نسل دهه شصت؛ نسل سوخته یا نسوخته؟!
کارشناس ارشد طراحی شهری دانشگاه تهران در روزنامه اعتماد نوشت: تعداد زیاد دانشآموز و دو شیفته شدن مهدکودکها و مدارس، کمبود امکانات و فضا در دوران مدرسه، بسته شدن فضای سیاسی-فرهنگی دانشگاهها، مشکلات و نارساییهای خدمات رفاهی و...اینها مواردی است که نسل دهه شصت به صورت پیوسته با آنها درگیر بوده.
نسلی که نه تنها هویت های گوناگون را به واسطه ایفای نقش در عرصه های مختلف زندگی و کنش متقابل با جامعه تجربه نکرد که تنها با هویتی آشفته و تحمیلی که ملغمه ای از موارد مذکور است رشد کرد و اکنون با تلنبار شدن مشکلات، همگام با رشد سنیاش دغدغهای چون وجود تعداد زیاد سالمند در آینده مطرح میشود.
گویی که این نسل با وجود هشدارهای بهنگام محققین و متخصصین امر؛ روانشناسان و جامعه شناسان، به مثابه گلوله کوچک برفی تمام این موارد را با رشد سال به سال خود ایجاد کرد و مسوولان را به صورت پیشبینی نشده و ناگهانی با هجوم بهمنی از مسائل و مشکلات روبهرو کرده است. به راستی مفاهیمی چون چشمانداز، پیشبینی، برنامهریزی، ارزیابی، مدیریت، تدبیر و نگاه تخصصی در امور چه معنایی دارد؟! اینکه در هر برهه زمانی مشکلات را صرفا توصیف کنیم و بگوییم باید کاری کرد و مجددا با ورود به برهه بعدی باز به توصیف شرایط پرداخته و پس از بررسیهای کارشناسانه! بگوییم باید کاری کرد که متخصص لازم ندارد. هرکسی از پس اینگونه حل کردن مشکل برمیآید!
گفته میشود که در دوران پس از انقلاب و جنگ، کشور در بحران اقتصادی بود (مصادف با دوران مدرسه). در دوران سازندگی با کم و کاستیها ساختیم تا جایگاه در خورش را بازیابد. پس از آن، تقابل اندیشههای سیاسی که حدود ١٥ سال (میانه دهه هفتاد تا اواخر دهه هشتاد) در افت و خیز بود باعث بروز بحرانهایی در داخل شد که شرایط امنیتی را تحت شعاع خود قرار داد (همزمان با دوران دانشگاه). در این زمان ساکتمان کردند تا بر مشکلات نیفزاییم. پس از آن، بحرانهای داخلی و تشدید شدنشان با سوء مدیریت بر روابط خارجی کشور اثر گذاشت و تحریمهای گسترده را در پی داشت (مصادف با فعالیت کاری و حرفهای) و امنیت کشور را به شدت تحت تاثیر خود قرار داد که این بار به امید بهبودی شرایط، خودمان سکوت کردیم و با آرامش خویش، گذار از این مرحله را مقدور ساختیم.
اکنون که پس از گذشت بیش از دو دهه آزمون و خطا و مشخص شدن بسیاری از مسائل، عرصه و بستر برای نقد و بیان مطالبات هم در داخل مهیاتر شده و هم با امضای برجام مقداری از چهره ایران در عرصه بینالمللی روشنتر شده است، این نسل اثری از حضور خود نشان نمیدهد!
گویی در گذار از این شرایط که نه تنها در هیچ مرحلهای اموری به او محول نشد که همیشه با نقد بر افکارش، رفتارش، گفتارش و ظاهرش پس زده شده، مانایی حس شهروند بودن و مسوولیت داشتن در قبال جامعه و کشور در او سست و نابود شده است. انگار که به طور ضمنی آموخته که انتظاری نداشته باشد چراکه خواستههایش در زمانهای متفاوت با برخوردهای تند پاسخ داده شد.
چگونه وقتی در هیچ برههای از زمان دستی بر امور نداشته و در ساختن حتی بخش ناچیزی از این آب و خاک سهمی نداشته باید احساس کند که این کشور به او نیز تعلق دارد؟! حسی که جز از طریق درگیر کردن او در امور و پذیرش حضورش ایجاد نشده و پایدار نمیماند. حضوری که در پس هیاهوی نسل قبل و بعدش پنهان گشته، هیاهویی که از دو جنس متفاوت است. هیایوی نسل قبل بر سر منافع، مسوولیتها، سرمایهها، رقابت برای سمتهای متعدد و متهم کردن یکدیگر و هیاهوی نسل بعد که ناشی از هیجانات شکوفا نشده و رشد در فضای بیارزشی است.
شاید پایبندی بیشتر نسل دهه ٦٠ به ارزشهای اخلاقی نسبت به دهه ٧٠ و ٨٠ او را در انجام هر امری محافظه کارتر (ولی نه به شدت نسل قبلش) کرده و بیپروا به بروز هیجاناتش نمیپردازد و به همین دلیل ماخوذ به حیاتر، خاموشتر و بینشانتر شده است.
صدای مهیب بهمن مشکلات این نسل، در پس صبوری و سکوتی که با هیجان، انرژی و نیروی زایدالوصف سن جوانی متناقض است و نجابتی که حاصل همزمانی رشد او با سیلان ارزش های اخلاقی در جامعه زمان خویش بوده به گوش نمیرسد و روز به روز با گذر زمان بر نگرانیهایش برای هر حرکتی در فضای ناسالم رقابتی خیل عظیم هم نسلانش و در بیثباتی این زمانه افزون میشود.
در سنی که باید در عرصه کار با کسب تجربه، مهارتهایش افزایش و نگرشش پخته شود و با ویژگیها و ارزشهای اخلاقی، وجود خود را نشان داده و جایگاهش را تحکیم کند و سرمایهای اجتماعی برای مراحل رشد خود اندوخته کند، عرصه را برای خود تنگ مییابد، عرصههایی که میتوانند وجود او را هویت و معنی دهند. بالا رفتن سن، دارا بودن مدرک دانشگاهی، انباشتگی ذهنش از مطالب و تئوریهای علمی بدون کسب تجربه به دلیل دور ماندن همیشگی او از صحنه عمل در جامعه باعث شده تا متاسفانه هم برای رسیدن به هر امری و با هر روشی به اعمالشان شتاب دهند هم کوچکترین نقد، فشار و برخوردی را برنتافته بلکه فرصتی برای ابراز وجود خویش یافته و گویی که فریاد میزند: «من هم هستم و وجود دارم!». شاید به این دلیل است که از نظر برخی، این نسل با توقعی انباشته، ادعایی افزون و با غرور و تنبلی، خواهان رسیدن راحت به امور است.
در شرایطی که در نظام حرفهای و عرصه عمل، شایستهسالاری و تواناییهای فردی، اخلاقی و حرفهای افراد ملاک پذیرش و ماندگاری نیروی انسانی نیست و نظرها و سلیقههای شخصی جایگزین این ارزشها شده، انتظاری بیش از این نیست که نسل ما چاره ای جز نزدیک شدن به سلایق و امیال نسل قبل که امور را در دست دارد و پذیرای نسل ما نیست داشته باشد! چرا که ملاک، خوشایند اوست. رفته رفته این نوع رفتار به عادت تبدیل شده و فرد از تواناییها و ارزشهای بینشی خالص خویش فاصله میگیرد و تبدیل به نیرویی وابسته میشود که نه تنها از تواناییهایش بهرهای برده نشده که از رشد خویش نیز باز میماند. آیا این نسل میتواند عهده دار امور کشور در آینده شود؟! اگر بر حفظ ارزشها و آرمانش اصرار ورزد و مقاومت کند پس زده شده و به او یادآوری میشود که «آگاه باش با چه کسی در حال گفتوگو هستی؟! .... تو تجربهای نداری .... من به اندازه سن تو فعالیت داشتم .... تو نمیدانی ....» و اگر بماند کارآمد نخواهد بود.
چه باید کرد؟ با نگاهی خوشبینانه هر نسلی نیازمند تجربه و حمایتهای نسل قبلش است. اگر رشد جامعه و ساختن آینده کشور را مستلزم پی گذاشتن شالودههای موفق امروز با همکاری همه افراد میدانیم و به بیان مکرر «جوانان ما آیندهسازان کشورند» باوری هست پس چرا پذیرش، رشد و ارتباط متقابل دو نسل و تبادل تجارب و هماندیشی جای خود را به پسزدگی، بیاحترامی، عدم اعتماد و اطمینان داده است؟
آیا این شرایط را باید منتظر زمانهای طاقت فرسا در پیچ و تاب تصویب قوانین و لایحههای متعدد نشست که باز به ما گوشزد کند که حتما باید منتظر دستوری باشیم؟ یا میتوان فقط با درک متقابل دو نسل از یکدیگر تا حدودی از این تنشهای ارتباطی کاست؟ آیا نمیتوان با دیدی فراخ و نگاهی کارآمد پذیرای نسل بعد از خود بود و آنها را در امتداد خویش و ادامهدهنده راه آبادانی میهن بدانیم؟ اگر ارزشهای نیک جامعه کنونی با تلاش، فداکاری و منش بزرگوارانه گذشتگان به دست ما به ارمغان رسیده پس چرا با رقابتی مضحک با نسلهای قبل و پس از خود به نابودی آن برخاستهایم؟ چرا با تمامیتخواهی خویش مانع از انتقال ارزشها و رشد جامعه میشویم؟
ما جوانان از آن هیچ شخص و نسلی نیستیم، ما جوان همین مرز و بومیم. همین کشوری که در طول تاریخش نسلهای مختلف را در خود پروراند. ما با اختیار خود پا در این دنیا و در این مرزو بوم نگذاشتیم بلکه تولد ما نیز مشمول شعارهای تبلیغاتی مبنی بر افزایش جمعیت کشور پس از جنگ بود که ظاهرا فقط در همان بدو تولد عملی شد. جمعیتی که در هر مرحله، او را به سطح مخاطبی منفعل نسبت به انواع سیاستها نزول داده و هیچگاه او را پرورش ندادیم.
امور و مسوولیتهای اجتماعی را به او محول نکردیم تا در ضمن آن رشد کند. فقط ذهن او را تا حد امکان از مسائل علمی، مذهبی، بایدها و نبایدها به صورت یکطرفه و بدون نگاهی تحلیلی انباشتیم. در موقعیتی قرار ندادیم که آنها را بهکار گیرد و بداند کجا و چگونه بهکار میآیند تا در پس کاربردشان هم خود را شناخته و شکوفا سازد و هم اثری از خود برجای گذارده و سابقه کاریاش، ملاکی برای رشد حرفهای و کاری او باشد. اندوختن علم بدون کسب تجربه کارا نخواهد بود.
کافی است در اهمیت این مساله بیندیشیم که در نهایت، نسل دهه شصت عهدهدار امور نسل قبل خواهد بود بدون هیچ تجربه و رشدی که از انجام امور حاصل شده باشد. رفتار اخلاقی، منطقی و صراحت در بیان که توام با احترام متقابل باشد به نیکی میتواند ارتباط میان نسلی را تسهیل کند تا انبوهی از پتانسیلهای بالقوه جاری شود. توانهایی که در صورت بالفعل شدن، نقاط ضعف و قوت خود را نمایان خواهد کرد و این نسل را در اندیشههایی خیالی و به دور از واقعیت رها نمیکند. رابطهای محترمانه و متقابل، همّ و غم هر دو نسل را به آبادانی و پیشبرد اهدافی معطوف خواهد ساخت که ظاهرا تنها در منشورها و جلسات بر سر زبانها جاری است!
از سوی دیگر اگر جوانان این نسل، بدون مطالعه، آگاهی، تعمق و تامل نسبت به آنچه که بر او گذشته، صبوری، سعه صدر و توانایی درک و تحلیل همه جانبه شرایط و مسائل را به دست نیاورد نمیتواند بر تواناییهایش تکیه کرده و به این باور برسد که باید با تلاش مستمر همراه با حفظ ارزشهای اخلاقی برای رشد خویش با ناهنجاریها و مشکلات مبارزه کند. باوری که اگر به آن نائل نشود انفعال، ناآرامی، افسردگی، مصرفگرایی و گرفتاری در بحران های اجتماعی جایگزین پویایی، سازندگی و اثرگذاریاش خواهد شد.
قطعا زمانی برای حل این معضل نمانده است. مسائلی که در ابتدا بیان شد به مانند بسیاری از نابهنجاریهای اجتماعی و مشکلات عمدهای که در زمانی پرطمطراق شده و خبرشان فراگیر میشود و گویی که تکرار همیشگیشان از اهمیت و تهدیدشان میکاهد، وجود دارند. رشد می کنند، شاخه میگسترانند به حد بحرانی خود میرسند و با گذشت زمان بر مشکلات عمده و بحرانی کشور تلنبار میشوند. مسائلی که باز هم برای نسل دهه شصت به پای مسائلی مهمتر از دیدهها نهان شدند اما آثارش در تار و پود جامعه ریشه دوانده و نشاط و امید را فلج ساخته است. چه زمانی باید به صورت عمیق به آنها پرداخت و بر حلشان همت کرد؟ کسی آگاه نیست ....