تسلط کامل بر زیرساختها و عدم وجود ساختار مدنی قابل اتکا برای مذاکره، ابعاد پیچیدهتری پیدا کرده است.
بررسی ابعاد این بحران مستلزم نگاهی انتقادی به عملکرد داخلی نیز هست. ابراهیم رحیم پور، معاون سابق وزیر امور خارجه، ضمن انتقاد از رویکرد دولتهای مختلف، بر این نکته تأکید دارد که:
-
انتقاد از عملکرد داخلی: نباید تمام مسئولیت عدم تأمین آب مردم را به گردن دولتهای خارجی انداخت. او با استفاده از واژه تند "بیعرضگی"، اشاره میکند که ضعف در پیگیری و عدم استفاده از اهرمهای فشار مؤثر از سوی ایران، به افغانها این پیام را داده است که میتوانند بدون عواقب جدی، تعهدات خود را نقض کنند. او اضافه میکند که پیگیریهای شخصی وی در زمان مسئولیت نیز به نتیجه قطعی و الزامآور منجر نشده است.
-
مبنای تاریخی معاهده: رحیم پور یادآور میشود که مبنای اصلی حقابه ایران بر اساس قراردادهای تاریخی، به ویژه قرارداد ۱۹۷۳ (معاهده شفیق-هویدا در سال ۱۳۵۱ شمسی) بوده است. این قرارداد، سهمیه طبیعی ایران را حدود ۷۲۰ میلیون متر مکعب در سال تعیین کرده است. این رقم، مبنای قانونی پیگیریهای ایران محسوب میشود.
تحلیل کارشناسان ژئوپلیتیک نشان میدهد که عملکرد طالبان در حوزه آب نه تنها تابع قوانین بینالمللی نیست، بلکه با اهداف استراتژیک آنها در مدیریت منابع آبی منطقه نیز همسو است.
بحران آب هیرمند فراتر از یک موضوع زیستمحیطی است
عبدالرضا فرجی راد، استاد ژئوپلیتیک دانشگاه با بررسی فنی و سیاسی عملکرد افغانستان، نکات کلیدی زیر را مطرح میسازد:
-
تفسیر فنی متفاوت و انحصاری: ایران در محاسبات خود بر اساس «دبی آب» (میزان آب جاری در ثانیه در مقاطع مختلف سال) و تعهدات جاری رودخانه تکیه دارد. در مقابل، طالبان تعهدات خود را به شکلی تفسیر میکنند که تنها در زمان سیلابهای بزرگ و آبهای اضافی که خودشان نیازی به آن ندارند و یا منابعی که در اختیارشان است، اقدام به رهاسازی میکنند. این تفسیر، حقابه ایران را به یک «سهمیه اضافی» تبدیل میکند نه یک حق مسلم.
-
اقدام عمدی برای انحراف آب (سدسازیهای غیر متعارف): یکی از مهمترین اقدامات فنی طالبان برای ممانعت از رسیدن آب به ایران، فعالسازی و یا ساخت راه فرعی بر سد کجکی است. این مسیر فرعی، به جای هدایت آب به سمت جنوب و مرز ایران، آب را به سمت شورهزارها و مناطق کممصرف داخلی هدایت میکند. فرجی راد این اقدام را کاملاً عامدانه، «غیر همسایگی» و «غیر منصفانه» توصیف میکند که هدف آن کاهش دبی ورودی به ایران به صفر مطلق است.
-
تأثیر دیپلماسی و رهاسازیهای موقت: سفر وزیر نیرو به افغانستان در مقاطعی خاص، هرچند ضروری به نظر میرسد، اما نتایج پایداری به همراه نداشته است. به طور مثال، رهاسازی آب پس از سفر، اغلب همزمان با بارانهای سیلآسا و پر شدن سدها بوده است. این امر نشان میدهد که رهاسازیها نه از سر حسن نیت یا پایبندی به توافق، بلکه یک حرکت تاکتیکی برای نشان دادن حسن نیت در مذاکرات بوده و با پایان یافتن شرایط سیلابی، رهاسازی مجدداً متوقف شده است. این رویکرد، اتکای صرف ایران به «شانس دیپلماتیک» را نشان میدهد.
-
راهکارهای بینالمللی ناموفق و ضرورت اهرمهای فشار: طرحهای بینالمللی مانند پیوستن به رژیم ۵۰ درصدی رودخانههای مرزی در کنوانسیونهای بینالمللی، برای حل قضیه هیرمند پاسخگو نبودهاند، زیرا افغانستان تاکنون از ورود به این سازوکارها طفره رفته است. فرجی راد بر این باور است که ایران باید از اهرمهای فشار اقتصادی و منطقهای خود استفاده کند. او به طور مشخص استفاده از اهرمهای نفت و گاز – به عنوان منابعی که ایران میتواند در قبال آب، مزایایی را در نظر بگیرد – را پیشنهاد میدهد.
-
فشار بر مردم محلی (سیاست دوگانه طالبان): طالبان نه تنها آب را به ایران نمیرسانند، بلکه به دلیل مدیریت ضعیف منابع و برداشتهای بیرویه در داخل افغانستان، آب اهالی خودشان در مناطق چاهنیمهها نیز به شدت کاهش یافته است. با این حال، طالبان این بحران داخلی را به پای مسائل منطقهای یا اقدامات ایران میگذارند و از اهرم آب به عنوان ابزاری برای امتیازگیری سیاسی استفاده میکنند.
تغییر رویکرد طالبان درباره حقابه هیرمند
بر خلاف دولتهای پیشین که ممکن بود تحت فشار جامعه جهانی یا ساختارهای رسمی، امتیازی ناچیز بدهند، طالبان از تجربیات گذشته درس گرفتهاند. فرجی راد معتقد است که آب ندادن به ایران برای طالبان به یک «مسأله ناموسی» و ابزاری برای تثبیت جایگاه خود در برابر ایران تبدیل شده است. هدف اصلی، نه تنها حفظ منابع آبی برای پروژههای توسعهای در افغانستان، بلکه کسب امتیازات سیاسی و اقتصادی از ایران است.
بحران آب هیرمند فراتر از یک موضوع زیستمحیطی است و ابعاد امنیتی و استراتژیک قابل توجهی دارد که در تعاملات اخیر با طالبان برجسته شده است.
دیوارکشی مرزی و درگیریهای ناخواسته
در ماههای اخیر، اقدامات ایران در زمینه دیوارکشی و استحکامات مرزی در منطقه سیستان، که با هدف کنترل مرز و جلوگیری از ورود غیرمجاز انجام گرفت، منجر به تنشهای نظامی و درگیریهای مرزی با نیروهای طالبان شد. تحلیلها نشان میدهد که این اقدامات بدون در نظر گرفتن ملاحظات پیچیده ژئوپلیتیکی و احتمال بازگشت طالبان به قدرت، صورت پذیرفته است. این دیوارکشیها در فضایی که روابط آبی تیره است، میتوانند به عنوان تهدیدی برای تمامیت ارضی از سوی طالبان تفسیر شده و پتانسیل درگیریهای منطقهای را افزایش دهد.
ضعف استراتژیک در سیاست منطقهای
ابراهیم رحیم پور، معاون سابق وزیر امور خارجه معتقد است که ایران در قبال افغانستان یک «سیاست پاندولی» (نوسانی میان تعامل بیش از حد و انزوا) داشته است که نتوانسته است منافع ملی پایدار کشور را تأمین کند.
-
استفاده ناکافی از تفوق: با وجود اهمیت حیاتی افغانستان برای ایران از منظر ترانزیت کالا، ثبات مرزی، و پیوندهای فرهنگی و جمعیتی، ایران نتوانسته است از تفوق ژئوپلیتیکی و اقتصادی خود به طور بهینه استفاده کند.
-
لزوم بازنگری کامل در راهبرد: این وضعیت نیازمند بازنگری کامل در راهبرد ایران در قبال افغانستان است. رویکرد منفعلانه یا تنها مبتنی بر کمکهای بشردوستانه کافی نیست.
-
مدیریت منافع ملی: وی با اشاره به تفاوت رویکرد غرب در قبال آوارگان سوری و افغان، بر ضرورت درک عمیقتر و مدیریت فعالانه منافع ملی ایران در مقابل همسایگان تأکید میکند که مستلزم اتخاذ موضعی قاطعتر در پروندههای حیاتی مانند آب است.
بدعهدی مداوم افغانستان و ضعف استراتژیک دیپلماسی ایران
بحران حقابه هیرمند یک معضل چندوجهی است که ریشه در بدعهدی مداوم افغانستان (تحت هر حکومتی) و همچنین ضعف استراتژیک دیپلماسی ایران در استفاده از اهرمهای فشار مؤثر و متوازن دارد. خشک شدن کامل هامون و تداوم اجرای سیاستهای انحرافی آب توسط طالبان، زنگ خطر جدی برای اکوسیستم و امنیت منطقه سیستان است. این شرایط، اتخاذ سیاستهای جدید، قاطع و مبتنی بر منافع ملی در دستور کار نهادهای مسئول قرار دادن را ضروری میسازد. تداوم این روند، تبعات جبرانناپذیری در حوزه مهاجرت، امنیت غذایی و ثبات منطقهای به دنبال خواهد داشت.