۰ نفر

بحران همچنان ادامه دارد؛

فنلاندیزه شدن، پایان کار بحران اوکراین؟

۲ اسفند ۱۴۰۰، ۱۷:۰۰
کد خبر: 613755
فنلاندیزه شدن، پایان کار بحران اوکراین؟

اکونومیست در مطلبی با اشاره به بحران اوکراین، از فنلاندیزه شدن این کشور نوشته و گفته امانوئل ماکرون، پس از دیدار با رئیس جمهور روسیه، ولادیمیر پوتین در مسکو، در مورد راه حل "فنلاندسازی"، صحبت کرده و گفته شاید بشود چیزی شبیه به فنلاند ایجاد کرد. خبری که خشم اوکراین را برانگیخته است. اما چگونه فنلاند توانست دوران جنگ سرد را بدون درگیر شدن با شوروی به پایان ببرد.

اقتصاد آنلاین_ موسی حسن‌وند؛ اروپا در آغاز جنگ سرد به دو بخش تقسیم شد. هم پیمانان آمریکا در غرب اروپا و هم پیمانان شوروی در شرق این قاره، در خطی کاملا مشخص رو در روی یکدیگر ایستادند. در این میان "فنلاند" موقعیت منحصر به فردی پیدا کرد.

این کشور در دوران جنگ سرد و در جهان تقسیم شده بین شوروی و آمریکا مجبور شد علیرغم دفاع در برابر تهاجم شوروی در جنگ جهانی دوم، امتیازات گسترده‌ای به این کشور بدهد. فنلاند علاوه بر پرداخت غرامت به شوروی حزب کمونیست فنلاند را قانونی اعلام کرد و ارتباطات با غرب را به حداقل کاهش داد.

این معاهده در سال ۱۹۴۸ با اتحاد جماهیر شوروی امضا شد و مبنای "فنلاندیزه" شدن قرار گرفت. طبق این پیمان، فنلاند حاکمیت خود را حفظ و در ازای آن در رقابت ابرقدرت‌ها بی‌طرف خواهد ماند. یعنی نه به "ناتو" می پیوندد و نه به "پیمان ورشو" و این در عمل، بهای استقلال فنلاند بود که اتحاد جماهیر شوروی تأثیر قابل توجهی بر سیاست این کشور داشته باشد. 

"اورهو ککونن"، رییس‌جمهور فنلاند در بیشتر دوران جنگ سرد، براساس دکترین "بی‌طرفی فعال" دوستی با اتحاد جماهیر را سنگ بنای ریاست‌جمهوری خود قرار داد و از انتصاب‌ها در پست‌های مهمی که برای شوروی قابل قبول نبود، امتناع کرد. رسانه‌های فنلاند به طور مرتب منتقدین شوروی را سانسور می‌کردند. یک ناشر، در ۱۹۷۴ تحت فشار دولت ترجمه فنلاندی «مجمع الجزایر گولاگ»، رمانی از "الکساندر سولژنیتسین"، مخالف برجسته شوروی را منتشر نکرد.

همچنین فنلاند برای راضی کردن شوروی، پس از امضای توافقنامه با جامعه اقتصادی اروپا در سال ۱۹۷۲، به عنوان ناظر در سال ۱۹۷۳ به یکی از بلوک‌های تحت رهبری شوروی پیوست. رهبران فنلاند به دقت از انتقاد عمومی نسبت به شوروی خودداری می‌کردند. حتی در جریان مداخلات نظامی شوروی در مجارستان در سال ۱۹۵۶، چکسلواکی در سال ۱۹۶۸ و افغانستان در سال ۱۹۷۹، مقامات فنلاند از هرگونه اظهارنظری پرهیز کردند.

با وجود این محدودیت‌ها، فنلاند یک دموکراسی لیبرال باقی ماند و با پایان جنگ سرد، یک سیاست خارجی مستقل را دنبال کرد. در سال ۱۹۹۴ به "مشارکت برای صلح" ناتو پیوست و در سال ۱۹۹۵ به عضویت اتحادیه اروپا درآمد. در حال حاضر هم موضع تهاجمی روسیه در اوکراین، رهبران فنلاند را به روابط نزدیک‌تر با غرب سوق داده است. در دسامبر ۲۰۲۱، این کشور تصمیم گرفت که اف-۳۵ را به عنوان هواپیمای جنگنده خود خریداری کند.

پایان دکترین سیناترا و بازگشت به دکترین برژنف

دکترین سیناترا نامی است که "گنادی گراسیموف"، سخنگوی وزارت خارجه شوروی، در سال ۱۹۸۹ به سیاست جدید شوروی در رفتار با کشورهای کمونیست اروپای شرقی داد. گراسیموف که به شوخ‌طبعی مشهور بود، در مصاحبه با برنامه تلویزیونی آمریکا به نام "صبح به خیر آمریکا" و در توضیح سخنرانی دو روز پیشتر "ادوارد شواردنادزه" وزیر خارجه شوروی گفت: «اکنون دکترین ما دکترین فرانک سیناترا است.

او آهنگی دارد که می‌گوید "من کار را به شیوه خودم کردم". بنابراین هر کشوری به شیوه خودش تصمیم می‌گیرد که از چه راهی برود.»

این دکترین جایگزین "دکترین برژنف" شد که معتقد به حق حاکمیت محدود کشورهای اروپایی اقمار شوروی بود. این دکترین صراحتا بیان می‌کرد، در صورت به خطر افتادن سوسیالیسم در هر یک از این کشورها، "اتحاد شوروی به صورت نظامی مداخله خواهد کرد".

بر این مبنا کشورها نه تنها در انتخاب متحدان و رویکرد سیاست خارجی خود آزاد نبودند، بلکه اصولا در انتخاب سیستم سیاسی و سیاست‌های اقتصادی، سیاسی و فرهنگی داخلی هم اختیاری نداشتند. اما با روی کار آمدن "گورباچف" این دکترین به فراموشی سپرده شد و روسیه پس از فروپاشی شوروی، اساسا در جایگاه طراحی دکترین نبود.

ناتو از ضعف روسیه و از این فرصت تاریخی برای گسترش خود به سمت شرق و قلب سرزمین های داخلی شوروی سابق استفاده کرد و روسیه هم با نگرانی و ناخرسندی تنها نظاره گر بود. اما با روی کار آمدن پوتین و تلاش برای بالا بردن روحیه ملی‌گرایی در روسیه، این کشور رویکردی تهاجمی در سیاست خارجی خود (خصوصا در برابر کشورهای همپیمان سابق) در پیش گرفت.

کسانی مثل "آلکساندر دوگین" که کتاب "مبانی ژیوپولیتیک: ژیوپولیتیک آینده روسیه" را به رشته تحریر درآوردند. کتابی که کتاب اعلام می‌کند "نبرد برای حاکمیت جهانی روس‌ها" تمام نشده و روسیه "خاستگاه یک انقلاب جدید ضد بورژوایی و ضد آمریکایی" خواهد بود. امپراتوری اوراسیایی بر پایه "اصل بنیادی دشمن مشترک" شکل خواهد گرفت. یعنی "مقابله با آتلانتیسیسم، سلطه استراتژیک آمریکا و جلوگیری از حاکمیت ارزش‌های لیبرال" که نویسندگان کتاب معتقدند باید از طریق یک برنامه پیچیده "براندازی، بی‌ثبات‌سازی و دروغ‌پردازی"، عملی شود.

نویسنده این کتاب معتقد است: «اوکراین باید ضمیمه روسیه شود، زیرا "اوکراین به مثابه یک دولت، هیچ معنای ژیوپولیتیکی ندارد." نه فرهنگ داخلی خاص یا اهمیت جهانی والایی دارد، نه اتحاد جغرافیایی یا اتحاد قومی. جاه‌طلبی‌های ارضی آن نشان‌دهنده یک خطر دایمی برای همه اوراسیاست و بدون حل مشکل اوکراین به طور کلی، صحبت در مورد سیاست‌های قاره‌ای بی‌معناست.

"نباید به اوکراین اجازه داد مستقل باقی بماند"، مگر اینکه آن را به عنوان کشور حایل بپذیریم که آن هم چندان قابل قبول نیست.» شاید این بخش از متن در مورد اوکراین به خوبی بتواند سیاست روسیه در برابر این کشور را روشن کند.

اوکراین در راه فنلاند؟

برای اوکراینی‌هایی که نگران سرنوشت خود هستند، "فنلاندیزاسیون" جذاب به نظر نمی‌رسد. هدف اصلی پوتین این است که اوکراین، مانند فنلاند زمان شوروی، هرگز به ناتو نپیوندد. خواسته‌های دیگر او حاکمیت اوکراین را محدود می‌کند. اجرای پروتکل‌های مینسک، که خواستار جداسری در شرق اوکراین بود، می‌تواند دست مسکو را در سیاست اوکراین وارد کند.

اگرچه اوکراین حمایت دیپلماتیک و مادی قابل توجهی از غرب دریافت می‌کند، از طرف دیگر موقعیت این کشور ضعیف‌تر از فنلاند در آغاز جنگ سرد است. اقتصاد و سیاست آن ناکارآمد است و نیروهای روس، پیش از این بخشی از خاک اوکراین در کریمه و دونباس را اشغال کرده‌اند. "فنلاندیزاسیون" ممکن است به اوکراین اجازه دهد تا از حمله روسیه جلوگیری کند، اما به دلایلی که ذکر شد، هرگز شکوفایی فنلاند را در پی نخواهد داشت.