محمد بنسلمان پتانسیل مقابله با تهران را ندارد
تا قبل از بهقدرترسیدن ملکسلمان، پادشاه سالخورده و بیمار عربستانسعودی در ژانویه 2015، کمتر کسی در جهان و حتی در داخل عربستان نام محمد بنسلمان، نور چشمی پادشاه را شنیده بود اما در حدود دو سالونیم گذشته به ناگهان نام او مطرح شد و خیلی زود به یکی از چهرههای کلیدی و حتی قدرت پشتپرده ریاض در جهان تبدیل شد.
او از چهارشنبه، 21 ژوئن در اوج زندگی سیاسی حرفهای خود قرار گرفت. این تازهکار ۳۱ ساله، آگوست امسال 32 سالگیاش را در جایگاه ولیعهدی جشن میگیرد و همچنین از سوی پدرش به مقام جانشینی رئیسدولت نیز منصوب شده است. در این تحول شگرف، محمد بن نایف، پسر 57 ساله برادر ملکسلمان و ولیعهد پیشین با کلیدخوردن شبهکودتایی مخملی سلب قدرت شد و علاوهبرآن ریاستش بر وزارت کشور را هم از دست داد اما نکته اینجاست که ارتقای 21 ژوئن محمد بنسلمان به مقام ولیعهدی در سلسلهمراتب حکومتی عربستانسعودی نمیتواند با مقاومت جناحهای مخالف همراه نشود و برخی حرکات ایذایی آشکار را درپی نداشته باشد. هرچند بن نایف بلافاصله با محمد بنسلمان اعلام بیعت کرد اما مشخص نیست نسبت به این تغییر و تنزل درجه، سکوت اختیار کند یا حتی دیگر شاهزادگان معترض به وضعیت فعلی به سکوت خود ادامه دهند و کاری در مخالفت سلمان و پسرش انجام ندهند. ازسویدیگر، محمد بنسلمان در بعد منطقهای و سیاست خارجی، مبتکر طرح «محاصره قطر»، کشتار مردم یمن و برنامهریز و پیشبرنده تئوری ایرانهراسی شناخته میشود.
به گزارش اقتصادآنلاین به نقل از وقایع اتفاقیه ، دراینباره گفتوگویی با دکتر سعدالله زارعی، کارشناس مسائل خاورمیانه درباره عوامل، ریشهها و شرایط انتصاب محمد بنسلمان به ولیعهدی عربستانسعودی و تأثیرات آن بر وضعیت داخلی این کشور و منطقه خاورمیانه داشتهایم که در ادامه میخوانید:
در یک نگاه کلی، انتصاب چهارشنبه، 21 ژوئن ملکسلمان در بهقدرترسیدن پسرش، محمد بنسلمان را نتیجه یک حرکت و تصمیم آنی ناشی برای برونرفت از تقابل شرایط منطقهای علیه ریاض میدانید یا اینکه در یک فرایند برنامهریزیشده و مدتدار، این مسئله به وقوع پیوسته است؟
پیشبینی اینکه مسیر سیاسی عربستان در دوره ملکسلمان به پسرش محمد بنسلمان ختم خواهد شد، چندان پیچیده و دور از ذهن نبود. بسیاری از محافل و کارشناسان سیاسی، این مسئله را از قبل پیشبینی میکردند زیرا به باور این کارشناسان، چهره واقعی پادشاهی ملکسلمان و اساسا خاندان آلسلمان در محمد بنسلمان خلاصه میشد؛ لذا بهقدرترسیدن محمد بنسلمان از همان آغاز دوران پادشاهی ملکسلمان کلید زده شد و در یک فرایند کاملا زمانبر اما برنامهریزیشده، شرایط برای قدرتگرفتن کل اعضای خاندان سلمان مهیا شد و پس از بسترسازیهای لازم، درنهایت ملکسلمان برگ آخر تصاحب قدرت را به سود خانوادهاش با اعلام ولیعهدی محمد بنسلمان رو کرد.
شما به برنامهریزیها از زمان بهقدرترسیدن ملکسلمان تا به امروز اشاره داشتید که میتوان عزل خالد التویجری (رئیس دفتر سلطنتی)، انتصاب برادر کوچکتر محمد بنسلمان (عبدالعزیز بنسلمان) در جایگاه وزیر مشاور در امور انرژی، کنارگذاشتن شاهزاده مقرن بن عبدالعزیز و تعیین محمد بن فهد به جای او که عملا راه را برای جانشینی ولیعهدی محمد بنسلمان با این حکم هموار کرد، تعیین احمد بن فهد بنسلمان بهعنوان حاکم «الشرقیه» (منطقهای با ثروت عظیم نفتی)، رویکارآمدن برادر محمد بنسلمان بهعنوان سفیر در آمریکا از مصادیق آن دانست اما از دید شما این مصادیق به معنای مصادره قدرت توسط خاندان آلسلمان نیست؟
بله، مصادیقی که شما اشاره کردید در راستای کسب قدرت بیشتر و حتی مصادره آن توسط خانواده آلسلمان است هرچند رقابت بر سر کسب قدرت در خاندان آلسعود از همان ابتدا تا به امروز وجود داشته اما در دوره ملک عبدالله، تسامح زیادی با اینگونه رقابتها و مسائل بر سر کسب قدرت میشد. ملک عبدالله دراینراستا تلاش میکرد تمام شعب و جریانهای آلسعود را در زیر چتر خود برای حمایت از پادشاهیاش داشته باشد تا همچنان قیمومیت خود را بهطور کامل بر آنها داشته باشد اما ملکسلمان از زمانی که روی کار آمده بهعنوان یک رویزیونیست (تجدیدنظرخواه) در صحنه سیاسی عربستان، خود را معرفی کرده که مطمئنا یکی از مهمترین موضوعاتی که در سایه این خصیصه خود، آن را دنبال کرده طرح «یکپارچهسازی و درعینحال عملیاتیکردن قدرت» در این کشور است که نمونههای بارز آن را میتوان در جنگ یمن، تنشهای اخیر علیه دوحه، اعمال سیاست ایرانهراسی و... یافت؛ بنابراین مصادره قدرت در سایه یکپارچهسازی و عملیاتیکردن آن (قدرت) قطعا دستور کار اصلی ملکسلمان بوده و خواهد بود و یقینا پس از بسترسازیهای مناسب در دو سال گذشته، انتصاب محمد بنسلمان، تمامکننده این مصادره قدرت است هرچند رقابتهای شدیدی در میان خاندان آلسعود بر سر کسب قدرت وجود دارد اما تاکنون حکایتها از برتری و تصاحب قدرت توسط خاندان آلسلمان خبر میدهد.
اما در سوی دیگر ماجرا محمد بننایف قرار گرفته که در برابر تمام حرکتها و اقدامات قبضه قدرت ملکسلمان از همان ابتدا تا به امروز به نوعی یک «انفعال و سکوت سیاسی» را پیش گرفته است؛ آیا این انفعال و سکوت سیاسی بن نایف در آینده هم از سوی او پیش گرفته خواهد شد یا اینکه خود را بهعنوان آلترناتیوی در مقابل محمد بنسلمان معرفی خواهد کرد؟
در دوره ملک عبدالله، محمد بن نایف بهعنوان ولیعهد، وزیر کشور و امیر مکه و مدینه، نقش بسیار مؤثری در صحنه سیاسی عربستان داشت و یقینا باید بهطور طبیعی حکومت هم به او میرسید اما با تغییر رویه انتخاب شاه سعودی و انتخاب ملکسلمان از سوی شورایی که خود ملک عبدالله آن را تعیین کرده بود به یکباره راه برای کسب قدرت محمد بن نایف مسدود شد و از همان دوران تا به امروز نقش محمد بن نایف و خانواده او بهتدریج در مناصب عربستان کمرنگتر شد تا جایی که در هفتههای اخیر صحبت از این بود که محمد بن نایف عملا در یک حصر خانگی به سر میبرد و از هرگونه دخالت در امور و مناسبات حکومتی منع شده که در نهایت هم تمام این گمانهزنیها در چهارشنبه هفته گذشته با اعلام ولیعهدی محمد بنسلمان به واقعیت پیوست در نتیجه مسئله حصر خانگی و تحدید بن نایف با کنارگذاشتن از مقام ولیعهدی بهگونهای گره خورد که امروز اساسا در صحنه سیاسی عربستان او (محمد بن نایف) دیگر هیچ نقش و هیچ جایگاهی ندارد و در سایه این مسئله محمد بنسلمانی که جانشین او شد اکنون خود را برای رسیدن به پادشاهی عربستان نزدیکتر از همیشه میبیند، هرچند در دوران قبل از رسیدن به ولیعهدی هم عملا زمام کل امور عربستان را در دست داشت. به بیان دیگر با یک عنوان اسمی، رسما در همه امور عربستان دخالت میکرد که همه این نکاتی که به آن اشاره شد، نشان از این دارد با یک شیوه خشن، محمد بن نایف از قدرت کنار گذاشته شد اما آیا اینکه در بستر این شرایط محمد بن نایف یا هر مخالف دیگری بهعنوان یک آلترناتیو و منتقد به مقابله با آلسلمان عمل خواهد کرد؟ بعید به نظر میرسد چنین مسئلهای در خاندان آلسعود به وقوع بپیوندد، کمااینکه در طول این 80 سال از زمان تأسیس خاندان آلسعود همیشه اختلافات و مناقشات خانوادگی در این خاندان وجود داشته اما هیچگاه این تنشها به یک نقطه افتراق حکومتی جدی بدل نشده است؛ بنابراین بعید به نظر میرسد ناراحتی محمد بن نایف و طیفی از خاندان آلسعود بهواسطه انتخاب محمد بنسلمان بتواند منشأ تحولات جدی از باب اختلاف و تقابل را در رژیم سعودی ایجاد کند اما نکته مهمی که دراینمیان نباید فراموش کرد، این است که باید در نظر داشت، محمد بنسلمان، نه در یک فراگرد درون خانوادگی سعودی و حتی منطقهای به قدرت رسیده بلکه در یک چارچوب بزرگتر و فرامنطقهای، این انتصاب و کسب قدرت صورتگرفته که نامه ترامپ برای محمد بنسلمان درباره ولیعهدی او بهخوبی نشان از تأثیرات فرامنطقهای در وقوع این مسئله دارد و در پشت صحنه آن، یقینا واشنگتن نقش خود را ایفا کرده که یقینا علت دخالت آمریکا و شخص ترامپ در این مقوله، ایجاد یک تنش و ناامنی با رویکارآمدن محمد بنسلمان برای فروش تسلیحات است. ازهمینرو حمایت واشنگتن از انتخاب او (محمد بنسلمان) یک پروژه ایجاد تنش در منطقه خاورمیانه است که با روانشناسی و تحلیل دقیق شخصیت محمد بنسلمان به این نتیجه رسیدند که پسر ملکسلمان بهترین گزینه افزایش تنش مطابق با الگو و برنامه آمریکایی است.
آیا زمان رویکارآمدن و انتخاب محمد بنسلمان در جایگاه ولیعهدی، زمان معناداری نیست؟ زیرا به فاصله کمتر از چهار روز پس از شلیک موشک 28 خرداد بهسمت مواضع داعش در دیرالزور از سوی تهران، شکستهای پیدرپی در جنگ فرسایشی با یمن، تقابل و تنش اخیر با دوحه، ناکامی داعش در موصل و رقه و... شاهد تحولات در عربستان هستیم؛ آیا درمجموع، چنین مسائلی در این بازه زمانی مسبب ایجاد چنین تغییر معناداری در ساختار قدرت ریاض نیست؟
بررسی ارتباط عملیات پرتاب موشک از جانب تهران به مواضع تکفیریها در دیرالزور سوریه یا مسائل جنگ یمن و تنش دوحه با اقدام اخیر ملکسلمان در بهقدرترساندن پسرش بسیار پیچیده است. هر دو احتمال وجود دارد؛ یعنی احتمالا میتوان آن را هم مؤثر دانست یا اینکه این تغییر در ساختار قدرت را فارغ از این مسائل دید و آن را در یک رویه طبیعی دانست اما مسلما یکی از کارکردهای ولیعهدی محمد بنسلمان تحتتأثیرقراردادن، بهحاشیهراندن و به نوعی استحالهکردن خبرهای مبتنیبر موفقیتهای تهران در میدان نبرد سوریه بهواسطه پرتاب موشک بهسمت مواضع تروریستها و مضافا شکستن دیوارهای تحدید و تهدید تهران بهواسطه برخی اقدامات مجلس سنای آمریکا در ایزولهکردن ایران است اما در کل مطمئنا نمیتوان با قاطعیت از ارتباطات و تأثیر مصادیقی که شما مطرح کردید با انتخاب محمد بنسلمان سخن گفت.
شخصیت محمد بنسلمان دارای چه اقتضائاتی است که در چنین سنی (31 سال) به مهمترین مقام پس از پادشاهی در عربستان دست یافته و عملا خود را در یک قدمی پادشاهی این کشور میبیند؟
برای پاسخ به این سؤال مهم شما یک روانشناسی دقیق از شخصیت محمد بنسلمان نیاز است بهخاطر اینکه از چهارشنبه هفته پیش به بعد و حتی قبلتر، از زمان رویکارآمدن ملکسلمان، این مهره (محمد بنسلمان) صحنهگردان اصلی سیاست ریاض بوده و خواهد بود اما نکتهای که باید یادآور شد، این است که تا وقتی بنسلمان در قدرت قرار دارد باید شاهد حوادث و وقایع غیرمترقبه باشیم زیرا رفتار او نشان از چنین عملکردی در دو سال گذشته دارد اما برای تحلیل دقیقتر بنسلمان چند نکته در راستای روانشناسیاش نیاز است که مطرح شود: اول اینکه محمد بنسلمان بهشدت شیفته آمریکا و مدل حکومت آمریکایی است، بهاینمعنا که در ساختار سیاسی ریاض، بنسلمان اعتقاد دارد باید مدلی شبیه مدل سیاسی- امنیتی واشنگتن در عربستان را پیاده کرد و با اتصال و همراهی بیشتر با ایالاتمتحده این الگو را بهصورت پررنگتری دنبال کرد، درحالیکه اگرچه آلسعود در گذشته هم وابستگیهای فراوانی را به آمریکا داشته اما درعینحال بهواسطه تمایل ریاض برای ایفای نقش پدرخواندگی کشورهای عرب منطقه خلیجفارس، فاصله معناداری را با واشنگتن و قبلتر از آن با انگلیس حفظ میکرد که نمونه بارز آن، تحریمهای نفتی سال 1974 در زمان حکومت ملک فیصل است اما چنانکه بیان شد در تقابل با این رویه اسلاف سعودی، محمد بنسلمان تلاش فراوانی را در جهت آمریکاییزهکردن عربستان درپیش خواهد گرفت. دوم اینکه محمد بنسلمان دارای اعتقادات مذهبی بسیاربسیار ضعیفی است و اساسا درباره اجرای حدود شرعی در این کشور، انتقادات شدیدی را ایراد کرده است. بههمیندلیل میتوان این احتمال را نزدیک به واقعیت دانست که در دوران حکومت بنسلمان، اختلافات بین بخش لاییک خاندان آلسعود و بخش مذهبی وهابی افزایش خواهد یافت و در سایه این مسئله، احتمال لغو و کناررفتن بسیاری از احکام و حدود شرعی وهابیت در دوران زمامداری محمد بنسلمان وجود دارد. سومین نکته در روانشناسی شخصیت محمد بنسلمان، روحیه ریسکپذیری و خطرپذیری ولیعهد جوان سعودی است؛ یعنی اینکه تاکنون پادشاهانی که در طول حدود این هشت دهه در صحنه عربستان، قدرت را به دست گرفتهاند در یک قالب محافظهکارانه عمل کردهاند و ازهمینرو در بسیاری از جنگها، مناقشات و درگیریها بهصورت مستقیم دخالتی نداشته و از آن پرهیز میکردند اما محمد بنسلمان با این اعتقاد که سیاستهای محافظهکارانه ریاض در مقابل سیاستهای انقلابی و پویای جمهوری اسلامی ایران به مرز شکست و نابودی رسیده و ادامه این نوع از رفتار به نفع عربستانسعودی نیست، تلاشی برای درپیشگرفتن رویکردهای پراگماتیک و شبهانقلابی در دوران فعالیت خود بهویژه در وزارت دفاع داشته که حمله به مردم یمن، حمایت از حکومت و رژیم بحرین در سرکوب مردم، اعدام شیخنمر، حمله به منطقه عوامیه و بهشهادترساندن مردم شرق عربستان، تنش و محاصره دوحه و در نهایت اصرار بر سیاست ایرانهراسی و تقابل با تهران بهخوبی از عدم اعتقاد محمد بنسلمان به سیاستهای محافظهکارانه پادشاهان قبلی عربستان حکایت دارد اما دراینراستا نکته بسیار مهمی که وجود دارد، این است که این سیاستهای شبهانقلابی و پراگماتیک در کشوری میتواند نتایج مطلوب و فوایدی را درپی داشته باشد که یقینا عربستانسعودی از آن کشورها فاصله بسیار زیادی دارد زیرا عربستان، فاقد ساختارهای لازم برای بهنتیجهرساندن سیاستهای شبهانقلابی است؛ برای مثال، در قالب چند سؤال محمد بنسلمان با کدام نیروی امنیتی مجرب، ارتش کارآمد، توان در دستگرفتن قدرت اول نظامی - امنیتی منطقه خاورمیانه را خواهد داشت و سؤال مهمتر اینکه عربستانسعودی و شخص محمد بنسلمان با کدام تجربه سیاسی میتواند یک جبهه بینالمللی مقاوم و درعینحال منسجم علیه تهران را در منطقه خاورمیانه ایجاد کند؟ حال آنکه بسیاری از کشورهای عربی منطقه خلیجفارس، نه توان و نه تمایلی در مقابله و تنش با تهران دارند؛ بنابراین نقدی که در این سیاست محمد بنسلمان وجود دارد، این است که برای آن اهداف و مقاصدی که در سایه تفکرات شبهانقلابیاش بهدنبال رسیدن به آن است نه امکانات، نه تجربه و نه توان لازم در آلسعود و سرزمین عربستان برای چنین مهمی وجود ندارد.
شما در گفتههایتان بهطور ضمنی به نقش واشنگتن و ترامپ در انتخاب محمد بنسلمان اشاره داشتید؛ ما پس از اولین سفر خارجی ترامپ به مقصد ریاض، شاهد حوادث معناداری در این منطقه بودیم؛ از تشدید بحران امنیتی در افغانستان تا تقابل و تنش با دوحه و حتی اقدامات تروریستی علیه تهران. در بستر چنین نکاتی آیا نقش ترامپ و واشنگتن به همان نامهنگاریای که شما به آن اشاره داشتید محدود میشود یا اینکه باید نقش این کشور را بهمراتب جدیتر و حتی قبلتر از این نامهنگاریها در همان سفر 20 ماه می ترامپ به ریاض دید؟
نگاه ترامپ به عربستان در این برهه زمانی از دو عنصر بسیار مهم شکل یافته؛ اول عنصر مالی و اقتصادی که یقینا واشنگتن و ترامپ از این بعد برای حل مشکلات اقتصادی خود بهره و استفاده میبرند. ازاینرو، ترامپ عربستان را در حکم یک منبع درآمد پرسود و درعینحال آسان میبیند و میتواند از این مسیر، بخش قابلتوجهی از کسری بودجه داخلی آمریکا را پوشش دهد. شما اگر به قرارداد تسلیحاتی بین واشنگتن و ریاض در همین سفر ترامپ که به آن اشاره داشتید، نگاه کنید، مبلغ آن بالغ بر 480 میلیارد دلار بود که این مبلغ میتواند یکچهارم کسری بودجه آمریکا را رفع کند. اگر ترامپ موفق شود کل این مبلغ را از عربستان در قالب قراردادهای تسلیحاتی بستاند، یقینا میتواند به بخش قابلتوجهی از شعارهای اقتصادی خود در دوران تبلیغات انتخاباتی، جامه عمل بپوشاند و از آن بهعنوان برگ برنده خود در انتخابات بعدی هم استفاد کند. مسئله دوم به امنیت رژیم صهیونیستی بازمیگردد که دراینراستا هم از تلآویو و هم از دید واشنگتن، بزرگترین و مهمترین عامل مخل امنیت رژیم اشغالگر قدس، «جمهوری اسلامی ایران» است و ازهمینرو مهار ایران بهعنوان یک اولویت و ضرورت در سیاست منطقهای خود را پی گرفتهاند؛ لذا برای پیادهکردن برنامه مهار ایران به یک نیرو در تقابل با تهران نیاز دارند و تنها کاندیدا برای انجام این مأموریت فقطوفقط رژیم آلسعود است. ازهمینرو تلآویو و واشنگتن، محمد بنسلمان را بهعنوان نیروی امنیتبخش اسرائیل و چالشگر علیه ایران معرفی کردند؛ بنابراین برای تقویت این مهره درباره پیادهکردن برنامههایشان در آینده هم دست به هر اقدامی خواهند زد.
اما پیرو گفتههایتان آیا عربستانسعودی و محمد بنسلمان بهلحاظ عملی، ظرفیت ایجاد و مدیریت یک تنش فعال منطقهای مؤثر را علیه تهران دارد؟
پاسخ به این مسئله با نگاهی به تاریخ تحولات منطقه چندان مشکل نیست. سعودیهایی که پس از حدود 27 ماه جنگ با مردم فقیر یمن نتوانستهاند یک روزنه در کسب موفقیت ایجاد کنند، چگونه توان مقابله با یکی از مهمترین قدرتهای منطقه خاورمیانه یا بهتر بگوییم بزرگترین و مهمترین قدرت خاورمیانه را خواهند داشت؟ لذا سیاست تنش علیه تهران با هدف امنیتبخشی به تلآویو اساسا از جانب رژیم آلسعود و مهرهای مانند محمد بنسلمان، توان و پتانسیل اجراییشدن را نداشته و نخواهد داشت. بله، ممکن است تهران با چالشها، تنشها یا دردسرهایی مواجهه شود اما یقینا این عملکرد و سیاست موجب تضعیف قدرت جمهوری اسلامی ایران نخواهد شد چنانکه تاکنون نشده است.
در بستر طرح مهار تهران از جانب ریاض، یقینا رژیم سعودی بهتنهایی قادر به اجرای برنامههای خود ضدتهران نخواهد بود و یقینا به همکاری کشورهای دیگر منطقه نیاز خواهد داشت اما مسئله مهمی که وجود دارد، بحث سیاستهای مستقل برخی کشورها مانند کویت، اردن، عمان، لبنان و... در همراهی و پذیرش نقش پدرخواندگی عربستانسعودی است، علاوهبراین نکات با توجه به تنش اخیر ریاض با دوحه، محمد بنسلمان چه چالشهایی را در همپیمانکردن سایر کشورهای عربی علیه تهران خواهد داشت؟ آیا اساسا پتانسیل ریاض و محمد بنسلمان در جایگاه و اشل پدرخواندگی کشورهای عربی میگنجد؟
بزرگترین مشکل امروز عربستان همین نکاتی است که شما در سؤالتان مطرح کردید زیرا ریاض امروز با یک شکست نسبی در اجرای سیاستهای تهدید کشورهای عربی مواجهه است و از گذشته تاکنون با پول یا قدرت درصدد همراهکردن سایر کشورها با خود علیه تهران بوده اما نکته اینجاست که این جبهه اکنون خود با تنشهای فراوانی روبهروست و ازسویدیگر، این نکته را هم نباید فراموش کرد که اکثر کشورها و حکومتهای عربی منطقه خلیجفارس بهویژه کشورهایی که شما به آنها اشاره کردید بهشدت از تنشهای امنیتی و نظامی، آن هم در تقابل با تهران واهمه و هراس دارند و آن را نهتنها علیه منافع تهران و منطقه که حتی تهدیدی بسیار بزرگ علیه منافع خود میدانند. به فرض مثال حتی اگر یک درگیری محدود در منطقه روی دهد تمام تلاشهای عمان برای ایجاد یک اقتصاد پایدار در رقابت با امارات از دست خواهد رفت یا بدتر از آن کویت به یکباره در چنین فضا و بستری دچار یک فروپاشی خواهد شد و یقین بدانید که این مسئله حتی درمورد کشورهای همپیمان ریاض مانند خود بحرین و امارات هم که دائم بر طبل ایرانهراسی میکوبند، بهمراتب بدتر خواهد بود.
با توجه به تمام نکاتی به تحلیل آن نشستیم، آیا انتخاب محمد بنسلمان به تنش و تقابل در منطقه خاورمیانه دامن خواهد زد و آیا این تنشها درنهایت به جنگ فیزیکی و نظامی خواهد انجامید؟
فکر میکنم خاورمیانه، دو سطح از تنش سنگین را پشتسر گذاشته؛ یکی «تنش اشغالگری» است که اشغال افغانستان و عراق در آغاز قرن بیستویکم یا تلاش رژیم اشغالگر قدس در تصرف جنوب لبنان و نوار غزه شاهدی بر این ادعاست که البته این تنش عملا به پایان خود رسیده و امروز هیچ نشانهای دال بر ادامه تنش اشغال در منطقه وجود ندارد. دومین تنش به «تنش تروریسم» بازمیگردد که با حمایت برخی کشورهای منطقه و فرامنطقهای در حد فاصل آسیایجنوبغربی تا شمال آفریقا این تنش کشیده شده که در طول چهار سال گذشته سعی کردهاند به موفقیت دست یابند اما امروز شاهد آن هستیم که این تنش تروریستی دوران ضعف و افول خود را سپری میکند؛ یعنی با شکست داعش در عراق و سوریه و جمعشدن پرونده تروریسم در مصر و شکست نمایندگان داعش در نیجریه، تونس و حتی کشوری مانند مالی، این سطح از تنش هم در حال پایانیافتن است؛ لذا گمان میکنم تنش امنیتی پرشدتی را در حد یک جنگ نظامی شاهد نباشیم اما در بستر سیاستهای ریاض و واشنگتن به نظر میآید تنشهای سیاسی در 10 سال آینده در منطقه خاورمیانه بهصورت پرنوسانی را سپری کنیم. درنتیجه تهران باید آمادگی خود را برای رویارویی با هر وضعیتی از هماکنون داشته باشد.