آمریکاییها مجبور به انتخاب رئیس جمهور
"دو کاندیدای اصلی انتخابات ریاست جمهوری آمریکا یعنی دونالد ترامپ و هیلاری کلینتون از جمله کاندیداهایی ریاست جمهوری هستند که در دوران معاصر آمریکا بیشترین میزان عدم محبوبیت را دارند و این نشان دهنده یک تغییر در عرصه سیاست آمریکا است به نحوی که در این فضا آمریکاییها مجبور هستند برای انتخاب بین بد و بدتر رئیس جمهوری را که دوست ندارند انتخاب کنند."
پایگاه کریستین ساینس مانیتور در یک تحلیل درباره وضعیت سیاست آمریکا در آستانه آغاز روند انتخابات ریاست جمهوری این کشور مینویسد: به احتمال زیاد در انتخابات ریاست جمهوری پاییز آتی رقابت بین دو کاندیدای اصلی یعنی دونالد ترامپ از حزب جمهوری خواه و هیلاری کلینتون از حزب دموکرات انجام خواهد شد. به گزارش اقتصاد آنلاین به نقل از ایسنا، براساس نظرسنجیها این دو نفر در رده سه کاندیدای اولی هستند که در ربع قرن گذشته بیشترین میزان عدم محبوبیت را دارند البته باید گفت که این یک تصادف نیست. یک نظرسنجی موسسه گالوپ که روز شنبه منتشر شد نشان داد دونالد ترامپ، میلیاردر جمهوری خواه آمریکایی از زمانی که این موسسه در سال 1992 این نوع نظرسنجی را آغاز کرده تا کنون کاندیدای ریاست جمهوری است که بیشترین میزان عدم محبوبیت را با 60 درصد تجربه میکند. با این حال براساس نظرسنجی همین موسسه هیلاری کلینتون، از نظر رکورد عدم محبوبیت با 52 درصد در رده سوم قرار دارد و میانه این دو نیز جورج اچ دبلیو بوش در رده دوم عدم محبوبیت یک کاندیدای ریاست جمهوری قرار دارد. به عبارت دیگر در انتخابات ریاست جمهوری سال 2016 آمریکا مردم باید بین دو نفری تصمیم بگیرند که به لحاظ سیاسی آنها را دوست ندارد. سوال این است که چطور چنین چیزی ممکن است؟ در حقیقت میتوان استدلال کرد که یک چنین رخدادی اتفاقی نیست بلکه کاملا مطابق با شرایط دوران سیاسی فعلی است. در زمانی که تعصب حزبی در آمریکا وارد شکلی جدید و سرسختتر شده است نتیجه آن این است که مردم آمریکا نگران طرف دیگر میشوند در حال حاضر بسیاری از آمریکاییها این انگیزه را دارند که بیشتر به دلیل مخالفت با کاندیدایی که نمیپسندند در انتخابات شرکت کنند تا اینکه به خاطر رای دادن به کاندیدای محبوبشان شرکت کنند. دونالد ترامپ و هیلاری کلینتون، به نحوی سمبل این تغییر رویه هستند، در حالی که دو حزب اصلی سیاسی آمریکا هرچه بیشتر نقاط مشترک خود را از دست میدهند کاندیداهای آنها نیز به همین ترتیب از هم فاصله میگیرند و موجب میشوند که رای دهندگان آمریکایی در یک فضای دو قطبی مجبور به رای دادن شوند و بیشتر از هر چیز برای مخالفت با آن چه که دوست ندارند جانب طرف دیگر بگیرند؛ زیرا این دو کاندیدا از سیاستهای میانه رو فاصله گرفتهاند. کارشناسان سیاسی میگویند که در حال حاضر آمریکاییها بیشتر از هر زمان دیگری در تاریخ معاصر مجبور به چسبیدن به یکی از دو حزب اصلی شدهاند به عبارت دیگر محافظه کاران از جمهوری خواهان حمایت میکنند و لیبرالها از دموکراتها حمایت میکنند. دیگر خبری از دموکراتهایی که خواهان اصلاحات نظام رفاهی هستند و یا خبری از جمهوری خواهانی که خواهان رسیدگی به تغییرات آب و هوا هستند، نیست. معنی این وضعیت این است که میان دو حزب جمهوری خواه و دموکرات بیشتر از هر زمانی در چند دهه گذشته یک خط جدایی واضح وجود دارد زیرا در درون آنها هیچ فشار داخلی برای میانه روی وجود ندارد. در صورتی که هر کسی در یکی از این دو حزب به سمت چپ میانه یا راست میانه گرایش پیدا کند طبیعتا حزب آنها نیز به سمت چپ یا راست گرایش پیدا میکند. نتیجه این وضعیت این است که برای آمریکاییها دو بینش کاملا متفاوت و دو مجموعه راه حل کاملا متمایز به وجود آمده است. نتیجه دیگر این وضعیت این است که رای دهندگان حد فاصل این دو حزب در حال کاهش هستند. ممکن است سهم بزرگتری از رای دهندگان آمریکایی به عنوان مستقل بیشتر از ثبت نام به عنوان دموکرات یا جمهوری خواه پدیدار شود اما آنها در نهایت مستقل نخواهند بود. این رای دهندگان مستقل تمایل دارند که مثل متعصبهای دو حزب سیاسی طرف یکی از آنها را بگیرند و به شیوهای حزبگرایانه رای دهند. کوروین اشمیت، یک کارشناس سیاسی دانشگاه ایالت میشیگان گفت: مردم زمانی که شاهد احزاب قطبی شده هستند به نظرشان اطمینان بیشتری پیدا میکنند. آنها پیش خود میگویند اگر فضا اینقدر دو قطبی است دیگر ابدا حوزه خاکستری وجود ندارد، همچنین آنها نگران پیروزی طرف دیگر میشوند. آلن آبراموویتز و استیون وبستر، دانشمندان دانشگاه "اموری" دریافتند که این تعصب جناحی منفی باعث هدایت شدن رفتار رای دهندگان میشود. به نظر میرسد که در پاییز آینده رای دهندگان آمریکایی بیشترین انگیزه را برای رای دادن به آنچه که نمیپسندند دارند. دونالد ترامپ تبدیل به کاندیدای پیشروی انتخابات شده دقیقا به این خاطر که به دنبال به دست آوردن دل همه نبوده است. فرانک لونتز، در فاینشنال تایمز مینویسد در تاریخ معاصر آمریکا هیچ کاندیدای ریاست جمهوری مهمی مثل ترامپ باعث منزجر کردن تعداد بسیاری از رای دهندگان آمریکایی نشده است. او در حالی که یک بلوک رای دهنده را به طور کامل از خود میراند به طرز شدیدی یک بلوک دیگر را جذب خود میکند. باید بگوییم که نزد دونالد ترامپ مساله توازن و میانه روی در عرصه سیاست جایی ندارد. تقاضای ترامپ برای استرداد گسترده مهاجران فاقد مدارک و ممنوعیت ورود مسلمانان به عنوان شهروند جدید به آمریکا باعث شده کسانی که خارج از پایگاه حامیان محافظه کار وی هستند کاملا با او مخالف شوند اما این وضعیت گرایش به ترامپ در داخل این پایگاه را نیز توضیح میدهد. لونتز میگوید: ترامپ مساله مهمی را مطرح کرده که هیچ کس شجاعت صحبت درباره آن را نداشته است و این دلیل رای دهندگان برای حمایت از این میلیاردر را توضیح میدهد، با این حال برای کلینتون مساله کمتر ایدئولوژیک است، او از یک نوع بیاعتمادی رای دهندگان رنج میبرد که به دوران دولت همسرش بیل کلینتون باز میگردد اما سوء مدیریت وی در خصوص مساله پستهای الکترونیکی در وزارت خارجه آمریکا نیز مساله را بدتر کرده است. همان گرایشهایی که در حزب جمهوری خواه باعث پیشرو شدن دونالد ترامپ شدهاند در حزب دموکرات نیز مشاهده میشود. برنی سندرز میتواند کلینتون را در انتخابات مقدماتی آیووا و نیوهمپشایر شکست دهد. برنی سندرز یک سوسیالیست دو آتشه است که درباره انقلاب صحبت میکند. رونالد براون استاین در نشریه آتلانتیک مینویسد: از نظر سندرز یک قیام در نزد عامه مردم میتواند محدودیتهای ایجاد شده در عرصه سیاسی آمریکا را کنار برده و برخی اهداف مهم لیبرال را نظیر دانشگاههای دولتی بدون شهریه و نوع جدیدی از نظام بهداشت و درمان به اجرا درآورد. از نظر حامیان سندرز این یک دورنمای امیدوار کننده است اما برای جمهوری خواهان این دورنما وحشتناک است. تا حدی میتوان گفت که یکی از تاثیرهای انتخابات مقدماتی و درون حزبی بردن کاندیداها به سمت مرزهای افراطی است. در همین حال کنگره آمریکا نیز دچار یک وضعیت دو قطبی شده است و اعتماد آمریکاییها به این نهاد با نفوذ کاهش پیدا کرده است. در حال حاضر آمریکاییها کمترین اعتماد را به کنگره کشورشان کمتر از هریک از دیگر نهادهای مهم آمریکا دارند. از طرفی یک انقلاب نیازمند آن است که یکی از طرفین برنده شود البته نه در فضای سیاسی که دو طرف بیشتر به دنبال متوقف کردن طرف دیگر هستند. با این حال براون استاین میگوید بعید است که هر یک از دو طرف بتواند در مسیر خود برای تعیین اولویتهای کشور طرف مقابلش را نادیده بگیرد. وی میگوید با توجه به شکافهای حزبی عمیقی که وجود دارد تنها راه پیشبرد ایدههای بزرگتر این است که هر طرفی با طرف مقابل سازش کاری کند هرچند که هنوز هیچ یک از طرفین درباره آن بحث نمیکنند.