حسن روحانی در عصر «پساهاشمی»، رهبر ائتلاف میشود؟
هنوز هیچکسی از دور میز ائتلافی که نتیجهاش پیروزی در انتخابات 92 و 94 بود برنخواسته است، گویی همه میدانند چشمهای رقیب در عصر پساهاشمی به اختلاف اعضای نشسته دور میز ائتلاف دوخته شده است.
یک معمای بزرگ ذهن تحلیلگران را به خود مشغول کرده است ؛«حالا که آیت الله هاشمی نیست جورچین سیاست ایران چه صورتی خواهد داشت؟» یافتن پاسخ این معما حتی برای تحلیلگران چیره دست هم به این سادگی میسر نیست. آنقدر مولفه در هم تنیده در این معما وجود دارد که عدم نقش پذیری یا تغییر کاراکتر هر کدام می تواند به کلی نتیجه گیری حاصل از یک پیش بینی را به هم بریزد.
به گزارش اقتصاد آنلاین به نقل از خبرآنلاین، تا این معما حل نشود ، گمانه زنی و پیش بینی در مورد صحنه انتخابات سال 96 و البته سامان سیاست ایران در دوران پسا هاشمی میسر نخواهد بود. بهتر است فضا را روشن کرده و در این مورد بحث کنیم ؛ شاید که این پرسش مهم به پاسخی نزدیک به واقعیت برسد.
نقش واقعی هاشمی چه بوده است؟
باید قبل از هر چیزی به این فکر کنیم که واقعا هاشمی رفسنجانی در چه سطح از تعیین کنندگی شرایط سیاسی قرار داشته است . آیا او یک نیروی سازنده عیار بود یا که نه تنها یک وزنه تلطیف یا همان متعادل کننده بوده است. در میان همه تفسیرهایی که این روزها در مورد وزن سیاسی هاشمی و تاثیراتش مطرح شده یک نظر بیشتر جلب نظر کرده است. این تفسیر را نه مخالفان هاشمی که رسانه نزدیک به او مطرح کرده است:« هاشمی رفسنجانی برای اصلاحطلبان و نیروهای میانهرو در سیاست رسمی بیشتر تکیهگاهی عاطفی بود تا قدرتی واقعی. نشانهای بود که به آنان اعتمادبهنفس میداد. حالا که او رفته است، منتظرند بیفتند، اما نمیافتند. مدتی طول خواهد کشید تا دریابند که حضور هاشمی در کنارشان حضوری روانی و عاطفی بود. فقدان هاشمی برای آنان فقدان تکیهگاهی عاطفی است و نه فقدان بازیگری در سیاست رسمی. در عرصه سیاست رسمی از مدتها پیش کاری از دست هاشمی ساخته نبود، اما این به معنی این نیست که بیتأثیر بود. تأثیر او پس از مرگ هم میتواند به شکلی ادامه داشته باشد.اصلاحطلبان و نیروهای میانهرو میتوانند از فقدان او در فضای عمومی، قدرتی نمادین بسازند که جای پایشان را در قدرت رسمی محکم کند. فقدان هاشمی شاید در سیاست رسمی به زیان اصلاحطلبان باشد، اما در سیاست اجتماعی (انتخاباتی) پشتوانهای عاطفی برای حمایت مردمی از آنان شکل داده است. این پشتوانه عاطفی تا مدتها میتواند عمل کند، میتواند کمک کند تا سرمایه اجتماعی هاشمی به فرد یا افرادی شبیه او منتقل شود.»
آیا این نظر درست است ؟ حتما اینگونه نیست. نقش هاشمی در ائتلافی که از سال 92 تا کنون استوار است اصلا و مطلقا در حد عاطفه و احساس نبوده است . او یک نیروهای تعیین کننده آن هم در دقایق سازنده بوده است . این نقش او در خرداد 92 منحصر نمی شود. بلکه این یک نقطه آغاز است . او از این جا یک چهره فوق عملگرا می شود که در ادامه در معادلات شکل گیری کابینه و کمک به همچسبی نیروها در آن، دو انتخابات مجلس دهم و خبرگان رهبری و البته پیش زمینه های انتخابات ریاست جمهوری دوازدهم موثر بوده است . این البته در شرایطی است که از نقش حمایتی هاشمی رفسنجانی در به ثمر رسیدن ایده مرکزی حسن روحانی یعنی برجام بگذریم. پس واقعگرایی پیشه کنیم و به تاثیر فقدان او خصوصا در میان اعتدالگرایان و اصلاح طلبان بپردازیم و از آن مهمتر به سرنوشت ائتلاف میان این دو طیف اشاره کنیم.
وضعیت پیچیده یک ائتلاف
از اصلاح طلبان شروع کنیم. بارها بحث شده که آنها در طول سال های بعد از انقلاب در چه نسبت هایی در مواجهه با هاشمی رفسنجانی قرار داشته اند . مهم گذشته نیست ، درباره امروز حرف بزنیم و شرایطی که آنها بنا به همین نسبت اکنون در آن قرار دارند و البته به این جا برسیم که دوران بعد از هاشمی برای آن ها چه خصوصیاتی خواهد داشت .
وقتی می خواهیم در این موضوع ورود کنیم از اصلاح طلبان به عنوان یک تن و کالبد واحد سخن نمی گوییم . آنها به چند دسته تقسیم می شوند. یک دسته آنها حلقه پیرامون رییس دولت اصلاحات است؛ از مجمع روحانیون تا بنیاد باران . آن سو تر کارگزارانی ها هستند و دیگر اصلاح طلبانی که در بخش راست جناح قرار گرفته اند . آنها تا امروز پدر معنوی خود را هاشمی رفسنجانی می دانستند . دسته سومی هم هستند که اگر چه پراکنده اما در مواردی به یک تصمیم مشترک می رسند که دورتر از نظر دو طیف قبلی است . اینجا می توان هم از اعتماد ملی نام برد و هم از برخی چهره های اصلاح طلب که مراجع سیاسی دیگری غیر از خاتمی و هاشمی برای تبعیت دارند.
در همین چند روزی که فوت آیت الله گذشته یک رقابت کلامی شکل گرفته میان دو طیف اول. مباحثه بر سر تعیین مرجع اول سیاسی برای راهبری جناح است. قبلا، یعنی از سال 92 تا امروز اینگونه شده بود که در یک سطح از تصمیم گیری رییس دولت اصلاحات به عنوان نماینده طیف چپ و هاشمی رفسنجانی به عنوان کسی که حرف آخر را ازجانب راستگرایان اصلاح طلب و اعتدالیون محافظه کار می زد به سیاست سازی در دقایق سازنده می پرداختند.
در سطح پایین تر البته هم مجمع روحانیون و هم بنیاد باران و از آن سو حزب کارگزاران و اعتدال و توسعه نظرات خود را به این دو ضلع تصمیم گیر منتقل می کردند . این وسط بازیگران سطح بالایی هم بودند که در وقت مقرر به پدید آمدن وضع دلخواه ائتلاف کمک می کردند . حالا صورت بندی این ماجرا تغییر کرده است. همه چیز پیچیده شده ؛ یک نفر یا یک سامانه باید باشد که جای هاشمی را پر کند. چاره چیست ؟ چگونه می توان به وضع سابق بازگشت تا باز به نتایج تعیین شده رسید ؟
اتحاد در هدف اختلاف در روش
برخی می گویند در این ساعت از تاریخ باید در انتظار پاسخ این سوال ماند که آیا هنوز همه مولفه های آن ائتلاف به فکر تداوم پیمان خود هستند یا اینکه آنها در دوران پسا هاشمی نظرات دیگری پیدا کرده اند ؟ کسی فعلا ندای دیگری سر نداده ؛ همه اعضای دور میز ائتلاف نتیجه خروج از وضع فعلی را می دانند . پس میل به رفتن دیده نمی شود . مساله اما این نیست . جای هاشمی خالی شده ؛ کسی باید حرف آخر را بزند ؛ میدان داری کند و برای پیشبرد امور تدبیر کند. اهل تحلیل می پرسند قبای هاشمی بر تن چه کسی اندازه می شود ؟ اجازه دهید کاراکترای موجود را یک به یک بررسی کنیم . شاید نظر اول این باشد که بازی در سطح هاشمی را به رییس دولت اصلاحات واگذار کند.
او دو مشکل مهم دارد نخست محدودیتی که در چند سال اخیر برای او به وجود آمده که طبعا فعالیت های مورد نیاز را نمی تواند داشته باشد و مشکل دیگر همه پذیری او در میان سایر بخش های ائتلاف است. او در نهایت احترام آنها خود در یک سمت معادلات است و نمی تواند حکم باشد. نقش او فعلا هدایت چپگرایان جناح و کنترل سرمایه اجتماعی آن هاست . سید حسن خمینی هم تا کنون در کاراکتر شیخویت قرار نداشته؛ شاید تست کردن این نقش آن هم در آستانه انتخابات ریسک زیادی داشته باشد . این وسط برخی افراد از علی اکبر ناطق نوری هم نام می برند او اما در آخرین اظهار نظرش در این مورد گفته است «من به عنوان فردی که بنیه دارم، نشاط دارم، حوصله کار تشکیلاتی دارم، نه افراطی هستم و نه تفریطی، خیلی ها از اصولگرا و اصلاح طلبهای، راست راست و چپ را هم قبول دارم و آن ها نیز نزد من می آیند دلیل اینکه حاضر نیستم وارد میدان شوم این است که قاعده بازی را نمی دانیم. تضادها در کشور باید حل شود دموکراسی بدون ابزار امکان پذیر نیست.»
گویا باید به حسن روحانی فکر کنیم . او شاید بهترین گزینه باشد. او در کابینه نشان داده که توانایی کار با چهره های دو جناح را دارد. از یک سو راستگرایان اصلاح طلب و اعتدالگرایان او را گزینه مطلوب خود می دانند و از سوی دیگر چپگرایان اصلاح طلب هم اورا اقتضای زمانه شان می دانند . حالا که در نیمه دوم دهه نود هستیم گویا خیلی چیزها تغییر کرده است . دوران پسا هاشمی برای روحانی هم آغاز شده است ؛ او یک عملگراست ؛ می داند تنها راه باقی مانده همین است ؛ باید نقش تازه ای داشته باشد .