ولیعصر؛ چهار فصل یک خیابان شرقی
میتواند هر جایی باشد. ائلگلی در تبریز، بلوار زند در شیراز، چهارباغ اصفهان یا وکیلآباد مشهد. اما اینبار ولیعصر است. طولانیترین خیابان خاورمیانه، با چنارهای قدیمی. گاه در برف است، مثل همین روزها. گاه خشک و گزنده مثل تابستانهایش. گاه بهاری و سرسبز و گاه خش خش نابهنگام برگها زیر پای عابران.
به گزارش اقتصادآنلاین به نقل از همشهری، روزگاری روزنامه نگاری نوشت: «کجا میتوانم بروم که نگران آبشدن برفهای کوههایش باشم؟» او از توچال گفت. از برف شانههای ایستاده در کنار تهران. حالا میخواهم از ولیعصر بنویسم؛ از خیابانی که خرامان میخزد و از جنوبیترین بخش تهران، خود را به دامنه کوههایش میرساند. ولیعصر، خیابانی قدیمی، که قرار بود 2کاخ گلستان و سعدآباد را به هم نزدیک کند، حالا شدهاست، یکی از اصلیترین گذرگاههای این شهر.
وقتی اتومبیل نباشد، ولیعصر زیباتر است. وقتی این خیابان قدیمی را از شمال تا جنوب گز میکنی، چهار فصلش را میتوانی تصور کنی. در شمالیترین بخش خیابان، در حوالی تجریش، ولیعصر رنگارنگ با درختانی سربهفلک کشیده نشسته است بر زانوی توچال. خیابانی با دیوارهای سبز، با سقفی از برگها و شاخهها و رنگهایی که عوض میشوند. فرقی نمیکند، برف باشد یا برگ. خیابان رنگ به رنگ ولیعصر را میتوان از پارک وی تا تجریش به چشم دید.
کمی پایین دست، وقتی به سمت پارک ملت قدم میگذاری، چنارهای نورسته را میبینی که در کنار پدرانشان قد میکشند و بزرگ میشوند. بزرگترها اما دست در دست هم دادهاند و سقف تازهای دوختهاند و اگر آسمان دیده نمیشود، خیالی نیست. برگ است و برگ، شاخه است و شاخه. و ولیعصری که در ازدحام خودروها و ترافیک گم شدهاست. درست در همین جای شهر است که یاد عکسی قدیمی میافتی. کارگرانی که در سال 1319این خیابان را میساختند با درختانی نوپا.
بهار ولیعصر، شبیه هیچچیز نیست. مگر خودش. فراموش کن ترافیک ماشینها را. سر به آسمان بلند کن و چشم از برگها برندار. روی سنگفرشهایش قدم بردار و نفس بکش.
چندماه بعدتر، تابستان است. گرمای تیز تیرماه و کلاغهای همیشه سرگردان لابهلای شاخهها. شاخه تکیدهای اگر بر زمین است، نشان از عمر یک قرنی درختانش دارد.
و کمی آنسوتر، پاییز است. پاییز با قلههای ابر در هم توچال و سنگفرش زردی که کف پیادهراهها را پوشاندهاست. وقتی به امروز میرسی، برف است و برف. زمستان ولیعصر، اگر برف باشد، اگر باران باشد، به هر خیابان و هر چهارراهی تنه میزند.
نقبی در تاریخ
آن روزها اسمش را گذاشتهبودند خیابان پهلوی. سال 1300.تقریبا یکقرن پیش. رضاخان تصمیم گرفت تا کاخ گلستان را به کاخ سعدآباد که تازه بنای ساختش را شروع کردهبود، با خیابانی به هم وصل کند. از همان ابتدا هم درشکه رضاشاهی راه افتاد در این خیابان تازه تاسیس. تا 7سال بعد ولیعصر سنگفرش شد. یعنی حدود1307، 3 سال بعد هم که ملک فیصل، پادشاه عربستان خواست به تهران بیاید، نخستین آسفالتها روی آن ریخته شد. آن هم حوالی میدان سپه. عبدا... مستوفی مینویسد: «در زمان رضاشاه در خیابان پهلوی، به فاصله هر 2متر، یک چنار و بین هر 2چنار، یک بوته گل سرخ کاشتند. بنابراین در دو سوی مسیر 18کیلومتری خیابان مجموعا 18هزار چنار کاشته شد.» در زمستان 1319هم پای چنارها را کندند تا آبی که در بالا دست و در استخر زعفرانیه جمعکرده بودند را به چنارها برسانند تا حوالی راهآهن. این خیابان جان گرفت. اما نه برای مردم. بلکه برای رضاخان. تا 1320این خیابان برای مردم نبود. شاه بود و کالسکه شاهی که از آن میگذشت و برخی وزرا و درباریان. اما وقتی که متفقین به تهران آمدند، این قرق جاده را شکستند و بعد از آن این جاده باز شد برای مردم. و حالا ولیعصر خیابانی است برای مردم. چهار فصلش، دیدنی است. اگر قرار است شانزلیزه پاریس را نامآور کند، اگر خیابان پنسیلوانیا، جلوه واشنگتن است، اگر ناسیوناله، جلوهای به روم دادهاست، ولیعصر را میتوان چهره تهران دانست، با چنارهای دیروز و امروزش، با چهارفصلش. ولیعصر همه خیابانهای جهان را با چهار فصلش از سکه انداخته است.