۰ نفر

تأثیر اخبار منفی و بد بر کودک

۶ بهمن ۱۳۹۸، ۱۲:۴۲
کد خبر: 412534
تأثیر اخبار منفی و بد بر کودک

نباید کودک را تا قبل از ٨-٧سالگی در معرض اخبار بد قرار داد همدردی را به کودک‌مان یاد بدهیم و از او بخواهیم در مورد همه احساسات درونی‌اش صحبت کند.

 روزی که فهمیدم سقوط هواپیمای اوکراینی بر اثر خطای انسانی رخ داده است، مثل اکثر مردم جامعه‌ام، ناخودآگاه نصف روز فقط اشک می‌ریختم و کنترل احساسم را از دست داده بودم؛ مادرها باید بیشتر بر احساسات خود کنترل داشته باشند و احساس منفی درونی خود را از نگاه و درک کودک مخفی نگه دارند؛ اما بعضی مواقع این کار واقعا سخت می‌شود؛ مثل شوکی که آن شنبه سرد زمستانی بر جامعه وارد شد. با اینکه تلاش می‌کردم ناراحتی‌ام پنهان باشد، اما کودک سه‌ونیم‌ساله‌ام با زیرکی به صورتم خیره می‌شد و با نگاه پرسشگرانه‌اش مخفی‌کاری‌هایم را دنبال می‌کرد. نهایتا تسلیم شدم و برایش توضیح دادم بزرگ‌ترها هم مانند بچه‌ها زمان‌هایی ناراحت می‌شوند و گریه می‌کنند و درست مثل بازی‌های کودکانه خیلی زود حالشان خوب می‌شود. به ظاهر قانع شد اما تلخی صدا و غم صورتم را در چهره‌اش دیدم.

به گزارش اقتصادآنلاین، شهروند نوشت: جامعه ما هفته‌های سختی پشت‌سر گذاشت؛ اخبار تلخِ ترور، مرگ، سقوط و باز هم مرگ. یک نوع شوک غم و اندوه، بعضا خشم و به نوعی سرخوردگی جمعی در کل جامعه ایجاد شد. در این میان کودکان این دوره که به واسطه محیط زندگی و توسعه ارتباطات، نسبت به نسل‌های قبل خیلی زودتر و عمیق‌تر موضوعات پیرامون‌شان را درک می‌کنند، قطعا این غم و تلخی اطرافیان‌شان را می‌فهمند. اما آیا این مفاهیم منفی باید از کودک پنهان شود؟ کودک از چه زمانی می‌تواند مفهوم مرگ و نیستی را درک کند؟ خانواده‌ها چگونه باید این فضا را برای کودک مدیریت کنند تا دچار استرس و اختلال‌های رفتاری در آینده نشود؟ این سوالات را با دکتر الهه خوشنویس، روانشناس کودک مطرح کردیم. او معتقد است اتفاقاتی که در جامعه ما افتاده، شوک‌هایی است که می‌توانیم به‌عنوان هیجان ناگهانی منفی برای کل جامعه و به‌ویژه کودک به آن نگاه کنیم، پس باید بدانیم این اتفاقات را چگونه باید با کودک مطرح کرد.

دقیقا سوال من همین است؛ چگونه می‌توان فضای منفی را برای بچه توضیح داد یا اینکه فضا را برایش تلطیف کرد؟

به‌طور کلی مسائلی که نیاز به تفکر انتزاعی دارد، باید زمانی به کودک انتقال دهیم که توانایی ادراک آن را داشته باشد؛ هیچ اصراری نیست که کودک دوساله، سه‌ساله یا پنج‌ساله ما حتما در مورد مرگ توضیحاتی بشنود یا اصرار کنیم مفهوم آن را بفهمد. اخبار بدی که در رسانه‌ها در هفته‌های گذشته پخش شد، برای همه جامعه شوک بود و پذیرش آن سخت و برای بچه درک این موضوع بسیار سخت‌تر است. در روانشناسی می‌گویند، نباید کودک را تا قبل از ٨-٧سالگی در معرض اخبار بد قرار داد؛ چراکه هر توضیحی به کودک قبل از این سنین بدهیم، باز هم درک واقعی از مفهوم آن نخواهد داشت. پس باید سعی کنیم بچه را تا حد امکان از این شنیدن‌ها و دیدن‌ها دور کنیم. ولی اگر حس کردیم بچه چیزی می‌داند و مجبوریم اطلاعاتی به او بدهیم، اول باید بدانیم او چه می‌داند. مثلا شاید کودک به مهد رفته باشد و در آنجا حرف‌هایی شنیده باشد. اگر بخواهیم با حدسیات ذهنی خودمان جلو برویم، ممکن است بچه را بیشتر کنجکاو کنیم و  تهدید را به او نزدیک‌تر کنیم.

 باب گفت‌وگو در این موضوعات حساس را چگونه باید باز کرد؟

اول باید با او حرف بزنیم و بفهمیم چه اطلاعاتی در مورد موضوع دارد؛ بعد از این، متناسب با چیزهایی که کودک می‌داند، به زبان خودش و در حد درک کودک برایش توضیح می‌دهیم و در این توضیحات هم حواس‌مان باشد که کودک احساس نکند اوضاع از کنترل منِ بزرگ‌تر خارج است و شرایط به نحوی است که حتی ما هم نمی‌توانیم خودمان را کنترل کنیم، زیرا این اضطراب از طرف ما به بچه منتقل می‌شود و نگرانی‌اش زیاد می‌شود و ممکن است اختلال اضطرابی یا اختلال درخواب پیدا کند و دائما ترس‌های بی مورد از محیط اطرافش را عنوان کند. این مسائل به قدری مهم است که حتی برخی روانشناسان می‌گویند این حدود باید تا ١٠سالگی رعایت شود و ملاحظات سنی برای دوری از اخبار بد برای بچه تا سن ١٠سالگی درنظر گرفته شود.

 همه بچه‌ها تأثیرات درونی‌شان را بروز نمی‌دهند؛ اگر کودک در معرض محیط غم و اخبار بد باشد اما چیزی نشان ندهد، تکلیف چیست؟

بعضی وقت‌ها می‌بینیم که اتفاق بدی افتاده و کودک ما هم در محیطی که مدام از آن صحبت می‌شود، حضور داشته اما انگار نه انگار؛ یعنی هیچ تأثیری در آن نمی‌بینیم. این بچه‌ها آن‌قدر دچار اضطراب می‌شوند که نمی‌توانند در مورد آن حرف بزنند، چون توانایی کلامی آن را ندارند. وقتی دقت می‌کنیم، می‌فهمیم این بچه‌ها اضطراب‌ها و نگرانی‌ها و غم‌هایی که در محیط دیده و درک کرده‌اند را در بازی‌ها و نقاشی‌های‌شان حتما بروز می‌دهند. مشاهده تغییرات در رفتارهای غیرکلامی کودک برای ما هشدار است. ما باید در این صورت وارد شویم و به صورت غیرمستقیم با او وارد گفت‌وگو شویم. مثلا در آغوشش بگیریم و حس امنیت به او بدهیم و در مورد نقاشی‌اش با او صحبت کنیم؛ در این صورت کودک می‌تواند لب به سخن باز کند و احساسات خود را بیان کند. والدین با این روش می‌توانند هیجانات کودک را تخلیه کنند و بفهمند چه مشکلی آزارش می‌دهد.

مثلا همان روزهای پر از اخبار منفی، دختر من آمد و گفت قرار است جنگ شود؛ از او پرسیدم از کجا می‌دانی و او گفت در مدرسه شنیده که یا جنگ می‌شود یا صلح. از همین جمله خودش استفاده کردم و توضیح دادم پس به جز جنگ، راه دیگری هم وجود دارد؛ پس برای اینکه به جنگ نرسیم، باید سعی کنیم با هم حرف بزنیم و مسائل‌مان را با راه‌حل‌های دوستانه و با آرامش حل کنیم. باید برای کودک راه‌هایی را پیش‌رو توضیح دهیم تا بداند جنگ و دعوا و زد و خورد اولین گزینه یا تنها گزینه برای حل‌وفصل مسائل نیست.

 این ملاحظات برای کودکان زیرِ سن مدرسه است؛ مفاهیم غم و درد و مرگ را برای کودکان بالای این سن چگونه باید توضیح داد؟

 برای بچه‌های بزرگ‌تر اولین کاری که باید انجام دهیم هم، همین است که با او حرف بزنیم و همه شرایط را به اندازه درک خودش برایش توضیح دهیم و درعین حال نگذاریم ابهامی برایش باقی بماند یا سوال بیشتری برایش مطرح شود. بچه ما باید بداند هرچه اطلاعات بیشتری در مورد موضوع خاصی داشته باشد، خوب است اما به او بگوییم هرجایی احساس ابهام کردی، بیا با من حرف بزن و درعین حال نظر خود و احساس خود را هم درحین این صحبت‌ها به او بگوییم و نوعی گفت‌وگوی دوطرفه ایجاد شود و هر اضطراب و نگرانی که در وجود او هست، بازگو شود. به بیان دیگر، این کار زمینه‌ای را برایش فراهم می‌کند تا از نگرانی‌هایش بگوید. مثلا بچه‌ای پدربزرگش را از دست داده باشد و این نگرانی را دارد که روزی پدر و مادرش را از دست بدهد. وقتی باب گفت‌وگو در یک محیط امن برای نوجوان فراهم می‌شود، از طریق این می‌تواند همه هیجانات و احساس منفی وجودش را خالی کند.

احساسات منابع معتبری هستند این را همه ما آدم بزرگ‌ها می‌دانیم؛ اما باید این اطمینانِ خاطر را به کودک هم بدهیم که احساسات تو کاملا قابل درک و طبیعی است. مثلا وقتی او می‌گوید بعد از شنیدن سقوط هواپیما هرشب خواب می‌بیند و می‌ترسد این اتفاق برای خودش یا خانواده بیفتد؛ این واکنش کاملا طبیعی است و می‌تواند آن را بازگو کند بدون ترس و خجالت. ما می‌توانیم از احساس مشترک خودمان با او صحبت کنیم؛ از اینکه این ترس و نگرانی برای من بالغ هم وجود دارد برایش بگوییم. و مهم‌تر از همه اینکه به او بگوییم هر اتفاقی بیفتد، با هم هستیم و می‌توانیم به هم کمک کنیم؛ اتفاقاتی هست که در همه دنیا می‌افتد و نمی‌توانیم جلویش را بگیریم؛ مثل آتش سوزی گسترده در جنگل‌های استرالیا. با این حال همیشه کنار کودک خود خواهیم بود و از او حمایت می‌کنیم.  

 برخورد با افرادی که دچار حادثه شده‌اند یا مرگ عزیزی دیده‌اند، یکی دیگر از مسائل مهم است؛ کودک را چگونه باید با مسائل اخلاقی پیرامون این موضوعات آشنا کرد؟

موضوع مهم دیگر این است که سعی می‌کنیم از نظر اخلاقی هم یک‌سری آموزش‌هایی به کودک ارایه بدهیم؛ مثل حادثه سقوط هواپیما یا حوادث طبیعی. ما می‌توانیم با افرادی که درگیر حادثه هستند، همدلی کنیم. یا در موضوع درک غم و اندوه، اگر رفتاری از کنترل خارج‌شده از شخصی می‌بینیم، مسخره‌شان نکنیم؛  چون او در شرایط عادی نیست. این موارد اخلاقی را هم در کنار صحبت‌کردن با کودک در این موضوعات، با بچه‌های‌مان مرور کنیم.

مهم‌ترین آیتمی که باید مطرح شود، همدلی است؛ نه اینکه خودمان را جای او بگذاریم. هیچ‌کسی نمی‌تواند خودش را جای کسی قرار دهد که عزیزی از دست داده یا مصیبتی کشیده است.  با این حال می‌فهمم که الان نباید سر به سرش بگذارم یا انتظارات خاصی از او داشته باشم. این درک مفاهیم به کودک هم منتقل می‌شود. در واقع اینها مهارت‌های زندگی است که باید از همان کودکی به کودک خود انتقال دهیم و به مراتب از مهارت‌های آموزشی مهم‌تر است. ما می‌توانیم ابراز احساسات را به کودک خود یاد بدهیم؛ اینکه چهره یک آدم ناراحت و یک آدم عصبانی چه فرقی دارد و این دو احساس کاملا متفاوت است. با این انتقال مهارت‌ها، کودک یا نوجوان یاد می‌گیرد وقتی چهره یک آدم را می‌بیند، متوجه شود چه احساسی دارد و متناسب با حالت او درک و رفتار متقابل داشته باشد.

احساسات منابع معتبری هستند این را همه ما آدم بزرگ‌ها می‌دانیم؛ اما باید این اطمینانِ خاطر را به کودک هم بدهیم که احساسات تو کاملا قابل درک و طبیعی است. مثلا وقتی او می‌گوید بعد از شنیدن سقوط هواپیما هرشب خواب می‌بیند و می‌ترسد این اتفاق برای خودش یا خانواده بیفتد؛ این واکنش کاملا طبیعی است و می‌تواند آن را بازگو کند بدون ترس و خجالت. ما می‌توانیم از احساس مشترک خودمان با کودک صحبت کنیم؛ از اینکه این ترس و نگرانی برای افراد بالغ هم وجود دارد، برایش بگوییم. و مهم‌تر از همه اینکه اطمینانِ خاطر بدهیم هر اتفاقی بیفتد، همه خانواده با هم هستند و به هم کمک می‌کنند. اتفاقاتی هست که در همه دنیا می‌افتد و نمی‌توانیم جلویش را بگیریم؛ مثل آتش‌سوزی گسترده در جنگل‌های استرالیا.  با این حال همیشه کنار کودک خود خواهیم بود و از او حمایت می‌کنیم

چگونه با کودک در مورد مرگ صحبت کنیم

صحبت‌کردن با کودک درباره مرگ عزیزی که از دست داده، اصلا کار ساده‌ای نیست. ممکن است نگران باشید که باعث ترس یا نگرانی بیشتر کودک شوید. الهه خوشنویس، روانشناس کودک معتقد است؛ آنچه در این خصوص اهمیت ویژه دارد این است که اگر از این گفت‌وگو اجتناب شود، آنچه کودک تصور می‌کند، می‌تواند خیلی بدتر از واقعیت باشد. با این حال، این روانشناس راهکارهایی را برای گفت‌وگو با کودک پیرامون مرگ، ارایه می‌دهد: «اگر کودک در مورد مرگ سوالی پرسید حتما قبل از هر پاسخی از او سوال کنید که: «تو در این مورد چی فکر می‌کنی؟». از این طریق می‌توانید پاسخ خود را متناسب با ادراک کودک از موضوع تنظیم کنید. از گفتن جملاتی مانند: «نگران نباش» یا «ناراحت نباش» خودداری کنید. طبیعی است که مانند شما و دیگران، کودکان هم دچار احساساتی شوند که در کنترل آنها با مشکل مواجه شوند. سعی نکنید در مقابل کودکان ناراحتی خود را انکار کنید. وقتی عزیزی را از دست داده‌اید، هیچ اشکالی ندارد که در مقابل فرزندتان گریه کنید و اگر او با نگرانی از شما در مورد علت گریه‌کردن‌تان پرسید، می‌توانید برای او توضیح دهید که در شرایط سخت، گریه مانند مصرف دارو در هنگام بیماری است و به تسکین ناراحتی کمک می‌کند. آنها ممکن است به دلیل نگرانی و کنترل‌نکردن بر احساسات، سوالات‌شان را بارها تکرار کنند. بنابراین هربار با آرامش به سوالات‌شان پاسخ دهید، حتما آنها را در آغوش بگیرید و بگویید که دوست‌شان دارید و مراقب‌شان هستید. با این اطمینانِ خاطر به آنها در پردازش اطلاعات کمک خواهید کرد.

لازم است صادقانه ولی به زبانی ساده و متناسب با سن و تجربه کودک برای او در مورد علت فوت فردی که درگذشته، توضیح بدهیم. الهه خوشنویس می‌گوید: «در غیراین ‌صورت ممکن است دریافت اطلاعات پراکنده یا نامناسب از دیگران موجب شود کودک احساس کند که اوضاع غیرقابل کنترل است و به همین دلیل دچار اضطراب و نگرانی شدید شود. بهتر است به وضوح بگوییم که آن فرد درگذشته یا فوت‌شده است و از به کاربردن عبارات مبهم خودداری کنید. هرگز به کودکان نگویید که  آن فرد «خوابیده»، «به سفر رفته»، «رفته پیش خدا» و.... ؛ چراکه این موضوع می‌تواند موجبات نگرانی و ترس کودک در به خواب‌رفتن، رفتن به سفر یا احساس دلبستگی و امنیت نسبت به خدا در آنها شود یا فکر کند که ممکن است هرکسی که به خواب می‌رود، دیگر بیدار نخواهد شد یا اینکه اگر کسی به سفر برود، دیگر برنمی‌گردد.

بسیاری از اوقات کودکان احساس می‌کنند که فرد در اثر کار‌هایی که او انجام داده، فوت کرده است. بنابراین برای آنها توضیح دهید که چرا و چگونه آنها مقصر نیستند.» این روانشناس کودک با بیان اینکه بزرگسالان معمولا سعی می‌کنند به خاطر مراقبت از کودکان از صحبت‌کردن در مورد شخص فوت‌شده خودداری کنند، توضیح داد: «با این حال ممکن است کودک بخواهد در این مورد صحبت کند. آنها باید داستان خود را بیان کنند و این کار به آنها کمک می‌کند تا فردی که درگذشته را به خاطر بسپارند؛ چراکه آنها با شخصی که درگذشت، رابطه داشته‌اند و برایشان مهم بوده است. همیشه گوش‌دادن حرف‌های کودکان می‌تواند به شما در درک آنچه آنها از حادثه برداشت کرده‌اند، کمک کند. همچنین می‌توانید برداشت‌ها و ادراک‌های اشتباه آنها را تصحیح کنید.