۰ نفر

برادرکشی هولناک به خاطر تقسیم ارثیه

۱۴ خرداد ۱۴۰۱، ۱۴:۰۴
کد خبر: 641289
برادرکشی هولناک به خاطر تقسیم ارثیه

یک افسر جنایی پلیس آگاهی تهران در بازگویی خاطره جنایی از قتل برادر به خاطر به خاطر تقسیم ارثیه می گوید.

به گزارش اقتصاد آنلاین به نقل از جامعه ۲۴، در خاطره این افسر جنایی می‌خوانیم:  تابستان سال ۹۲ در پلیس آگاهی تهران مشغول خدمت بودم. آن سال به دلیل گرمای هوا تعداد قتل‌ها مقداری بیشتر شده بود. بیست و دوم مرداد ماه بود که کشیک قتل بودم و در آن خرماپزان آرزو می‌کردم که هیچ قتلی امروز در تهران رخ ندهد.

هوا به‌قدری گرم بود که بیشتر از پانزده دقیقه دقیقه نمی‌توانستی در خیابان دوام بیاوری، حتی آسفالت‌های خیابان هم از گرما شل و نرم شده بود.

آرزویم خیلی دوام نیاورد و ساعت یازده صبح بود که افسر کلانتری بازار با تلفن کشیک تماس گرفت و از وقوع یک قتل خونین در بازار فرش‌فروش‌ها خبر داد.

پیش خودم گفتم احتمالا باید قتل پردردسری باشد به‌خاطر همین سریع به‌همراه تیم تشخیص هویت به محل حادثه در سرای فرش فروشان بازار حاضر شدیم.

از چند ده متر جلوتر ماموران ورودی به محل جنایت را بسته بودند، اما علاوه بر حجره‌داران و بازاریان مردم زیادی هم از روی کنجکاوی آن‌جا تجمع کرده بودند که بالاخره با نشان‌دادن کارت به یکی از سربازان ورودی بازار مرا از میان جمعیت به محل جنایت رساند.

وقتی وارد شدم افسر کلانتری از درگیری خونین بین دو برادر خبر داد و ادعا کرد در این حادثه دو برادر با یکدیگر درگیر شدند که در این درگیری یکی از برادران با اسلحه برادر دیگر را به قتل رسانده است. قاتل در همان محل دستگیر شد و مردم از فرار او جلوگیری کردند.

او را به اتاق پشتی مغازه فرش‌فروشی منتقل کرده‌ایم. وسط مغازه با جنازه مرد نسبتا جوانی روبه‌رو شدم که دو گلوله به سینه و شکمش برخورد کرده و پزشکی قانونی نیز علت مرگ او را پس‌ از معاینه جسد اصابت گلوله به سینه‌اش اعلام کرد.

با حضور بازپرس ویژه قتل دستور انتقال جسد به پزشکی قانونی صادر شد. همان زمان نیز خانواده قاتل و مقتول که متوجه درگیری دو برادر شده بودند با دادوفریاد وارد محل جنایت شدند که با کمک سربازان کلانتری آن‌ها را از مغازه بیرون کردیم و خواستیم آرام باشند.

با هماهنگی که با بازپرس پرونده انجام دادم، قرار شد در همان مغازه بازجویی اولیه را از برادر قاتل انجام دهم. مرد جوان دودستی سرش را گرفته بود و معلوم بود عصبی است، وقتی روبه‌رویش نشستم و از او خواستم همه‌چیز را تعریف کند، شروع به گریه کرد و دقایقی بعد آرام آرام شروع به صحبت کرد. «من و برادرم حسن هر در بازار دو مغازه داریم که به یکدیگر چسبیده‌ است. مغازه‌های ما کنار هم است و هر روز با همدیگر به سر کار می‌آمدیم. همه‌چیز خوب بود تا اینکه چندی قبل پدرمان فوت کرد و قرار شد که ارثیه او را تقسیم کنیم.

همین ارثیه و تقسیم کردن آن باعث شد که بین من و حسن اختلاف بیفتد و هر روز این اختلاف بیشتر شود. ما هر روز در بازار به چشم هم نگاه می‌کردیم، اما هیچ حرفی بین ما ردوبدل نمی‌شد. کار تقسیم ارث ما را به‌جایی رساند که با هم چند بار درگیر شده و زدوخورد داشتیم. امروز هر دویمان به مغازه‌هایمان آمده بودیم، اما ساعتی بعد دیدم که برادرم بی‌تاب است به مغازه او رفتم تا بپرسم چه شده‌ است که بار دیگر بر سر ارث‌ومیراث دعوایمان شد.»

مرد جوان ادامه داد: «همان لحظه او مرا زیر باد کتک گرفت به‌همین خاطر می‌خواستم از مغازه خارج شوم که چشمم به اسلحه درون کشوی حسن افتاد، خیلی زود به سمت کشو رفتم و اسلحه برادرم را برداشته و دو تیر در حین درگیری به او شلیک کردم. وقتی به خودم آمدم برادرم غرق خون بود و همه اهالی بازار جلوی مغازه جمع‌ شده بودند و دیگر نتوانستم فرار کنم. الان هم پشیمان هستم و نمی‌دانم باید چکار کنم.»

بر خلاف آنچه تصور می‌کردم در کمتر از یک نصف روز پرونده در آن تابستان جهنمی جمع شد، اما هنوز هم برایم سوال است که چرا یک برادر با وجود مال و اموال فراوان بازهم بر سر ارث‌ومیراث حاضر می‌شود برادر دیگرش را بکشد.