آیا شما سر جای خودتان هستید؟
یک پژوهشگر اجتماعی کافه دار: من راضی بودم به همون حداقلها؛ یک بیمه حداقلی و دست کم دو تا پژوهش در سال. اما اون هم مهیا نبود و نشد. این طوری شد که کافهدار شدم.
فوق لیسانس جامعه شناسی دارد اما این روزها کافه داراست. پزشکی عمومی خوانده اما این روزها کتابفروشیاش را در میدان انقلاب اداره میکند. هر دو فارغالتحصیل مددکاری اجتماعی اما این روزها به یکی از شهرهای شمالی رفتهاند و با کمک چند نفر از دوستانشان که قبلاً به این شهر مهاجرت کردهاند، کشاورزی میکنند. مهندسی برق خوانده اما این روزها در میدان شوش تهران، بلور فروشی دارد. اینها آدمهایی واقعی با داستانهایی واقعیاند که نمونههایشان را شما هم میشناسید. آدمهایی که رشته دانشگاهیشان فرسخها با کاری که میکنند متفاوت است. آنها یا کار متناسب با رشته تحصیلیشان را پیدا نکردهاند یا بعد از تحصیل فهمیدهاند آدم رشتهشان نیستند. خیلیهایشان هم میگویند آدمهای دیگری جایشان نشستهاند. آدمهایی که به جای آنها استخدام یا به کارگرفته شدهاند. جمله معروف هیچ کس سر جای خودش نیست، درباره آنها حسابی مصداق دارد.
به گزارش اقتصاد آنلاین به نقل از ایران، آنها گلایه میکنند و من به سالهایی فکر میکنم که در دانشگاههای کشور گذراندهاند؛ اغلب هم دانشگاههای دولتی. راستی چقدر هزینه تحصیلشان شده؟ چقدر منابع کشور هدر رفته؟
کافه شلوغ و پر سرو صداست. نازیلا 35 ساله، کارشناس ارشد جامعهشناسی. چند سالی است که کار در رشته خودش را کنار گذاشته و با یکی دیگر از دوستانش که او هم پژوهشگری اجتماعی خوانده، کافهای بازکردهاند. اوایل در یکی از مناطق شمالی تهران و حالا در مرکز شهر.
همین طور که لیوانهای قهوه و چای و ظرفهای بزرگ سالاد سزار را روی میزها میگذارد برایم حرف میزند. در واقع دنبالش میدوم، اصلاً فرصت نمیشود چند دقیقهای بنشینیم و حرف بزنیم: «تصورم این بود که اگر کسب و کار خودم را داشته باشم راحت مینشینم یک گوشه و نگاه میکنم. حالا میبینی که خودم هم پا به پای بقیه کار میکنم. معلومه که دلم میخواست توی رشته خودم کار کنم، اما کار نبود. خودت بگو آخه کجای این مملکت به کسی که رشته جامعه شناسی خوانده کار میدن؟ چند مؤسسه پژوهشی بود که گاهی به ما طرح میداد آنها هم یک روز طرح داشتن و یک روز نه؟ اصلاً چند درصد دانشجوهای پژوهشگری کار مرتبط با رشتهشون رو دارن؟ مگه پژوهش در ایران چقدر مسأله مهمیه که بخوان بهش بها بدن. تازه این سالهای اخیر کمی مد شده که در حوزه مسائل اجتماعی کار جدی میشه وگرنه تا چند سال قبل که خبری از تحقیق و پژوهش نبود.»
چند دقیقهای روی یکی از صندلیهای لهستانی کافه مینشیند و نفسی تازه میکند: «من راضی بودم به همون حداقلها؛ یک بیمه حداقلی و دست کم دو تا پژوهش در سال. اما اون هم مهیا نبود و نشد. این طوری شد که کافهدار شدم. کاری که گمان میکردم هر کسی میتونه واردش بشه، بدون تخصص. یه مدت طول کشید چم و خم کار دستم بیاد. دوره دیدم اما این روزها باز میفهمم سر جای خودم نیستم اما با اینکه اینجا کلاً کسی سر جای خودش نیست، خودم رو آروم میکنم. بالاخره زندگی من هم خرج داره باید زندگیم بگذره یا نه؟ به نظرت صاحبخونه سر ماه میفهمه که من چون سر جای خودم نیستم نمیتونم کرایه خونهام رو بدم؟»
مونا همکار نازیلا هم تقریباً حرفهای مشابه او را میزند. او هم کارشناس ارشد پژوهشگری است: «حرفهای اطرافیان بیشتر اذیتم میکنه. مدام میگن این همه درس خوندی که آخرش مغازه باز کنی؟ بهشون میگم اولاً اینجا مغازه نیست، دوماً من خسته شده بودم از بیثباتی و مدام بیکار بودن. هر کسی در یک سنی دلش ثبات میخواد و با کارهای ما نمیشد. هر جا برای استخدام میرفتم قبلش یک فارغالتحصیل مدیریت و حسابداری و... جای من نشسته بود. دیگه گیج بودیم تا این کار رو راه انداختیم. حالا هم ناراضی نیستیم اما وقتی به اون همه سال درس خوندن و کنکور دادن فکر میکنم دلم میگیره.»
حمید 40 ساله پزشکی عمومی خوانده، اما سالهاست کار فرهنگی میکند. پشت میز کارش نشسته و قهوهاش را مزه مزه میکند: «در کشور ما باید این سه مرحله رو با هم ببینی اینکه آدمها یک چیزی رو دوست دارن، یک چیزی رو میخوان و بعد یک کار دیگهای میکنن. این دیگه شرایط رایج ما شده.» حمید 7 سال پزشکی عمومی خواند و شش ماه هم تخصص، در مرحله تخصص، پزشکی را برای همیشه کنار گذاشت: «من فکر میکنم بخشی از این مشکل به نحوه آموزش ما در دانشگاه برمیگرده؛ اینکه آدمها را دلزده میکنن. برای من آموزش پزشکی در دانشگاه با اعتقاداتم در تضاد کامل بود. من دلم میخواست برای بیمارانم وقت بگذارم و شرح حالشون رو بدونم اما نوع آموزش پزشکی در دانشگاه از من آدمی میساخت که در روز باید بیش از صد نفر رو ویزیت میکردم. در واقع تبدیل به دستگاه نسخهنویسی میشدم. البته در دوره تخصص مشکلات مالی هم داشتم که اون هم در رها کردن پزشکی، نقش داشت. همون سالهای پزشکی خواندن فهمیدم بیشتر آدم علوم انسانیام و شرایط کار هم درهمین حوزه برام فراهم شد. در واقع من از اون آدمهایی بودم که رفتم سر جای خودم. ممکنه برای برخی سرجای خود رفتن خیلی طول بکشه. هرچند هنوزهم خیلیها میپرسن چرا، حیف نبود؟ من منکر 7 سال و نیم هدر رفتن عمرم نیستم اما دست کم خودم رو پیدا کردم. خیلی از دوستای پزشکم هنوز گیج و سردرگمند.»
اومعتقد است: «این روزها به نظر میرسه روند طبیعی مسیر زندگی خیلی افراد و سر جای خود بودن مختل شده و این موجب از دست رفتن سرمایه و انرژی آدمها و جامعه میشه. جامعه شناسان باید ببینند چه عواملی موجب این روند شده.»
محمد رضا خندان، جامعه شناس، روند فعلی قرار گرفتن افراد در جایگاههای شغلی را با اصل شایسته سالاری در تضاد میبیند: «وقتی آدمها در جای درست خود قرار نمیگیرند اصل شایسته سالاری زیر سؤال میرود. اگر هر کس در جای خودش باشد، همه چیز درست پیش میرود. همین الان در دانشگاهها تعداد زیادی از معاونهای مالی و اداری پزشکان عمومیاند. در وزارتخانههای مختلف سر در اتاقها عنوان پژوهشگر، مشاور و مددکار ذکر شده اما عملاً کسانی که این پستها را اشغال کردهاند ربطی به این تخصصها ندارند این موضوع حتی از نظر شرعی هم محل اشکال است. دانشجویان رشتههای علوم انسانی در صدر این تبعیض قرار دارند و با اینکه در بسیاری از آیین نامههای استخدامی پذیرش آنها الزامی تلقی شده، با غفلت مواجه شده و آنها از چرخه استخدام کنار گذاشته شدهاند.»
او روند جذب دانشجویان در رشتههای تحصیلیشان در دانشگاه را در بروز این روند مؤثر میداند: «وقتی دانشجوی روزنامه نگاری، پزشکی یا هر رشته دیگری با کلی امید و آرزو وارد دانشگاه میشود اما از سوی دیگر هیچ آورده جدی در دانشگاه کسب نمیکند و در عین حال بازار کار مناسبی هم در انتظار خود نمیداند طبیعی است که سردرگم شود و به این بیندیشد که بهترین موقعیت شغلی را برای خودش ایجاد کند. همه اینها فقط به یک جامعه سردرگم میانجامد، جامعهای که هیچکس سر جای درست خودش نیست.»
سمیه مددکاری اجتماعی خوانده اما فعلاً یک غرفه صنایع دستی اجاره کرده و زیورآلات میفروشد. همه تلاشش را کرده تا در رشته خودش استخدام شود: «هر سال 70 نفر در رشته مددکاری فارغالتحصیل میشن.این تعداد واقعاً کمه، اما جالبه که بدونید ازهمین 70 نفر هم بیشترمون بیکاریم و به جاش فارغالتحصیل ادبیات و روانشناسی استخدام میشه درحالی که در سازمانهای مختلف بیش از هزار پست مددکاری اجتماعی تعریف شده. فقط در سازمان هلال احمر 400 پست مددکاری وجود داره اما متأسفانه ما رو جذب نمیکنن و مسئولان اداری ترجیح میدن از دوستان و نزدیکانشون در این رشته استفاده کنن.»
او میگوید: «اگر به دفترچههای آزمونهای استخدامی دستگاههای اجرایی نگاه کنین در قسمت شرایط پست مددکاری، خیلی از رشتههای غیر مرتبط نوشته شده؛ این موضوع نه تنها باعث میشود خیلی از مددکاران اجتماعی بیکار بمانند که باعث ورود غیر متخصصها به این حرفه میشود. این یعنی هرج و مرج و سرجا نبودن نیروها. این طور هم نیست که ما نخواهیم در رشته خودمون کار کنیم. گاهی از اساس شرایط برای ما مهیا نیست.»حالا یا اشکال نحوه جذب نیرو توسط سازمانهای دولتی و شرایط استخدام و کاریابی کشور است یا سیستم آموزش عالی و جذب دانشجو برای تحصیل در رشتهای که آدمهای زیادی فارغالتحصیلاش هستند و سردرگم ماندهاند. آدمهایی که فرسخها با آنچه آموختهاند فاصله دارند. آنهایی که فکر میکنند سر جای خودشان نیستند یا برای سر جای خود بودن دست و پا میزنند.