این خانه، خانه من است
دیگر از آن زندگی موقتی خبری نیست از آن کپرهای خشتی و آهنی. همه چیز این روزها رنگ دیگری گرفته. تا چند ماه قبل وقتی شهرک کامیونداران اسلامشهر را رد میکردی، انتهای جاده خاکی، آلونکهایی را میدیدی که محل سکونت نزدیک به 200 نفر بود؛ قلعه سیمون.
این روزها اما به جای آن کپرها خانههای سفید رنگی میبینی با شیروانی قرمز رنگ. از کوچههای خاکی هم که با هر قدم خاک به سر و صورتت میپاشید، خبری نیست. همه جا آسفالت شده. کارگران هنوز در حال ساخت و سازند. خانهها نیمه تکمیلاند اما از همین قدر هم که ساخته شده میتوان فهمید زیبا و دلبازند.
به گزارش اقتصادآنلاین به نقل از ایران ، رقیه گزمه، عضو شورای روستای سیمون و یکی از اهالی قدیمی قلعه همراهیمان میکند. خانهای را که سر نخستین گذر ساخته شده نشانم میدهد: «دلم میخواست اینجا خانهام باشد ولی خب از آن خانههای ته کوچه به من رسید. خدا را شکر همین هم خوب است.» گزمه از سال 81 برای تغییر فضای سیمون تلاش کرده. مثل تعدادی دیگر از اهالی. از این جلسه به آن جلسه. جایی نبوده که سر نزده و نرفته باشد.
برای من که حدود 5 ماه پیش اینجا بودهام، تغییرات، باور نکردنی است. گزارشاش را در همین صفحه نوشتم و شما هم خواندید؛ همه جا پر از خاک بود. بچهها که میدویدند غبار بلند میشد و بوی زبالههایی که اینور و آنور روی هم تلنبار شده بود، آزاردهنده بود. بچهها مقابل آلونکها بازی میکردند. بیشترشان با لباس خاکی. مقابل همه خانهها پرده وصل بود، خبری از در و پیکر نبود.
بیشتر اهالی آن موقع به من گفتند: «بعد از سیل گرگان به اینجا آمده و 20 سال همین جور در خانههای کپری روزگار گذراندهاند، در حاشیه و فراموش شده.» همان جایی که جامعه شناسان شهری از آن بهعنوان سکونتگاه غیر رسمی نام میبرند. اما داستان قلعه سیمون چیست؟ اهالی این روستای درحاشیه چگونه توانستند نگاه نهادهای دولتی، غیردولتی و مردم را به خود جلب کنند واین حاشیه را تبدیل به محلی قابل سکونت کنند؟ حالا که مشکل مسکن اهالی حل شده یا بهتر بگویم از این منطقه کپرزدایی شده، آیا بقیه مسائل هم حل خواهد شد؟ آیا نوسازی کالبدی منطقه به نوسازی اجتماعی آن هم منجر خواهد شد؟
یاد دخترکانی میافتم که آن روزها با آنها گفتوگو کردم؛ دخترانی که شش کلاس بیشتر درس نخوانده بودند، چرا که در قلعه «سیمون» و «کرک»مدرسه راهنمایی وجود ندارد و خانوادهها هم توان فرستادن بچهشان برای تحصیل به یکی از مدرسههای اسلامشهر را ندارند. یاد دختربچهای میافتم که در 13 سالگی باردار بود، آیا قلعه سیمون میتواند الگوی کامل کپرزدایی باشد و نه صرفاً کپرزدایی کالبدی؟
با گزمه سری هم میزنیم به محل سکونت موقت اهالی. مدرسه ابتدایی شهید جعفری که در نزدیکی روستا قرار دارد، چادرهایی در حیاط مدرسه برپا شده. اهالی در این چند ماه اینجا سر کردهاند به امید آماده شدن هرچه سریعترخانههایشان. بیشتریها اظهار خوشحالی میکنند. از جناب سرهنگ میگویند که خیلی به آنها کمک کرده، برخی هم میگویند حقشان پایمال شده و نتوانستهاند خانه بگیرند. بیشتر مقصودشان فرزندانشان است. یعنی از هر خانواده یک نفر توانسته صاحب خانه شود. همه اهالی 2 میلیون تومان برای ساخت خانهها پرداخته، یا قرار است بپردازند. کمیته امداد 10 میلیون وام بلاعوض به آنان پرداخت کرده و سپاه پاسداران هم در طرح، مشارکت فعال داشته. سرهنگ عبدالله اصغری، مسئول سپاه بسیج سازندگی استان تهران درباره بازسازی قلعه سیمون پیش از این به ما گفته بود: «شناسایی مناطق محروم استان تهران توسط این نهاد آغاز شده و تاکنون 17 نقطه محروم استان تهران شناسایی شده. بهعنوان نخستین مکان نیز قلعه سیمون که مشکلات آن بیش از جاهای دیگر در رسانهها طرح شده، مورد توجه جدی قرار گرفته.»
اهالی تقریباً همصدا از همسایه افغانشان میگویند. همسایهای که 20 سال در قلعه زندگی کرده و همه سختیها را تحمل کرده اما خانهای به او تعلق نگرفته. آنها میگویند حاضرند هر کدام 5 متر از خانهشان را بدهند و آنها هم خانه داشته باشند از بس خوب و مهربان و کاری هستند. آنها فقط به دلیل افغان بودن از این حق محروم شدهاند. پسر افغان را خیلی زود میبینم: «اصلاً افغان نه، کافر، ما هم انسانیم! این همه سختی زندگی در قلعه را تحمل کردیم اما به خاطر ملیتمان محروم شدیم. من 30 سال است ایران زندگی میکنم.»
ده «لهک» و دشواریهای زندگی در حاشیه
با اهالی مشغول گفتوگو هستم که چند زن از راه میرسند. از ده لهک هستند؛ جایی در نزدیکی سیمون. شنیدهاند قبلاً از سیمون گزارش نوشتهایم و مشکلشان حل شده. آنها میخواهند وضعیت زندگیشان را از نزدیک ببینیم و از «لهک» هم بنویسیم. تا ده لهک 15 دقیقهای راه است. جاده پردرخت است و زمین های کشاورزی در هر سو دیده میشود. تره فرنگی، شلغم، لبو و کلم سفید ترشی که انگار به خاک یکدست رنگ سفید پاشیده.
زن سراسیمه حرف میزند: «حالا که برای سیمونیها خانه ساختند کاش برای ما هم میساختند، چند بار با جناب سرهنگ هم حرف زدیم نشد.» حالا به لهک رسیدهایم روستایی با بیش از 20 خانوار. بیشتر اهالی در جایی مثل یک حیاط بزرگ که به خرابهای میماند، زندگی میکنند. دور تا دور حیاط آلونک برپا کرده و زندگی میکنند. سوز سردی میآید، اما اهالی اغلب لباس نازکی بر تن دارند. بچههای کوچک با لباسهای نازک میدوند و بازی میکنند. درهر گوشه و کنار گالنهای بزرگ نفت به چشم میخورد. هرچند میگویند خالیاند، چون مدتهاست نفت فروشی به سراغشان نیامده. آلونکهای گلی سقفهای چوبی دارند. همان سقف هایی که همیشه اهالی میترسند، شبی، نصفه شبی بر سرشان آوار شود اما از هیچی بهتر است زمانی که همین سقف را نداشتند مدام مار و عقرب میافتاد میان رختخوابشان: «به خدا خانم کنار بچهاش که خواب بود مار افتاده بود.»
یک دستشویی مشترک و یک شیر آب هم وسط محوطه هست که همه از آن استفاده میکنند. یکی از زنها آب را باز میکند: «دستت را بگیر زیرش.» آب یخ یخ است، مثل زمهریر: «با همین آب لباس میشوییم، ظرف میشوییم، آب چاه است.»
زن دستم را میگیرد و به داخل اتاقش میبرد. وسط اتاق یک چراغ علاالدین میسوزد، سالهاست نمونهاش را ندیدهام. کتری آبی رویش میجوشد. بچهها دور چراغ میدوند و از سر و کول هم بالا میروند. در گوشهای از اتاق وسایل آشپزخانه انبار شده و در گوشهای دیگر وسایل خواب و زندگی: «این زندگی ماست، ما هم انسانیم واقعاً حق ماست در چنین شرایطی زندگی کنیم؟ نبین این سقف روی سر ماست، وقتی باران میبارد آب اینجا را بر میدارد. همه دعا میکنند باران بیاید. ما هر روز از خدا میخواهیم باران نبارد، یک وقت.» یکی دیگر از زنها انگار ناگهان چیزی یادش آمده باشد هیجانزده میگوید: «یک بار در کتری دم سگ پیدا کردم، نگو سگ افتاده بود توی چاه و مرده بود. همان آب را همهمان خوردیم.» زنها بارها و بارها قسم میخورند که راست میگوید.
دراطراف لهک نه سوپر مارکتی هست نه نانوایی، نه هیچ مغازه دیگری. مجبورند برای هر خریدی تا جعفرآباد بروند. یکی دیگر از زنها هم میگوید: «از هفت سالگی در سیمون بودم. گفتند خانههای آنجا خراب میشود روی سرتان. بلند شدیم آمدیم لهک. حالا وضع زندگیمان این است.» بچهها برای مدرسهشان که در جعفرآباد است، سرویس دارند: «اینها هم که تا ابتدایی میروند، بعدش امکانات نداریم. چه کسی بدش میآید، بچهاش پیشرفت کند؟ ما از خدا میخواهیم زندگی بچهها عین زندگی ما نشود. کاش 20 واحد دیگر هم بسازند برای ما. خدا را خوش میآید.» دختر جوان که با اندوه به حرفهای دیگران گوش میدهد، میگوید: «ما هستیم که دوام میآوریم و گرنه یک ساعت هم نمیشود اینجا زنده ماند.» اهالی لهک هم مثل اهالی ده سیمون زندگیشان را از راه کشاورزی میگذرانند.
سیمون، الگویی برای فقر زدایی
قبل از بازسازی قلعه سیمون طرح شناسایی مسائل و راهکارهای مداخله در وضعیت اهالی، نیز توسط تعدادی پژوهشگر اجتماعی و با حمایت مؤسسه توانبخشی امید فردا انجام شد.
داریوش محمدی مجد یکی از پژوهشگران این طرح که هنوز از نزدیک این منطقه و مسائلش را دنبال میکند در این باره به ما میگوید: «در روستای سیمون به لحاظ کالبدی شاهد ساخت خانههایی در خورشأن اهالی هستیم. این نوسازی درمقایسه با «طرحهای هادی» روستایی کشور که به دلایل مختلفی ازجمله کمبود اعتبار تقریباً در سراسر کشور نیمه کاره رها شده، بسیار پیشرو بوده. این همکاری در نوع خودش تجربه ممتازی است که باید به طور جداگانه مورد بررسی و صورتبندی قرار گیرد. امیدواریم مجریان طرح از این پس نوسازی را به نوسازی کالبدی و اجتماعی تقسیم کنند. چرا که این روستا از منظر نوسازی اجتماعی همچنان با مشکلاتی روبهروست.»
به گفته او نخستین و مهمترین چالش پیش روی مداخلات اجتماعی به ناپایداریهای شغلی و اشتغال ناقص اهالی مربوط میشود و اگر هدف از توسعه و نوسازی روستای قلعه سیمون توانمندسازی و خوداتکایی اهالی باشد در این صورت توجه به اشتغال آنها از اهمیت اساسی برخوردار است. هماکنون بیشتر خانوارهای روستا 6 ماه از سال کار میکنند که درآمد آن برای 6 ماه آیندهشان کافی نیست. نکته مثبت این اجتماع آن است که آسیبهای اجتماعی در آن بسیار کم است و با وجود درآمدزایی کم میل به کار و استقلال مالی در آنها بالاست. ارائه طرحهای اشتغالزایی برای زنان و مردان کمک بزرگی در راستای اشتغال دائم و توانمندسازی اقتصادی آنهاست.
او تأکید میکند: «سادهانگارانه است، اگر بازسازی این روستا را به تصمیم و عزم یک نهاد یا سازمان تقلیل دهیم بلکه باید بگوییم این روستا سالها با فقر و محرومیت دست و پنجه نرم کرد اما اهالی و نمایندگان مردمی آنها در شورای اسلامی از پای ننشسته و صدایشان را به همه رساندند. بدون مشارکت سازمانها، نهادهای دولتی، مردمی و خیریهها و اهالی، هرگز این اتفاق نمیافتاد.»
او معتقد است: «نوسازی این روستا میتواند بهعنوان الگویی از فقرزدایی روستایی و محلی مورد توجه قرار گیرد، ولی نه فقط الگویی از نوسازی کالبدی. سیمون برای الگو شدن به صورت تام و تمام نیازمند توجه به نوسازی اجتماعی هم هست.» لهکیها هم امیدوارند روزی مانند اهالی قلعه سیمون دیگر خانههایشان یک پناهگاه موقتی نباشد. خانهای باشد و مأمنی. آنها و شاید خیلیهای دیگر از اهالی سکونتگاههای غیر رسمی کشور.