۰ نفر

چرا فکر می‌کنیم لازم است بچه‌ها به طور مداوم سرگرم باشند؟

۱۱ مهر ۱۳۹۸، ۸:۵۰
کد خبر: 385041
چرا فکر می‌کنیم لازم است بچه‌ها به طور مداوم سرگرم باشند؟

اگر دور و برتان بچه‌ای باشد، با این معضل به خوبی آشنایید؛ پیش شما می‌آیند و می‌گویند که حوصله‌شان سر رفته است و نمی‌دانند چه کار کنند. اگر سرتان خلوت باشد شاید مشغول بازی‌کردن با آن‌ها شوید و اگر نتوانید با آن‌ها وقت بگذرانید احتمالاً برایشان پویانمایی می‌گذارید یا راه دیگری پیدا می‌کنید تا سرگرم شوند اما چه بسا راه درست‌تری هم باشد، ولشان کنید تا کم‌کم بیاموزند زندگی چیزی است که در آن اغلب اوقات حوصلۀ آدم سر می‌رود.

به گزارش اقتصادآنلاین، خراسان نوشت: «حوصله‌ام سر رفته»، این جمله کوتاه آن قدر قدرت دارد که پدر و مادر‌ها را از وحشت، آزردگی خاطر و عذاب وجدان لبریز کند. اگر حوصله کسی سر رفته باشد، حتماً فرد دیگری در آموزش، غنابخشی یا سرگرم‌کردن او کوتاهی کرده است. اصلاً چطور ممکن است کسی ادعای ملال کند، آن هم در حالی که کار‌های زیادی را می‌توان انجام داد؟ اما ملال از آن چیز‌هایی است که باید تجربه‌اش کرد، نه آن که با عجله کنارش زد. برخلاف چیزی که بیشتر افراد در فرایند رشد می‌آموزند، ملال بری ما خوب و سودمند است.

اگر کودکان خیلی زود با این قضیه کنار نیایند، بعد‌ها دچار شگفت‌زدگیِ نامطبوعی خواهند شد. قبول کنیم که مدرسه می‌تواند جای خسته‌کننده‌ای باشد و واقعیت این است که معلمان وظیفه ندارند به همان ترتیبی که آموزش می‌دهند، کودکان را سرگرم هم بکنند. قرار نیست زندگی جولانگاه بی‌پایان سرگرمی‌ها باشد.

خاطرات پیش از قرن ۲۱ سرشار از یکنواختی است. افراد طبقه مرفه، وقتی از پرسه‌زدن در سالن‌های پذیرایی خسته می‌شدند، به پیاده‌روی‌های طولانی می‌رفتند و دار و درخت‌ها را تماشا می‌کردند؛ سوار خودروهای شان می‌شدند و بازهم دورتر می‌رفتند و درختان بیشتری را تماشا می‌کردند. کودکان نیز انتظار چنین آینده‌هایی را داشتند و از همان کودکی با آن اخت می‌شدند.

تنها چند دهه قبل، در دوران از دست رفته کم‌توجهی به کودکان، آدم‌های بالغ فکر می‌کردند حدی از ملال ضروری است اما امروزه قراردادن کودکان در چنین انفعالی همچون اهمال والدین در انجام وظایف‌شان دیده می‌شود.« کلیر کین‌میلر »در مقاله‌ای به نام «شقاوت والدین مدرن» که در نشریۀ تایمز منتشر شد به مطالعه جدیدی ارجاع می‌دهد که براساس آن والدین، صرف نظر از طبقه، درآمد یا نژاد، معتقد بودند «کودکانی که در ساعات بعد از مدرسه حوصله‌شان سر می‌رود، باید در کلاس‌های فوق برنامه ثبت نام شوند و والدینی که مشغله دارند نیز باید درصورتی که کودکان از آن‌ها درخواست کنند، تمام کارهایشان را متوقف و به آن‌ها توجه کنند.»

امروزه بچه‌ها، زمانی که والدین دست از سرشان برداشته باشند، با وسایل دیجیتال‌شان به حال خود رها می‌شوند. والدین برای یک مسافرت طولانی با ماشین یا هواپیما چنان برنامه‌ریزی می‌کنند که انگار ژنرال‌های ارتش هستند و دارند نقشۀ یک مانور زمینی پیچیده را می‌ریزند اما وقتی در دهۀ ۷۰  میلادی کودکان در راه بازگشت حوصله‌شان سر می‌رفت، والدین چه کار می‌کردند؟ هیچ! اجازه می‌دادند بوی بنزین خفه‌شان کند، خواهر و برادرهایشان را عذاب دهند و چون کمربند ایمنی واقعاً کارایی نداشت، می‌گذاشتند بچه‌ها با کمربند شکسته بازی کنند.

به هرحال ملال می‌تواند منشأ اتفاقاتی باشد. بعضی از ملال‌آورترین شغل‌هایی که من داشته‌ام، درعین‌حال خلاقانه‌ترین‌ها هم بوده‌اند. قصه‌ها درست درآن لحظه‌ای شکل می‌گیرند که با آثار بی‌حس کنندۀ ملال اخت شوید و خودتان را در مسیر اکتشاف بیابید.  به همین دلیل است که ایده‌های خوب زیر دوش حمام به سراغ آدم می‌آید؛ یعنی وقتی اسیر فعالیتی پیش پا افتاده هستید؛ چرا که درست همان زمان است که به ذهن‌تان اجازه می‌دهید پرسه بزند و خود به دنبالش روانه می‌شوید.

تردیدی نیست که خود ملال در واقع اهمیتی ندارد بلکه مهم نگرشی است که بدان داریم. هنگامی که فرد به نقطۀ فروپاشی می‌رسد، ملال به او می‌آموزد چگونه واکنشی سازنده نشان دهد؛ چگونه وضعیت را تغییر دهد اما مادامی که به عادتِ خوار شمردن ملال چسبیده باشیم، چنین چیزی را یاد نخواهیم گرفت.

بدون تردید اگر به جای افزایش سرگرمی، به کودکان بیاموزیم در برابر ملال شکیبا باشند، آنان را برای آینده‌ای واقعی‌تر آماده خواهیم کرد؛ یعنی آینده‌ای که در آن جایی برای انتظارات نادرست از کار و زندگی وجود ندارد. شاید به نظرتان ملال‌آور بیاید. کار همین است، زندگی همین است. شاید دوباره باید با ملال اخت شویم و به نفع خودمان به‌کارش بگیریم. شاید در جهانی که پیوسته خواسته‌های افراد در حال افزایش است، با کمی هیجان کمتر نیز بتوانیم زندگی کنیم.