کسبه پلاسکو : به تماشای خانهخرابیمان نشستهایم
«شستیمش. عین یه مریض دم مرگ که داره جون میده اما عزیزاش به زنده موندش امید دارن. هنوز تو پاساژ و مغازهها بوی دود و آهن سوخته میآمد. هنوز تکههای لباسها از گوشه و کنار مغازهها یکی یکی پیدا میشد. بچهها گریه میکردن و گاهی گوشهای مینشستن و فقط در و دیوار را تماشا میکردن. صدا از کسی در نمیآمد.»
اینها حرفهای علی است. یکی از مغازهدارهای طبقه همکف پلاسکو که حالا تک و تنها در بوتیک کوچکش داخل پاساژ نور نشسته و با موبایلش مشغول است. او همراه با کسبه دیگری که مغازههایشان در طبقه همکف سالم مانده دو هفته پیش به پلاسکو رفتند و مغازههای سالم مانده را شستند تا شاید برای شب عید اجازه ورودشان را بدهند اما بنیاد موافقت نکرد. اما این پلاسکوی پر سروصدا کجا و مجتمع نور سوت و کور کجا؟ اسمش مجتمع نور است اما برای پلاسکوییها به خانهای تاریک میماند که هزار اتاق دارد و چراغ تعداد اندکی از اتاقها را روشن کردهاند و بقیه خاموشند. ساکنان تک و تنهای خانه همه از هم دور افتادهاند و هر کدام خسته و ناامید به گوشه تنهایی شان خزیدهاند و گاهی بیرون میآیند و در سکوت همدیگر را تماشا میکنند و دوباره به داخل اتاق میروند.
انگار پاساژ نور نیمه تعطیل است
به گزارش اقتصادآنلاین به نقل از اعتماد ، مجتمع تجاری نور بزرگ است و اغلب مغازههایش خالی است. اصلا اگر تازهواردی بیخبر وارد پاساژ شود خیال میکند هنوز اینجا را افتتاح نکردهاند! دکورهای نیمه کاره سالن مرکزی پاساژ و کارگرانی که یکی در میان در حال سفیدکاری و چیدن پارتیشنهای مغازهها هستند این را تایید میکند. نور کم مغازههای کوچک پلاسکو و صدای موسیقیای که از داخل هر کدام از مغازهها میآمد جایش را به پاساژ دراندردشت نور داده است. داخل پلاسکو کافی بود مغازهدارها از مغازههایشان بیرون بیایند اما اینجا هر کدام گوشهای از طبقات پاساژ هم بایستند و همدیگر را صدا بزنند باز هم صدایشان به هم نمیرسد. از دکورهای با طراحیهای متفاوت و رنگارنگ بوتیکهای پلاسکو هم خبری نیست. لباسها و کفشها را با سادهترین طراحی در ویترین مغازهها یا روی رگالهای داخل مغازه چیدهاند. یکی ازمغازه دارها میگوید: «از ٦٠٠ مغازهای که به بچههای پلاسکو تحویل دادهاند تنها ٢٠٠ نفر مغازههایشان را پر کردهاند. کسی دل و دماغ آمدن به اینجا را ندارد. بعضیها هم فروش شب عید را رها کردهاند و گذاشتهاند بعد از عید بیایند. بعضیها هم دارند تمام زورشان را میزنند تا بنیاد رضایت بدهد و پلاسکو را با همان مغازههای اندکش دوباره راه بیندازد.»
علی و رفیقش مسعود در برج پلاسکو مغازههایشان کنار هم بود حالا مغازه یکی طبقه همکف است و یکی طبقه سوم. مسعود میگوید: «دو هفته پیش طبقه همکف را شستیم و به شورا گفتیم میخواهیم دوباره مغازههایمان را راه بیندازیم. اما از بنیاد فردایش نیوجرسی آوردند و جلوی در پاساژ را جوش دادند. ما دویست پلاک بودیم که همگی مغازههایمان سالم مانده. حتی اجازه رفت و آمد در پاساژ را هم به ما نمیدهند. هنوز توی مغازههای ما جنسها و دوربینهایمان هست اما اجازه نمیدهند وارد شویم.»
مصطفی هم مثل بقیه کسبه داخل مغازهاش نشسته و از تلویزیون خندوانه میبیند. میگوید: « شب عید تو پلاسکو آنقدر سرمان شلوغ بود که به دوست و رفیقهای خودمان که میخواستند خرید عید کنند میگفتیم یا صبح زود بیایند یا آخر شب ساعت دوازده که سرمان خلوت باشد و بتوانیم راحت کارشان را انجام بدهیم. حالا دیگر همانها هم اینجا نمیآیند. لباسهایشان را از جای دیگر میخرند. ما هر روز میآییم اینجا و تنها مینشینیم تا صبح را شب کنیم. اگر آن موقع روی جنسهایمان ٢٠ یا ٢٥ تومن میکشیدیم اینجا مجبوریم ٥ یا ده هزارتومان به قیمتهایمان اضافه کنیم. ایستادن ما اینجا تو مغازه فقط نمایشی است که ترتیب دادهاند تا بگویند ما به فکر ورشکستههای پلاسکو بودهایم.»
٨ میلیون اجاره مغازه از اردیبهشتماه
تولیدیهای پیراهن پلاسکو همه به مغازههای انتهایی پاساژ نور رفتهاند. بعضیهایشان حتی مغازهها را قفسهبندی هم نکردهاند.
جعبههای پیراهن را روی هم چیدهاند و یکییکی به تکوتوک مشتریهایشان نشان میدهند. احمد آقا مرد میانسالی است که میگوید: « تا اردیبهشت قرار است در مغازههای اینجا بدون اجاره بمانیم. اما از آن موقع به بعد باید ماهی هشت میلیون اجاره بدهیم. شب چهارشنبهسوری که بهترین شب ما برای فروش بود رفیقهایمان آمدند و ٥٠٠ هزارتومان خرید کردند. بقیه شبها خبری نیست.
نمیدانم روی چه حسابی اینجا مغازهها را به ما دادند. مغازههای پاساژ را تقسیمبندی کردهاند، یک مغازه روشن میان چهار مغازه خاموش دادهاند. اگر همه بچهها را یک جا جمع میکردند همه جا روشن میشد و شاید پاساژ رونق میگرفت.
سیاستشان بوده که اگر اینجا به خاطر حضور پلاسکوییها رونق گرفت بقیه مغازهها را با قیمتهای بالاتر بفروشند. شورای پلاسکو با بنیاد مستضعفان جلسه گذاشتند که پلاسکو را باز کنند اما بنیاد موافقت نکرد.
حالا پلاسکوییها دو دسته شدهاند؛ یک دسته برج نشینها بودند که با تخریب پلاسکو موافقند و دسته دیگر طبقات همکف که میگویند مغازههایشان را باز کنند و بقیه ساختمان را روی آن بسازند. همه تلاش ما این است که حداقل تا چند سال دیگر هم شده پلاسکو را دوباره بسازند و ما برویم آنجا.
کاسبی ما بدون پلاسکو هیچوقت درست نمیشود.» سرنوشت مسعود هم مثل بقیه است. تک و تنها توی مغازهاش نشسته و با لپتاپ روبهرویش مشغول است میگوید: «انگار که وسط یک مجلس عروسی باشی و در چند لحظه عروسی تبدیل به عزا شود. ما که همهچیزمان را از دست دادهایم و هر روز میآییم اینجا و خانه خراب شدنمان را تماشا میکنیم.
بنیاد و شورای پلاسکو قرار است تا تیرماه تصمیم بگیرند که پلاسکو را بسازند یا نه؟ من یک هفته است که مغازهام را سر پا کردهام اما در این مدت هیچ فروشی نداشتهام. هیچ کاری از دستمان برنمیآید و باید بنشینیم و صبر کنیم، ببینیم که میشود. به هیچ کدام از وعدههایی که دادهاند، عمل نکردند. گفتند بیمه بیکاری میدهند که ندادند، گفتند وام ١٠ درصد میدهند که شد ١٨ درصد.» عبدی نگهبان قدیمی پلاسکو میان مغازهها میچرخد و میگوید: به تماشای خانهخرابیمان نشستهایم.