x
۱۰ / ارديبهشت / ۱۳۹۵ ۰۶:۲۸

ماجرای جالب روستای نفرین شده

یک روستای کوچک اسپانیایی به نام «تراسموس» قرن‌ها پیش از سوی کلیسا طلسم شد؛ آن طلسم آنقدر قوی است که فقط شخص پاپ توان برداشتن آن را دارد!

کد خبر: ۱۲۵۶۲۰
آرین موتور

به گزارش بی بی سی انگلیسی، چگونه ممکن است که یک روستای کوچک اسپانیایی آن هم تنها با 62 نفر جمعیت توسط کلیسا طرد شود؟ اصلا چرا کلیسا باید طلسمی چنان قوی روی آن بگذارد که فقط خود پاپ توان برداشتن آن را داشته باشد؟ به گزارش اقتصاد آنلاین به نقل از فرادید، برای اینکه بیشتر در مورد جادو و جنبل، خرافات، انتقام، حسادت و جنگ بر سر قدرت اطلاعات کسب کنم، به سراغ روستای تراسموس (Trasmoz) رفتم. این روستا در دامنه‌های رشته کوه همیشه برفیِ مونکایو در آراگون واقع شده است. ملاقات با یک جادوگر امروزی تراسموس یدی طویل در تاریخ جادوگری دارد. به همین دلیل سعی کردم با لولا روئیس دیاس، یک جادوگر امروزی، دیداری داشته باشم تا از چم و چون ماجرا باخبر باشم. در سالن قلعه‌ی نیمه مخروبه روستا که قدمت آن به قرن 12 برمی‌گشت، منتظرش ماندم. از اضطراب تن و بدنم به لرزه افتاده بود. روئیس نگهبان قلعه بود و مرا با لبخندی به پهنای صورتش پذیرا شد. خانم روئیس موهای خاکستری، چشمانی سبز، لباس‌های شیک و لپتاپی زیر بغل داشت؛ اصلا خبری از ‌توپ‌های کریستال و شمع‌های مشکی و طالع بینی نبود. تنها چیزی که از او شبیه به جادوگرها بود، گوشواره‌هایش بود: جغدی زرین با بال‌های پرپشت و تعویذی به دور گردن! ماجرا از کجا شروع شد؟ او می‌گوید: «تمام ماجرای جادوگریِ تراسموس از همین قلعه شروع می‌شود. در قرن 13، ساکنین قلعه به کاری ناشایست دست زدند: ضرب سکه‌های جعلی. حتی برای اینکه اهالی تراسموس متوجه صدای تراشیدن و چکش کاری قلعه نشوند، شایعه‌ای پخش شد که جادوگران و ساحران شب‌ها مشغول تکان دادن زنجیرها و دیگ‌ها هستند تا معجونی جادویی را آماده کنند.»

قلعه تراسموس در قرن 13، پناهگاه امن جادوگری و جادوی سیاه بود

روئیس در ادامه می‌گوید که تراسموس آن روزها انباری بزرگ از آهن و نقره و چوب و منابع آبی در اختیار داشت. این روستا متعلق به کلیسا نبود. از طرفی هم بر اساس یک حکم سلطنتی، از پرداخت مالیات و عوارض به صومعه «وروئلا» معاف شده بود؛ مسئله‌ای خشم کلیسا را به همراه داشت. پس شایع تراسموس به عنوان پناهگاه امن جادوگران و ساحران به سرعت از مرزهای روستا فراتر رفت. همین مسئله موجب شد تا راهب صومعه وروئلا از فرصت استفاده کرد تا مردم روستای تراسموس را تنبیه می‌کند؛ بنابراین او از اسقف‌ اعظم‌ تاراسونا، بزرگترین شهر مجاور روستای تراسموس، درخواست کرد تا تمام روستا را طرد کند. حالا معنای آن کار چه بود؟ معنای آن این بود که مردم روستا دیگر برای اعتراف یا انجام مراسم دینی نمی‌توانند وارد کلیسای کاتولیک شوند. مردم تراسموس - با ترکیبی از یهودیان، مسیحی‌ها و اعراب - که پول و ثروت زیر زبانشان مزه کرده بود، حتی توبه نکردند؛ این کار در واقع تنها راه برداشته دستور کلیسا مبنی بر «تکفیر کردن روستای تراسموس» بود. اختلافات بین وروئلا و تراسموس تا چندین سال به قوت خود استوار ماند! در نهایت اما صومعه وروئلا تصمیم گرفت تا بی اجازه مسیر آب روستا را به نفع خود تغییر دهد و از این طریق، برای استفاده از آن هیچ پولی نپردازد. پدرو مانوئل خیمِنس دِاورئا، حاکم روستای تراسموس، در واکنش به این کار ارتشی را تشکیل و به سمت صومعه اعزام نمود. اما پیش از وقوع هرگونه درگیری، مشکل برای دادرسی نزد «پادشاه فردیناند دوم» مطرح شد و او حکم داد که اقدامات تراسموس قابل توجیه هست.

راهب صومعه وروئِلا پس از شنیدن شایعات علیه روستای تراسموس اقدام کرد

طلسم کلیسا چه بود؟ آن کلیسا هیچگاه با شکست در برابر ارتش تراسموس کنار نیامد و با کسب اجازه از پاپ ژولیوس دوم در سال 1511 میلادی، تمام روستای تراسموس را طلسم کرد. آن‌ها برای طلسم کردن روستای تراسموس، مزامیر 108 را از «کتاب مزامیر» [مزامیر یا زبور داوود، یکی از بخش‌های تنخ یهودی] خواندند. این روشی که کلیسا برای طلسم تراسموس استفاده کرد، در حقیقت قوی‌ترین سلاح کلیسا برای اجرای یک طلسم بود. آن‌ها مدعی شدند که پدرو مانوئل، حاکم تراسموس، و مردم تراسموس به دلیل وجود جادوگران کور شده‌اند و از آنجایی که مجوز طلسم از پاپ گرفته شده، فقط خود او می‌تواند آن طلسم را بردارد. نکته جالب این است که هیچ یک از پاپ‌ها تاکنون آن طلسم را برنداشته‌اند. دوران پس از طلسم سال‌های پس از اقدام کلیسا به هیچ وجه برای تراسموس خوب پیش نرفت. قلعه کذایی تراسموس در سال 1520 میلادی آتش گرفت و تنها مخروبه‌‎ای از آن به جای ماند. پس از اخراج یهودیان از اسپانیا در قرن 15، تراسموس به شدت سیر نزولی در پیش گرفت. جمعیت تراسموس از 10 هزار نفر به 62 نفر کاهش یافت که تنها نیمی از آن‌ها به طور دائمی در آنجا زندگی می‌کنند. روستای تراسموس امروزه جز یک کافه دیگر هیچ چیزی ندارد: نه مدرسه و نه حتی یک مغازه. اکثر خانه‌ها نیازمند مرمت هستند؛ خیابان‌ها را هم سکوت مرگبار فرا گرفته است.

روستای تراسموس در رشته کوه مونکایو

تراسموسِ امروز به قلعه خودمان برمی‌گردیم. روئیس، همان جادوگر امروزی، مرا از پله‌های برج پایین می‌برد؛ به سمت موزه جادوگری و مجموعه‌ای از متعلقات جادوی سیاه مثل جارو، صلیب سیاه و دیگ. به حیاط رفتیم. آنجا مجسمه آهنین یک زن خودنمایی می‌کرد. روئیس گفت: «آن مجسمه لاتیا کاسکا است. آخرین ساحره‌ای که در سال 1860 میلادی در اینجا کشته شد... یک بیماری واگیردار و مهلک در تراسموس پخش شد و هیچ درمان و توضیحی برای آن یافت نشد. مردم لاتیا کاسکا را مقصر دانستند، چرا که او غریبه و مرموز بود. به همین دلیل مردم او را گرفتند و درون چاهی عمیق انداختند. ما همین الان بر روی آن چاه ایستاده‌ایم.» شاید لاتیا کاسکا به واقع آخرین جادوگر تراسموس بود، اما سنت جادوگری همچنان در این روستای اسپانیایی پابرجا است. همه ساله در ماه ژوئن و در جریان فستیوال «فریا دِبروخریا،» انواع لوسیون‌ها و معجون‌های تهیه شده از گیاهان دارویی و اوهام آورِ اطراف کوه مونکایو به فروش می‌رسد. هنرپیشه‌ها اتفاقات تاریخی مانند شکنجه جادوگران را خلق می‌کردند.حتی یک آدم خوش شانس عنوان «جادوگر سال» را از آن خود می‌‎کند. روئیس از ساکنین دائمی تراسموس و آخرین شخصی است که عنوان جادوگر سال را دریافت کرده است. می‌توانی ورد بخوانی؟ از او پرسیدم: «برای دریافت عنوان جادوگر سال، باید چه کارهایی را انجام داد؟» خانم روئیس در جواب گفت: «خب واضحه که باید از علم گیاهان دارویی آگاه باشیم. اما قبل از هر چیز باید به مسائل تاریخی و تمام اتفاقات تراسموس مسلط بود. امروزه باید خوش شانس باشید که با یک جادوگر در ارتباط هستید.» من بی‌درنگ پرسیدم: «آیا می‌توانی ورد بخوانی؟»

برای اولین بار در طول ملاقات، لبخند از روی لب‌های روئیس محو شد. چند ثانیه بعد او دوباره لبخند زد و گفت: «ورد خواندن! نه، اما می‌توانم از ترکیب نعناع و رزماری، عصاره‌ای بگیرم و در اطرافت بپاشانم. مردم به من می‌گویند که این کار افسردگی را از بین می‌برد. آن‌ها حتی می‌گویند که زنجیره‌ی بدبختی‌هایشان با شروع استفاده از این ترکیب به پایان می‌رسد... البته شما باید به این موارد باور داشته باشید، در غیر این صورت اصلا اتفاقی رخ نخواهد داد.» داشت دیر می‌شد. خورشید در آستانه غروب کردن بود و خرامان خرامان به پشت کوه‌های مونکایو حرکت می‌کرد. با آن چشم انداز رویایی و یک بطری معجون گیاهی که از دیاس گرفته بودم، نزدیک بود که در برابر طلسم روستای تراسموس تسلیم شوم؛ انگار که آنجا روزگاری مهد جادوگران بوده است. همراه خودم کمی برنج و کیسه‌ای کوچک نمک آوردم تا از این طریق بر ارواح خبیث و شیاطین فائق آیم. همین که پشتم را به روستا کردم، آن‌ها را بر روی شانه‌هایم ریختم؛ فقط محض احتیاط.

نوبیتکس
ارسال نظرات
x