یکی از ماههای مبارک قمری، ماه رمضان است که همیشه مورد احترام تهرانیها و سایر شهرها بوده است. تدارکات، مشغولیات سحر و افطار و وقتگذرانیهای بعد از افطار در تهران قدیم حالوهوای خاص خودش را داشت. آنها معتقد بودند ماه رمضان یعنی ماه نیکیها برای نیکوکاران و ماه زشتیها برای بدسیرتان و بدعملان.
پیشواز ماه مبارک
به گزارش اقتصاد آنلاین به نقل از وقایع اتفاقیه، تقریبا از 15 روز مانده به رمضان یعنی بعد از عید نیمه شعبان، مردم به پیشواز ماه رمضان میرفتند.
زنها مشغول تهیه آذوقه و خواروبار میشدند، خودشان را به پاککردن برنج، کوبیدن آرد برنج، نخودچی و... مشغول کردند و دکانها بهترین و مرغوبترین خواروبار با پایینترین قیمت در اختیار مردم قرار میدادند. چادر زنان در این ماه بلندتر میشد و چادرهای عبایی بلند که تا روی پنجه پاها را بپوشاند جای خود به چادرهای کوتاه رنگی میدادند.
همچنین روبندههای بلند که تا نزدیک زانو میآمد جای نقابها را میگرفت و بزک و سفیداب و... تا هلال ماه شوال منسوخ میشد. مردان در این ماه صورتهایشان آرام میشد؛ چهرهها متین، قدمها آهسته، سرها به زیر.
مساجد هم رونق دیگری در این ماه خیر میگرفت. از چند روز مانده به شروع رمضان، مساجد حصیرها، زیلوها، و گلیمها را خاکگیری و گردگیری یا اینکه قالی اجاره و شبستانها را جارو و نظافت میکردند. آب کهنه خزینه حمامها را عوض میشد و آب تازه واردش میشد که از هرگونه آلودگی، چرک و... مبرا میگردید.
از واجبات آن بود که در شب اول که به آن شب نیت می گفتند، غسل نیت روزه را به عمل میآوردند و در حمامها ولوله به پا میشد و 24 ساعت حمامها باز بود. شام قبل از رمضان، مختصر بود، در حدی که سر دل را سبک نگهدارد تا برای خوردن نخستین سحری، اشتهای بیشتری داشته باشند و در همین شب بود که هرکس باید قبل از نیت روزه با هر کس که از او کینهای به دل دارد یا نفاق و کدورتش در دل کسی باشد حلالیت طلبیده و تحصیل رضایت کند.
آخر ماه شعبان، شبی که قرار بود ماه مبارک رمضان حلول کند، اغلب تهرانیها با شوق و ذوقی دلپذیر برای رؤیت ماه، آب و آینه برمیداشتند، راهی بام خانههایشان میشدند و هلال ماه را در آسمان پاک و پرستاره تهران آن روز میجستند؛ البته ناگفته نماند اعلام رؤیت ماه با مجتهد زمان بود.
نانهای ماه رمضان
در این ماه، هوسبرانگیزترین نانها عرضه میشد. نان سنگک با خشخاش و سیاهدانه زده شده، تافتونهای شانهزده کنجدی و روغنی، شیرمالهای روغندار خوشعطروبو و نان طرشتی (این نان در روستایی 10 کیلومتری در غرب تهران به نام طرشت از آرد گندم خالص با شیره و تخممرغ پخته میشد که به آن رنگ میزدند).
جعفر شهری در کتاب «تهران در قرن سیزدهم» دراینباره مینویسد: «نانهای دکانهای خشکهپزی با شکلهای مختلف و رنگهای گوناگون سستکننده پا میآمد که کمتر کسی میتوانست از جلوی آن گذشته و تازه از تنوردرآمدههای عطر و بودار آن را دیده بتواند خود را ضبط کند.
در این ماه، بهترین نانها چه از حیث آرد و بار و چه از حیث پخت و محتوا در دسترس قرار میگرفت. سنگکهای بلندتر از یک ذرع قد پنجه خورده یکنواخت ناخن کنجد، خشخاشزدهشده یک هوا، بدون کمترین عیب از خمیری و سوختگی و کج و معوجی و نانهای تافتون در دو نوع گرد و دراز و انواع نانهای خشکهپزی که افطار روزهداران را دلچسب میکرد.»
از تحولات ماه رمضان، آمدن زولبیا و بامیه، گوشفیل و پشمک بود که فقط در این ماه به بازار میآمد. چنانچه از مظفرالدینشاه نقلقولی است به این مضمون: «ماه رمضان هم نمیآید زولبیابامیه سیری نوش جان کنیم.»
آغاز ماه رمضان
تقریبا از سه ساعت مانده به اذان صبح در نخستین روز ماه مبارک، زنان بیدار شده و مشغول پختوپز سحری میشدند و مردانشان را بیدار میکردند.
در این هنگام به خواندن دعاهای سحر و نماز و مناجات میپرداختند. مناجات را با ریزهخوانی و صدای بم و کوتاه شروع و در آخر با دوبیتیهای معروف، آن را تمام میکردند.
بعد از مناجات، دعاهای سحر بود که معروفترین آن منسوب به اماممحمدباقر(ع) که به نام ابوحمزه ثمالی شناخته شده بود به ذکر میپرداختند.
در شهر نیز بانگ و نوای مناجاتیان باعث ولوله در شهر میشد و هر لحظه صدای بانگ و هیاهو شدیدتر میگردید تا آنجا که از هر پشتبام و مناره مسجد صدا و غوغا به گوش میرسید و کل شهر تهران را فرامیگرفت و این غوغا و هیاهو در سحر به جایی میرسید تا اینکه نقل است: «دیپلماتی فرنگی هنگام سحر رمضان وارد تهران شد وقتی آن غوغا و ولوله را شنید، فکر کرد مردم بهخاطر ورودش اعتراض کرده و شهر در شرف انقلاب است و ازاینرو، از تهران فرار کرد.»
در مناجاتها از درد دردمندان، حاجت حاجتمندان، شفای بیماران، قرض قرضمندان و رهایی زندانیان ذکر میکردند؛ البته ناگفته نماند برخی از کسانی که مناجاتها را با صدایی بلندبلند میگفتند، بیشتر درصدد خودنمایی و جلب اعتماد بودند اما در مقابل مردمی هم بودند که آهسته این کار را برای رضای خدا و با نیت خالص انجام میدادند.
بعد از دعاها نوبت به بیدارکردن یکدیگر در سحرها بود که صمیمیت، صفا و همبستگی مردم آن دوران را نشان میداد. اولین کسی که بیدار میشد موظف بود اهالی خانه و خانههای دیواربهدیوار را با کوبیدن مشت بیدار کند.
این مشتکوبی اتاقبهاتاق تا آخر حیاط با دور تسلسل میگرفت و هر کسی که با این روش بیدار نمیشد به در اتاقش میکوبیدند یا از سوراخ بخاریها داد میزدند.
جعفر شهری دراینزمینه در کتاب «طهران قدیم» مینویسد: «پیرمردهای شوخطبع و خوشقریحهای هم در محلات بودند از جهت عقده و تفریح به دور کوچه خانههای آشنایان به راه افتاده، با چوبدستی و عصا و لگد بر در خانه میزنند و با جملات مثلا «مشدی ممدلی بیداری؟» مردم را به بیدارشدن و کار خیر دعوت میکردند و عدهای هم بودند که این کار را واقعا در زمره وظایف پسندیده دانسته، آن را جزء نذرهای خود قرار داده، با خواندن اشعار مناجاتنامه و دعا و هوانداختن به کوچهها و محلههای خارج شهر رفته و مردم حومهنشین را بیدار میکردند.»
در عصر قاجاریه، افراد قشون و قزاقخانه در دو وقت سحر و افطار در میدان توپخانه و دروازههای شهر مبادرت به شلیک چند تیر میکردند تا بهاینترتیب با صدای توپ، مردم را از رسیدن این دو زمان باخبر کنند. یکی دیگر از راههایی که تهرانیها برای سحر از خواب برمیخیزیدند، صدای بانگ خروس بود. ازاینرو، وجود خروس را در خانه خوشیمن میدانستند بهویژه خروس سفید چهلتاج که نشانه خیر و برکت بود.
سحری تهرانیها
غذای سحر به مناسبت فصل گرما و سرما متفاوت بود اما از غذاهای کامل سحری، غذاهای پرگوشت و پرچرب برای ایام سرما و غذاهای کمچرب و کمگوشت برای ایام گرما بود که به مصرف میرسید.
در کل غذاها شامل، آبگوشت به و سرکه، آبگوشت کلمقمری، طاسکباب، کوفته شامی، کوفته دست به گردن، کبابدیگی، چلوخورش فسنجان، آلواسفناج، پلوتهچین با گوشت یا مرغ، کباب چنجه، کباب تنوری، خاگینه، نیمرو، کوکوسبزی، کوکوسیبزمینی، شیرینپلو، هفترنگپلو بود.
در میان این سحریها، قیمه آلو برای جلوگیری از عطش، طرفدار بسیاری داشت. غذاهای افراد بیبضاعت شامل کلهجوش، اشکنه، دمپختک، انواع کته و سیبزمینی پخته، نان و انجیر، نان و خرما، نان و پنیر و هندوانه، نان و چای شیرین و نان و مربا بود.
در آن روزگار همچون میز غذا مرسوم نبود سحری روی یک سفره پهن میشد که در کنارش سفره سماور و چای چیده میشد. سفرههای سماور اکثرا از مخمل با نوارهای زردوزی طراحی شده بود.
با قلقل سماور، روزهداران به دور سفره جمع میشدند. یکی از آداب سحرخوردن، لقمهای نان خالی بعد از سحری بود که معتقد بودند همان یک لقمه نان خالی، آنها را تا افطار نگه میدارد و دیگری مکیدن انگشتر عقیق بعد از نیت و هنگام خواب بود که در خاصیتش میگفتند: «رفع عطش میکند» و آن را از واجبات میدانستند.
آب است و تریاک
بعد از خوردن سحری و شنیدن جمله «آب است و تریاک»، وضو گرفته و دست و دهان را شسته و نماز صبح را بهجا میآوردند.
جعفر شهری در کتابش درمورد عبارت «آب است و تریاک» مینویسد: «جملهای بود که مؤذنین بعد از اذان سحر بر زبان میآوردند و این توجهی بود که به خوابماندهها یا آنها که تا آن زمان به خوردن سحری دست نیافته بودند، میدادند، به این معنی که هنوز برای چند دقیقه که تشنهای آبی نوشیده، یا بیماری که برای دردش باید تریاک مصرف کند (در تهران قدیم، حکیمان برای کاهش درد، تریاک تجویز میکردند) وقت باقی است، بههرصورت میتوانند خود را به سحری برسانند و این از آن جهت بود که بدون خوردن سحری، روزهگرفتن کراهتی عظیم داشت که در روایت آمده بود باید روزهگیر حتما با خوردن غذا اختیار روزه نماید، اگرچه با دانهای خرما یا مویز یا مغز بادامی باشد و تماشایی همین هنگام بود که خانوادهای در تنگنای وقت، دست به سحری یافته بود.»
این جمله«آب است و تریاک» در میان علمای آن زمان محل اختلاف بود؛ عدهای مدت آن را برابر با زمانی میدانستند که تشنهای آبی بنوشد و برخی در حد لقمهای نان و آب خوردن میپنداشتند.
شروع روزهداری
تهرانیها در شب اول نیت کل ماه رمضان را میکردند. بچه هر خانوادهای که سال اول روزه میگرفت از طرف پدر و مادرش انعام و جایزه دریافت میکرد و ازاینرو، بسیاری از کودکان تا جایی که توان در بدن داشتند، روزه میگرفتند.
این تشویق بزرگترهای خانواده در کوچکترها تا به آن حد اثر گذاشته بود که گاهی بچههای یک خانواده از ترس بیدارنشدن سحرها، موقع خوابیدن بند شلوارهای خود را بههم میدوختند تا وقتی بزرگترشان بیدار شد همگی برای سحر با هم بلند شوند؛ البته جایزهای هم از سوی مردان خانواده برای زنانشان به دلیل آنکه سحرها زودتر بیدار شده و سحری را آماده میکردند، در نظر داشتند.
زمانی که ماه رمضان شروع میشد، اوضاع و احوالات شهر، یکپارچه تغییر میکرد؛ از برنامه زندگی و خواب و خوراک گرفته تا کارکردن و نشست و برخاست. تهرانیها روزهای خود را در رمضان اینگونه میگذراندند: تا دو ساعت به ظهر میخوابیدند پس از آن مردان بر سر کارهای خود رفته و بیکارها وقت میگذراندند.
ناگفته نماند تقریبا در این ماه کسب و تجارت تعطیل میشد مخصوصا هفته اول، سکوت و خاموشی و بهتزدگی در خیابانها مشاهده میشد؛ البته کسبه دیگری بودند که در این ماه نانشان در روغن بود مانند حمامیها، ساعتسازها (چون ساعت در این ماه برای تعیین و شناخت ساعات افطار و سحر حسابی موردنیاز بود)، معرکهگیرها، مسئلهگوها، فروشندگان کالای مذهبی مانند قرآن، مکاتب دعا و...، فروشنده سجاده و جانماز و کفن نوشته و ننوشته، فروشندگان زمین گور و مقبره و در مقابل کساد کار حکیم و دافروش، زالویی و حجامتانداز، دلاک و دندانساز، لوطی عنتری، سلمانی و مشاطه، دکانهای چلویی، دیزیپزی، قهوهچی خوابیده بود.
زنان از از ظهر آماده درستکردن افطاری میشدند. نزدیک غروب مردان با دست پر هر یک کیسهای حاوی خوراکی، نان، لبو و... خریده و به خانههایشان بازمیگشتند.
بهتدریج سفره افطار گسترانیده میشد و اینگونه افطارشان را باز میکردند: نصف استکان آب گرم یا قنداق کمشیرین، یکی دو دانه تخممرغ عسلی، چند انگشت حلوا، چند لقمه نان با پنیر و چای شیرین، پیالهای آشرشته یا جو.پس از آن به سراغ شام میرفتند.
شام افطارها کموبیش اینگونه تهیه میشد که مقداری از آن جزء مخلفات و مقداری دیگر غذا بود. در آن زمان، با درنظرگرفتن طعم و مزه غذا خواص و مضار مواد آن را نیز از نظر دور نمیداشتند. اول آنکه چند غذا را با یکدیگر نمیخوردند.
همچنین دو نوع چربی مختلف مانند روغننباتی و روغنحیوانی را با هم مخلوط نمیکردند. همینطور دو نوع شیرینی مانند عسل و انگور یا عسل و خربزه. در کل، حواس تهرانیهای آن دوره برعکس امروز، به تغذیهشان جمع بود و توجه بسیاری به طبع سرد و گرم غذاها میکردند.
شربتآلاتی که در ماه رمضان رواج داشت و بعد از شام با توجه به فصول مختلف میخوردند، عبارت بود از شربت سکنجبین، دوغ، آب هندوانه، ماست و خیار، گرمک طالبی، شیربرنج، یخدربهشت، هل، گلاب، آش انار.
وقتگذرانیها و شبنشینیها
در روزها (پیش از افطار) وقتگذرانی تهرانیها بیشتر در مساجد و صحنهای امامزاده و زیارتگاهها بود که مسجدشاه (مسجد امامخمینی) در بازار بزرگ تهران در درجه اول قرار داشت.
جلوخان این مسجد، محل اجتماع بساطیها، خردهفروشها و دستفروشان بود و داخل آن معرکهگیرها و مسئلهگوها و مرثیهخوانان هر یک برای خود مشتریانی داشتند. در محل بساطیها، هر کسی کالایی ارزشمند و حتی بیارزش داشت با خود به آنجا میآورد و برای فروش عرضه میکرد؛ البته به گفته تهرانیهای قدیم، اکثر این اجناس، بنجل و کهنه بودند و در سالهای آخر نوفروشان بساط پهن میکردند.
ازجمله اجناس بساطیها شامل میز چهارپایه، چکش و سوزن، کلنگ، سیخ، چاقوهای سلاخی و قصابی و آشپزی، انواعواقسام چپق، اسباب شکار و صید سفر، ساطور، انبر و اجاق، کتابهای خطی و چاپی، کتاب دعا، انواع کتب علوم غریبه مانند جنگیری، فالبینی، رمالی، دعانویسی و... اسباب ورزش پهلوانی مانند تخته شنا، میل، کباده، زانوبند، ساعدبند، بوق حمام، تیغ و قیچی و آینه دستی سلمانی، سنگهای قیمتی مثل فیروزه، عقیق، زمرد، در، شال و عمامه و انواع شبکلاه و... .
بعد از جلوخان مسجدشاه، صحن مسجد نیز به فروش کتابهای قرآن بزرگ و جیبی، تقویمهای مختلف، عکسهای چاپی از حضرت محمد و علی امیرالمؤنین و پنج تن، ورقههای آیات «آیهالکرسی» و «وان یکاد» و... عطریات مختلف مانند عطر گل سرخ، گل محمدی، یاس، ارغوان و... میپرداختند.
مسجد سپهسالار (مسجد مطهری) نزدیکی میدان بهارستان و کوچه باریک پشت آن نیز مانند صحن مسجدشاه، یکی دیگر از محلهای تجمع مردم بود. صحن سیداسماعیل، پیرعطا، سیدنصرالدین، امامزادهیحیی، محوطهها و کوچههای مجاور آنها هم از جاهای دیگر تهران بود که در ماه رمضان برای خود برووبیایی داشتند.
کسبه و دستفروشان این محلها برخلاف مسجدشاه که برای مردان بود، مخصوص زنان بود و فقط زنان و دختران دور بساط آنها جمع میشدند. کالاهای این بساطیها شامل انواع پارچه، چادر شب، اسباب خرازی مانند سوزن، سنجاق، سرخاب و سفیداب، کیسه حمام، سنگپا، انواع لیفها، سرمهدان، مهر گیاه، مهره مار، پیه گرگ، نظر قربانی، دعای نظر، انواع کفشها، لباسهای دوخته مثل پیراهن کوتاه، شلوار بلند، شلیته، چاقچور، روبنده و... بود.
در همه مکانهای نامبردهشده، معرکهگیرها، مسئلهگو و روضهخوانی و پرده شمایلهای گوناگون حضور داشتند و از دیگر سرگرمی مردان، نماز جماعت ظهر و عصر و پای منبرنشستن بود.
بعد از افطار، شبنشینیها شروع میشد که شامل مهمانیها بود که مورد استقبال بسیاری از مردم قرار داشت. در این شبنشینیها زولبیا و بامیه صرف میشد.
بزرگان برای آنکه مهمانان را مشغول کنند به کتابخوانی، قصهسرایی، افسانهپردازی و داستانهای جن و پری میپرداختند که گاهی تا به سحر به طول میانجامید. برخی از تهرانیها بعد از افطار، راهی هیأتهای دینی میشدند و در جلسات به قرائت قرآن و تفسیر و دعاخوانی میپرداختند که این رسم تا به امروز باقی مانده است.
سرگرمی دیگر مردم، مخصوصا در شبهای رمضان قهوهخانهها بود. درواقع محلی بود که همه مردم را به سمت خود میکشاند و برای هر دستهای تفریحات و وسایل سرگرمی مخصوصشان را فراهم میکرد و نقالها شاهنامهخوانی و اسکندرنامهخوانی میکردند.
از قهوهخانههای معروف در این ماه باید به قهوهخانه «باغ ایلچی»، «باغچه علیجان»، «پنجهباشی» زیر شمسالعماره، «فراشباشی» در بازارچه قوامالدوله، قهوهخانه «فخرآباد» در دروازهشمیران، قهوهخانه «حسن ناروند» در میدان شاه (قیام)، قهوهخانه «شاغلام» در بازار امینالسلطان اشاره کرد اما قدیمیترین قهوهخانه، قهوهخانه «چال» در خیابان مولوی، بازار حضرتی جنب کوچه ارامنه بود.
از دیگر تفریحات ترنابازی، عموزنجیرباف، گلیاپوچ و... بود که البته این بازیها مختص پسران جوان بود. در این ماه چون در روزها، زورخانه تعطیل بود در شبها اهالی ورزشکار تهران به زورخانهها میرفتند و به ورزش پهلوانی میپرداختند. در این ماهها افراد لات و بیسروپا نیز بازیهای خاص خودشان را مانند «خال سیاه بند»، «چوب در کمربند» و «فرفرهرنگی» داشتند و تا پاسی از شب به آن مشغول بودند.
و اما شبهای احیا
شبهای نوزدهم، بیستویکم و بیستوسوم که شبهای قدر محسوب میشد، نزد مردم مورد احترام بود. در این شبها از واجبات، آن بود که حتما غسل کنند و حداقل صد رکعت نماز قضا یا مستحب بهجا آوردند و کمترین اعمال شامل هزاربار استغفار یا صلوات و هزاربار صلوات به صدای بلند بود.
در این سه شب وقتی صدای مؤذن برای اذان بلند میشد، همه مردم کوچک و بزرگ با هم اذان میگفتند. اذانهای نیمهشب، پروپیمانهترین صداهایی بود که از مردم در کوی و برزن و مسجد شنیده میشد.
شب اول ماه شوال
از ساعتهای پرجنبوجوش ماه رمضان، غروب شب اول ماه شب شوال بود. اگر رمضان از 30 روز کمتر بود و در تقویم 29 روز بود از هنگام آفتاب تا یک ساعت بعد از شب، مردان و زنان به پشتبام یا روی بلندیها رفته و به آسمان نگاه میکردند و بهدنبال ماه میگشتند.
اگر جماعت کثیری و چند عادل، ماه را میدیدند، با یکدیگر اجماع کرده و فردا را عید مینامیدند اما اگر ابر و مه و بارندگی مانع رؤیت ماه میشد، منتظر تلگراف از نجف و کربلا میشدند.
بااینحال، سحر بلند میشدند و نیت روزه میکردند و هر هنگام تلگراف میرسید اگر عید اعلام شده بود، روزه را میشکستند و اگر عید نبود، به روزه خود ادامه میدادند و ماه رمضان 30 روز میشد.
فطریه نیز مربوط به آخرین شب ماه رمضان میشد که قبل از افطار شب اول ماه باید هر کس فطریه خود را که در آنموقع شامل یک من نان گندم، جو، برنج (درواقع هر آنچه فرد مصرف میکرد)، به مستحق بدهند یا اینکه در ازایش معادل آن پول میدادند.
فطریه در درجه اول به فامیل مستحق و بعد همسایه مستحق و آشنای مستحق تعلق میگرفت و اگر کسی دوروبرش مستحق نداشت، آن را به مستمندان یا ناقصالعضوها میدادند.
روز عید نیز مانند هرسال به نزدیکترین مسجد یا به مسجد امام جماعت مورد نظر خود با پای برهنه رفته و نمار عید فطر بهجا میآوردند و اینگونه ماه مبارک رمضان پایان میگرفت و حالا دیگر نوبت آن بود که مردم بعد از یک ماه محرومیت از غیبت، شایعهپراکنی و سفرکردن، بیخوابی و... تلافی کنند و آن را مزد زحمات خستگی، گرسنگیها و تشنگیها میدانستند.