۰ نفر

بورس کاموای تهران در آستانه فصل سرد

۴ دی ۱۳۹۵، ۱۰:۳۶
کد خبر: 166255
بورس کاموای تهران در آستانه فصل سرد

مریم طالشی در روزنامه ایران نوشت: خانم‌هایی که وارد ایستگاه مترو حسن آباد می‌شوند، خیلی‌های‌شان یک نایلون بزرگ کاموا در دست دارند. خریدشان را کرده‌اند و به خانه برمی‌گردند. جهت عکس حرکت‌شان، به سنگفرش حاشیه میدان می‌رسد.

همانجا که ضلع جنوب غربی‌اش را سالهاست با مغازه‌های رنگارنگ کاموا فروشی به خاطر می‌آورند. بورس کاموای تهران همین چند فروشگاه ریز و درشت است به انضمام دستفروش‌هایی که بیرون مغازه‌ها بساط می‌کنند. می‌توانید بایستید و فقط نگاه کنید. تماشای رنگ‌ها حال آدم را خوب می‌کند و هوسی می‌آورد که برآوردن‌اش خرج زیادی ندارد. یک جفت میل بافتنی و یکی دو کلاف رنگی. تصویر، بلافاصله در ذهن مجسم می‌شود؛ صندلی راحتی جلوی شومینه روشن، آرام حرکت می‌کند و زنی روی آن نشسته که دامن بلند چهارخانه‌اش تا پایین مچ پا را پوشانده و یک رشته نخ بلند از دست‌ها رد گرفته و تا روی زمین کشیده شده. دستها با سرعت میل‌ها را حرکت می‌دهند و ترانه‌ای زیر لب زمزمه می‌کنند. شاید یک لیوان چای کنار دست زن باشد.

به گزارش اقتصادآنلاین به نقل از ایران ، زن می‌تواند هر سن و سالی داشته باشد. اصلاً می‌تواند مرد باشد. آنجور که کاموا فروش‌ها می‌گویند، مردها هم گاهی برای خرید کاموا می‌‌آیند. تعدادشان زیاد نیست اما بعضی‌ها علاقه دارند: «یکی دو نفر اصلاً به توصیه دکتر روانشناس سراغ بافتنی آمده بودند. می‌گفتند آرام‌شان می‌کند.»

این را محسن شعبانی، کاموا فروش می‌گوید و ادامه می‌دهد: «البته بیشتر مشتری‌ها خانم هستند. 90 درصدشان. اما خیلی دیده‌ام که آقایان همراه خانم‌هایشان برای خرید می‌آیند و در مورد رنگ و جنس کاموا نظر می‌دهند. کار سرگرم کننده‌ای است.» زمستان، فصل بافتنی است. انگار طبق قراری نامعلوم وقتی هوا سرد می‌شود، آنها که دست‌شان به بافتن عادت دارد یکراست می‌روند سراغ میل بافتنی و طرحی نو درمی‌اندازند. آنوقت‌ها حتی لباس‌های قدیمی را می‌شکافتند و از کاموای آن برای بافت لباسی تازه با شکل و شمایل تازه استفاده می‌کردند اما حالا کسی حوصله این کارها را ندارد.

خانم میانسال با وسواس کامواها را انتخاب می‌کند. برای نوه‌های دوقلویش. جفت‌شان دخترند اما دوست دارد دو رنگ متفاوت برایشان ببافد. می‌گوید: «که چی دوقلوها عین هم بپوشند؟!» آخر سر به نتیجه می‌رسد. هلویی و لیمویی. زیبا و لطیف. مشتریان کاموا البته همه‌شان سن و سال‌دار نیستند. می‌توانید زنان و دختران جوان را ببینید که با وسواس در حال انتخاب‌اند. نمونه‌اش میترا 22 ساله و دانشجو. کوله پشتی بزرگ را روی دوش‌اش انداخته. یک دستکش نیمه، دست‌اش است که دارد دستور بافت‌اش را  به یک دختر دیگر می‌دهد: «این را دو روزه بافته‌ام. توی مترو توی مسیر دانشگاه.»  کامواهای تک را توی کارتن‌های مقوایی ریخته‌اند و دم در گذاشته‌اند. قیمت‌شان پایین‌تر است. از هرکدام یکی دو کلاف مانده. به درد طرح دادن می‌خورد و یا نهایتش بافتن یک کلاه.

علیرضا رضازاده، بیشتر از 40 سال می‌شود که در این شغل فعال است. معتقد است چند سالی می‌شود بازار کاموا دیگر رونق گذشته را ندارد.

«مردم هنوز کاموا می‌خرند اما فروش افت کرده است. قیمت‌ها را مقایسه می‌کنند و برای خرید کاموا می‌آیند. لباس آماده زیاد است اما هم قیمت‌اش بالاست و هم کیفیت خوبی ندارد. چند بار بشویید تمامش پرز می‌شود. بافتنی، هم برای مردم سرگرم کننده است و هم مقرون به صرفه. می‌توانند رنگ و طرح مورد نظرشان را به راحتی انتخاب کنند. بیشترشان هم دستی می‌بافند. بعضی‌ها هم با ماشین. البته آنهایی که ماشین بافت دارند، معمولاً با آن کسب درآمد می‌کنند. آن هم رونق‌اش قدیم بیشتر بود اما هنوز هم بعضی‌ها ترجیح می‌دهند لباس بافتنی‌شان را طبق سلیقه خودشان، تک سفارش بدهند.»

همین‌طور چشمی هم می‌شود تفاوت بین کیفیت کامواهای موجود را تشخیص داد. آنطور که رضازاده می‌گوید، کامواها بیشتر مال ترکیه است. کاموای ایرانی هم داریم اما به لحاظ تنوع و کیفیت به پای ترک‌ نمی‌رسد: «قیمت کامواهای ایرانی هر کلاف از 3 هزار تومان شروع می‌شود و تا 4 هزار و 500 تومان می‌رسد. کامواهای ترک هم بین 5  تا 12 هزار تومان قیمت دارد. کامواهای ترک طرفدار بیشتری دارند با اینکه قیمت‌شان بالاتر است. کامواهای ایرانی تنوع رنگ ندارد. کامواهای ترکیه اما هم تنوع‌شان بالاست و هم کد رنگ دارند و تمام مشخصات روی کالا درج شده. روی کاموای ایرانی اما هیچ مشخصاتی دیده نمی‌شود.»

زمستان‌ها دیگر مثل قبل سرد نیست. همین هم هست که لزوم پوشیدن لباس‌های ضخیم بافتنی را کمرنگ می‌کند. تابستان که دیگر آدم حتی از نگاه کردن به کاموا گرم‌اش می‌شود. با این حساب حال و روز شاغلان چندین و چندساله ضلع جنوب غربی میدان حسن آباد، در فصل عرق‌ریزان چه می‌‌شود؟! می‌خندد و جواب می‌دهد: «هیچی! می‌نشینیم و بیکار بیکار دور و بر را نگاه می‌کنیم.»