x
۱۷ / بهمن / ۱۳۹۵ ۰۷:۲۳
مقایسه جالبی بین خواندن و نخواندن

کدام کتاب‌ها واقعا ارزش خواندن دارند؟

کدام کتاب‌ها واقعا ارزش خواندن دارند؟

من حاضر نیستم کتاب بخوانم. این اعتراف، از زبان یک منتقد، هم مغرورانه است و هم جاهلانه، اما واقعیت این است که همه ما به‌ویژه دانش‌‌پژوهان ادبیات هر روز از خواندن کتاب اجتناب می‌کنیم.

کد خبر: ۱۷۴۸۲۳
آرین موتور

یادم هست در مهمانی‌‌ای در دانشکده دوره لیسانس کسی به من گفت که استاد مشاورم، یکی از امریکاشناسان معروف، تابه‌حال رمان «موبی دیک» را نخوانده است. راست می‌‌گفت؟ جرات نکردم از خودش بپرسم. آیا این عقیده حال‌وهوای انتقادی هنجارشکنانه او را تقویت می‌کرد؟ البته. (اخیرا از او پرسیدم. گفت: «در دوره‌‌یی، حرف درستی بود. اما از زمانی به‌بعد دیگر درست نبود»)

به گزارش اقتصادآنلاین به نقل از تعادل ، کنش نخواندن چیزی است که دانش‌‌پژوهان به‌ندرت درباره آن صحبت می‌کنند. چنین بحث‌هایی از جانب آنها یا دیگرانی که هویتشان به کتاب گره خورده، شرم‌‌آور است. تقصیر را به گردن «سرمایه فرهنگی» بیندازید، همان حس برتری که حاصل ادعای خواندن کتاب‌‌هایی است که جایگاه والای اجتماعی فرد را نشان می‌دهند. جالب‌تر این است که تقصیر را به گردن «تحقیر» بیندازید، بازی شیرینی که استادی شیطان‌‌صفت در طنز دانشگاهی «دیوید لاج»، تغییر مکان (۱۹۷۵) ابداع کرد. در بازی تحقیر، بازیکنان به‌خاطر نخواندن کتاب‌‌های اصیلی که بقیه شرکت‌‌کنندگان خوانده‌‌اند، امتیاز می‌گیرند. در این رمان یکی از اعضای جوان و بدشانس هیات‌علمی در میان گروه علمی خود برنده می‌شود، اما کارش را از دست می‌دهد. در دنیای واقعی، استاد با امنیت شغلی و حفظ شهرت و در کمال خرسندی بازی را ادامه می‌دهد. ظاهرا تغییر مکان استاد من را ترغیب کرده بود که در جایی اعتراف کند و این خبر دهان‌به‌دهان گشته بود تا به من برسد که در میانه دهه ۱۹۹۰ با لیوان نوشیدنی در دستم ایستاده بودم و سعی می‌کردم فهرست کتاب‌‌های نخوانده خودم را پنهان کنم.

با ‌این‌ همه، این حقیقت را که «متیو میلکنز» به زبان آورده است در نظر بگیرید. در ۲۰۱۱، تنها در ایالات متحده، بیش از 50هزار رمان جدید منتشر شد. «وفور نعمت» مشکل همه کسانی است که به اینترنت وصل هستند و همچنین مشکلی حرفه‌یی در هر گوشه از مطالعات ادبی به شمار می‌‌رود. از این دیدگاه، نخواندن مایه خجالت نیست، بلکه مسیر آینده است. «فرانکو مورتی» سال‌ها این مساله را درباره تولید ادبی قرن‌‌های هجدهم و نوزدهم مطرح می‌کرد. او برخی دانش‌‌پژوهان مناسب برای کار در آزمایشگاه را بر آن داشت که به خوانش ماشینی روی آورند، مثلا استفاده از الگوریتم‌‌هایی برای پیدا‌کردن الگوها در آثار ادبی دوره‌یی خاص. این شکل از نخواندن نوعی پایبندی به این رویاست که دانش‌‌پژوهی ادبی ما باید مبتنی بر خواندن تا حد ممکن انسانی یا غیرانسانی باشد.

 «پی‌یر بایار» فرانسوی، جامعه‌‌شناس ادبیات، راه‌‌حل‌‌هایی پیشنهاد کرد که کمتر مکانیکی بود. وی در چگونه درباره کتاب‌‌هایی که نخوانده‌‌ایم، حرف بزنیم (۲۰۰۷) پیشنهاد می‌دهد تا جایی که امکان دارد، با تعداد کتاب‌‌های بیشتری آشنا شویم تا بتوانیم، در مواجهه با حقیقتی مدرن، فرهنگ ادبی مشترکی ایجاد کنیم. حقیقت مدرن آن است که «کتابخانه‌های» شخصی ما، نامی که بایار بر آنها می‌‌گذارد، کمتر و کمتر همپوشانی دارند. تحصیلاتی عمومی در فرهنگ ادبی کارآمدتر از این است که هریک از ما کتاب‌‌های بیشتری بخوانیم و همچنین سرکوبگری این تحصیلات عمومی کمتر از این است که بر اجبار به مطالعه مجموعه آثاری اصیل برای بازآفرینی فرهنگ مشترک اصرار داشته باشیم و همچنان از محوریت خواننده انسانی بپرهیزیم.

به عنوان یک فرهنگ و یک حرفه، ما هر روز بیش‌ازپیش از تصمیم نخواندن استقبال می‌کنیم، حال‌آنکه دانش‌‌پژوهان ادبی همچنان در زمان‌های مرده خود می‌‌خوانند. آنها بیش‌ازپیش نگران این هستند که چطور چیزی را که می‌خواهند بخوانند انتخاب کنند. همچنین برخی از آنها می‌‌کوشند، با اتکا به مجموعه‌آثار دیجیتالی بر مشکل نخواندن فائق آیند.

اگر حوزه علاقه کسی زمان حال و گذشته نزدیک باشد، مشکل وفور نعمت وخیم است. اگر کسی مستعد روی‌آوردن به خواندن ماشینی باشد، قانون کپی‌‌رایت بلافاصله در مقابلش ایست بازرسی برپا می‌کند. ‌جز ابزار دیجیتال، دانش‌‌پژوهان از کمکی‌‌های مختلفی برای رفع این مشکل استفاده می‌کنند که عموما در دسترس همه نیستند؛ این کمکی‌‌ها غالبا دسته‌یی از دیگر دانش‌‌پژوهان هستند که فرد به‌همراه آنها مشترکا حوزه مربوط را پوشش می‌دهد و همچنین مسوولان نشریات دانشگاهی یا متصدیان آرشیوهایی که در طول زمان به این حوزه تمایل پیدا کرده‌‌اند. دانش‌‌پژوه دوران اعاده سلطنت -که به این مساله می‌‌پردازد که در میان آثار کامل الکساندر پوپ، کدام‌یک را بخواند- یاری چندین نسل از خوانندگانی را با خود دارد که این آثار را مطالعه کرده‌‌اند، درباره آنها نوشته‌‌اند و مجموعه‌هایی ویراسته از آنها تولید کرده‌‌اند. در مقابل دانش‌‌پژوه ادبیات معاصر تنها می‌تواند به نشریات ادبی، سردبیران تجاری و کسانی که به توصیه مغازه‌‌داران کتاب می‌‌خرند، رجوع کند. هر معرفی‌نویس ممکن است خواننده‌یی فوق‌العاده باشد و هر خریدار کتاب دارای سلیقه‌یی فوق‌العاده، اما بازار ادبی به‌طور کلی مستعد اثرپذیری از نیروهایی است که کمتر به روشن‌‌بینی ادبی بستگی دارند و بیشتر به پول، طبقه، فشارهای اعمال‌‌شده بر روزنامه‌‌نگاری، جغرافیای شهری و شبکه‌های اجتماعی‌‌ای وابسته‌اند که گستره توجه سردبیران یا مشتریان کتاب‌‌فروشی را محدود می‌کند.

این نیروها تاثیری عمیق می‌‌گذارند بر آن کتاب‌هایی که در میان خیل کتاب‌‌های نوشته و منتشرشده مورد تحسین قرار می‌گیرد و بر کتاب‌هایی که از نظر فرهنگی نامریی باقی می‌‌ماند نیز اثر می‌گذارد. همچنین معنایی را که کتابی خاص در زمان ورود به جریان فرهنگ با خود دارد، تحت تاثیر قرار می‌دهند. مطالعه کلاسیک «ریچارد اوهمن» درباره فهم «ناتور دشت» جی. دی. سلینجر در سیاست حروف (۱۹۸۷) نشان می‌دهد که این روند چطور در دهه ۱۹۵۰ اثرگذار بوده است. اوهمن فهرست کاملی را از روش‌های اعمال‌‌شده در مرور این رمان ارائه کرد و به بررسی انواع تفاسیری پرداخت که این مرورها عرضه می‌کردند. او این خوانش‌‌ها را در کنار مجموعه‌تبلیغاتی قرار داد که در اطراف این مرورها در هر نشریه چاپ می‌شدند و خطوط ارتباطی میان فضای خرید ناشران و ظاهر مرور کتاب را دنبال کرد.

اوهمن استدلال می‌کرد که این بستر عملا امکان نمی‌دهد که بافت رمان مستقل از بازار ادبی‌‌ای ملاحظه شود که لیبرالیسم امریکایی پس از جنگ را می‌استود. در مرور‌‌ها، ناتور دشت نقش سازگاری را با سوگ و خودمختاری لیبرال مورد توافق ما بر عهده داشت؛ نقد طبقاتی گزنده سلینجر و هر نوع دعوت ضمنی به تفکر جمعی پنهان باقی ماند. رمان این‌گونه در تاریخ ادبی راه یافت. این زاویه اولیه ورود تاثیراتی همیشگی داشته است. این رمان امروزه در متون درسی دبیرستان و دانشکده تدریس می‌شود و همچنان پیامی فردباور را منتقل می‌کند.

رویکرد اوهمن امروز نیز به‌اندازه ۱۹۸۷ صادق است و به‌اندازه‌یی که به نشریات ادبی دهه ۱۹۵۰ مربوط بود، به ناشران معاصر مربوط است: پویندگی فرهنگی نژاد و جنسیت، شبکه‌هایی که در پی تربیت مشترک رشد می‌کنند، بوالهوسی‌های ورشکسته‌یی که ریشه در صنعت نشر دارد، جریان سرمایه ریسک‌پذیر و تاریخ ادبیاتی که در دانشگاه تدریس می‌شود؛ همه اینها سبب می‌شوند برخی نوشته‌های معاصر در سطح قرار گیرند و دیگر آثار به زیر روند و دیگر هرگز به چشم نیایند.

اعتماد به نشریات و سازوکارهای بازار برای انتخاب کتاب‌‌هایی که می‌‌خوانیم درواقع تسلیم‌کردن همه حوزه‌های قضاوت و کنجکاوی ادبی، حتی پیش از دردست‌گرفتن کتاب، است. چون به‌لطف نرم‌‌افزار نشر رومیزی در دهه ۱۹۸۰، بیش از همه دوره‌های قبل، کتاب منتشر می‌شود. تبدیل خواندن به گزینشی اصیل یا آگاهانه مستلزم تحقیقی بسیار فراتر از نیویورک‌تایمز بوک ریویو، نیویورک‌ریویو آو بوکز یا قفسه‌های نمایش کتاب‌فروشی‌‌های زنجیره‌یی بزرگ یا عناوین «پیشنهادی برای شما» در آمازون است.

رویای استخدام معاونی آگاه برای خواندن فقط رویاست. حتی دانش‌‌پژوهی که خود را وقف درک جغرافیای نشر معاصر کرده، هرگز قادر نیست گزینه‌ها را آن‌قدر کامل بررسی کند و انتخاب‌‌هایی کند که همواره موضوعات مولدی در مطالعه باشند و معادل تصمیمات، ارزش‌ها یا اتفاقات بازار نباشند.

البته دانشگاه‌ها ساخته شده‌‌اند تا پناهگاه مطالعاتی باشند که دقیقا توسط چنین تصمیمات، ارزش‌ها و اتفاقاتی هدایت نمی‌شود. دانشگاه‌های غیرانتفاعی از دانش‌‌پژوهان حمایت می‌کنند و به آنها ضمانت شغلی می‌دهند؛ این‌گونه می‌توانند، در شرایطی که کاملا به دست بازار یا هنجارهای غالب فرهنگی‌‌شان هدایت نمی‌شود، دانش را دنبال کنند. اگر با هزینه‌یی بالا این ساختارهای نهادی را بنا کنیم تا امکان تفکر ضدفرهنگی را فراهم آوریم، دانش‌‌پژوه ادبی چطور، در برابر این تعهد، موفق عمل کند؟ دانش‌‌پژوه ادبی معاصر چه می‌تواند بکند تا ماموریت مستقلی را، که دانشگاه‌ها به‌خاطر آن به حیات خود ادامه می‌دهند، پاس دارد و در برابرِ آن مسوولانه عمل کند؟

اینجاست که جواب رد بسیار اهمیت می‌‌یابد. گاه نیاز است دانش‌‌پژوهان، تنها در سکوت و بدون تایید گزینه‌های قبلی، دست به گزینش نزنند بلکه خواندنِ چیزهایی را که نشریات ادبی و بازار ادبی قابل‌توجه می‌‌دانند و معرفی می‌کنند، به‌شکلی منطقی و حساب‌‌شده رد کند. این کار نیازمند قالبی منطقی و‌‌ کاملا غیردانش‌‌پژوهانه است: فرد باید بدون خواندن کتاب تصمیم بگیرد ارزش صرف وقت و خواندن را دارد یا خیر. این تصمیم برای نخواندن باید مورد دفاع قرار گیرد و بر اساس این معیار متفاوت پذیرفته شود.

چرا این رویکرد غیردانش‌‌پژوهانه را تایید کنیم؟ رویکردی که ظاهرا خلاف تمام ارزش‌های روشنفکرانه ماست، ارزش‌هایی چون تعهد به خواندن و کندوکاو با ذهنی باز و تعهد به جمع‌آوری مجموعه مطمئنی از شواهد پیش از استدلال و قضاوت. لازم است این نقص را در روش تحمل کنیم، چون منبع محدودی در دست داریم: وقت خواننده و به شکل گسترده‌‌تر، میزان توجهی که می‌توان به تعدادی از دیگر کتاب‌‌ها داشت، کتاب‌‌هایی در میان انبوهی از کتاب‌‌ها که تا همیشه نخوانده باقی می‌‌مانند.

اگر دانش‌‌پژوهان در مقابل دعوت بازار مقاومت نکنند یا دست‌کم آن را منتقدانه در نظر نگیرند، چرخه‌یی آغاز می‌شود که طی آن تصمیم خواننده حرفه‌یی زودتر ما را تسلیم می‌کند. دانش‌‌پژوهان، به عنوان خوانندگان حرفه‌‌یی، اغلب درباره چیزهایی می‌‌نویسند که می‌‌خوانند. آنهایی که در وقت صرفه‌‌جویی می‌کنند دلیل‌‌تراشی‌‌هایی می‌کنند تا درباره هرآنچه خوانده‌‌اند بنویسند، فارغ از اینکه خواندن آنها در وهله اول حاصل گزینشی حساب‌‌شده بوده باشد. پیشرفت حرفه‌یی این است که به عنوان بخشی از گفت‌وگویی انتقادی حضور داشته باشیم، جایی که دیگران علاقه‌یی مشترک دارند و مایل‌اند آثار جدید را در آن حوزه بخوانند. درنتیجه آثار ادبی‌‌ای که در مجلات مرور می‌شوند یا آثاری که نویسندگانشان به مشاهیر ادبی تبدیل شده‌‌اند، اغلب همان‌‌هایی هستند که دانش‌‌پژوهان ادبیات معاصر در مقالات خود به آنها می‌‌پردازند. این مقالات مقالات دیگری را به بار می‌‌آورند؛ نسل روبه‌‌رشد دانش‌‌پژوهان که در نقش استادیار راه می‌‌پیمایند، می‌‌دانند که نوشتن درباره نویسنده یا اثری تقریبا شناخته‌‌شده انتشار پژوهش آنها را تسهیل می‌کند. این‌گونه چرخه آغاز می‌شود.

«اندرو گلدستون»، متخصص ادبیات قرن بیستم در دانشگاه روتگرز با مطالعه هزاران سرفصلِ موضوعی مرتبط با مدرنیسم در کتاب‌‌شناسی بین‌المللی«‌ام. ‌‌ال.‌ای» این تاثیر را به‌شکل مستند نشان داده است. او در سخنرانی خود در نشست سالانه انجمن زبان مدرن در ۲۰۱۴ نشان داد که در مجله مدرنیسم/ مدرنیته چطور از این پدیده پرده برداشته می‌شود، مجله‌یی که تاحدی با این هدف تاسیس شد که مجموعه گسترده‌یی از آثار اصیل مدرنیسم ادبی را ترویج کند. وی با استفاده از سرفصل‌‌های موضوعی دوره‌یی بیست‌ساله پس از تاسیس مجله در ۱۹۹۴ از شخصیت‌های ادبی‌‌ای که مقاله‌‌نویسان درباره آنها می‌‌نوشتند، صورت‌‌برداری کرد و دریافت که حتی مطالعات مدرنیستی «جدید» هم نوعی بازی «برنده بیشترین سهم را دارد» بود.

گروهی از نویسندگان اصیل، چون «جویس»، «وولف»، «الیوت»، «استاین»، «بکت» و غیره، همچنان نظر مجله را به خود جلب می‌کنند و موضوعات خارج از این مجموعه‌آثار اصیل نمی‌توانند مجموعه نقد مشترک مشابهی را ایجاد کنند. یازده نویسنده‌یی که بیشتر موضوع بحث بوده‌‌اند ۴۱درصدِ مقاله‌ها را به خود اختصاص داده‌‌اند. به بیشتر نویسندگانی که هنوز جزو نویسندگان اصیل نیستند تنها یک یا دو بار پرداخته شده است. آنها هرگز از حجم نقد پژوهشی لازم برخوردار نبوده‌‌اند تا انگیزه مطالعه و نوشتن درباره‌شان در بافت مشاغل پژوهشی ایجاد شود، چه برسد به خواندن در سطح عموم مردم. چنین آثاری، که به‌ندرت شناخته و تدریس می‌شوند، مثل همتایان خود در میان آثار اصیل تجدید چاپ نمی‌شوند؛ آثار اصیل در قالب‌‌های جدید و جذاب، نسخه‌های دانشگاهی یا در فهرست کتاب‌‌های تازه بازار بارها و بارها تکرار می‌شوند.

یافته‌های گلدستون نشان می‌دهند که این صورت‌‌بندی منظم، پس از گذشت یک قرن یا بیشتر از دوران این نویسندگان، چطور عمل می‌کند. اگر دانش‌‌پژوهان ادبیات، امروز، در گزینش مطالب برای خواندن، از نشریات ادبی پیروی کنند و ساعات خواندنِ خود را میان آثار ستاره‌های ادبی نیک‌‌تبلیغ‌‌شده تقسیم کنند (به این دلیل قابل‌دفاع که «همه دارند درباره‌‌شان صحبت می‌کنند»)، آنگاه دانشجویان دانشجویان دانشجویان ما آرشیوی بسیار محدود به ارث می‌‌برند که به‌دنبال اهداف گسترده مجله‌یی که این حوزه را هدایت می‌کند، همچنان ساختار مطالعات مدرنیست را تعیین می‌کند.

کار کوچک من در طرفداری از پژوهش‌های ضدفرهنگی این بوده که نپذیرم اثر «دیوید فاستر والاس» را بخوانم یا تایید کنم. استدلال کرده‌‌ام که ماشین شهرت او بر این حقیقت پرده می‌‌اندازد که وقت‌گذاشتن برای خواندن اثرش سود چندانی ندارد. بهتر است وقتمان را جای دیگری صرف کنیم. من برخی داستان‌ها و نوشته‌های غیرداستانی او را خوانده و تدریس کرده‌‌ام، بعضی مقالات انتقادی درباره آثار او را مطالعه کرده‌‌ام و زندگینامه او به‌قلم «دی. تی. مکس» را از نظر گذرانده‌‌ام؛ پس این اظهارنظر با توجه به شواهدی است که تاکنون گردآوری کرده‌‌ام و از نظر حرفه‌یی احساس نمی‌کنم لازم باشد یک ماه وقت خود را صرف خواندن شوخی بی‌‌پایان کنم تا کاملا از این نظر مطمئن شوم. اگر یک ماه وقت صرف خواندن این کتاب کنم، سرمایه حرفه‌یی خود را به حجم بالای سرمایه دیگران [برای خواندن این اثر] افزوده‌‌ام. اگر رد این سرمایه‌‌گذاری را دنبال کنیم، نتیجه پویش بازاریابی خاصی است که در نگاهی باستانی به نبوغ ادبی مقبول افتاده است.

 بازاریابان این کتاب هوشمند بودند. مخاطب خود را می‌‌شناختند و می‌‌دانستند چه نوع چالشی آنها را تحریک می‌کند: آیا آنقدر هوشمند و قوی و درواقع آن‌قدر مرد هستی که رمان هزارصفحه‌یی یک نابغه‌ را بخوانی؟ البته که جواب می‌‌دادند «بله». نخستین خوانندگان، پس از آنکه وقت خود را صرف آن کردند، مجبور بودند در نوشته خود ثابت کنند که آنها هم حرفی به همان میزان هوشمندانه دارند که درباره کتاب بگویند. این بله‌ها نخستین بله‌ها در ماشین خودکار شهرت ادبی بودند. قبل از آنکه «مطالعات والاس» بتواند حوزه من را تسخیر کند، ظاهرا می‌‌ارزید که سوالی بپرسم: چرا باید، در میان این‌همه نویسنده، تریبون را در اختیار این فرد قرار دهیم و از او دعوت کنیم، به‌خاطر هزار صفحه، پشت میکروفون فرهنگ ادبی بیاید و تازه اگر، با این‌همه کار، هنوز برای فردی تقریباً مطلع کاملا روشن نیست که اثر وی شایان توجه است، باز کارهای بیشتری انجام دهیم؟

در اینجا از استعاره شاعر و منتقد مکزیکی «گابریل زید» برای توجه عمومی در کتاب کوچک و لذت‌‌بخشش، این همه کتاب؛ خوانش و نشر در عصر وفور نعمت۵ (۲۰۰۳) استفاده می‌کنم. زید بحث می‌کند که کتاب‌‌های به‌شدت طولانی نوعی سلطه غیرمردم‌‌سالارانه هستند که با کاهش زمان مشترک با دیگر کتاب‌‌ها، گفتمان عمومی را تحلیل می‌‌برند. این عقیده زمانی درست به نظر می‌‌آید که توصیف دی. تی. مکس درباره مقاومت والاس در برابر پیشنهاد ویراستارش را می‌‌خوانیم: ویراستار بر این باور بوده که وی باید کارآمدی شوخی بی‌‌پایان را بالا ببرد، اما والاس از بلندی کتاب و ابهامات آن دفاع کرده و بیان داشته که انتظار دارد افراد دو بار آن را بخوانند. اگر این رفتار خودپسندی نیست، آن را چه بنامیم؟!

دوست من، شاعری ولزی با نام «گوئینت لوئیس»، استعار‌‌ه‌یی مربوط به آشپزی را مطرح می‌کند: او می‌گوید توجه خوانندگان «تخم‌‌مرغ آب‌‌پز» نیست، بلکه «املت» است. این تفکری زیبا و بلندنظرانه است. ذهن خواننده و مجموعه‌یی از ذهن‌‌های خوانندگان، اگر با مهارت و احترام با آن برخورد شود، می‌تواند انبوهی از جمعیت را در برگیرد. در مقابلِ انبوه کتاب‌‌هایی که اغلب با انگیزه منفعت مدیریت می‌شوند، بر افرادی که به‌نوعی از تحکم بازار مصون هستند واجب است آگاهانه مواد را به املت بیفزایند. بدین منظور لازم است تمام قفسه‌ها را زیرورو کنیم تا خوش‌‌طعم‌‌ترین مواد را پیدا کنیم و بعضی را که بازار سیاه به راه انداخته‌‌اند، کنار بگذاریم.

نوبیتکس
ارسال نظرات
x