به گزارش اقتصادآنلاین به نقل از تعادل ، این جامعهشناس گفت: با این ایده مخالفم که «نئولیبرالیسم یک جعبه سیاهی است که هر شری در این کشور و خارج کشور، از پاسارگاد تا امریکا، اتفاق میافتد باید به عملکرد این غول شیطانی نسبت دهیم». او میپرسد: «چنین نگاهی نسبت به بازار چه تفاوتی دارد با نگاهی که بهطور سنتی نسبت به شیطان داریم که هر شری را به شیطان نسبت دهیم.» قانعیراد از زاویهیی اعتدالی معتقد است که نهاد بازار، جامعه و دولت باید با یکدیگر در تعامل باشند لذا غلبه هریک بر دیگری به ضرر جامعه خواهد انجامید.
به گفته او «ما در کشورمان به امثال مسعود نیلی نیاز داریم اما به یک شرط، به شرطی که این آقای مسعود نیلی دیالوگی با جامعهشناسها و دیالوگی با محققان علوم سیاسی هم داشته باشد و نه اینکه در نهاد خودش اگر دو، سه جامعهشناس هم وجود دارند آنها را بازنشست کند.»
پیش از این سخنان قانعیراد، یوسف اباذری استاد جامعهشناسی دانشگاه تهران گفته بود: «اخیرا عدهیی از جوانان بر سر قبر کوروش رفتند و شعارهایی دادند.» که مرا به خاطر «شعارهایی ضد عرب و ابراز نفرتشان به اعراب» وحشتزده کرد. اباذری این امر را نشانهیی از مشروعیتیابی فاشیسم عنوان کرده بود.
این منتقد دانشگاهی همچنین در خصوص انتخابات اخیر امریکا و پیروزی دونالد ترامپ معتقد بود که این پیروزی به دلیل شرایطی بوده که نئولیبرالیسم بعد از 4دهه به وجود آورده است. اباذری در سخنرانی خود به مقالهیی از کریس هجر اشاره کرده بود که در آن از پیشبینی 6سال پیش چامسکی زبانشناس امریکایی از ظهور فردی به تمثال ترامپ نوشته است. به گفته اباذری: «چامسکی مثل بقیه روشنفکران مسوول امریکا، ظهور ترامپ را پیشبینی کرده بود و علت آن را فرمانروایی نئولیبرالها از زمان ریگان به بعد میدانست.
نئولیبرالهایی که چه در قالب جمهوریخواه چه در قالب دموکرات با توسل به سیاستهای داخلی یکسان و سیاستهای خارجی تهاجمآمیز بر امریکا حکومت کردند. ناقدان، این نئولیبرالها را اعم از آنکه از حزب جمهوریخواه باشند یا دموکرات به سبب همانندی سیاستهایشان «مرکز افراطی» Extreme center» یا به عبارت بهتر اعتدال افراطی نام گذاشتهاند.»یوسف اباذری توضیح میدهد که چگونه اعتدال بازاری به افراطیترین شکل سلطه میانجامد و با چه سازوکاری میتواند به ظهور افرادی مانند ترامپ بینجامد.
«نئولیبرالیسم به سلطه یکدرصد از مردم به ۹۹درصد از مردم در همه جای جهان انجامیده است. این اعتدال به این سبب افراطی است که بیش از هر رژیم سیاسی از مردم خلع ید کرده است. مردم دیگر درباره سرنوشت خود نمیتوانند تصمیم بگیرند. رابطه دولت و مردم گسسته است. افراطیتر از این سراغ دارید؟ همینجاست که مردم بنا به دلایلی که چامسکی گفت به فاشیستی مثل ترامپ رای میدهند. نئولیبرالیسم یا گونهیی قدیمی آن همواره جاده صافکن فاشیسم بوده است چه در وایمار آفر، چه در امریکا چه در انگلستان که فاشیستهایش انتخابات خروج را بردند. هر چند ورود به اروپای بازار آزادی نیز چنگی به دل نمیزند.سیاست بیمعنا شده است.»
وی در ادامه این سوال را میپرسد که چرا جنبشهای فاشیستی بعد از چهار دهه فرمانروایی نئولیبرالها سربلند کرده و اکنون نئولیبرالیسم با فاشیسم گره خورده است؟ به گفته اباذری جواب را باید در جهانی شدن سرمایه جستوجو کرد. «جهانی شدن سرمایه نیازمند قوانینی است که در سطح جهانی رعایت شود. قانون تجارت آزاد که کلینتون دموکرات، سردمدار حقنه کردن آن بود و بوش محافظهکار آن را ادامه داد، یکی از همین قوانین و معاهدهها و پیمانهایی است که حاصل آن خلع ید دولت- ملتها از قدرتهای خود است. بدین سان راه گشوده میشود تا سرمایه X با ضمانت لازم در جای Y فعال باشد. یکی از دلائل ظهور ترامپ به فنا رفتن بنیان صنعتی خود امریکاست. کارگر امریکایی بیکار است چون کارگر در جای دیگر دستمزد کمتری میگیرد. دولت- ملت در عصر جهانی شدن ناگریز سست خواهد شد و نئولیبرالها زوال آن را نیز پیشبینی میکنند و جشن میگیرند.»
بعد از این سخنان اباذری، محمدامین قانعیراد در یک همایش از کسانی که به گفته او بازار و حتی نئولیبرالیسم را ذاتا محور شرارت محسوب میکنند، انتقاد کرد که در ادامه مشروح سخنان او و حسام سلامت دانشجوی دکترای اقتصاد سیاسی دانشگاه تهران در خصوص کالاییسازی دانش آمده است.
قانعیراد: تعامل 3نهاد
این نشست را برای اینکه فراتر از دانشگاه به موضوع نگاه میکند و مهمتر اینکه میخواهد نقد اجتماعی ارائه کند جالب میدانم، علاوه بر این باید خاطرنشان کنم که نقد جامعهشناسی باید نقد متمایزی نسبت به نقد دیگر علومی که از موضع صنفی، اقتصادی و غیره به موضوعات نگاه میکنند، باشد.
ممکن است که مطلق کالاییشدن را منفی بدانیم و آیا اینکه نفس این خوب است یا نه، نیاز به بحث دارد. کالاییشدن یک بخش از زندگی بشری را تشکیل میدهد. ما کالاییشدن دانش را در غرب هم داریم، در غرب بعد از یک دوره خوشبینانه نسبت به دانش، با دورههایی مواجه هستیم که پدیده صنعتی علم رخ میدهد و این دانش بهمثابه یک کالا درمیآید و علم و فناوری تبدیل به بخشی از ساختار تولید سرمایهداری پیشرفته میشود. اتفاقی هم که افتاد این بود که اجتماعات علمی به کارخانجات علمی تبدیل شدند.
در دوره اولیه انقلاب علمی، پدیدهیی اتفاق افتاد که دانشمندان در اجتماعات علمی بودند و بعدها تبدیل به کارگران علمی شدند. به تدریج شیوه خصوصی تولید دانش و اطلاعات یا شیوه صنعتی به مثابه کالا اتفاق افتاد.
شاید بخشی از کالاییشدن دانش اجتنابناپذیر باشد، شما در هر جامعهیی که زندگی کنید با این پدیده مواجه هستید، اما آنجایی که نباید دانش کالایی شود، دانشگاه است. من هرچند که از دانشگاه به عنوان یک نهاد اجتماعی دفاع میکنم، اما این به معنای یک نهاد توزیعکننده خدمت اجتماعی نیست. امکان این وجود دارد که با شرایطی روبهرو باشیم که دانشگاه رایگان باشد ولی همین دانشگاه رایگان در خدمت تولید دانش کالایی قرار گیرد.
یعنی این مهم نیست که دولت اینجا سرمایهگذاری کند یا بخش خصوصی سرمایهگذاری کند. دانشگاه علامه طباطبایی در آن دوره ۸ ساله معروف یک مکانی شده بود برای تولید دانش کالایی، ولی چهبسا مساله پول و هزینه مطرح نبود.
لذا من فکر میکنم در سرمایهداری دولت رفاه و همچنین در یک سوسیالیسم دیوانسالار نیز امکان این وجود دارد که دانش کالایی تولید شود. دانش کالایی یعنی دانشی که در خدمت منافع خصوصی قرار میگیرد. این منافع خصوصی هم ممکن است منافع دولت باشد، ممکن است منافع بازار باشد یا ممکن منافع جریانهای سیاسی و حزبی خاص باشد. دانش عمومی به نظر من یک دانش غیرکالایی هست. Public knowledge در برابر یک نوع Private knowledge.
ما اکنون در شرایطی هستیم که همانگونه باید کاری کنیم چیزی به نام «جامعه» ساخته شود، به همین ترتیب باید کمک کنیم به شکلگیری و ساخت «دولت» و به همین ترتیب باید «بازار» بسازیم و به بازار شکل بدهیم.
جامعه، دولت (توسعهگرا یا برنامهریز) و بازار در همه جوامع انسانی نیروهای تحول اجتماعی هستند. باید با این سه نهاد در تعامل بود تا یک مفهوم درستی از دولت، یک مفهوم درستی از بازار و یک مفهوم درستی از جامعه را بتوانیم ایجاد کنیم بدون اینکه درگیر بنیادگرایی بازار یا درگیر بنیادگرایی دولت یا حتی درگیر بنیادگرایی جامعه شویم. مفهوم بنیادگرایی بازار جایی رخ میدهد که بازار میخواهد منطق خودش را در همه عرصههای زندگی اجتماعی تقویت و تحکیم کند و همهچیز را به پول تقلیل دهد، حتی دانش را.
همچنین بنیادگرایی دولت جایی هست که دولت میخواهد منطق قدرت خودش را همه جا بسط دهد و همهچیز را به یک اعتباری دولتی کند. از آنطرف هم ما گرایشهای آنارشیستی به معنای ضددولتی و ضدبازاری داریم که به یک نوع بنیادگرایی جامعه، به یک نوع Socialization ناب معتقد هست.
گاهی بازار موجب بیعدالتی میشود، گاهی دولت موجب استبداد میشود، گاهی جامعه تنوع و تکثر را نفی میکند، اما نه به دلایل ذاتی بلکه به دلایل خاصی که باید جستوجو کرد. لذا من با این نگاه مخالفم که بازار و حتی نئولیبرالیسم را ذاتا محور شرارت محسوب کنیم و فکر کنیم که یک جعبه سیاهی است که ما هر شری که در این کشور و خارج کشور، از پاسارگاد تا امریکا اتفاق میافتد ما میتوانیم به عملکرد این غول شیطانی یا این کسی که از چراغ جادو بیرون میآید و همهچیز را از بین میبرد، نسبت دهیم.
چنین نگاهی نسبت به بازار چه تفاوتی با نگاهی که بهطور سنتی نسبت به شیطان داریم که هرچی شر هست به او نسبت میدهیم دارد؛ به شیطان توجه نمیکنیم که اگر شیطان هم بخواهد عمل کند در چه شرایطی روی چه کسانی و چگونه عمل میکند. این نهادهای سهگانه یعنی دولت، بازار و جامعه، هر سه منبع خطر هستند و هر سه هم منبع نجاتاند. استبداد، بیعدالتی و پوپولیسم از همین نهادها درمیآید؛ از طرف دیگر امنیت، آزادی، کارآیی و همبستگی از همین سه نهاد درمیآید. ما باید با این نهادها برخورد سیالتر و پویاتری کنیم.
اتفاقهای این روزهای دو کره را که بسیار جالب است باید با هم مقایسه کنیم، در کرهجنوبی جمعیت چندصدهزار نفری برای اتفاقاتی که در دولت افتاده است در خیابانها هستند، دولتی که تحت حاکمیت بازار اداره میشود، اما در کرهشمالی بازار وجود ندارد و در مقابل نفوذ آن سالهاست که مقاومت میکنند.
مفهوم سلبی نسبت به جامعه، دولت و بازار چیزهایی است که هنوز از آنها رها نشدهایم. نیرویی که از اجتماعی شدن دفاع میکند، نیرویی که سعی میکند همه را بازاری کند و نیرویی که فرآیند دولتیکردن پدیدهها را دنبال میکند؛ هرسه اینها میخواهند واقعیت را بسازند، خواه این واقعیت دانشگاه باشد یا غیره. چیزی که در ایران هویداست، تشدید فزاینده فرآیندهای دولتیشدن و بازاری شدن هست و کاهش فرآیندهای اجتماعیشدن. همهچیز بهطوری دارد دولتی میشود، از طرف دیگر همهچیز دارد بازاری میشود. کسانی که در مورد نهاد دانش صحبت میکنند میگویند نهاد دانش دو کارکرد دارد؛ تولید و کنترل اجتماعی. تولید را بازار میخواهد، کنترل اجتماعی را هم دولت میخواهد. بنابراین طبیعی است که دولت و بازار به نهاد دانشگاه دست میاندازند و سعی میکنند آن را تحت تسلط خودشان در بیاورند.از طرف دیگر هم ما به دنبال دانشگاهی هستیم که یک نهاد اجتماعی و در خدمت تولید دانش عمومی باشد.
ما در ایران هنوز در مرحله تاسیس دانشگاه هستیم. همانطور که به نظر من ما در مرحله تاسیس دولت و در مرحله تاسیس بازار هستیم. البته ما یک مفهوم روسی از بازار داریم، چیزی که در روسیه بعد از سالهای ۱۹۸۹ اتفاق افتاد، یعنی یک بازار فاسد قاچاقی زیردست سیاستمداران آمیخته به رانت و حامیپروری و بهرهکشی و... ولی ما باید بازار را تاسیس کنیم، با همان دیدی که نهادگرایان میگویند. باید زمینههای حقوقی، زمینههای سیاسی، چارچوبهای تشکیلاتیاش فراهم و ساخته شود. بازار هرچند یک نهاد اقتصادی است ولی باید بازار را تاسیس سیاسی کنیم.
در کشور ما بازار از نظر سیاسی وجود ندارد، از نظر اقتصادی هم وجود ندارد. حتی تاسیس فرهنگی بازار باید مدنظر باشد، بازار به عنوان یک نهاد فرهنگی در ایران وجود ندارد. ما در کشورمان به امثال مسعود نیلی نیاز داریم اما به یک شرط، به شرطی که این آقای مسعود نیلی یک دیالوگی با جامعهشناسها و یک دیالوگی با محققان علوم سیاسی هم داشته باشد و نه اینکه در نهاد خودش اگر دو، سه جامعهشناس هم وجود دارند آنها را بازنشست کند.
این نشان میدهد که یک نوع تمایلات بنیادگرایی بازار در ذهنشان هست هرچند در عمل چنین شرایطی را نداشته باشند. سخنانی که پیوندی بین نئولیبرالیسم و محافظهکاری در ایران قائل است به تعبیر من به این معناست که نیروهای بازاریشدن با نیروهای دولتیشدن با یکدیگر پیوند دارند. ولی وقتی به مصادیق آن اندیشیدم، دیدم مثلا آقای کرباسچی بیشتر با آقای جنتی بوده است یا بیشتر با آقای خاتمی؟
اگر بپذیرید که خاتمی به یک حدی از ساخت جامعه مدنی باور داشت و بحث گفتوگو در آن دوره حرکتی بود برای تقویت جامعه (مساله توسعه سیاسی در زمان خاتمی به این معنا بود که دولت مقداری ضعیف شود ولی نه اینکه بازار قوی شود بلکه جامعه قوی شود، بیشتر بحث جامعه مدنی مطرح بود). آن موقع هنوز اصلاحطلبها چپتر بودند، الان تاحدودی راستتر شدند مثلا آقای کرباسچی یا مسعود نیلی بیشتر طرف آقای احمد خاتمی بودند یا طرف محمد خاتمی؟ این نشان میدهد نیروی بازاریشدن در ایران در یک برهههایی با نیروی اجتماعیشدن در ایران ائتلاف داشته است. البته جاهایی هم با نیروی دولتیشدن ائتلاف داشته که آن هم از طرف بازاریان سنتی مانند جریان موتلفه اسلامی بوده است.
بحث توسعه در زمان اصلاحات به این معنا بود که از قدرت دولت کاسته شود، اما نه اینکه به قدرت بازار افزوده شود، بلکه جامعه قوی شود، چون جامعه مدنی مطرح بود. نیروی دولتیشدن در ایران تا حدی با نیروی بازاریشدن ائتلاف داشته است. دانشگاه به نظر من زنده بودنش به فعالیتهای دانشجویی و غیره است و بدون آن نمیشود اسم آن را دانشگاه گذاشت، اما باید با مفاهیم هم به صورت دقیق برخورد کرد.
من قبول دارم در جامعه ما یک نیروی بازاری به دنبال تقویت رابطه دانشگاه و بازار است و نیرویی میخواهد دانشگاه را به سوی بازار یا دولت بکشاند، از آن طرف ما دانشگاهی میخواهیم که در خدمت جامعه قرار بگیرد. دانشگاه ذات هستیشناختی ندارد ولی ما میتوانیم در دانشگاه ایده فلسفی داشته باشیم. مفهوم افلاطون از دانشگاه اقتدارگرایانه بود که ما هم با آن موافق نیستیم، اما در یک چیز مشترک هستیم؛ که دانشگاه باید در خدمت اخلاق و حقیقت قرار گیرد و جامعه ما به این نیاز دارد. دانشگاه، دانشجو و استادان باید در برابر بازار، دولت و جامعه منتقد باشند.
حسام سلامت: سیری آماری بر روند کالاییسازی دانشگاههای ایران
ماجرای پردیسهای دانشگاهی خودگردان از سال ۹۱ شروع شد و توجیهاش هم به ظاهر از منظر عدالت آموزشی بود که کسانی که از ورود به دانشگاه به واسطه نظام کنکور محروم شدهاند فرصت تحصیل کردن از آنها گرفته نشود، اما نکته بامزه ماجرا این است که توجیه این پردیسهای خودگردان که به اتکای یکجور برچسب عدالت آموزشی بود، فقط میتوانست کسانی را شامل شود که دستشان به جیبشان میرسید و مثلا میتوانستند برای مقاطع کارشناسی ارشد بین ۱۵ تا ۲۰میلیون و برای مقاطع دکتری از ۵۰میلیون به بالا هزینه کنند.
نکته بامزهتر داستان این است که بخش وسیعی از این پردیسها در مناطق آزاد تجاری تاسیس شدند، از کیش و قشم و چابهار و ارس و دیگر مناطق. یعنی در نطفه، این پردیسها با یک نوع منطق اقتصادی پول درآوردن دانشگاههای مادر تاسیس شدند.
در مورد دانشگاههای آزاد اسلامی نیز که سال ۶۱ به نام دانشگاههای غیردولتی تاسیس شدند طنز ماجرا آنجاست که دانشگاههایی قرار بود غیردولتی باشند در همان هیات موسس نخستیناش دولتیترین هیات موسس و هیاتمدیره را داشت و هنوز هم دارد.
«در دو سال گذشته دانشگاه آزاد ۱۲هزار دانشجوی دکتری جذب کرد.» چرا این اتفاق افتاد؟ کاملا دلیل جامعهشناختی دارد. در واقع پیک جمعیتی هرم جمعیتشناختی ایران در حال عبور از دوران جوانی است و دانشجویان لیسانس کمتر و کمتر میشوند و دانشگاه آزاد در مقام دانشگاهی که دخل و خرجش از پول دانشجویان است با کسری بودجه مواجه شده و تمرکز خود را به سمت گسترش جذب دانشجویان در مقاطع تکمیلی برده است، لذا میبینیم یک عدد عجیب و غریبی جذب دانشجو در مقطع دکتری اتفاق افتاده است.
میتوان تخیل کرد این داستان چه ضربهیی بر بدنه نحیف نظام آموزشی ایران خواهد زد؛ ناگهان ورود یک تعداد عجیب و غریبی دانشجوی دکتری که نه برایشان استاد آماده هست و نه تمهیدات مشخصی چیده شده و فقط دانشگاه تبدیل شده است به یک کارخانه مدرکسازی که یک عدهیی را جذب کند بدون آنکه فضایی و شرایطی و مقدماتی برای پاسخگویی به آنها وجود داشته باشد.
تا سال ۹۲ تعداد ۲۹۶ مرکز آموزش غیرانتفاعی وجود داشته است. یعنی چیزی در حدود ۲ و نیم برابر خود دانشگاههای دولتی، موسسات آموزش غیرانتفاعی داریم که در اساسنامه آنها نوشته شده بودجه غیردولتی دارند و به صورت هیات امنایی اداره میشود، اما در واقع اینها همان دانشگاههای شبهخصوصیاند که امتیازهایشان را معمولا چهرههای سیاسی و نیمهسیاسی نزدیک به نظام سیاسی کسب میکنند.
یکی دیگر از مظاهر کالاییسازی دانشگاهها در برنامه پنجم توسعه دیده شد که دانشگاهها را در این برنامه از ساخت خوابگاهها منع کردند. برنامه پنجم خوابگاهها را به بخش خصوصی واگذار کرد که پیامدهای بسیاری داشت، حتی پیامدهای سیاسی. مثلا همین کاری که دانشگاه تهران با خوابگاههایش کرد و دانشجوها را در خوابگاههای خصوصی که در سطح شهر هست پخش کرد و همین امر تجربه کوی دانشگاه را تا چه اندازه ویران کرد؛ آن سنت اعتراضی که همواره در کوی وجود داشت.
البته در سالهای اخیر باز به خاطر فشار عینیت ماجرا باز هم تجربه کوی زنده شد و کوی در این یکی، دو سال بعضا معترضانه عمل کرد. فقط در سال جاری بود که بعد از شکست تجربه منع دانشگاهها از تاسیس خوابگاهها و پیامدهایی که داشت و عدم کارآیی لازم، دانشگاهها با مشارکت بخش خصوصی اکنون دستاندرکار ساخت ۳۰۰ خوابگاه جدید در سطح کشور شدهاند. تجاریسازی مسالهاش بر سر محصول علم است. یعنی محصول علم باید تبدیل به کالا شود. کالاییسازی مشخصا همینجاست که به تعبیر مارکس محصول علم هم باید واجد ارزش مصرفی باشد هم مبادلهای.
بدین معنا که هم نیاز، ضرورت یا مسالهیی را پاسخ دهد و هم واجد ارزش مبادله باشد، یعنی بتواند به پول تبدیل شود و جریان پیدا کند، به تعبیر سادهتر علم را باید بتوان به کارفرما فروخت، این کارفرما یا دولت است یا بازار. این روند تجاریسازی پیوند زدن محصول علم به مثابه کالا به نهادهای تقاضاکننده است.
این روند کمتر و بیشتر در تمام این سالها وجود داشته است و اصلیترین تقاضاکننده چه در علوم تجربی چه در علوم انسانی در دولت و نهادهای دولتی بودهاند اما این ماجرا در این سالها قرار است تبدیل به یک استراتژی شود. فرآیند دیگر موقتیسازی اساتید دانشگاههاست.
سال ۱۳۹۲ از مجموع ۱۸۴ هزار و ۸۵۴ کادر آموزشی اعم از استاد و دانشیار و استادیار و مربی، ۱۳۰هزار و ۶۶۱ آموزشکار دانشگاهی غیر هیات علمی بودهاند؛ یعنی چیزی بالغ بر ۷۰درصد. این ۷۰درصد بازنشستگان و اساتید میهمان یا حقالتدریسیها هستند. یعنی روند موقتیسازی فقط ناظر بر نیروی کار کارگران نیست بلکه ما در آموزگاران دانشگاهی هم با این ماجرا سر و کار داریم و به پیامدهای این نیز باید مستقل فکر کرد.