۰ نفر

گفتارى در باب سنت خرد ورزى و موانع آن در ایران

۳ مرداد ۱۳۹۳، ۸:۱۱
کد خبر: 53916

به چه دلیل به نظر مى رسد ما ایرانى ها نمى توانیم مشکلات جمعى خودمان را حل کنیم؟

علت اینکه بحث خرد ورزى را براى طرح در این جلسه انتخاب کردم برخى سئوال هایى بود که مى توان زیر سرفصل سنت خرد ورزى در فرهنگ ایران مطرح کرد. در واقع طرح این پرسش ها که به چه دلیل به نظر مى رسد ما ایرانى ها نمى توانیم مشکلات جمعى خودمان را حل کنیم؟ این سئوالى است که براى من پیوسته مطرح است. از صد سال گذشته و از دوران انقلاب مشروطیت قبل از اینکه بسیارى از کشورهاى موجود تشکیل شوند و به صورت شخصیت هاى ملى به وجود بیایند، ما ایرانى ها حرکات اجتماعى معنى دارى مثل انقلاب مشروطه را آغاز کردیم. کشورهایى که طبیعتاً از نظر جغرافیایى وجود داشتند- اما از نظر شخصیت هاى ملى وجود نداشتند، بعدها به وجود آمدند و سیستم سیاسى پیدا کردند. ملت هاى جدید، دولت هاى جدید پیدا کردند، هویت پیدا کردند و بسیارى از آنها از ما جلو افتادند. مانند اندونزى، مالزى و... ما اگر سابقه تاریخى خودمان را بررسى کنیم، مى بینیم بسیارى از مسائلى که امروز با آنها دست به گریبان هستیم، پیوسته از طرف اندیشمندان و متفکران ایرانى طرح شده است. مثل مسئله وابستگى بودجه به نفت. اگر دقت شود مى بینید، ده ها سال است این مسئله مطرح بوده، یعنى از اواخر دوره قاجاریه پیوسته مطرح شده است. اینکه ما صادرات تولیدشده صنعتى نداریم، صنعت اساسى و ریشه دار نداریم، براى جوانانمان شغل نداریم و جامعه با مشکل فقر روبه رو است مسائلى است که یک قرن است مطرح مى شود. همین طور مشکلات مختلف سیاسى، اجتماعى و مسائل مختلف دیگرى که ما در یکصد سال اخیر به نتیجه اى نرسیدیم. مانند حکومت قانون و آزادى هاى اساسى. نمى توانیم بگوییم ۵ تا ۱۰ تا مسئله مان را حل کرده ایم حالا سراغ بقیه مسائل برویم. ما یک نوع اشکال در این خصوص داریم: به عنوان یک ملت به نظر مى رسد مسائل جمعى خودمان را نمى توانیم حل کنیم. براى حل مسائل عمومى مان مشکل داریم. این سئوال یکى از سئوالاتى است که همیشه براى من مطرح بوده و به آن فکر مى کنم: چرا سازوکارهاى خودکار نظام اجتماعى طى حداقل یکصد سال اخیر نتوانسته ما را در یک مسیر بهبود قرار دهد؟ چرا سازوکار هایى وجود دارد که با پویایى خود ما را دائم در بحران و اضطراب و در حالت درجا زدن نگه مى دارند؟ سئوال من جنبه سیاسى ندارد. از نظر ما که رشته علوم اجتماعى و اقتصاد را تدریس مى کنیم این یک سئوال علمى است. اگر از سال ۱۹۸۰ یعنى همان را به عنوان شاخص انتخاب کنیم، مى بینیم در سال ۱۹۸۰ درآمد سرانه مان حدود ۱۵۰۰ دلار بوده و درآمد سرانه کشورى که ما به عنوان دشمن [آمریکا] با بلند نظرى انتخاب کردیم ۱۲ هزار دلار بوده است. درآمد سرانه ما الان بین ۱۵۰۰ تا ۲ هزار دلار است و آمریکا از ۴۰ هزار دلار هم گذشته. نه تنها آمریکا بلکه کشور هایى که از ما عقب تر بودند هم جلو افتاده اند. جاهایى که جزء مناطق مخروبه دنیا بودند آباد شده اند، مناطقى که به طرز عجیب و غریبى عقب افتاده بودند. مانند چین که ۶۰سال پیش مردمى با شرایط رقت بار داشت و فیلم جنگ تریاک ما را به یاد آن شرایط مى اندازد اکنون کشورى غیرقابل چالش شده است کشورهایى که هیچ وقت حساب نمى شدند مثل کره و مالزى و دبى امروز از ما جلو افتاده اند. این سئوال مطرح است که چرا؟ مسئله ما فقط مسئله اقتصاد نیست. اگر در حیطه اقتصاد فکر کنیم، ما دچار رکورد هستیم و همین طور که ارقام و اعداد را مى دانید میلیارد ها دلار به طور بى سابقه به اقتصاد کشور ما تزریق شده. خیلى از این کشورها که از ما جلو افتاده اند این امکانات را هم نداشته اند. بعضى از کشورها از نظر سیاسى پیشرفت نکرده اند، همچنان سیستم هاى استبدادى دارند، ولى از نظر اقتصادى پیشرفت کرده اند. بعضى از کشورها از نظر سیاسى و اقتصادى پیشرفت نکرده اند ولى از نظر اجتماعى رشد داشته اند. به نظر مى رسد که ما در حیطه هاى مختلف از کارکرد هاى خودمان راضى نیستیم. دائماً مقامات و مردم این را بیان مى کنند. هم از نظر اقتصادى بیان مى کنیم (که ما باید جلوتر باشیم)، هم از نظر سیاسى. این بحث مطرح است که ما باید وراى شرایط فعلى مان باشیم. از نظر اجتماعى مسائل مختلف مثل بیکارى، اعتیاد، مشکلات جوانان، توزیع درآمد نامناسب، اختلاف بین مناطق کشور، مشکلات حاد گسترده در خیلى از مناطق مورد توجه و بحث فراوان بوده است. به نظر مى رسد که مسئولان اجتماعى ما هم با توجه به توقعات خودمان کارکرد خوبى نداشته اند. چرا این طور است؟ این سئوالى است که مطرح مى کنم و سعى مى کنم که براى آن جوابى پیشنهاد کنم البته مطمئنم جواب ناقصى است. ولى امیدوارم اهل فکر و اندیشه به این سئوال به صورت علمى فکر کنند. ممکن است که ما عوامل و افراد مختلفى را سرزنش کنیم، مثلاً ما همیشه این عادت را داشته ایم که خارجى ها را سرزنش کنیم. مى گوییم که توطئه مى کنند و نمى گذارند ما پیشرفت کنیم یا مى خواهند ثروت هاى طبیعى ما را غارت کنند و نمى گذارند ما پیشرفت کنیم. همیشه ادعا مى کنیم خارجى ها فتنه مى کنند و ما را عقب نگه مى دارند. به نظرم مى رسد که این جواب، جواب قانع کننده اى نیست. حداقل بنده به عنوان یک نفر دانشجوى علوم اجتماعى با این توضیح قانع نمى شوم. توطئه هاى بیرونى- البته همیشه هم هست شکى نیست - بازى سیاست بین کشورها یک «بازى» خیلى خیلى ظریفى است و همه به نفع خودشان کار مى کنند و این قابل انتظار است. یک عده مى گویند ما بداقبال هستیم، سرنوشت محتومى داریم، شاید آن هم براى شرایط ما یک توضیح قابل قبولى نباشد. من به دو اثرى که در سال هاى اخیر نوشته شده اشاره مى کنم که شاید بیشتر به این موضوع فکر کرده اند. یک نفر کتابى نوشته تحت عنوان «جنگ ایرانیان با تاریخ خود» که فکر مى کنم اواخر دهه ۱۹۹۰ چاپ و منتشر و توسط جان لینبرت نوشته شده است. او نوشته که ایرانیان به ناگاه با تاریخ خودشان به جنگ پرداخته اند و با فرهنگ خودشان به مقابله و معارضه پرداخته اند. او هم همین سئوال را مطرح مى کند: چطور شده ایران که یک مملکت با فرهنگ است و همیشه به واسطه فرهنگش شهرت داشته و از طریق هنر و سابقه خوب فرهنگى در جهان معروف بوده است و با نام فلاسفه، شاعران و متفکران بزرگ شناخته شده چرا ناگهان به این روز مى افتد. فرض کنید هرجا که از ایران در محافل بین المللى صحبت مى شود به نحوى منفى است و با کارهاى منفى شناخته مى شوند. لینبرت مولف کتاب مزبور مى گوید که ایرانیان به دلیلى با تاریخ خودشان شروع به جنگ کرده اند. این کتاب بسیار جالبى است هرچند که قانع کننده نیست. مقاله دیگرى که به آن اشاره مى کنم آقاى «همایون کاتوزیان» تحت عنوان «جامعه ایران، جامعه کوتاه مدت» یا جامعه کلنگى نوشته اند. دکتر کاتوزیان استدلال مى کند که به دلایل فرهنگى جامعه ایران یک جامعه کلنگى است مثل ساختمان کلنگى که آن را مى سازیم و بیست سال بعد که کهنه شد، تیشه به ریشه آن مى زنیم تا یک ساختمان دیگر بسازیم. ایشان استدلال مى کند که این اتفاق به طور مرتب در کشور رخ داده است. مرتب یک عده مى آیند پایه اى مى گذارند، بنیادها ونهادهایى را مى سازند، بعد از ۲۵ سال یک نسل یا یک عده دیگر مى آیند آن را تخریب مى کنند و شروع مى کنند دومرتبه پایه دیگرى مى گذارند، دومرتبه کسانى آنها را مى سازند، بعد یک عده دیگر مى ریزند و تخریب مى کنند و بعد از اینکه تخریب شان را کردند آنها هم سعى مى کنند پایه جدیدى بگذارند و همین کار را هم مى کنند، تا نسل بعدى آن را خراب کند. به همین دلیل کاتوزیان اسم جامعه ایران را گذاشته جامعه کوتاه مدت. دلیل اینکه نام جامعه ایران را در مقایسه با جامعه اروپایى، جامعه کوتاه مدت مى گذارد، این است که در جامعه اروپایى نهادهاى سیاسى _ اجتماعى _ اقتصادى و کمپانى هاى بزرگ شکل مى گیرند و دوام مى یابند و به جهت وجود همین نهادها جامعه بادوام مى شود و جوامع بلندمدت نام مى گیرند. ما در انگلستان بانک هایى با قدمت ۱۰۰ یا ۱۵۰ سال داریم، کمپانى هایى داریم که بیش از یک قرن است کار مى کنند، نشریات و روزنامه هایى مى بینیم که ۱۰۰ سال است منتشر مى شوند. همچنین انجمن ها و احزاب با قدمت چندصدساله وجود دارد ولى در کشور ما نهادها و بنیادها و بناها، کوتاه مدت و کلنگى هستند. کاتوزیان در مقاله بسیار جالبى که اخیراً در ژورنال مطالعات خاورمیانه چاپ شده علت این شرایط را توضیح مى دهد. مى گوید که رابطه خاص دولت _ ملت دلیل آن است. این رابطه خاص در ایران در طول تاریخ براساس استبداد شکل گرفته، به همین دلیل هم ما همیشه این ویژگى را ملاحظه مى کنیم که حکومت ها از ملت مى ترسیده اند. حکومت ها از ملت ها مى ترسیده اند و مردم هم از حکومت ها نفرت داشته اند. در طول تاریخ، این ویژگى را ما مى بینیم و جالب توجه آنکه کاتوزیان توجه ما را به این نکته جلب مى کند. ملاحظه مى کنیم هنگامى که حکومت ها تغییر مى کنند، مسئولان حکومتى از دست مردم به بیگانه پناه مى برند. به جاى اینکه مورد محبت و علاقه مردم باشند، مورد نفرت هستند. این کنش و واکنش ها محرکه اى براى شکل دهى به حرکت هاى سیاسى _ اجتماعى در کشور ما است که سبب شده است نهادهاى سیاسى و مدنى و اقتصادى شکل نگیرد. از جمله مهمترین نهادهایى که به دلیل همین کنش و واکنش ها شکل نگرفته، نهاد مالکیت خصوصى و قداست آن است. در کشور ما مالکیت خصوصى وجود دارد، ولى نه به صورت یک حق قابل احترام و مقدس بلکه مالکیت خصوصى به صورت یک امتیاز است و امتیاز کسانى که به قدرت نزدیک هستند و کسانى که از قدرت دورند مالکیت خصوصى شان مخدوش یا به راحتى مصادره و نقض مى شود. این اتفاق در طول تاریخ مى افتد و مارکس هم در بررسى تاریخى که از ایران کرده، به آن توجه داشته است. مارکس خیلى با دقت در یک مقاله که مربوط به بیش از یک قرن پیش است مى گوید که ایران و هند نمى توانند پیشرفت کنند. به دلیل اینکه در این کشورها مالکیت خصوصى محترم شناخته نمى شود. مقاله دکتر همایون کاتوزیان یعنى مقاله جامعه کوتاه مدت نیز بسیار جالب و خواندنى است ولى به نظر من توضیح کافى را ارائه نمى کند. مى گوید رابطه حکومت و مردم از قرن ها و هزاران سال پیش به همین شکل بوده یعنى ترس حکومت از مردم و نفرت مردم از حکومت. ولى این توضیح کافى نیست. باید توضیح آن پرسش را در جاهاى عمیق ترى پیدا کنیم. اینکه چرا ما این وضع را داریم، چرا این طورى است، چرا تاریخ ما این است و به خصوص در دنیاى معاصر که تحولات و داینامیک خیلى شدید است، این داینامیک جهان بر یک کشور و ملتى مثل ما اثرات بسیار شدید و مخربى مى تواند بگذارد. براى همه کشورها همین طور است. همان طور که مى بینید بسیارى از کشورها در همین قرن اخیر مضمحل شدند و دیگر نتوانستند روى پاى خودشان بایستند، فرهنگ ها از بین رفته اند. اگر ثبات اساسى نداشته باشیم این ضربات بیرونى باعث مى شود که در درون عدم ثبات بیشترى داشته باشیم. توضیحى که براى پرسش مطرح شده در ابتداى بحث به نظر من مى رسد این است که انقلاب اندیشه قرن ۱۷ در دنیا که به آن عصر روشنگرى مى گویند، در جامعه ایران اتفاق نیفتاد. ما انقلاب فکرى قرن ۱۷ به بعد را که در اروپا و جهان اتفاق افتاد با توجه به سابقه غنى فکرى که داشتیم، دور زدیم. ما ۳۰۰ سال است که عصر روشنگرى را داریم دور مى زنیم و فکر مى کنیم که به آن احتیاجى نداریم و لازم نیست از آن عبور کنیم. به همین دلیل چون مقطع عصر خرد و روشنگرى را دور زده ایم و رسیده ایم به قرن بیست و یکم، بعضى بنیادهاى پایه اى خرد را قبول نداریم. به نظر بنده عدم پذیرش عمومى توان انسان ها به دانستن و در نتیجه عدم به رسمیت شناختن توان انسان ها در آزاد بودن هنوز براى جامعه و مجموعه ما کاملاً جا نیفتاده است. یکى از نکات مهم حرکت فرهنگى قرن هفدهم به بعد و عصر روشنگرى و عصر خردورزى همین اعتقاد است. افرادى مثل کانت و قبل از آن دکارت و مانند آنها از اینجا شروع مى کنند که انسان ها توان فهمیدن را دارند، چون توان فهمیدن و کسب دانش را دارند پس مى توانند آزاد باشند و براى اینکه بتوانند آزاد باشند، لازم است توان خردورزى را هر چقدر که مى شود توسعه داد و این جمله بسیار مشهور دکارت را همیشه دوستان شنیده اند که «عقل در جوامع انسانى به طور مساوى قسمت شده است.» ولى نکته اى که وجود دارد مشکل درست راه بردن عقل است. نحوه درست راه بردن عقل متفاوت است. بعضى ها مى آموزند که عقل را درست راه ببرند که به نتیجه برسند، بعضى ها این را نمى آموزند و این مهارتى است آموختنى و فطرى نیست. مغز انسان به زبان امروز مثل یک کامپیوتر، یک hard ware است. هر کامپیوتر یک سخت افزارى دارد. مغز انسان از نظر سخت افزارى و ساختار فیزیولوژى طى ۱۰ هزار سال یا بیشتر تغییر زیادى نکرد و مغز از نظر توانایى و ذهن تغییر چندانى نکرده است. آنچه که تغییر کرده، نرم افزارهاى مغز و آداب و روش هاى خرد است. همه ما که به دبیرستان و دانشگاه رفته ایم و ریاضى خوانده ایم مى دانیم که ریاضى را دکارت پایه گذارى کرده بود. محور مختصات، به کار بردن معادلات، تلفیق هندسه و جبر، به کار بردن سمبل هاى حروف در ریاضى و... اینها قبلاً در ریاضى نبود. خوارزمى پایه گذار جبر است اما به صورت حرفى و کلامى و توضیحى. اولین کسى که اینها را فرموله کرد، دکارت بود. x و y و z را به صورت متغیر و a و b و c به صورت پارامتر را دکارت پایه گذارى کرد و جبر را متحول کرد براى اینکه ابزار فکر کردن صحیح را فراهم کند. ما در دبیرستان و دانشگاه جبر مى خوانیم اما فقط براى نمره و توجه نمى کنیم که پایه گذاران این مباحث، این ابزار را براى درست فکر کردن پایه گذارى کرده اند. مثلاً کسانى که مشتق و انتگرال را اختراع کردند به خاطر این بود که داینامیک را به تفکر وارد کنند و امروز همان طور که مى بینید تمام علوم به ریاضى نوشته مى شود. ریاضى زبان دقیق منطق است. من بعضى از کتاب هاى قدیمى منطق را پیدا کردم و نگاه کردم. مثلاً منطق مظفر را خواندم و دیدم چقدر ساده مى شود همان مباحث را به صورت جبر مجموعه ها خلاصه تر و فشرده تر ارائه کرد. بنابراین تمام قسمت هاى مهم ریاضى براى درست فکر کردن و سروسامان دادن به خرد و درست راه بردن خرد و به نتیجه رسیدن صحیح و ابزار کردن ریاضى براى خردمندى است. پیرو همین هم هست که علوم به وجود آمده است. علوم نرم افزارهاى ذهن انسان هستند. ریاضى کمک کرده که فیزیک توسعه پیدا کند. فیزیک نیوتن، فیزیک اینشتین با تحولات ریاضى توسعه پیدا کردند، همین تحولات کم و بیش در علوم اجتماعى هم مثلاً در اقتصاد، جامعه شناسى، روان شناسى و مردم شناسى اتفاق افتاده است. اینها همه سنت هاى چکش خورده خرد است. یک وجه دیگرى که در دوران خردمندى و روشنگرى _ که ما هنوز آن را در جامعه مان قبول نکرده ایم و حتى روشنفکران ما هم به طور کامل به آن نرسیده اند _ اصل قبول و پذیرش آزادى و کرامت فرد انسان است. براى دانشجویان در درس روش تحقیق مى گویم که پیشرفت علوم که امکان کالاها و خدمات مختلف را فراهم کرده، بر حول کاربرد خرد براى بهروزى انسان شکل گرفته است. این را سال هاى پیش زمانى فهمیدم که به یک کشور کمونیستى رفتم و آ نجا دیدم اصالت فرد انسانى را به رسمیت نمى شناسند و به همین دلیل نمى توانند به این ترتیبى که در کشورهاى پیشرفته وجود دارد، علم پیشرفته و پویا هم داشته باشند. آنها همیشه باید نگاه مى کردند که بقیه دنیا چه چیزى را یافته و آن را تقلید کنند. در چنین جامعه اى فرد انسان و حقوق فرد انسانى و آزادى هاى فرد انسانى و کرامت انسانى مهم نیست. این فرد باید ارزش داشته باشد تا بتواند خودش را بیان کند. او باید با قدرت خرید و پول خودش راى بدهد و بگوید که من این کالا را مى خواهم. تا وقتى که افراد این راى را ندهند تولیدکننده علامت نمى گیرد که آن را تولید کند و به دست مردم برساند. پیشرفت پایدار در سازمان اقتصادى مقدور است که در آن کرامت انسانى معتبر شمرده شود. سازمان اقتصادى که براساس بازار رقابت آزاد شکل مى گیرد. آنجا است که مردم با پولشان راى مى دهند و جایى که مردم با پولشان راى مى دهند بهترین راى است. همین نظام مى تواند توسعه اقتصادى پیدا کند. انقلاب عقلانیت در اروپا به دلایل مختلفى ظهور کرد که شاید الان براى ما قابل درک نباشد. من هنوز به جواب قانع کننده اى نرسیده ام. چند صد سال پیش این انقلاب فکرى به چه دلیل اتفاق افتاده است. مى گویند فتح قسطنطنیه به دست سلطان محمد فاتح خیلى مهم بوده است. اما به هر حال این تحولى که اتفاق افتاد، چند پیامد داشته که همین طور آمده جلو تا قرن بیست ویکم را ساخته است. چه ما بپسندیم چه نپسندیم، چه بخواهیم چه نخواهیم این فراگرد آنقدر قدرتمند است که سازوکار خودش را دارد، یک جزء آن به کار بردن منطق و عقلانیت است که به صورت علوم امروز شکل گرفته است. همان گونه که کانت هم به خوبى در پایان قرن هجدهم بیان کرده، عقلانیت در اندیشه پایه علوم و عقلانیت در سلیقه و قضاوت فردى تبدیل به مبانى اخلاق و عقلانیت در زیبایى شناسى تبدیل به هنر شده است. یعنى دامنه عقلانیت توسعه پیدا کرده است. در جامعه امروز چند مورد است که از هم قابل تفکیک نیست. یکى اعتقاد به آزادى فرد و کرامت فرد. یکى دیگر اعتقاد به مکانیسم بازار آزاد و سوم اعتقاد به مکانیسم مشارکت افراد در سیاست و اگر این سه تا نباشند پیشرفت فنى و تکنولوژى و علمى به وجود نمى آید. افرادى تصور مى کنند ما فیزیک پیشرفته مى توانیم داشته باشیم، فکر مى کنند ما مى توانیم در فیزیک و شیمى و پزشکى جلو بیفتیم ولى آن اجزاى دیگر را نداشته باشیم. من این را به عینه دیده ام که نمى شود. ما مى توانیم تقلیدکننده باشیم. کشورهاى شرقى _ کمونیستى سابق _ تقلید مى کردند، به تقلید از غربى ها تلفن و هواپیما مى ساختند ولى هیچ خلاقیتى نمى توانستند ایجاد کنند. ما نمى توانیم علوم پیشرفته و پیشرونده داشته باشیم بدون اینکه آن سه مورد را دارا باشیم. پس این سنت خرد که بنده اجزاى آن را عرض کردم را چون ما دور زده ایم و قبول نداریم یعنى مثلاً هنوز به کرامت فرد انسانى اعتقاد نداریم. من گاهى اوقات در صحبت با دوستانى که در مسائل سیاسى خیلى هم پیشرو هستند مى گویم این درست است که ما مسلمان هستیم و اسلام قبل از سایر دکترین ها به کرامت انسان و احترام به فرد انسانى رسیده است ولى ما نتوانسته ایم همراه با تحولات روزگار پیش برویم و این مفهوم را روزآمد بکنیم و از درون مفاهیم دینى مان آن را بیرون بیاوریم و آن را تبدیل کنیم به یک مفهوم کارکردى. احترام به انسان و اینکه او باید محور باشد را در تفکرات قدیمى از قرن سوم مى بینیم. من نمى خواهم وارد این بحث شوم. بحث دیگران است ولى جالب است. این نکته را باید بپذیریم، احترام به آدم معمولى را باید محور قرار بدهیم. کانت مى گوید که من همیشه براى آدم هاى بى سواد، عادى و عوام الناس ارزش کمى قائل بودم تا اینکه کتاب هاى ژان ژاک روسو را خواندم و آن وقت فهمیدم که هر فرد انسانى فى نفسه موجود شریفى است و هر انسانى فى نفسه داراى کرامت است. اگر ما هدف را ارتقاى این فرد بدانیم آن وقت مى توانیم پیشرفت کنیم، آن هم نه فقط آدم هاى مهم. بلکه باید کرامت آدم هاى عادى را پاس بداریم. آدم هاى معمولى کوچه و خیابان را، آدمى که به نظر حقیر مى آید، آدمى که سر و وضعش کثیف است و کسى که سواد ندارد، چون آدم هایى که ثروتمند و باسواد و قدرتمند هستند کرامت خودشان را به یک شکلى حفظ مى کنند. بنابراین سازمان اجتماعى و سیاسى بایستى براى حفظ حقوق فرد عادى شکل گرفته باشد. در بعد اقتصاد که بحث عدالت مطرح مى شود مى گوییم که جامعه عادلانه جامعه اى است با تقوا. یعنى مى گوییم عدالت تقواى نظم اجتماعى است. عدالت شخص عادل مى تواند وجود داشته باشد مثل شخص راستگو مى تواند وجود داشته باشد. اما وقتى از عدالت در مفهوم مدرن حرف مى زنیم تقواى نظم اجتماعى است و نظام اجتماعى باتقوا آن است که یک انسان معمولى را تعالى بخشد و احترام کند و حقوق و زندگى او را بهبود ببخشد. این دستاورد مهم این ۳۰۰-۲۰۰ سال اخیر است. در جامعه ما هنوز این را نمى پذیریم. چون هنوز در کشور ما این بنیادهاى اولیه تحول اندیشه مدرن جا نیفتاده است. من خودم این را به دفعات دیده ام و مى توانم مثال بزنم که ما ایدئولوژى را مطلق تلقى مى کنیم. منافع شخصى یا باند و گروه خودمان را مطلق تلقى مى کنیم اما جالب است که منطق را نسبى تلقى مى کنیم. مثلاً در مورد بودجه صحبت مى کنیم. بودجه باید متعادل باشد. این منطق است. وقتى درآمد نداریم خرج هم نباید بکنیم. این منطق ریاضى است. جمع این طرف [هزینه ها] باید با جمع آن طرف [درآمدها] بخواند. ما این را قبول نداریم و نسبى مى دانیم. فرض کنیم اگر مى خواهیم صادراتمان بیشتر باشد و وارداتمان نظم داشته باشد باید نرخ ارز متعادل داشته باشیم، منطق آن، این است. اما ما معتقدیم که منطق نسبى است. درحالى که منطق اگر جنبه و وجه ریاضى داشته باشد مطلق است. ۴=۲+۲ بحث دیگرى ندارد ولى ما نپذیرفته ایم. هنوز برایمان جا نیفتاده چون ما عصر خرد را دور زده ایم. منظور من این نیست که ما به عنوان افراد، افراد خردمندى نیستیم. ما افراد خیلى خیلى باهوشى هستیم ولى از نظر فردى. منتها من از خرد که یک ویژگى اجتماعى است صحبت مى کنم. یک جور نرم افزار جمعى است. وقتى ۴=۲+۲ است کسى نباید بگوید ۵=۲+۲. ما باید بر سر این موضوع به تفاهم رسیده باشیم. باید همه ما به یک شکل مشابه از منطق استفاده کنیم. این استفاده وجه جمعى دارد و از آنجا که وجه جمعى دارد، به شرط امکان نقادى تصحیح مى شود و به تکامل مى رسد. ما این را از کانت داریم. کانت سخن جالبى دارد. مى گوید ذهن انسان یک ذهن سازنده و پرتولید است. همین طور که ما نشسته ایم، خوابیده ایم، رانندگى مى کنیم، غذا مى خوریم در تمام این حالت ها ذهن مان کار مى کند. مى گوید اکثر چیزهایى که ذهن انسان مى سازد بنجل است. مثل کار مجسمه سازى که مجسمه هاى بنجل را با سرعت زیاد تولید مى کند. فقط آن مجسمه ساز زمانى مى تواند اثر هنرى خود را تولید کند که با چکش به جان آن مجسمه ها بیفتد یا تهذیب و تکمیلش کند یا اگر نمى شود آن را خرد کند و بریزد دور. آن چکش که این ذهنیت ها را مى تواند به نتایج باارزش تبدیل کند نقادى است. درست است که این گفته یک سخن قرن هجدهمى است اما علم همین است. علم تئورى مى سازد. پوپر مى گوید که پروسه تولید علم این است که ما فرضیه هاى گستاخانه ارائه کنیم و نگران نباشیم ولى چکش نقادى را برداریم و به جان فرضیه مان بیفتیم. او کتابى دارد باعنوان «Conjectures and Refutation» یعنى حدسیات عالمانه و ابطال آنها. فراگرد علم همین است. در آن صورت است که این علم پیشرفت مى کند. در بحث نقادى ممکن است از آزمون آمارى استفاده کنیم. یا نقادى را با بحث و نقل و حرف هاى کلامى انجام دهیم. به هر حال براى آن روش داریم. در علوم روش هاى مختلفى براى نقادى وجود دارد. آزمایشگاه یک روش براى نقادى تئورى ها است. اول تئورى را ایجاد مى کنند، در مورد آن بحث مى کنند و بعد آن را در آزمایشگاه نقد مى کنند. یعنى به محک آزمون مى گذراند پس نقادى یک مفهوم عمومى است. اگر نقادى را نپذیریم احتمال گسترش عقلانیت را از خودمان سلب کرده ایم. اگر امکان انتقادى موجود نباشد آنگاه هر یک از ما ایرانى ها یک جزیره مجزایى هستیم که براى خودمان فرضیه مى تراشیم و فرصت نقادى آن را نداریم. جامعه از گذشته هاى دور به ما فرصت اینکه یکدیگر را نقادى کنیم نداده است. هرکدام در افکار خودمان به خودمان حقانیت مى دهیم چرا که آن افکار شخصى خودمان را مى شناسیم و با آن زندگى کرده ایم. چون فرصت تعامل و نقادى را نداریم این افکار به عقل جمعى تبدیل نمى شود. عقل جمعى ما به این ترتیب رشد نمى کند و ما نمى توانیم براى مسائل مان راه حل پیدا کنیم. در کشور ما منطق در معاش جمعى دچار مشکل است. شما خودتان قضاوت کنید. ما منطقاً زمانى مى توانیم مصرف کنیم که تولید کنیم. این منطق است ولى در جامعه از گذشته هاى دور بیش از ظرفیت تولیدمان مصرف کرده ایم. به این امر عادت کرده ایم و به همین جهت هم ثروت هاى طبیعى مان را مى فروشیم. این یک مسئله جدید نیست. از دوره قاجاریه مى بینید که متفکران ما مى نوشتند که چرا ایرانیان شمع کافورى مى سوزانند که از اروپا مى آید چرا قند و پارچه اى را مصرف مى کنند که از اروپا مى آید؟ وقتى که مى توانسته ایم ثروت طبیعى مان را مى فروختیم و بارها وقتى امکان دیگرى نبود سکه هاى طلا و نقره ما رفته خارج و جنس هاى مصرفى وارد شده است. منطق این است که تنها زمانى مى توانیم مصرف کنیم که تولید کنیم ولى ما این را قبول نداریم و به عنوان یک نتیجه جمعى جا نیفتاده است. اینکه جمع هزینه هایمان مى تواند فقط معادل جمع درآمدهایمان باشد یک مسئله ریاضى است. این نتیجه را قبول نداریم. به همین دلیل دائماً کسر بودجه درست مى کنیم. بودجه هزینه جمعى ما است. تورم ایجاد مى کنیم و مى گوییم چه کسى تورم ایجاد مى کند؟ تنها زمانى مى توان از مواهب جامعه استفاده کرد که حداقل معادل آن به جامعه فایده رسانده شود. اگر جامعه به ما برساند و ما به جامعه نرسانیم این مکانیزم پایدار نخواهد شد. همه مى خواهند بگیرند در صورتى که منطقى این است که از جامعه بگیریم و به جامعه بدهیم. تولید هزینه دارد و مبناى هزینه نیز هزینه فرصت است. هزینه در قیمت منعکس مى شود. قیمت باید منعکس کننده هزینه باشد. ما این را قبول نداریم و همیشه مى خواهیم جنسى را مصرف کنیم که چیزى که برایش مى دهیم از هزینه فرصت تولیدش کمتر است. بنزین، نان و... این تمایل به مصرف ارزان در جامعه ما خیلى هم عادى است و اگر غیر از این را بگوییم پرخاش مى کنند. اگر پرتقال گران شده به دلیل آن است که هزینه تولیدش گران شده. من و شما باید پول بیشترى بدهیم. ولى مى گویند پرتقال باید ارزان باشد. شب عید است و... اگر ما مى خواهیم پرتقال مصرف کنیم باید تولید کنیم. گرانى نشان دهنده این است که تولیدمان به اندازه مصرف مان نیست. زمانى که براى اولین بار نفت در ژاپن گران شد من براى بازدیدى آنجا بودم. پرسیدم شما در قبال افزایش شدید قیمت نفت چه کرده اید؟ گفتند ابتدا سعى کردیم قیمت را کنترل کنیم. دیدیم نمى شود و فساد به وجود آمده و قاچاق ایجاد مى شود. قیمت را بالا بردیم. براى همین وقتى قیمت نفت در دنیا بالا رفته ژاپن هم باید قیمت بالاترى بپردازد. خیلى منطقى است و منطق آن خیلى ساده است. امشب همه ما که مى خواستیم اینجا بیاییم ترافیک بود. و در ترافیک دیدیم افرادى در ماشین نشسته اند و آمده اند بگردند. این فقط در کشور ما مطرح است که افراد مى گویند برویم دور بزنیم. چرا چون آنقدر بنزین ارزان است که مى رویم دور مى زنیم. ما ترافیک داریم، آلودگى هوا داریم ولى نمى خواهیم بپذیریم که بنزین براى جامعه ما خیلى ارزان است یا اینکه مثلاً براى به دست آوردن چیزى باید چیز دیگرى را از دست بدهیم: بده بستان را قبول نداریم. اینها منطق در معاش جمعى است که ممکن است براى ما جا بیفتد ولى براى تبیین روش کار از آن استفاده نمى کنیم. همین طور منطق و خردورزى در حیطه زندگى اجتماعى که اولین اصلش قبول حداقل اخلاق است که تا بى نهایت جا براى پیشرفت دارد. بسیار گفته شده که مى توانید به جایگاه فرشته برسید ولى حداقل اخلاق این است که بپذیریم عقلانیت را به کار ببریم. این حرف را به نظرم اولین بار کانت گفته که حداقل ضابطه اخلاق پذیرفتن عقلانیت است، بعد سازگارى در اندیشه و ضوابط ارزشى با رفتار. چقدر بین رفتار ما و ضوابط ارزشى سازگارى وجود دارد؟ چطور در اندیشه مان سازگارى وجود دارد. چطور مى توانیم سازگارى را به هم بزنیم یعنى اگر یک روز بگویم ۵=۲*۲ و از اینکه این حرف رامى زنم خجالت هم نکشم به این مى گویند عدم سازگارى در اندیشه و اخلاق. نکته دیگر تمرین مهارت در قبول مسئولیت در روابط اجتماعى است. یعنى بپذیریم که به قول حضرت على «آنچه به خود نمى پسندى به دیگران نپسند.» اینها در واقع جزیى از عقلانیت جمعى است. نکته بعدى که از دستاوردهاى قرن بیستم است درک مسئله تعادل و توافق در معارضه است. در گذشته همه فکر مى کردند اگر معارضه و تعارض وجود داشته باشد یقه همدیگر را باید پاره کنیم. همیشه در تاریخ فکر مى کردند که در صورت وجود معارضه و تعارض منافع یکى از طرفین باید منکوب شود. یکى باید از میدان بیرون برود. دو گروه سیاسى با هم معارضه مى کنند. همیشه فکر مى کنند دیگرى باید نابود بشود. همین طور گروه هاى اقتصادى. همین طور کشورها. یکى از دستاوردهاى قرن بیستم که به وسیله ریاضى دانان بزرگى مثل جان نش تبیین شد این است که در تعارض مى تواند تعادل وجود داشته باشد و راه حل بهینه مطرح باشد. معارضه را داشته باشیم ولى به نتایجى برسیم که براى طرفین منفعت دارد. این نتیجه بسیار جالبى است. ما هنوز در روابط جمعى خودمان به این نتیجه نرسیده ایم که مى توانیم تعارض داشته باشیم ولى اگر طبق قواعد خاصى آن را جلو ببریم به یک راه حل تعادلى مى رسیم که منافع طرفین را در حد بهینه اى حفظ مى کند. اینها از دستاوردهاى خردورزى در قرن بیستم است. بعد لزوم تحمل انسان هاى متنوع است. خرد جمعى مى گوید که ما باید این را بپذیریم چرا که اگر بخواهیم به صورت فردى منزوى زندگى کنیم مى توانیم هیچ کس را قبول نداشته باشیم. ولى به عنوان عضوى از جامعه باید تنوع در بندگان خدا را بپذیرم در غیر این صورت یا باید مدام با دیگران در حالت تنش باشم یا دچار ناراحتى اعصاب شوم. یا با همه کلنجار بروم. جامعه مدرن هم مثل قدیم نیست حتى در زمان کودکى ما در روستاها خیلى با مردم دیگر کار نداشتیم و برطبق سلیقه خودمان کار و زندگى کردیم ولى امروز براى انجام وظایف اجتماعى باید با انواع و اقسام انسان ها به صورت هاى مختلف سروکار داشته باشیم. اگر به خاطر تفاوت مان بخواهیم دائم با آنها کلنجار برویم باید دائم در حال اضطراب باشم یا اینکه دچار مشکل عصبى شویم و در خانه بمانیم. اگر ما به دنبال یافتن دلیل این نکته هستیم که چرا فرصت هاى خود را هدر دادیم، باید به این پرسش پاسخ دهیم چه چیز باعث شده که ما با رضایت خاطر و خیال راحت بگوییم که علم اقتصاد را نمى خواهیم؟ مانند همین امروز که مى گویند اقتصاد نمى خواهیم. علم اقتصاد حاصل تلاش ۳۰۰ساله عقلانیت و تجربه بشر است. این جمله را من از یک گروه خاص نشنیده ام بلکه از عمده گروه هاى سیاسى کشور شنیده ام که مى گویند ما علم اقتصاد را قبول نداریم! گفتن این سخن و عمل کردن طبق آن مساوى است با هدر دادن منابع. از بین بردن فرصت ها و انحراف از بهروزى جامعه.من فرضیه اى دارم: یکى اینکه ما ایرانى ها فکر کرده ایم از قبل از اسلام تاکنون در دو حیطه بزرگ سیاست و اقتصاد عقلانیت لازم نیست. ما ریاضیدان هاى بزرگ داشتیم، پزشکان و شیمیدان هاى بزرگ داشته ایم. یعنى به سیاست و اقتصاد اعتقاد داشته ایم ولى در این دو حیطه یعنى سیاست و اقتصاد اعتقاد داشته ایم به کار بردن عقلانیت لازم نیست و اگر دقت کنید در دویست سال، صد سال اخیر هم نویسندگان و شعرا و متفکران ما به این دو حیطه نپرداخته اند. شاعر زیاد داریم ولى در به کار بردن عقل در این دو حوزه سیاست و اقتصاد کار نکرده ایم. چرا؟ یک دلیل این است که از قبل از اسلام اعتقاد رایج در جامعه ایرانى بر این بوده که حکومت یک امر وراى زمینى است. در نتیجه براى انسان معمولى لازم نیست که در این مورد فکر کند. این مسئله «فره ایزدى» کافى است. فره ایزدى به سراغ حاکم مى آید و همین کافى است. یک داستان جالب در این مورد وجود دارد: وقتى که اردشیر ساسانى شروع به طغیان بر علیه اشکانیان کرد و با اردوان جنگ کرد ابتدا شکست خورد و در حال فرار بود. نیروهاى اردوان که دنبال او بودند از مردم مى پرسیدند که آیا سوارى ندیده اید که در حال فرار باشد؟ و اهالى روستاهاى سر راه مى گفتند چرا جوان بسیار باشکوه و زیبایى سوار بر اسب فرار مى کرد اما یک نفر نبود، دو نفر بودند؛ یکى در جلو مى تاخت و دیگرى که فرد باشکوه تر و نورانى ترى بود در پى او مى دوید. به هر دهى که نزدیک مى شدند همین سئوال را مى پرسیدند و جواب همان بود و مى گفتند آن فرد نورانى به شخص اول نزدیک تر شده. مى توانید حدس بزنید آن فرد باشکوه فره ایزدى بوده که از در دوان مى گریخته و به اردشیر نزدیک مى شده تا اینکه در روستایى مردم مى گویند سوارى زیبا و درخشان روى اسبى بود و دیگرى که از او هم زیباتر بود ترک اسب او نشسته بود. افراد اردوان مى گویند دیگر تعقیب بى فایده است: فره ایزدى به اردشیر رسید و او را گرفت و حکومت از شما سلب شد و به آنها رسید. پس مى بینیم که اگر سیاست مبناى فرازمینى دارد تعقل در مورد آن لازم نیست و در نتیجه ما در تاریخ افرادى نظیر ژان ژاک روسو و مونتسکیو نداشته ایم در صورتى که افراد باارزشى در زمینه هاى دیگر اندیشه و علم داشتیم.مسئله بعدى اقتصاد است. در ایران از قبل از اسلام ایده اى رایج بوده و آن هم اعتقاد به مطلوب بودن و ممکن بودن زندگى مفت است. ما همیشه فکر کرده ایم که مفت زندگى کردن هم مطلوب است هم ممکن. بنابراین علم اقتصاد لازم نداریم. کافى است که بگویید افرادى داراى فره ایزدى بیایند حق ما را بدهند و ما مفت زندگى کنیم. این طرز تفکر هنوز هم در جامعه ما جایگاه گسترده دارد چنانکه اگر یک کاندیدا بیاید در حضور مردم بگوید به من راى بدهید که من بروم بالا، من به شما خانه هاى بزرگ ، ماشین هاى آخرین سیستم مى دهم چرا شما غذاى مفت نخورید چرا بچه هاى شما کامپیوتر نداشته باشند، به من راى بدهید. من فراهم مى کنم. و کاندیداى دیگر بگوید اگر به من راى بدهید من زمینه کار و کوشش را فراهم مى کنم تا همه با هم کار کنیم. تلاش کنیم تا زندگى مان ۵ درصد یا ۷ درصد یا ۱۰ درصد در سال بهتر شود چون بیشتر از این امکان ندارد. مردم به کدام یک راى مى دهند؟ پاسخ مشخص است. این مسائل ریشه هاى تاریخى دارد و متفکران ما باید روى آنها کار کنند. چه متفکران دینى و چه متفکران علوم اقتصاد و اجتماع و غیره. تا زمانى که ما در این دو حیطه با این ویروس هاى ذهن کنار نیاییم و آنها را منتفى نکنیم نمى توانیم خرد را به کار ببریم. خردورزى جمعى جاى شایسته خود را باز نمى کند و توان ما براى حل مسائل مان محدود مى ماند و این پرسش برایمان باقى مى ماند که چرا ما این همه ثروت طبیعى و امکانات و انسان هاى با فکر و زمینه فرهنگى داریم لکن عقب هستیم؟امروزه علوم مختلف تکامل یافته عقلانیت و خردورزى بشرى هستند، از جمله علوم انسانى مانند اقتصاد و علوم سیاسى. اقتصاد علم تدبیر معاش عمومى و علوم سیاسى علم تدبیر امور جمعى در حیطه قدرت است. اگر به هر دلیل و با هر توجیه از این علوم در حل مسائل جمعى خرد اجتناب کنیم طبعاً به حل آن مسائل نزدیک نخواهیم شد و مشکلات اضافه خواهد شد و کاسته نخواهد شد.

*این مقاله در اسفند ماه سال 1384، به قلم دکتر سید محمد طبیبیان منتشر شده است.