عشق شیطانی بوی خون می داد
با هم در تلگرام آشنا شدیم. پیام اول را سمانه داد. او مشکلات زیادی داشت و من کمکش کردم و مشکلاتش حل شد
مرد جوان که طراح داخلی بود، زمانی که از طریق تلگرام با زن جوانی آشنا شد، هرگز تصور نمیکرد این آشنایی به یک جنایت ختم شود. او با همدستی این زن، نقشهای طراحی کرد تا زهر چشمی ازیک مرد میانسال بگیرد ولی این مرد هنگامی که اسیرشان بود تسلیم مرگ شد.
به گزارش اقتصادآنلاین به نقل از ایران ، اواسط بهمن امسال مردی به نام فرامرز، سوار بر خودروی هیوندا خانهاش را ترک کرد ولی به طرزمرموزی ناپدید شد. به همین خاطر خانوادهاش به دادسرای جنایی تهران رفتند وباطرح شکایتی خواستاررسیدگی به موضوع شدند.در پی تشکیل این پرونده، بازپرس آرش سیفی دستور تحقیقات جنایی دراین باره راصادرکرد.بعد هم کارآگاهان اداره یازدهم پلیس آگاهی پایتخت وارد عمل شدند.در تحقیقات مقدماتی مشخص شد که روز بعد از ناپدید شدن فرامرز، از حسابهای بانکیاش مبالغ قابل توجهی برداشت شده است.در ادامه بررسیها نیز روشن شد که این مرد آن شب خانهاش را به قصد دیدن یکی از اقوامش به نام سمانه ترک کرده است. بدین ترتیب کارآگاهان مبارزه با جرایم جنایی به سراغ زن جوان رفتند اما پی بردند اوبه طرزعجیبی خانهاش را ترک کرده است. در ادامه تحقیقات کارآگاهان موفق به شناسایی مخفیگاه سمانه شدند. او که خود را در دام پلیس می دید به ناچار به اداره آگاهی رفت.
سمانه در تحقیقات اولیه منکر اطلاع ازسرنوشت مرد گمشده بود. اما زمانی که با مدارک و شواهد پلیس روبهرو شد به قتل فرامرز با همدستی مرد جوانی به نام اردلان اعتراف کرد.
این زن در تحقیقات به بازپرس آرش سیفی گفت: فرامرز مدتها بود که تصمیم داشت با من ارتباط برقرار کند. فرامرز حتی یک روز تابستان به سراغم آمد و مرا تهدید کرد که اگر به خواستهاش عمل نکنم، بچهام را میدزد.به همین خاطر از فرامرز میترسیدم و نمیدانستم در برابر تهدیدهای او چه باید بکنم. تا اینکه حدود سه ماه قبل در فضای مجازی با مرد جوانی به نام اردلان آشنا شدم و موضوع را به او گفتم و چارهجویی کردم. سرانجام با اردلان تصمیم گرفتیم فرامرز را گوشمالی بدهیم تا دست از اذیتهایش بردارد. نقشهمان این بود که او را به خانه اردلان بکشانیم و با کمی تهدید و گرفتن پول آزادش کنیم. شب حادثه با فرامرز تماس گرفتم و از او خواستم به فردیس کرج بیاید تا باهم صحبت کنیم. زمانی که وارد خانه شد باهم درگیر شدیم و اردلان که داخل حمام مخفی شده بود خودش را به اتاق پذیرایی رساند. در آنجا بود که دست و پاها و دهان فرامرز را بستیم و بعد از مدتی حالش بد شد. بعد فهمیدیم او نفس نمیکشید.بعد او را داخل لحافی پیچیدیم و روی صندلی عقب خودرویش قرار دادیم وجسدش را در بیابانهای تلو رها کردیم.
در پی اعترافات زن جوان، اردلان هم به دستور بازپرس شعبه چهارم دادسرای امور جنایی تهران بازداشت شد.سپس جسد مرد میانسال با راهنماییهای این زن و مرد کشف شد. بازپرس جنایی هم دستور انتقال جسد را به پزشکی قانونی داد تا علت اصلی وزمان مرگ مشخص شود. هردومتهم نیزدربازداشت هستند.
***
اردلان مرد جوانی است که در تمام این مدت پا به پای سمانه پیش رفته و با او در جنایت نیز همراه شده. او با سمانه در فضای مجازی آشنا شد و همزمان با ادامه ارتباطشان به او دل بست و همین دل بستن باعث شد تا او با زن جوان همراه شود و دست به جنایت بزند.
به چه بهانهای فرامرز را به داخل خانه ات کشاندی؟من نکشاندم، سمانه با او تماس گرفت و به بهانه اینکه با هم صحبت کنند او را به خانهام در فردیس کرج کشاند. فرامرز مدتها بود که دلش میخواست با سمانه ارتباط داشته باشد و به همین دلیل هم او را به خانهام کشاندیم.
او میدانست تو داخل خانه ای؟نه، اصلاً قرار نبود من خودم را نشان دهم. در تمام مدت داخل حمام مخفی شده بودم.
برای چی مخفی شده بودی؟ مگر نمیخواستید حالش را بگیرید؟حقیقتش این بود که سمانه او را به خانهام دعوت کرد تا به من ثابت کند که هیچ علاقه ای به فرامرز ندارد. قرار هم بود تا آخر وقت من داخل حمام باشم، اما لحظاتی بعد از اینکه او به خانه آمد، من از حمام بیرون آمدم.
بعد چه اتفاقی افتاد؟با او درگیر شدم و مجبورش کردم روی صندلی بنشیند. فرامرز که حسابی ترسیده بود سر و صدا کرد و برای اینکه سر و صدایش همسایهها را به خانه نکشاند، مجبور شدیم دست و دهانش را با چسب ببندیم. پاهایش را هم با شال سمانه بستیم. آن موقع بود که مجبورش کردیم تا رمز عابر بانکهایش را بدهد. ما فقط میخواستیم حالش را بگیریم و او را سر جایش بنشانیم. میخواستیم ادبش کنیم، اما یک دفعه حالش بد شد، حتی 4 قرص داخل جیبش بود و آنها را بیرون آوردیم تا بخورد اما گفت حالش خوب است ولی متوجه شدیم که مرده است.همان موقع به کمک سمانه جسد را بستیم و داخل لحافی پیچاندیم.
بعد چه اتفاقی افتاد؟اول میخواستیم جسد را داخل صندوق عقب ماشین خودش بگذاریم اما قفل صندوق عقب خراب بود و آن را روی صندلی عقب گذاشتیم. ساعت حدود 6 صبح بود که از خانه من خارج شدیم و به سمت فشم حرکت کردیم. اما جاده خیلی شلوغ بود، جاده را بسته بودند. بنابراین تصمیم گرفتیم به سمت جاجرود برویم، حتی در راه ماشین داخل یک گودال افتاد و چند نفری کمک کردند و ماشین را درآوردند. در راه تغییر مسیر دادم و در محلی خلوت توقف کردم. جسد را بیرون آوردیم و چون روی شیب بودیم با یک هول جسد پایین افتاد و در کنار سیم خاردارهایی که چند متر آن طرفتر بود متوقف شد.
پس از جنایت چه کردید؟رفتیم شهرری و با کارتهایی که رمزش را میدانستیم طلا خریدیم.
چه مقدار طلا خریدید؟دقیق نمیدانم، فقط طلا میخریدیم و میفروختیم.
با پولهای مقتول چه کردید؟سمانه مقداری وسایل خانه خرید، اما بیشترین پول را به گداها و یتیم خانهها کمک کردیم. حتی حاضرم اسم و محلهای یتیم خانهها را هم معرفی کنم. تقریباً هیچ پولی را برای خودمان برنداشتیم.
بعد از قتل با سمانه در تماس بودی؟بله، هر جا میرفتیم باهم بودیم، تا اینکه 4 روز پس از این حادثه از آگاهی با سمانه تماس گرفتند و از او خواستند که برای یک سری موضوعها به آنجا برود؛خودم آن روز سمانه را تا اداره آگاهی بردم اما دیگر از او خبری نداشتم.
وقتی سمانه دستگیر شد چرا خودت را معرفی نکردی؟فکر نمیکردم که دستگیرشده باشد، تصورم میکردم بعد از چند روز تحقیق به نتیجه نرسند و آزادش کنند، اما وقتی ماندنش در اداره آگاهی طولانی شد تصمیم گرفتم برایش وکیل بگیرم که فرصت نشد و خودم هم دستگیر شدم.
با سمانه چطور آشنا شدی؟باهم در تلگرام آشنا شدیم. پیام اول را سمانه داد.
میدانستی او متأهل است؟اوایل نه، اما بعد از مدتی متوجه شدم. سمانه مشکلات زیادی داشت و من کمکش کردم و مشکلاتش حل شد. فرامرز یکی از مشکلاتی بود که او داشت و باهم حلش کردیم.
شما متأهل هستی؟چند سال قبل، از همسرم جدا شدم و با دختر 9 سالهام زندگی میکنم.
چرا با سمانه همراه شدی؟برای اینکه عاشقاش هستم. ما میخواهیم باهم ازدواج کنیم. بعد از آزادی از زندان به هدفمان میرسیم. من سمانه را میپرستم، عاشقش نیستم.
چرا او را در این حد دوست داری؟سمانه یک مرد است، سمانه دست نیافتنی است. برعکس همسر اول من که به من خیانت کرد، زندگیام را گرفت و بعد هم طلاق گرفت و رفت سراغ زندگی خودش. همسر اولم هم آبرویم را برد هم مرا به نابودی کشاند؛ اما سمانه چنین شخصیتی ندارد.
اما سمانه متأهل بود، چطور میتوانستی با او ازدواج کنی؟قرار بود از همسرش جدا شود. آنها با هم مشکلات زیادی داشتند. شما از صفتهای مردانه سمانه خبر نداری، اگر داشتی بیشک به من حق میدادی.
شغلت چیست؟دکوراسیون کار هستم.سمانه هم باشگاه داشت، البته یک آشپزخانه هم داشت. سمانه وضع مالی خیلی خوبی نداشت اما عاشق کار کردن بود و برای همین خیلی تلاش میکرد.اما افسوس که این اتفاق، ناخواسته زندگی هردونفرمان را خراب کرد و....