۰ نفر

نکاتی که مردها باید قبل از ازدواج بدانند

۱۵ آذر ۱۳۹۵، ۲۲:۳۲
کد خبر: 162464
نکاتی که مردها باید قبل از ازدواج بدانند

بهتر است آدم ها قبل از ازدواج نکاتی را بدانند که در مدیریت رفتارشان با شریک زندگی شان تاثیر بسزایی داشته باشد.

 من مطالب زیادی می‌نویسم درباره‌ی این‌که زوج‌ها و آدم‌ها چگونه می‌توانند روابط و زندگی معقولی داشته باشند. امروز، می‌خواهم از تجربیاتی که در رابطه‌ی خودم به‌دست آوردم بنویسم، زیرا زوج‌ها حق دارند بدانند که حتی یک کارشناس روابط هم ممکن است با مشکلاتی مواجه شود!

به گزارش اقتصاد آنلاین به نقل از بازده، چند روز پیش وقتی مشغول نوشیدن قهوه و استراحت بعد از یادگیری زبان به وسیله‌ی دولینگو[یک پلتفرم یا سکوی نرم‌افزاری ویژۀ زبان آموزی و انبوه‌سپاری است که شرکت دولینگو، تولید کرده است-م] بودم، از همسرم پرسیدم “دوست داشتی چه چیزهایی را درباره‌ی ازدواج بدانی…قبل از این‌که با هم ازدواج کنیم؟”

بله، من به آن زمان برگشتم. با وجود این‌که سال‌ها با هم بوده‌ایم (حدودا یک دهه)، هنوز هم چیزهایی وجود دارند که من را متعجب می‌کنند و سوالاتی هستند که دوست دارم از او بپرسم درباره‌ی گذشته‌ای که امروز خیلی دور به نظر می‌رسد. در ادامه می‌بینید که او به من چه گفت… و من چه نظری درباره‌ی حرف‌های او دارم.

“دوست داشتم بدانم چه کاری را بهتر می‌توانم انجام بدهم”

من بدهی‌ام را وارد ازدواج کردم. در شغلی ماندم که از آن راضی بودم، هرچند در آن زمان آگاه نبودم. کاش زودتر یک تغییری ایجاد کرده بودم.”

شوهر من بعد از ازدواج دورانی را گذراند که خودش آن را “بحران داخلی” می‌نامد. من واقعا فکر می‌کنم این بهترین اتفاقی بود که می‌توانست برای او رخ بدهد، زیرا او بخش‌هایی از خودش را کشف کرد، بخش‌هایی که برای حفظ وضع موجود و ماندن در یک مسیر باریک و مستقیم، کنار گذاشته بود.

چند سال بعد از این‌که ازدواج کردیم، او شغل خود را رها کرد و برای رسیدن به چیزی جدید و بهتر، دست به ریسک زد. او به حد کافی به خود اعتماد داشت و به همین دلیل توانست به فرصت‌های جدیدی دست یابد که در غیر این صورت ابدا آنها را قبول نمی‌کرد. من به او افتخار می‌کنم، اما قطعا در آن زمان، لحظه‌های ترس و نگرانی هم وجود داشتند.

فکر می‌کنم همه‌ی آدم‌ها تا حدی این را تجربه می‌کند. بحران بیست و چند سالگی هر روز برای جوانان بالغ بیش‌تر و بیش‌تر می‌شود. این بحران، تغییر کاملی در زندگی حرفه‌ای من ایجاد کرد بعد از این‌که مدرکی در زمینه‌ی موسیقی کسب کردم و متوجه شدم که نمی‌خواهم تدریس کنم و اهل رقابت‌های موسیقی نیز نیستم. برای بسیاری دیگر نیز تغییراتی حتی بزرگ‌تر ایجاد می‌کند که روی خودشان و خانواده‌های‌شان تاثیر خواهد گذاشت.

شوهرم درباره‌ی یک تجربه‌ی رایج در دهه‌ی بیست با من صحبت می‌کرد: احساس بلاتکلیفی، خود-محوری (نه لزوما به شیوه‌ای منفی)، و یک میل حقیقی برای این‌که بفهمیم که هستیم و کجا می‌رویم.

ما قبل از ازدواج ، فکر می‌کردیم که همه چیز را کامل درک کرده‌ایم. او شغل خودش را داشت، من هم شغل خودم را، و قرار بود مسیر حرکت‌مان هموار و بدون مشکل باشد!

شوهرم کم‌کم با خود صادق‌تر شد و همین سبب شد تغییرات بزرگ‌تری در زندگی‌اش ایجاد کند؛ تغییراتی که خودش معتقد بود کاش قبل از ازدواج نسبت به آنها آگاهی داشت. در حالی که راه آسان‌تر این است که به گذشته نگاه کنم و فکر کنم که “کاش فلان اتفاق افتاده‌بود و فلان موفقیت را کسب می‌کردم، ” فقط به خاطر اتفاقات و موضوعاتی که در زندگی‌ام پیش آمده‌است، شکرگذار هستم.

“کاش می‌دانستم وقتی ناراحت هستی، چه‌طور با تو رفتار کنم.”

انگار که من یک عروس پرتوقع و وسواسی بودم (جدا این یک مورد را درست به یاد نمی‌آورم..)

“من در دام می‌افتادم وقتی حس و حال خوشی نداشتی. از تو علت را جویا می‌شدم چون می‌دانستم چیزی در حال روی دادن است؛ اما با این وجود همچنان می‌پرسیدم. و می‌دانستم که این پرسیدن‌ها فقط حال تو را بدتر می‌کند.”

“حتی امروز، معمولا به این نتیجه می‌رسم که باید در چنین شرایطی تنهایت بگذارم، اما این کار باعث می‌شود خودم را جدا از تو حس کنم. با خودم فکر می‌کنم نکند من هم کاری کرده باشم و در ایجاد این حس و حال نقش داشته باشم. احساس درماندگی می‌کنم. حتی شاید کمی ناراحت می‌شوم، زیرا فقط می‌خواهم تو را خوشحال ببینم. می‌دانم که خلق‌وخوی تو نباید روی من تاثیر بگذارد، ولی می‌گذارد.”

این مورد چیزی به یاد من آورد. شاید یکی از رایج‌ترین دلایلی که زوج‌ها نهایتا از مشاوره استفاده می‌کنند شکلی از همین است. برای همه‌ی زوج‌ها چیزهایی وجود دارد که ناخوشایند است؛ مثلا دوره‌ای که با هم ناساگاری دارند. می‌دانم گاهی اوقات به سختی همسرم را از بحران احساسی که با آن درگیر هستم مطلع کرده‌ام. همچنین می‌دانم که هر دو موافق هستیم که در طول زمان این موضوع بین ما تا حد زیادی حل شده‌است.

وقتی می‌دانید که حالات روحی شما تا چه حد روی شریک زندگی‌تان تاثیر می‌گذارد، شیوه‌ی گفت‌وگو و تعامل با آنها را تغییر می‌دهید. دانستن این‌که “خلق‌وخوی” من (و همه‌ی ما خلق‌وخوی خودمان را داریم) باعث شده‌است که همسرم خود را درمانده و جدا از من احساس کند، تشویق‌ام کرد برای بیان احساسات‌ام در وسط ناسازگاری‌ها، بیش‌تر تلاش کنم. زیرا، ابدا نمی‌خواهم او را از خودم دور کنم.

“کاش می‌دانستم چه‌طور باید حس سلطه بر امور را کنار بگذارم.”

“وقتی تنها زندگی می‌کنید به چیزهایی خو می‌گیرید. شما عادات خودتان را دارید و چیزها را به شیوه‌‌ی خاصی دوست دارید. وقتی با کسی که شیوه‌ی متفاوتی دارد، وارد رابطه می‌شوید، باید یاد بگیرید که آن حس قدرت و سلطه بر امور را کنار بگذارید زیرا فقط باعث کشمکش می‌شود. درواقع مهم‌ترین چیز رابطه است. این‌که حق با چه کسی است، اهمیتی ندارد.

بنابراین، درست است. شوهرم همچنین به من یاد داد که برای انجام کارها بیش از یک راه وجود دارد. ازدواج وادارتان می‌کند یا برای سازش تلاش کنید و یاد بگیرید روش خود را برای انجام کارها تغییر بدهید، یا خیلی زود از رابطه‌تان خسته شوید. این به معنای واقعی کلمه یک انتخاب حساب‌شده، مهم، آگاهانه و عامدانه است که هر روز برمی‌گزینید.

ما در فرهنگی هستیم که می‌گوید: “اگر در چیزی موفق نیستید، چیز دیگری انتخاب کنید.” خوب…. رفتار سلطه‌جویانه تاثیر مثبتی روی رابطه‌تان ندارد. آن‌چه که روی رابطه‌ی فعلی‌تان یا ازدواج‌تان تاثیر مثبت ندارد، در روابط آینده‌تان نیز همین‌طور خواهد بود.

من به روشی که خودم و شوهرم برای کار کردن روی رابطه‌مان انتخاب کردیم، افتخار می‌کنم. این مایه‌ی افتخار است که در آن چه زندگی می‌نامیم، شوهرم را در کنار خودم دارم. همسر شما دوست داشت قبل از ازدواج چه بداند؟ تجربیات خود را با سایر خوانندگان از طریق همین صفحه به اشتراک بگذارید.