x
۱۸ / دی / ۱۳۹۵ ۱۶:۴۵
سوگ تصادف و پیامدهای این غم اجتماعی

بازمانده‌ها هر روز می‌میرند

بازمانده‌ها هر روز می‌میرند

زخم‌ها که از سوزش بیفتند، درد که نم نم سبک شود، آن وقت زمان سوگواری فرا می‌رسد؛ زمانی که باید واقعیت را گفت؛ واقعیت تلخ. داستان رفتن آن که بوده و حالا نیست. چند وقت گذشته؟!

کد خبر: ۱۶۹۱۸۳
آرین موتور

خاکسپاری، ختم و چهلمش هم تمام شده اما دختر، تازه فهمیده. حالا می‌داند چرا وقتی بعد از سه هفته به هوش آمده، او را کنار خود ندیده است. آخرین تصویری که به یاد می‌آورد، یک نور شدید است که چشم‌هایش را زده. یادش می‌آید دستش را جلوی صورتش گرفته. دو تا دست را محکم به صورتش چسبانده. بعد از آن، هیچ چیز را به خاطر نمی‌آورد. جیغ زده؟! نمی‌داند. فریاد کشیده؟! نمی‌داند. مهران آن موقع چه کار می‌کرده؟! درد کشیده؟! نمی‌داند. کاش چیزی نفهمیده باشد. کاش درد نکشیده باشد.

به گزارش اقتصادآنلاین به نقل از ایران ، می‌گویند کسانی که در تصادف می‌میرند، اول بیهوش می‌شوند و به همین خاطر هم متوجه چیزی نمی‌شوند. لیلا می‌گوید: «یعنی نمی‌فهمند چطور مرده‌اند.» جمله‌اش خبری است و سؤالی. بارها در ذهن تکرارش کرده، از خودش پرسیده، به خودش خبر داده. چه کسی خبر داد؟ همان روز که از بیمارستان مرخص شد و خانواده، دیگر توان پنهان کردن راز تلخ را نداشتند. برادر یکی یکدانه‌اش حالا دیگر نیست و لیلا هنوز نمی‌تواند مزاری را برایش تصور کند. می‌گویند سر مزار برود، حالش بهتر می‌شود، نمی‌رود. حالش بد است حتی بعد از گذشت نزدیک به یک سال از حادثه.

«هر روز که چشم باز می‌کنم، قیافه بابا می‌آید جلوی چشمم. نه آن قیافه همیشگی‌اش؛ تصویر همان روز را می‌بینم. صورتش را که در هم مچاله شده و خون... همه جا پر از خون است.» این‌ها را آرزو می‌گوید؛ سوگوار پدر. جان به در برده از تصادف، درهم پیچیده، غمگین، پریشان: «من بیهوش شده بودم. به هوش آمدم و صورت بابا را دیدم. می‌خواستم صدایش کنم اما نمی‌توانستم. زبانم قفل شده بود. هیچ دردی حس نمی‌کردم با اینکه شکستگی زیاد داشتم. بدنم بی‌حس بود هنوز، دوباره بیهوش شدم. بعدش هم که بیمارستان. حتی نتوانستم در مراسم بابا باشم.»

آرزو 9 ماه است که سوگوار است. داغش هر روز تازه می‌شود. هر روز صبح که از خواب بیدار می‌شود و هر شب که به خواب می‌رود، کابوس می‌بیند. کابوس‌های تمام نشدنی.

حامد، تجربه‌ای مشابه دارد. مادر، پدر و خواهرزاده‌اش را در تصادف از دست داده؛ خودش راننده بوده. حدود 2 سال از حادثه می‌گذرد و حامد هر روز آرزو می‌کند که‌ ای کاش خودش هم در تصادف مرده بود. زندگی برای او از همان روز تمام شده. زیاد با کسی حرف نمی‌زند. حوصله هیچ کاری را هم ندارد. فوق لیسانس را نیمه کاره رها کرده و خیال هم ندارد ادامه دهد.

زهرا، شوهر و دو فرزندش را در یک روز سرد زمستان، میان ماشین مچاله شده جا گذاشته. برای او هم انگار زندگی در نقطه انتهایی قرار دارد. بی‌امید به آینده. آدم را یاد شخصیت زن فیلم «21 گرم» می‌اندازد، با این تفاوت که زهرا در صحنه تصادف حضور داشته است.

محمد هنوز بوی گوشت سوخته را در بینی‌اش حس می‌کند. اتوبوس را می‌بیند که یکهو شعله‌ور می‌شود. صدای فریادها را می‌شنود و خودش را می‌بیند که بدنش قفل کرده. اگر جلوی اتوبوس بود، او هم می‌سوخت. یاد آن خانواده می‌افتد؛ زن و مرد و یک بچه کوچک که ردیف دوم نشسته بودند. دوست دارد چشم‌هایش را ببندد و این کابوس تمام شود. اما...

این‌ها تنها چند نمونه‌اند؛ چند نمونه از بسیار. در 10 سال اخیر، حدود 280 هزار نفر بر اثر تصادفات جاده‌ای در ایران جان باخته‌اند. این، یعنی بازماندگان تصادف، تعدادشان آنقدرها هست که نیاز باشد برایشان فکری اساسی شود. بازماندگانی که خود، تجربه دردناک حضور در صحنه تصادف را داشته‌اند. بر اساس آمار سازمان پزشکی قانونی، در هشت ماه اول امسال 11 هزار و 624 نفر در اثر تصادف رانندگی کشته و 237 هزار و 534 نفر نیز مصدوم شده‌اند. مشخص نیست چه تعداد از این مصدومان، اعضای خانواده یا دوستانشان را در حادثه از دست داده‌اند اما حتی اگر نصف این آمار را هم در نظر بگیریم، باز هم فاجعه است. سالی 16 هزار و 500 ایرانی بر اثر تصادف کشته می‌شوند. این عدد را به خاطر بسپارید.

دکتر احسان طوسی، روانپزشک، شوک ناشی از حضور در صحنه تصادف را معادل موج گرفتگی در جنگ می‌داند. او  می‌گوید: «اگر مشکلات ناشی از این تجربه، کمتر از 6ماه طول بکشد، شخص مبتلا به اختلال استرس حاد شده و اگر طولانی مدت باشد، پست تروما یا اختلال استرس پس از سانحه است. در واقع به لحاظ روانپزشکی، شخص مبتلا به اختلال پست تروماتیک استرس دیزوردر (PTSD) شده است. اینجاست که فرد دچار غم و اندوه یا خشمی می‌شود که در اثر گذشت زمان بهبود نمی‌یابد. کابوس‌های شبانه و تکرار حادثه در ذهن (فلش بک) از نشانه‌های آن است. همچنین در این حالت فرد نسبت به انجام امور روزمره بی‌تفاوت می‌شود و انگیزه خود را به زندگی از دست می‌دهد. در واقع در معرض وقایعی قرار می‌گیرد که تجربه نزدیک به مرگ دارد. خودش تا پای مرگ رفته و شاهد مرگ کسی بوده است؛ مثل جنگ و تصادفات رانندگی. اینجاست که شخص دچار این اختلال می‌شود و نیاز به درمان دارد. به لحاظ روانپزشکی هیچ فرقی بین کسی که در صحنه تصادف حضور داشته یا در جنگ بوده، نیست. هر دو، شرایط مشابه را تجربه می‌کنند. کسی که در تصادف رانندگی، عزیزی را از دست داده، درحالی که خودش در آن حضور داشته، دقیقاً مثل کسی است که موج انفجار او را گرفته و باید در درمانش، رفتار مشابه داشت.»

جنگ تمام شده اما حوادث رانندگی همچنان ادامه دارد. هر سال به تعداد زخم خوردگان تصادفات رانندگی افزوده می‌شود. قربانیان، نیاز به حمایت دارند. حضور در جلسات متعدد روان درمانی می‌تواند تا حد زیادی کمک‌کننده باشد اما بالا بودن هزینه جلسات تراپی از یک سو و نبود ساز و کار حمایتی از سوی دیگر، باعث می‌شود سالانه تعداد زیادی افراد دارای اختلال پس از سانحه، به جمع قربانیان قبلی اضافه شوند. افرادی که ممکن است هر لحظه دچار موج گرفتگی شوند و دست به کارهایی بزنند که می‌تواند برای خودشان و دیگران خطرآفرین باشد.

هنوز راهکار حمایتی مشخصی از سوی مسئولان برای این قربانیان پیش‌بینی نشده؛ حتی انجمنی مردم‌نهاد که بتواند تا حدی مشکلات‌شان را رفع و رجوع کند.

بنیاد نیکوکاری شروین روبن‌زاده به‌عنوان نخستین مرکز تخصصی درمان سوگ در ایران، شاید تنها انجمنی باشد که در این رابطه فعال است. البته فعالیت این بنیاد در زمینه درمان سوگ است و فعالیت‌های خیرخواهانه‌اش شامل حال تمام افراد سوگ دیده می‌شود؛ چه آنها که عزیزشان را در تصادف از دست داده‌اند چه آنهایی که بر اثر بیماری. افراد در جلسات گروه درمانی شرکت می‌کنند و از تجربه‌های‌شان می‌گویند تا دردشان را باهم تقسیم کنند. با این حال وضعیت حاضران در تصادف با بقیه متفاوت است. آنها عوارضی را نشان می‌دهند که در باقی سوگ‌دیدگان دیده نمی‌شود، چراکه تجربه‌ای متفاوت داشته‌اند؛ تجربه‌ای شبیه مرگ.

نوبیتکس
ارسال نظرات
x