چرا و چطوری من معتاد شدم؟ (طنز)
پوریا عالمی در روزنامه شرق نوشت:
این داستان صددرصد واقعی است:
پوریا عالمی: خدا برای شما پیش نیاورد. بابای سوفیا همیشه اصرار داشت من مشکل کار را حل کنم. من به بابای سوفیا میگفتم حل مشکل کار، وظیفه دولتهاست. بابای سوفیا میگفت بهانه آدم نفاخ، نان جو است. خلاصه یکبار من را از خانهشان بیرون کرد و گفت یا میروی سر کار، یا سوفیا بیسوفیا.
من هم بهسختی یک کار پیدا کردم و با یک قرارداد ششساعته (قبلاها ششماهه بود، الان ششساعته ببندند باید کلاهت را بیندازی هوا) مشغول به کار شدم. کار ما خیلی سخت بود و حقوق هم که نمیدادند. چندبار ما اعتراض کردیم و جلو در کارخانه نشستیم کف جاده که اعتراض کنیم و حقوقهای معوقهمان را بگیریم که مجبور شدیم چندشب آبخنک بخوریم. خیلی عجیب بود. خلاصه فکر میکنید برای حل مشکل ماه کارفرمایان ما چیکار کردند؟ هیچی. گفتند کار شما سخت است؟ گفتیم بله. گفتند ای ول، یک کام از این بگیر سبک شی. ما یک کام گرفتیم و کمی سبک شدیم. کارفرما گفت آها... باریکلا... حالا سه کام بگیر و نفست را حبس کن. ما سه کام گرفتیم و نفس را حبس کردیم و داشتیم میرفتیم تو فضا که کارفرما گفت: ها ماشالا... تو قهرمان منی... تو یک کارگر خوبی که روی حرف کارفرماش حرف نمیزنه... حقوق میخوای چیکار؟ پاشو... پاشو برو سر کارت... هروقت احساس کردی پول لازم داری یا از شرایط کار ناراضی هستی، بیا اینجا یه کام بگیر.
اینطوری شد که من معتاد شدم و راستش فکر هم نمیکردم کار بدی میکنم. چون این الان بین برخی از کارفرماها متداول است که کارگرها را معتاد نگه دارند.
حتی دیروز سخنگوی ستاد مبارزه با مواد مخدر گفته: «برخی کارفرمایان و پیمانکاران پروژهای به اعتیاد بهعنوان راهکاری برای افزایش کارایی کارگران نگاه میکنند». منتها بابای سوفیا این حرفها حالیش نبود. بابای سوفیا نه عشق را میفهمید، نه مسائل کارگری را. به دلیل همین چیزها هم من را از خانهاش بیرون کرد.
وصیت
سوفیا... ببین من بهخاطر تو رفتم پیش بابات و بهخاطر بابات رفتم سر کار و بهخاطر کار معتاد شدم. حالا وایمیسی به پام و میسوزی و میسازی؟ یا تو هم مثل بابات هستی و از آن بیمعرفتاشی؟