مامان عباس هر روز از روستای سنگور به خیابان امیری میآید، زنبیل پر از خرما و نان تازهای که خودش پخته را بین امدادگران و تیمهای آواربرداری تخس میکند و میگوید : فاتحهایه روزی که متروپل فروریخت در همین ساختمان نوبت ویزیت دکتر داشت. میگوید: آدرس مطب را به راننده تاکسی اشتباه گفته بودم. دو خیابان آنطرفتر سرگردان پیدا کردن آدرس بودم که متوجه شدم ساختمان متروپل فروریخته.
مامان عباس هر روز از روستای سنگور به خیابان امیری میآید، زنبیل پر از خرما و نان تازهای که خودش پخته را بین امدادگران و تیمهای آواربرداری تخس میکند و میگوید : فاتحهایه روزی که متروپل فروریخت در همین ساختمان نوبت ویزیت دکتر داشت. میگوید: آدرس مطب را به راننده تاکسی اشتباه گفته بودم. دو خیابان آنطرفتر سرگردان پیدا کردن آدرس بودم که متوجه شدم ساختمان متروپل فروریخته.