قتل تلگرامی!
هیچیک از اهالی خیابان شهید همدانی منطقه خزانه ندیدند که امید پسر 15ساله، چاقو را در شکم رفیقش فرو کرد و او را کشت.
اما همه فهمیدند که حسین (مقتول) همراه با مرد بستنیفروش مشغول جابهجایی جعبههای بستنی از وانت حمل بار بودند که امید چاقو به دست، با صورت خون افتاده از راه رسید و بیحرف شکم حسین را درید. مرد بستنی فروش حیرتزده زبانش بند آمد و فریاد هم نزد. چاقوی تیز هر لحظه بافت بیشتری از شکم حسین را پاره میکرد و به همین راحتی بیرون نمیآمد.
تلاش چندباره امید برای بیرون کشیدن چاقو بافتهای بیشتری از بدن حسین را میشکافت و سیلاب خون با شدت بیشتری از بدنش بیرون میرفت. مادر امید بعد از مشاجره کوتاهمدت با پسرش دید که امید با چشمهای خون افتاده چاقو را از آشپزخانه برداشت و به مغازه حسین در طبقه پایین رفت. همین شد که پلهها را یکی دوتا کرد و پایین رفت تا جلوی پسرش را بگیرد اما همین که چاقوی خونی آشپزخانهاش را در دست امید دید ماجرا را فهمید. چاقو را از دست پسرش گرفت و زیر چادرش پنهان کرد ناخودآگاه فریاد زد: «بیایید، بگیرید، زد، کشت...» اما حالا که چیزی کمتر از یک هفته از این ماجرا میگذرد هر کدام از اهالی خیابان شهید همدانی ماجرا را یک جور تعریف میکند و علتش را یک چیز میداند.
به گزارش اقتصاد آنلاین به نقل از اعتماد ، سراسر کوچههای خیابان شهید همدانی پر از حجلههای حسین است. صدای قرآنی که از حجلهها پخش میشود صدا را به صدا نمیرساند. تصویرمعصوم چهره حسین که مات و مبهوت رفت و آمد آدمها را تماشا میکند زبان گویای خانوادهاش است. خانوادهای که در تمام این چند روز سکوت کرده و حاضر نیست حتی کلامی برای روشن شدن ماجرا بگوید. مردم هنوز روایت کشته شدن حسین را برای هم تعریف میکنند و تفسیرهایشان از ماجرا را با هم درمیان میگذارند. از همان روز اول انتشار خبر همه جا پیچید که مادر امید با حسین رابطه داشته و وقتی امید ماجرا را فهمیده با مادرش در این باره بگو مگو کرده. اما خیلی زود عصبانی شده و آنوقت چاقو را از آشپزخانه برداشته و برای ترساندن حسین راهی مغازه شده است. رازی که با قتل برملا شد قدم به قدم خیابان شهید همدانی، به دلیلی نزدیکی به ایستگاه مترو و تردد زیاد، پر از سوپری است. صاحب جوان یکی از مغازهها رفاقت حسین و امید را دیده و از حرف و حدیثهای میان شان باخبر است: «امید و خانوادهاش تازه دو سال بود که به این محل آمده بودند. اما پدر حسین از قدیمیهای محل بود و ٤٠ سال اینجا مغازه داشت. میگویند امید همین که چاقو را در شکم حسین فرو کرده تازه به خودش آمده و وقتی خواسته چاقو را بیرون بیاورد زورش نرسیده، چاقو را که چرخانده طحال حسین پاره شده. ٤٠ دقیقه طول کشید تا اورژانس بیاید و او را ببرد. اما پلیس ١٠ دقیقه بعد از قتل از راه رسید. شاید اگر اورژانس زودتر میآمد حسین نمیمرد.»
جسد حسین تا رسیدن نیروهای پلیس میان پیشخوان و یخچال افتاده بود و هیچ کسی جرات نزدیک شدن به آن را نداشت. صاحب سوپری خندهای تصنعی را گوشه لبش میاندازد و میگوید: «مردم ایستاده بودند جنازه حسین را تماشا میکردند. مادر امید بعد از قتل چاقوی خونی را از دست پسرش گرفته بود و زیر چادر پنهان کرده بود. وقتی ماموران آگاهی آمدند مردم که پنهان کردن چاقو را دیده بودند به پلیس گزارش دادند و زن به داخل خانه رفت و چاقوی شسته شده را برای پلیس آورد.» اغلب کسبه خیابان شهید همدانی هیچ یک اسم امید را هم نمیدانند و فقط از خوبی حسین تعریف میکنند. صاحب فلافلی نزدیک سوپرمارکتی که قتل در آن اتفاق افتاده، میگوید: «حسین دیپلم داشت. پسر خوبی بود. ساعت ١٢ ظهر که میشد، میآمد میایستاد پشت دخل و تا آخر شب میماند. از صبح تا شب سرش تو گوشیاش بود. با کسی کاری نداشت. نه خودش نه پدرش آزارشون به کسی نمیرسید.» خردهحساب مالی عامل قتل قدیمیهای محل هیچ یک اتهام ارتباط حسین با مادر امید را نه دیدهاند و نه باور میکنند. انگیزه قتل حسین از نظر آنها خردهحساب مالی است که از مدتها پیش میانشان وجود داشته. جوانان از پر شدن خبر رابطه حسین و مادر امید در تلگرام میگویند و میانسالها پای خردهحساب مالی را وسط میکشند که از چندی قبل میان امید و حسین وجود داشته است. یکی از پیرزنهای محله که حرفهای ما و مردم را میشنود، میگوید: این آخریا یعنی دو سال آخر حسین معتاد شده بود. میدونستم. شیشه اینا نمیکشید ولی پنهانی تو کوچه سیگار میکشید. پیرمرد قدیمی همین که حرفهای او را میشنود با فریاد میگوید: چی میگی خانوم؟ قلیون میکشید شیشه چیه؟ روی کرکرههای مغازه حسین را با بنرهای تسلیت پوشاندهاند و چیزی از بیرون مغازه دیده نمیشود. انگار نه انگار که همین چند روز پیش کسی در آن کشته شده باشد. وقتی از یکی از پسربچههای محل آدرس خانه حسین را میپرسیم بی آنکه بداند برای چه و که به مغازه رفیقش میرود و با کاغذی که کروکی دقیق خانه حسین در آن کشیده شده به سراغمان میآید. سکوت خانواده مقتول خانه حسین در انتهای یک کوچه باریک و طولانی در منطقه جوانمرد است. مردم آنجا را هم پر از حجله کردهاند و صدای قرآن میآید. همسایهها با شک و تردید چهره تازهواردها را تماشا میکنند و ته چهرهشان به اخم میرسد. آنها هم حسین را قربانی بیگناه امید میدانند. زن جوانی بی آنکه اسم و رسممان را بپرسد آیفون خانه را میزند و خودش جلوی در میآید. دیگها و وسایل آشپزی مراسم ختم دیروز را تازه شستهاند. دیوارهای آجری پر از تصاویر حسین است. زن جوان جلوی در میآید و به داخل خانه دعوتمان میکند. اما همین که میفهمد خبرنگار هستیم مردی میانسال را صدا میکند. مرد از بدحالی پدر و مادر حسین میگوید. از خبرهایی که برای بیآبرویی حسین در روزنامهها نوشتهاند. کمکم تعداد جمعیت زنان و مردانی که وارد حیاط میشوند تا داستان را بدانند بیشتر میشود. خواهر و برادر حسین میگویند: ما هیچ حرفی برای گفتن نداریم. انگار که با ورود ما اشکها به چشم خشک شده باشد کسی هیچ نمیگوید. در آخر همان مرد میانسال از ما میخواهد پرونده را از دادگاه پیگیری کنیم و از زبان خانواده حسین چیزی نگوییم. اعتراف زن به ارتباط تلگرامی امید متهم به قتل درباره این حادثه گفته: در سوپرمارکت محلمان مشغول به کار بود و خیلی وقت است که وی را میشناختم تا اینکه چندی پیش متوجه شدم وی در تلگرام با مادرم در ارتباط است، زمانی که از مادرم درباره علت ارتباط با این مرد سوال کردم، مادرم به من گفت که این جوان چند وقتی است که مزاحمش شده و در تلگرام برایش پیام میفرستد اما من با این توضیحات مادرم قانع نشدم. آنوقت از شدت عصبانیت چاقویی را برداشتم و در خانه را به روی مادرم قفل کردم و به سمت مغازه مقتول رفتم؛ زمانی که به آنجا رسیدم با حسین درگیر شدم و با چاقو ضربهای به پهلوی او زدم. البته قصد نداشتم او را بکشم، فقط قصد ترساندنش را داشتم.
همچنین مادر این پسر جوان درباره قتل حسین به بازپرس جنایی تهران گفت: زمانی که پسرم تلگرام من را هک کرد، گمان کرد مقتول با من در ارتباط است، اما من هر چه به او توضیح دادم که حسین مزاحم من شده است باور نکرد و حوالی ساعت ١٤:٣٠ با چاقو از خانه خارج شد و در خانه را روی من قفل کرد، من هم دقایقی بعد موفق شدم از خانه خارج شوم اما کار از کار گذشته بود و پسرم با چاقو به مقتول ضربه زده بود. او درباره رابطهاش با مقتول گفت: چندی پیش که برای خرید به سوپرمارکت رفتم، مقتول به من گفت که پسرم مشکلات روحی پیدا کرده است و برای اینکه حرفش را اثبات کند، از من شماره تلفنم را خواست تا پیامها و درد ودلهای پسرم را برایم درون تلگرام بفرستد اما بعد از این ماجرا، مزاحمتهای مقتول شروع شد تا اینکه کار به اینجا ختم شد.