٢٠١٦ چگونه به پایان میرسد؟
جهان در سال ٢٠١٦ وقایع مهم و هولناکی به خود دید: تودهایشدن پدیده پناهجویان، حملات تروریستی ماه نوامبر، تداوم جنگ سوریه، جنبش شبخیزان، رسیدن دمای زمین به مرز هشدار و بحران محیطزیست، کودتای نافرجام ترکیه، ظهور دوباره جنبشهای راستگرا در اروپا و آمریکا، برگزیت، ظهور ترامپ، و آخرین مورد، رأی شورای امنیت علیه اسرائیل و حکم به منع شهرکسازی در اراضی اشغالی.
آیا بعد از وقایع سال ٢٠١٦ و ظهور ناظمهای جدید جهان، نظمی که پس از جنگ سرد و خصوصا یازده سپتامبر بر جهان حاکم بود به پایان رسیده و از این پس نظم جدیدی آغاز خواهد شد؟ آنچه مسلم است اینکه مردم دنیا در سال جدید میلادی به جهان ناشناختهای پرتاب میشوند که مشخصه بارز آن ابهام است. گروه اندیشه «شرق» طی سال گذشته میلادی کوشید همزمان با هریک از این وقایع، به فراخور اهمیتشان و با توجه به محدودیتهای ژورنالیستی به برخی از این موضوعات بپردازد. امروز در آغاز سال جدید میلادی کوشیدهایم از نگاه روشنفکران، متفکران و منتقدان غربی وقایع مهم سال گذشته را مرور کنیم. آنها در یادداشتهای کوتاهی در سایت ورسو کوشیدهاند از دغدغههای محلی و جهانی خود در سال گذشته بگویند و پیامد هریک از وقایع را برای سال جدید برجسته کنند: از جمله فرانکو بیفو براردی، متفکر ایتالیایی، ضمن اشاره به قوتگرفتن گروههای راست افراطی در جهان معتقد است راستگرایان در اروپا و آمریکا پیروز نخواهند شد، اما مترصدند جهان را به ویرانی کشند و از اینرو، به راهافتادن حمام خون را تقریبا اجتنابناپذیر میداند.
به گزارش اقتصادآنلاین به نقل از شرق ، کریستین دلفی، جامعهشناس فرانسوی، با توصیف آنچه سال گذشته در فرانسه گذشت، انتخاب بین راست افراطی (ماری لوپن)، راستی که با مارگارت تاچر احساس نزدیکی میکند (فرانسوا فیون)، و چپی را که با تونی بلر و ناپلئون احساس نزدیکی میکند ادامه کابوس سال گذشته میداند که هنوز پایان نیافته است. کوستاس لاپاویتساس، اقتصاددان یونانی، معتقد است رویدادهای سال ٢٠١٦ نشان دادند طبقات فرودست در کشورهای پیشرفته از فشارهای فراگیر خشمگیناند و خواستار حق تعیین سرنوشت خود و دموکراسی. در نظر او باید محتوایی رادیکال و ضدسرمایهداری برای مطالبات مردمی فراهم کرد. نیک سیرنیچ به مرگ دوم نولیبرالیسم میپردازد و تأکید دارد باید دستبهکار بسیج و سازماندهی فعالانه برای وضع بدیل شد. ولفگانگ اشتریک، جامعهشناس آلمانی، با اشاره به برگزیت و انتخاب ترامپ در سال گذشته هشدار میدهد که آن نوع جهانوطنگرایی که بازندگان اقتصادی و فرهنگی بینالمللیشدن را فراموش میکند یک پروژه نولیبرال است. انزو تراورسو، مورخ ایتالیایی، با بررسی عوامل ظهور ترامپ و نسبت آن با فاشیسم در سال گذشته، ترامپ را فاشیستی میداند بدون نشانههای فاشیسم کلاسیک، با تأکید بر اینکه کارزار او میتواند فاشیسم آمریکایی باشد. ریس جونز مهمترین اتفاق سال گذشته را تودهایشدن پدیده پناهجویان میداند و معتقد است در سال آینده مرزها بسته و بستهتر خواهند شد، اگرچه تاریخ نشان داده که دیوارها بدون استثناء فرو ریختهاند. تامس نیل، پژوهشگر دانشگاه دنور، با توجه به افزایش مهاجران در سال گذشته قرن حاضر را قرن مهاجر معرفی میکند. آندریاس مالم، نویسنده سوئدی، دو اتفاق سال گذشته را گرمشدن بیش از حد زمین میداند و معتقد است انتخاب ترامپ این وضع را بدتر خواهد کرد. او آرزو دارد در سال ٢٠١٧ شورشهای اقلیمی سرتاسر جهان را در بگیرند.
مرگ دوم نولیبرالیسم
نیک سیرنیچ: امسال شاهد چیزی بودیم که قرار بود مرگ دوم نولیبرالیسم باشد. اما ما در زمانهای عادی زندگی نمیکنیم. به نظر میرسد نولیبرالیسم در غیاب هر نوع بدیلی به شکلهای هرچه کجومعوجتری درمیآید. مرگ اول آن در ٢٠٠٧ و ٢٠٠٨ بود زمانی که اقتصاد جهانی زیر بار سوداگریهای پیشپاافتاده تقریبا از هم فروپاشید. با شور و شعف آگهی ترحیم آن را مینوشتیم، اما پس از وقفهای کوتاه، نولیبرالیسم با ظاهر ریاضتی جدید خود بازگشت. نولیبرالیسم که از خروج مفتضحانه خود راضی نبود بر آن شد تا رژیم انباشت خود را احیا کند. اما یک دهه سرمایهگذاری نه چندان خوب، رشد بهرهوری کند، و بدهی دولتی فزاینده وضع نولیبرالیسم را به مراتب بدتر کرده است. بریتانیا شاهد بیشترین کاهش میزان دستمزدها از زمان آغاز سرمایهداری در آن کشور است، نرخ بیکاری طولانیمدت در آمریکا همچنان به طرزی غیرمعمول بالاست، بانکهای ایتالیا در وضعیت متزلزلی به سر میبرند، و نرخ بیکاری در یونان و اسپانیا در سطح دوره بحران عظیم دهه ١٩٣٠ قرار دارد. تحت چنین شرایطی، تلاشهای بیش از پیش ملالآور برای سر پا نگهداشتن وضع موجود محکوم به شکستاند. همه اینها ما را به سوی مرگ دوم نولیبرالیسم هدایت میکند: ظهور ملیگرایی اقتصادی راست افراطی به همراه بیگانههراسی و نژادپرستی شنیع. اهمیت مرز از بازار بیشتر شده، دیوار دارای معنا و اهمیت بیشتری از والاستریت شده است. اما تفاوت چشمگیری با بحرانهای دورهای پیشین سرمایهداری وجود دارد. در دهه ١٩٣٠ فاشیسم و کمونیسم علنا با یکدیگر بر سر شکست سرمایهداری لیبرال رقابت میکردند. در دهه ١٩٧٠، نولیبرالیسم دههها بود خود را آماده سقوط کینز گرایی میکرد. امروز هیچ رقیب مشخصی آماده نیست. احیای دست راستیها محصول دوراندیشی استراتژیک و انسجام ایدئولوژیک نیست، بلکه محصول کار فرصتطلبانی است که در مسیر حاضر و آماده بیگانههراسی و نژادپرستی گام برمیدارند. ایدئولوژیهای نامنسجم آنان و اتحادهای اجتماعی غرضورزانهشان مانع از آن میشود تا یک بلوک هژمونیک نو را مستحکم کنند. اقتصاد آشفتهشان که آمیزه ابلهانهای است از عرف نولیبرال، سرمایهداری رفاقتی(crony capitalism) و خودتخریبی نوملیگرایانه بحران انباشت را حلوفصل نمیکند. اما فروپاشی اجماع هژمونیک به دورهای از اعمال زور علنی دامن خواهد زد و بههیچوجه نباید از دولت امنیتی معاصر غافل شویم. این دولتها هیولاهایی وحشتناکتر از نولیبرالها هستند. وظیفه چپ درحالحاضر صرفا توسل به اقدامات تدافعی نیست، بلکه باید دست به کار بسیج و سازماندهی فعالانه برای وضع بدیل شود. ما باید بر ضرورت سوسیالیسم اصرار ورزیم.
* نیک سیرنیچ از چهرههای جوان مکتب شتابگرایی است و به همراه الکس ویلیامز کتاب «ابداع آینده: پساسرمایهداری و جهانی بدون کار» را نوشته است.
--------------------------------
در آرزوی شورشهای اقلیمی
آندریاس مالم: در پایان سال ٢٠١٦ دمای قطب شمال ٢٠ درجه بیش از حد معمول است. نه یک درجه، نه یکونیم، نه دو، نه شش، ٢٠ درجه. و دونالد ترامپ حکمرانی خود را با این اعلام شروع کرد که باید به همه تحقیقات اقلیمی در ناسا پایان داد. این دو واقعیت را در نظر بگیرید و ببینید ذرهای سلامت روان برای آدم باقی میماند.
برای من بهترین لحظه سال که نشان از شعور داشت کارزار «پایان زمین» (Ende Gelände) بود، جنبشی اعتراضی مبتنی بر نافرمانی مدنی در آلمان برای مقابله با گرمایش زمین از طریق سوختهای فسیلی. از لحظهای لذت بردم که طی اعتراض از هم جدا شدیم و حصارهای دور و بر پمپ سیاه (Schwarze Pumpe) را شکستیم. لحظهای که پلیس و محافظان دریافتند تعدادشان از ما کمتر است. وحشت آنها، وجد و شعف ما که به محوطه هجوم میبردیم، حرکات نامنظم آنها، آن چند دقیقهای که آنها حس کردند هیچ کاری نمیتوانند بکنند و ما حس کردیم همه کار میتوانیم بکنیم. یک آرزوی سادهدلانه برای ٢٠١٧: شورشهای اقلیمی سرتاسر جهان را در بگیرند. چطور میشود در غیاب این جنبشها معقول بود؟
* آندریاس مالم، نویسنده کتاب «سرمایه فسیلی»، در دانشگاه لوند سوئد بومشناسی انسانی تدریس میکند. او چندین کتاب به زبان سوئدی در حوزههای اقتصاد سیاسی، خاورمیانه و تغییرات اقلیمی نوشته است.
--------------------------------
مرگ کلینتونیسم و بلریسم
ولفگانگ اشتریک: آنچه امسال مایه تعجب من شد تعجب عده بسیاری از مردم از خروج بریتانیا از اتحادیه اروپا و انتخاب ترامپ بود، انگار بحران عمیق سیاست معاصر و نظام دولتی سرمایهداری مالیشده را فراموش کرده بودند یا هیچگاه واقعا به عمق آن پی نبرده بودند. بخشی از این بحران بازمیگردد به بیتوجهی تاریخی چپ میانه، از حزب نو کارگر تا کلینتونها، به مقاومت فزاینده مردمان معمولی در برابر جهانیشدن نولیبرال. اگر در پایان سال ٢٠١٦، کلینتونیسم مرده است و بلریسم شانسی برای بازگشت ندارد، پس سال خوبی داشتهایم؛ و حتی سالی بهتر داشتهایم اگر چپ از تمامی این رویدادها بیاموزد که آن نوع جهانوطنگرایی که بازندگان اقتصادی و فرهنگی بینالمللیشدن را فراموش میکند یک پروژه نولیبرال است، پروژهای که ترقیخواهان نباید سهمی در آن داشته باشند.
* ولفگانگ اشتریک یکی از تأثیرگذارترین جامعهشناسان اقتصادی در آلمان و جهان است که پیشتر در همین صفحه مطالب و مصاحبههایی از او چاپ شده. جدیدترین کتاب او «سرمایهداری چگونه به پایان میرسد؟» نام دارد.
--------------------------------
ترامپ فاشیست نیست
انزو تراورسو: آیا دونالد ترامپ فاشیست است؟ این سؤال به معنی تأمل در این باب است که فاشیسم در قرن بیستویکم به چه شکل خواهد بود. مقایسههای تاریخی بیشتر امکان قیاس را فراهم میکنند تا یافتن همانندی: ترامپ به همان میزان از فاشیسم کلاسیک دور است که جنبشهای اشغال والاستریت، خشمگینان (ایندیگنادوس) و خیزش شبانه از کمونیسم قرن بیستم. اما این تنها قیاسی تاریخی است و نه یک تبارشناسی. ترامپ معجون آماده انفجاری است از سیاست کاریزماتیک، اقتدارگرایی، بیاعتنایی به قانون، ملیگرایی افراطی، نژادپرستی، بیگانههراسی، زنستیزی، هوموفوبیا، اسلامهراسی و سبکی پوپولیستی که شهروندان را صرفا جماعتی تلقی میکند برای مسحور و گمراهکردن. «دم و دستگاه» در لفاظیهای او همان کلیشه ضدسامی قدیمی را بازتولید میکند از اجتماعی پارسا که ریشه در زمین و سنت دارد در تقابل با کلانشهری ناشناخته و فاسد که ساکنانش روشنفکران و بانکداران هستند. تمامی این خصوصیات مسلما رنگ و بویی فاشیستی دارند، اما اینها صرفا به شخصیت ترامپ مربوطاند. واقعیت این است که در پشت او جنبشی فاشیستی نایستاده است. او عوامفریبی میلیاردر است، بیشتر یادآور برلوسکونی تا موسولینی، و نامزد حزب جمهوریخواه، یعنی ستون تاریخی دمودستگاه آمریکا. «برنامه» او ترکیبی التقاطی است از سیاست حمایت از صنایع داخلی و نولیبرالیسم. فاشیسم کلاسیک پرچمدار دولتی قوی بود؛ ترامپ اما از فردگرایی دفاع میکند. روی هم رفته، او تجسم بینشی بیگانههراس و واپسگرا از آمریکامآبی است: مرد خودساختهای طرفدار داروینیسم اجتماعی، انتقامجویی که با خود سلاح میآورد، کینتوزی جمعیت سفیدپوستی که نمیپذیرد بدل به اقلیتی در کشوری از مهاجران شود. ترامپ فاشیستی است بدون فاشیسم، اما کارزارش نمونهای است از آنچه فاشیسم آمریکایی میتواند باشد.
* انزو تراورسو تاریخنگار ایتالیایی است و آخرین کتابی که از او به انگلیسی ترجمه شده «خون و آتش: جنگ داخلی اروپا از ١٩١٤ تا ١٩٤٥» نام دارد.
--------------------------------
رویارویی نهایی
فرانکو بیفو براردی: نودونه سال پس از انقلاب شوروی صحنه برای وقوع یک جنگ داخلی در سطح جهانی مهیا شده است. درحالیکه طبقه مالی برنامه خود را تشدید کرده و به بیکاری و ویرانی اجتماعی دامن میزند، آن جنبوجوشی که به ظهور نازیسم انجامید هماکنون در سرتاسر جهان در حال استقرار است. ملیگرایان همان گفته هیتلر به کارگران فقیر آلمانی را تکرار میکنند: به عوض آنکه خود را کارگرانی شکستخورده تلقی کنید، خود را جنگجویانی سفیدپوست تصور کنید، آنگاه پیروز خواهید شد. آنان پیروز نشدند، اما اروپا را ویران کردند. اینبار نیز پیروز نخواهند شد، اما مترصدند جهان را به ویرانی کشند. پس از دو قرن خشونت استعماری، اکنون زمان رویارویی نهایی فرا رسیده است. از آنجا که جهانیشدن سرمایه انترناسیونالیسم کارگری را نابود کرده، به راهافتادن حمام خون در سطح کره خاکی تقریبا اجتنابناپذیر است. پس از قرنها استیلا و خشونت استعماری، اکنون مقتدران با رویارویی نهایی مواجهند: آنانی که در جهان اموالشان به زور از دستشان بیرون کشیده شده خواهان احقاق حق اخلاقی و اقتصادی خود هستند، حقی که غرب نه خواهان پرداخت آن است و نه قادر به آن. دِین انضمامی و تاریخی مردمانی را که استثمارشان کرده بودیم نمیتوانیم بپردازیم زیرا مجبوریم دِین انتزاعی و مالی را بپردازیم. مادامی که سوبژکتیویتهای آگاه ظهور نکند، سقوط سرمایهداری فرایندی پایانناپذیر و به شدت مخرب خواهد بود.
* فرانکو براردی معروف به بیفو نظریهپرداز و فعال مارکسیست ایتالیایی در سنت اتونومیسم است. تمرکز نظری اصلی وی بر نقش رسانهها و فناوری اطلاعات است. جدیدترین کتاب او تحت عنوان «قهرمانان: کشتار دستهجمعی و خودکشی» به رابطه میان سرمایهداری و سلامت روانی میپردازد.
--------------------------------
فاز جدید اقتصاد جهان
کوستاس لاپاویتساس: از زمان پایان بحران عظیم ٢٠٠٧ تا ٢٠٠٩ شتاب اقتصاد جهان تغییر یافته است. مالیهگرایی سرمایهداری که خصلت بارز چهار دهه گذشته بود نقطه اوج خود را پشت سر گذاشته است. سودهای مالی راکد ماندهاند، نرخ رشد در کشورهای در حال توسعه کاهش یافته، و کشورهای توسعهیافته به روشنی در رکود به سر میبرند. اقتصاد جهان آهسته و پیوسته وارد فاز جدیدی میشود. در سال ٢٠١٦ پیامدهای سیاسی این تحولات رفتهرفته خود را نشان دادند. رای به خروج بریتانیا از اتحادیه اروپا، انتخاب دونالد ترامپ در آمریکا، و همهپرسی در ایتالیا نقاط عطف واضحی هستند. صحت گفته «هیچ بدیلی وجود ندارد»، پذیرش بیچون و چرای «جهانیشدن» بهعنوان نیرویی گریزناپذیر، این پیام مکرر (و کاذب) که نمیتوان جلوی «بازار» را گرفت، همگی ضربهای مهلک خوردهاند. تراژدی ماجرا آنجاست که جناح راست و حتی راست افراطی این ضربه را وارد کردهاند و زهر نژادپرستی، تبعیض جنسی و ضدیت با مهاجران را در هوا میپاشند. بااینحال راه برای چپ گشوده شده تا رادیکالیسم خود را بازیابد. رویدادهای ٢٠١٦ نشان دادند که طبقات فرودست در کشورهای پیشرفته از فشارهای فراگیر خشمگیناند و خواستار حق تعیین سرنوشت خود و دموکراسی. وظیفه چپ آن است تا بار دیگر به ریشههای تاریخی خود متصل شود و محتوایی رادیکال و ضدسرمایهداری برای مطالبات مردمی فراهم کند.
* کوستاس لاپاویتساس، متفکر یونانیالاصل، استاد اقتصاد دانشگاه لندن است و نویسنده کتاب «سودآوری بدون تولید: چگونه سرمایه مالی همه ما را استثمار میکند». او مدتی عضو حزب سیریزا بود و بعد از توافقنامه دولت با اتحادیه اروپا به حزب «اتحاد مردم» پیوست.
--------------------------------
مرزهای بستهقلعه جهان
ریس جونز: خوبی سال گذشته به این بود که سرانجام مشکلات ساختاری درازمدت سرمایهداری جهانی بر سیاست اروپا و آمریکای شمالی تأثیر گذاشت. بدیاش هم به اینکه لحظه تصفیهحساب منجر شد به پیروزی سیاستهای ضدمهاجران، سیاست مرزهای بسته که از دل آن برگزیت و رأی به ترامپ سر برآورد. چنین پیامدهایی نشان میدهد سال آینده در کوتاهمدت کشورهای بیشتری در سراسر دنیا به سیاست دیوارها و مرزهای بسته رو میآورند. سال گذشته شاهد بیشترین آمار مرگومیر در مرزها بودیم (بیش از ٦٢٠٠ نفر تا اوایل دسامبر) و این روند نگرانکننده احتمالا با بستهترشدن مرزها ادامه مییابد و به سفرهای خطرناکتر و مرگومیر بیشتر میانجامد. اما در بلندمدت مرزهای بسته قلعه جهان پایدار نیستند و تاریخ دیوارها، از دیوار چین تا دیوار شهرهای قرون وسطی، نشان میدهد که بدون استثنا فرو میریزند. دیوارهای امروز جهان هم فرو میریزند، منتها بعید است همین امسال این اتفاق بیفتد. من چشمم آب نمیخورد.
* ریس جونز استاد جغرافیای دانشگاه هاوایی است. او در کمیته اجرائی مرکز مطالعات جنوب آسیا در UHM و نیز بهعنوان یکی از اعضای اصلی هیئت تحریریه مجلات «جغرافیای سیاسی» و «ژئوپلیتیک» مشغول به کار است. از آثار او میتوان به «دیوارهای مرزی» و «مرزهای خشونتبار» اشاره کرد.
--------------------------------
انقلاب فرهنگی چپگرایانه
لیز فکت: راست جدید پیروزمند است. سالها قصدش آن بوده تا انقلابی فرهنگی از سوی جناح راست برپا کند، ترکیب سیاست را تغییر دهد و بر کرسی قدرت تکیه زند. علیالظاهر خروج بریتانیا از اتحادیه اروپا و انتخاب ترامپ و پیامدهای آن نشان از پیشروی راست دارد، حتی نشان از پیروزی فاشیسم در صورتی که پای نژادپرستان سفیدپوست وبسایت «بریتبارت» به کاخ سفید باز شود. اما حتی در کشورهای آشکارا مستبد نیز که چهره سبعانه و غارتگر سرمایهداری جایگزین جاذبه فریبنده گذشته شده است همچنان فرصتهایی به چشم میخورد. درحالیکه کشورهای اتحادیه اروپا وضعیت نظامی در مرزهای خود برپا میکردند، اجتماعی از داوطلبان غیرنظامی، به ظاهر از ناکجا، پدیدار شدند تا برای پناهجویان غذا، لباس و سرپناه فراهم کنند. سازمانهای مردمنهاد، هیئتهای جستوجو و نجات مستقل و داوطلبان انساندوست خود دستبهکار برقراری «دولتی اجتماعی» شدند. انقلاب فرهنگی از سوی راست انقلابی فرهنگی از سوی چپ را اقتضا میکند. اگر قرار است این چالش را بپذیریم، باید در این اجتماعات جدید مقاومت ریشه بدوانیم و در مواجهه با مسائل مربوط به منزلت بشر با بهرهگیری از واژگانی نو هوایی تازه به سوسیالیسم بدمیم.
* لیز فکت، مارکسیست فرهنگی بریتانیایی، درحالحاضر رئیس مؤسسه مناسبات نژادی است و کتابی با عنوان «خطوط گسل اروپا: نژادپرستی و انقلاب فرهنگی راست» در دست انتشار دارد.
--------------------------------
کابوسی بیپایان
کریستین دلفی: سالی که به پایان رسید سرشار بود از خبرهای بد در جبهه سیاسی. پس از مجادلهای زشت و بسیار طولانی بر سر اینکه چگونه شهروندان فرانسوی را از ملیتشان «محروم» کنیم، مجادلهای که دست آخر به این نتیجه ختم شد که این امر با توجه به قوانین فرانسه و عرف بینالملل محال است، دولت لایحه را کنار گذاشت. بلافاصله پس از آن، لایحه جدیدی برای «اصلاح» قانون کار ارائه کرد که اکثر تعهدات به کارگران را برمیچید. بسیج گستردهای علیه این برنامه به راه افتاد که کل بهار و بخشی از تابستان دوام آورد. تظاهرکنندگان در تمام شهرهای کوچک و بزرگ فرانسه با نیروی پلیسی رودررو شدند که طبق گفته نخستوزیر مانوئل والس «هیچ دستوری مبنی بر خویشتنداری دریافت نکرده است». این «عدم خویشتنداری» ما را با نیروی پلیس مسلحی مواجه ساخت با خشونت افسارگسیخته و سلاحهای کشندهای همچون نارنجک. دو نفر یک چشم خود را از دست دادند، بماند که دیگرانی هم بودند که مصدوم شدند. سپس در میانه تابستان دولت تصمیم گرفت که نیازی به موافقت پارلمان ندارد: در واقع ماده ٤٩,٣ به دولت اجازه میداد تا بدون چنین موافقتی برنامه خود را پیش برد و همین کار را هم کرد. در همان میانه تابستان سی شهردار در جنوب فرانسه احکامی در حوزه شهری خود صادر کردند در ممنوعیت پوشیدن بورکینی (لباس شنای مخصوص زنان محجبه) و شنا و حضور آنان در سواحل «ایشان». عکسی که نشان میداد چهار پلیس مسلح به زنی دستور میدهند عریان شود در سرتاسر جهان دیده شد و مردمان بسیاری دریافتند نفرت علیه مسلمان تا چه میزان میتواند از کنترل خارج شود. به همت اقامه دعوی قانونی انجمن حقوقبشر (در زبان فرانسه، انجمن حقوق «مردان») و اعتراض جمعی به اسلامهراسی در فرانسه، پرونده به شورای دولتی فرستاده شد که دستور به لغو تمامی این احکام داد. حتی پس از آنکه عالیترین نهاد قضایی این کشور این اقدام را محکوم کرد، والس همچنان به حمایت خود از این شهرداران ادامه داد. سپس کل کشور از پیروزی دونالد ترامپ مات و مبهوت شد. حتی تا همین امروز هم گاهی خیال میکنم الان است که از خواب بیدار شوم و بفهمم تمامش فقط یک کابوس بوده. در آخر، به تازگی شاهد پایانیافتن گاوبازی طولانیمدتی بودیم که نخستوزیر علیه مردی بر پا کرده بود که او را به این سمت گمارده بود. اکنون نخستوزیر پیروز شده است و اولاند، آن گاو کوچک، مرده است و والس کاندیداتوری خود را برای انتخابات ریاستجمهوری اعلام کرد. بنابراین در ماه مه باید دست به انتخابی بزنیم بین راست افراطی (ماری لوپن)، راستی که با مارگارت تاچر احساس نزدیکی میکند (فرانسوا فیون)، و چپی که با تونی بلر و ناپلئون احساس نزدیکی میکند. کابوسی بسیار بسیار طولانی. کابوسی که هنوز پایان نیافته است.
* کریستین دلفی جامعهشناس فرانسوی و از چهرههای برجسته فمینیسم حال حاضر است. جدیدترین کتاب او «تفرقه بینداز و حکومت کن: فمینیسم و نژادپرستی بعد از جنگ علیه ترور» نام دارد.