۰ نفر

پرویز صداقت از اقتصاد سیاسی خاورمیانه می‌گوید

خلق گفتمان امید برای حل بحران خاورمیانه

۷ آذر ۱۳۹۵، ۶:۵۰
کد خبر: 160839
خلق گفتمان امید برای حل بحران خاورمیانه

خاورمیانه به‌عنوان یکی از نخستین خاستگاه‌های تمدن بشری همواره از اهمیت ویژه‌یی برخوردار بوده است. اهمیت این منطقه که بیشتر به‌عنوان مرکز دنیای قدیم شناخته می‌شود، تنها به سبب برخورداری از منابع قابل توجه نفت در کشورهای این حوزه نیست، بلکه موقعیت ژئوپلیتیک منحصر به فرد خاورمیانه چند ویژگی متمایز را ایجاد کرده است.

این منطقه همچنین جزو حساس‌ترین مناطق جهان به شمار می‌رود به‌گونه‌یی که اندکی آشفتگی در یکی از کشورهای منطقه خاورمیانه می‌تواند آشفتگی گسترده‌یی را در سراسر منطقه رقم بزند؛ موضوعی که بارها در پی آشوب‌های منطقه‌یی در طول تاریخ خاورمیانه مشاهده شده است. به همین سبب است که برقراری امنیت در منطقه خاورمیانه سالیان سال است که به یک دغدغه در میان صاحبان قدرت تبدیل شده به‌گونه‌یی که حتی به ابزار جنگ برای تحمیل امنیت به این منطقه متوسل شده‌اند تا بتوانند بدین واسطه از منابع عظیم انرژی نهفته در خاورمیانه نفع ببرند.

به نوشته تعادل ،  با این حال، نزاع میان ابرقدرت‌ها و دارندگان انرژی در منطقه خاورمیانه همچنان موضوعی مستمر در طول تاریخ معاصر این منطقه است. در همین حال، ساختار اقتصادی نامناسب در منطقه خاورمیانه درصد بالای بیکاران، توزیع نامتوازن قدرت و نابرابری اقتصادی و اجتماعی را در این منطقه رقم زده که آشوب‌های داخلی را در این منطقه به همراه داشته است. موضوعی که در پی بهار عربی نیز شاهد آن بودیم، گستردگی آشفتگی در سطح چند کشور بود. اما نکته مهمی که سبب شده تا جنبش‌هایی همچون بهار عربی در منطقه خاورمیانه سرانجام خوشی نداشته باشد، استمرار توحش میان دو قوم افراطی و همواره در حال جدال اسلام‌گرایان افراطی و نظامیان است؛ عاملی که پرویز صداقت، پژوهشگر مسائل اقتصادی آن را ریشه اصلی استمرار بحران در خاورمیانه می‌داند. اما صداقت هم معترف است که ایران هم جزیی از منطقه خاورمیانه است که می‌تواند از این آشوب‌ها متاثر شود. نسخه وی برای غلبه بر بحران خاورمیانه، ایجاد گفتمان موثر است؛ گفتمانی که در درجه نخست به «خیزش امید» نیاز دارد. گزارشی از تحلیل پرویز صداقت، پژوهشگر مسائل اقتصادی درخصوص خاورمیانه از ابتدا تاکنون و همچنین راه‌حل‌های وی برای خروج خاورمیانه از بحران را در ادامه می‌خوانید.

 مختصات سیاسی اقتصادی خاورمیانه

وقتی اقتصاد سیاسی خاورمیانه را مطرح می‌کنیم، از مناسبات طبقاتی در خاورمیانه، مناسبات قدرت در خاورمیانه و انواع مناسبات سلطه در خاورمیانه سخن به میان می‌آید. خاورمیانه منطقه‌یی است که در جنوب غربی آسیا و شمال آفریقا قرار دارد. از دهه 1980 میلادی به بعد و در تفکرهای پست مدرن، روی یگانگی و متفاوت بودن موردهای مطالعه تاکید می‌شود. اما آنچه تشابه وجوه مختلف مشاهده را می‌سازد و به ما کمک می‌کند تصویری کامل‌تر از مساله به دست بیاوریم، مورد توجه قرار نمی‌گیرد.

با شناخت وجوه تشابه کشورهای متفاوتی که در منطقه خاورمیانه قرار دارند، می‌توان تصویری از دلایل بحران کنونی خاورمیانه به دست آورد. راه‌حل‌های خروج از بحران و همچنین چشم‌انداز خاورمیانه امروزی در صورت استمرار روندهای موجود هم حاصل خواهد شد. برای شناخت دقیق‌تر خاورمیانه باید فراز و فرود تاریخی خاورمیانه را مورد بررسی قرار داد.

در دهه‌های اخیر در ایران مجموعه مطالعاتی در مورد ایران، خاورمیانه یا کشورهای شرقی ارائه شده است. اصطلاحاتی مانند استبداد ایرانی، شیوه تولید آسیایی، استبداد آبی و... هم در این میان مطرح می‌شود که ما وارد این بحث نمی‌شویم اما این پروژه‌های تحقیقی و پارادایم‌هایی که برای تحلیل مشرق زمین و ایران ایجاد شده، بیش از آنکه واقعیت تاریخی این جوامع را نشان دهد، پروژه سیاسی واضعان این تئوری‌ها را نشان می‌دهد. فراز و فرودی که تئوری تولید آسیایی از ابتدای قرن 20 داشت، مقاطعی این نظریه فراموش و مقاطعی بار دیگر احیا می‌شد، بیش از آنکه ناشی از قابلیت‌های این نظریه باشد، ناشی از تحولات سیاسی پیرامونی و پروژه‌های سیاسی است که طرفداران نظریه یا واضعان آن مطرح کرده‌اند.

از سال 1945 که جنگ جهانی دوم تمام شد تا امروز، سه دوره متمایز را می‌توان تعریف کرد. دوره نخست از سال 1945 تا 1980 میلادی که تحت عنوان دوره ناسیونالیسم بحث می‌شود. دوره دوم از سال 1980 میلادی تا بهار عربی که تحت عنوان دوره آزادسازی اقتصادی مورد بحث قرار می‌گیرد و دوره اخیر از بهار عربی تا به امروز که با اصطلاح جالبی که «وان هریس» ابداع کرده، به عنوان «عصر هیولاها» شناخته می‌شود.

در دوره 1945 تا 1980 میلادی، اهمیت خاورمیانه از لحاظ تاریخی برای کشورهای استعماری غربی در جایگاه آن به عنوان شاهراه ارتباطی با بازارهای شرق و خاور دور بوده است. بعد از تشکیل اتحاد جماهیر شوروی، اهمیت مضاعفی به عنوان همسایه جنوبی اتحاد شوروی پیدا کرد. اما از بعد از جنگ جهانی دوم اهمیت دیگری بر خاورمیانه افزوده شده که ناشی از استفاده از نفت به عنوان منبع انرژی است. نفت مهم‌ترین کالای سرمایه‌گذاری از قرن بیستم تا امروز بوده است.

وجود بخش اعظم ذخایر نفت در خاورمیانه، اهمیت زیادی برای این منطقه ایجاد کرده است. برای همین است که خاورمیانه همواره مورد توجه نظام امپریالیستی جهانی بوده و مورد تاخت و تاز قرار گرفته است. بعد از جنگ جهانی دوم، امریکا در اقتصاد جهانی حاکم شد و نظم نوینی در جامعه جهانی ایجاد شد؛ نظمی که در آن اردوگاه سوسیالیستی و اقتصادهای سرمایه‌گذاری وضعیت متمایزی داشتند. امریکا، اروپای غربی و ژاپن از پیشتازان سرمایه‌گذاری بودند. بعد از جنگ جهانی دوم امریکا قدرت هژمونیک خود را بر دنیا چیره کرد. منطقه خاورمیانه به سبب دارا بودن بیشترین منابع نفتی مورد توجه امریکا قرار گرفت. در آن زمان الگوی حاکم در اغلب کشورهای خاورمیانه، الگوی سرمایه‌گذاری دولتی بود. در اغلب کشورهای خاورمیانه شاهد تشکیل دولت‌های بناپارتی سرکوبگر بودیم که الگوهای سرمایه‌داری دولتی را دنبال می‌کردند.

نوع نظام اقتصادی که در خاورمیانه حاکم بود، بار مالی شدیدی بر دولت‌ها تحمیل می‌کرد. حجم یارانه‌هایی که به خانوارها تعلق می‌گرفت، بسیار بالا بود. بار مالی هزینه‌های نظامی بسیار سنگین بود، چون خاورمیانه از مبدا همواره محل منازعات نظامی بود.

در همین حال، اتفاقاتی که از سال 1970 میلادی به بعد اتفاق افتاد، با توجه به بدخیم شدن رابطه مبادله برخی کشورهای خاورمیانه با جهان سرمایه‌داری پیشرفته، بار مالی تحمیل شده بر این دولت‌ها به مراتب افزایش پیدا کرد، بنابراین پس از دهه 1970 میلادی شاهد تغییر پارادایم در کشورهای خاورمیانه بودیم. الگوهای جایگزینی واردات به‌تدریج کنار گذاشته شد و به‌تدریج به سمت توسعه صادرات حرکت کرد تا بار مالی کمتری برای دولت‌ها تحمیل شود. یارانه برخی کالاهای اساسی در همان زمان برداشته شد که نخستین شورش‌های نان و شورش‌های معیشتی در همان زمان در مصر رخ داد که به همان دلیل عقب‌نشینی کردند.

همزمان شاهد عقب‌نشینی دولت‌های خاورمیانه در برابر رژیم صهیونیستی بودیم. به‌عبارت دیگر مجموعه فشار مالی که بر کشورها وارد شد، در همین حال اضمحلال ناسیونالیسم اولیه و تبدیل به دولت‌های سرکوبگر و شکل‌گیری طبقه جدید بروکرات نظامی، زمینه‌ساز تغییر استراتژی‌های توسعه این کشورها هم شد. پس از سال 1980 میلادی، آزادسازی اقتصادی و باز کردن بازارهای خاورمیانه به روی جهان خارج رخ داد. در سال 1970 میلادی شاهد شوک نفتی بودیم. حجم انبوه میلیاردها دلار نفتی که در منطقه خاورمیانه منتقل شد، پیامدهای بسیاری برای اقتصاد جهان سرمایه‌گذاری و همچنین منطقه خاورمیانه داشت. بخشی از درآمد حاصل از صادرات نفت در سرمایه‌گذاری، بانک‌های سرمایه‌گذاری توسط عرب‌ها پس‌انداز شد. از این وجوه برای دادن وام به کشورهای امریکای‌لاتین استفاده شد.

در مرحله بعد با افزایش جهانی نرخ بهره بانکی، در کشورهای امریکای‌لاتین بحران بدهی‌های بانکی رخ داد. اما اتفاقی که در خاورمیانه رخ داد این بود که اگر کانون خاورمیانه در سال‌های 1945 تا 1980 میلادی در کشورهای مصر، عراق و سوریه بود، به کانون اصلی مالی خاورمیانه یعنی کشورهای ارتجاعی حاشیه جنوب خلیج‌فارس منتقل شد. شورای عالی خلیج‌فارس به قلب مالی خاورمیانه تبدیل شد و بسیاری از کشورهای خاورمیانه از طریق وجوهی که شیوخ عرب در منطقه توزیع می‌کردند، دیگر کشورهای خاورمیانه را به زیر سلطه خود درآوردند؛ همچون رابطه‌یی که عربستان با مصر دارد. درآمدهای نفتی که در خاورمیانه ذخیره شده بود یک گردش مالی در خاورمیانه ایجاد کرد.

همین امر میزان اتکای کشورهای دسته دو و دسته سه را به شیخ‌نشین‌های جنوبی افزایش داد. از سال 1980 میلادی یک اتفاق مهم در منطقه خاورمیانه رخ داد که در کنار وجود رژیم صهیونیستی، منطقه را بحرانی کرد. انتقال کانون تنش‌های نظامی از خاور دور به خاورمیانه منتقل شد و از آن زمان تاکنون، خاورمیانه یک روز هم در آرامش نبوده است. جنگ ایران و عراق، جنگ‌های داخلی افغانستان، جنگ‌های داخلی لبنان و تجاوز نظامیان رژیم صهیونیستی از نمونه‌های تنش در منطقه خاورمیانه است.

حال باید دید در همین بازه زمانی در اقتصاد خاورمیانه چه رخ داد. از سال 1980 میلادی خصوصی‌سازی‌ها در خاورمیانه آغاز و آزادسازی اقتصادی گسترده‌تر شد اما این آزادسازی اقتصادی تبعات اجتماعی به همراه داشت و ترکیب حاکمان و محکومان را در این منطقه تغییر داد.

بدین‌ترتیب که توزیع درآمد در خاورمیانه بدتر شد و شاهد شکل‌گیری طبقات جدید در خاورمیانه بودیم. بورژوازی ملی بسیار کمرنگ شد و تقویت بورژوازی لمپن که در آن نقش دلال‌ها و واسطه‌ها در سرمایه‌گذاری پررنگ‌تر شد. البته این اتفاق تنها در سرمایه‌گذاری رخ نداد بلکه در همه طبقات اجتماعی «لمپنیزم» در مفهوم مادون طبقه قرار گرفتن، گسترده شد. طیف جدیدی هم با عنوان «لمپن تکنوکرات» ایجاد شد که این طیف در حقیقت تحصیل‌کرده‌هایی بودند که وارد بازار کار نشدند اما از طریق مشاغل پاره‌وقت گذران عمر کردند. در این زمان دو جریان اصلی در خاورمیانه ایجاد شد که عبارت بودند از اسلام سیاسی و نظامیان. خاورمیانه محل رقابت نظامیان و اسلام‌گرایان سیاسی شد. جریانی که توسط عربستان سعودی و کشورهای حاشیه خلیج فارس تامین مالی شد و این گروه به رقابت با نظامیانی پرداختند که در دهه 1970 میلادی قدرت را در دست گرفته بودند. در اواخر 1980 میلادی گویا لیبرال دموکراسی برای همیشه پیروز شده بود و اینگونه تصور می‌شد که لیبرال دموکراسی به همراه اقتصاد بازار پاسخ همه دردهای بشریت است. این در حالی است که اگر در تمام دنیا اقتصاد بازار، لیبرال دموکراسی را به همراه داشت، دستاورد اقتصاد بازار در زمینه همان نظام‌های سنتی و مستبد دنبال می‌شد.

در ادامه چنین وضعیتی در سال 2011 میلادی، بهار عربی در خاورمیانه آغاز شد. در آستانه بهار عربی، درصد بیکاران در دنیا 8 درصد، در آفریقای جنوب صحرا 17 درصد، در شوروی 7 درصد، در آسیا 5 درصد و در خاورمیانه و شمال آفریقا 22 درصد بود که بیشترین بیکاری به این منطقه اختصاص داشت. همچنین درصد اشتغال ناقص در همین زمان در دنیا 17 درصد، در آفریقای جنوب صحرا 32 درصد، در شوروی 14 درصد، در آسیا 13 درصد و در خاورمیانه و شمال آفریقا 32 درصد بود که بیشترین رقم باز هم مختص خاورمیانه است. در دهه 1980 میلادی تحولات مهم دموگرافیکی در خاورمیانه رخ داد که ناشی از رونق زاد و ولد بود. در همین حال، مدرنیزاسیون خانواده هسته‌یی را جایگزین ساختار خویشاوندی کرد. میزان ورودی به بازار کار افزایش پیدا کرد. نظام‌های سنتی تامین اجتماعی به تدریج از بین رفت و نظام‌های جدید به موازات آن ایجاد نشد یا اگر هم ایجاد شد تکافوی نیاز موجود را نمی‌کرد. طبیعی است که در چنین شرایطی موج سلسله وار انقلاب رخ دهد. نابرابری درآمدی در خاورمیانه بدترین وضعیت را در جهان دارد. سهم درصد بالای جمعیت در خاورمیانه 55 درصد، در امریکا 48 درصد، در اروپای غربی 36 درصد و در آفریقای جنوبی که به بدترین توزیع درآمد شهرت دارد 54 درصد است. همچنین یک درصد بالایی جمعیت در خاورمیانه بیش از 25 درصد درآمد را دارند. بنابراین توزیع درآمد به‌شدت نامتقارن است. بنابراین انبوده بیکاران و بی‌ثبات کاران انقلاب و شورش را رقم می‌زنند.

 خاستگاه بحران‌های خاورمیانه

حال این سوال مطرح می‌شود که چرا بهار عربی شکست خورد؟ پاسخ ساده است. یک نسل کامل چپ خاورمیانه از بین رفت. نیروهای ملی مترقی از خاورمیانه حذف شدند و چیزی که باقی ماند دو توحش در رقابت با هم بودند که هیچ کدام نه آنچنان ضعیف بودند که توسط دیگری حذف شوند و نه چنان قوی بودند که بتوانند طرف دیگری را حذف کنند.

اتفاقات دیگری هم به موازات برنامه‌های توسعه در خاورمیانه از سال 1950 میلادی رخ داد و تغییرات اقلیمی وخیم‌ترین وضعیت محیط زیست دنیا را در خاورمیانه رقم زد. تا سال 2040 میلادی اغلب کشورهای خاورمیانه درگیر بحران‌های زیست‌محیطی خواهند شد؛ چراکه برنامه‌های توسعه‌یی بدون توجه به محیط زیست در خاورمیانه دنبال شده است. برخی تصور می‌کنند برای سامان‌دهی به وضعیت بحرانی خاورمیانه تنها برقراری الگوی خودگردانی دموکراتیک راهگشا خواهد بود، اما در کنار این الگوهای دموکراتیک به نظام‌های متمرکز اقتصادی هم نیاز است. در حقیقت باید الگوی دولت مرکزی برای حذف موانع توسعه موزون در خاورمیانه شکل گیرد تا بحران موجود را متوقف کند و وضعیت خاورمیانه را اندکی سامان بخشد.

پیکره خاورمیانه به‌تمامی دستخوش بحران‌ است. زیست بحرانی انسان و طبیعت در این منطقه اساسا اندیشیدن به فردای آن را تلخ و دشوار کرده است. چه چشم‌اندازی در انتظار خاورمیانه است؟ چه طرحی باید برای فردا پی‌ریخت؟ گفتار حاضر، طرح موضوعی کلی در چارچوب بحث عام «نقد اقتصاد سیاسی» خاورمیانه است. از این رو، قبل از هر چیز دعوتی است به گفت‌وگو درباره بحران‌هایی که امروز منطقه ما را درمی‌نوردد و البته تلاشی است در انتظار بازخوردهای انتقادی صاحبنظران.

طبیعی است که به‌منظور شناخت امروز خاورمیانه باید ببینیم این منطقه چه فرازوفرودهایی را در طول زمان از سر گذرانده تا شکل امروز خود را پیدا کند. بدون تردید، شناخت خاورمیانه امروز نیازمند شناخت دقیق‌تر تاریخ‌های پیشین این منطقه و به‌طور خاص از مقطعی است که استعمار حضور عیان و آشکاری در منطقه پیدا کرد، نوزایی‌های فکری که از قرن نوزدهم آغاز شد و گسترش یافت و جنبش‌ها و انقلاب‌های شکست‌خورده از جنبش‌های هزاره‌گرای نیمه اول قرن نوزدهم تا جنبش‌های مشروطه‌خواهانه در اوایل قرن بیستم، جنبش‌های ملی‌گرایانه در نیمه دوم همین قرن، تکوین اسلام سیاسی و در نهایت انقلاب‌های متاخر بهار عربی.

طبعا نه فرصت و نه بضاعت کافی برای بحث درباره ریشه‌های تاریخی تحولات خاورمیانه دارم اما در حوزه بخش مهمی از مطالعات تاریخی، می‌توان مدعی شد آنچه در دهه‌های گذشته شاهد بوده‌ایم و به‌طور خاص یک رشته از نظریه‌هایی که درباره خاورمیانه پیشاسرمایه‌داری، تحت عناوینی مانند استبداد ایرانی و استبداد شرقی و مانند آن ارائه شده، بیش از آنکه شناختی از منطقه به دست بدهد شناختی از پروژه‌های سیاسی امروزی طرفداران آن نظریه‌ها ارائه می‌کند.

به‌هرحال، ما بحث را به دوران پس از جنگ دوم جهانی محدود می‌کنیم. در این دوران، از سویی نفت به حامل اصلی انرژی بدل شد و خاورمیانه به عنوان منطقه‌یی که بیشترین نفت کشف شده جهان را در اختیار دارد اهمیت ژئواستراتژیک دوچندانی یافت. در استعمار کهن، خاورمیانه به عنوان شاهراه ارتباطی با شرق آسیا و بعد از انقلاب اکتبر 1917، علاوه بر آن به عنوان مرز جنوبی اتحاد شوروی، اهمیت داشت. اما از هنگامی که نفت جایگزین زغال سنگ شد، اهمیت خاورمیانه به عنوان تولید‌کننده مهم‌ترین کالای قرن بیستم ابعاد جدیدی یافت.

در سال 1945، نظم جدیدی بر جهان حاکم شده بود. دوره بحرانی و سال‌های سیاه بین دو جنگ پایان یافته و امریکا هژمونی و سلطه خود در اقتصاد جهان سرمایه‌داری را تحکیم کرده بود. جنگ سرد بین امریکا و شوروی آغاز شد و جهان آرایش جدید خود را پیدا کرد.

 خصوصی‌سازی در خاورمیانه

برگردیم به بحث قبلی، از 1980 به‌تدریج برنامه انفتاح و تعدیل اقتصادی در کشورهای خاورمیانه حاکم شد. اما بهبود شاخص‌های بهداشتی و رفاهی یک تحول ساختاری‌تر را رقم زد. در همه کشورهای خاورمیانه در دهه 1980 از ایران تا مصر و تونس شاهد رونق زادولد و نرخ‌های بالای رشد جمعیت بودیم. این رونق زادولد در کنار بهبود شاخص‌های اجتماعی، بهداشتی، آموزشی و کاهش مرگ‌ومیر یک تحول مهم دموگرافیک در منطقه خاورمیانه پدید آورد. وقتی به بحث درباره جنبش‌های بهار عربی برسیم تاثیر این تحول دموگرافیک را به‌روشنی می‌بینیم.

از طرف دیگر شاهد گذار به خانواده هسته‌یی هستیم. به عبارت دیگر، اگر در یک جامعه سنتی بسیاری از نظام‌های حمایتی و تامین اجتماعی از طریق نظام خویشاوندی ارائه می‌شود، دیگر این نظام‌ها فرسوده می‌شدند و باید نظام‌‌های مدرن تامین اجتماعی خلأ آن را پر کند.

برنامه‌های نوسازی و انفتاح، برنامه‌های خصوصی‌سازی در کشورهای خاورمیانه و برنامه‌های کالایی کردن هرچه بیشتر نیروی کار به سرعت در جریان بود. یعنی شاهد توسعه شهرنشینی، گسترش پرولتاریا و گسترش اقشار متعدد مادون پرولتاریا یا به‌اصطلاح لمپن پرولتاریا می‌شویم.

خاورمیانه یک تاریخ طولانی از نظام‌های حامی‌پروری دارد. این نظام حامی‌پروری را فقط در رابطه حاکمان با محکومان یا مردم نمی‌بینیم. این نظام در رابطه حاکمان با حاکمان هم وجود دارد. تزریق دلارهای نفتی برای حامی‌پروری در میان حاکمان خاورمیانه پیشینه‌یی دراز دارد. یک مساله مهم در خاورمیانه این است که در این منطقه بخش عمده‌یی از منابع سرمایه‌یی از طریق شبکه کشورهای ثروتمند نفتی به کشورهای متحد خود در منطقه تامین شده است.

اما سرنوشت ناسیونالیسم عربی و جنبش‌های بزرگ چپ‌گرا در خاورمیانه چه شد؟ بخش بزرگی از آنان سرکوب و به‌طور فیزیکی حذف شدند. شاید بتوان مدعی شد که در خاورمیانه، یک نسل بزرگ از چپ‌ها سرکوب فیزیکی شدند. وقتی شما یک نسل را از بین می‌برید به نسل بعد چه می‌دهید؛ جز کوله‌باری از اجساد بر دوش و زخم‌هایی بر روح. بخش مهمی از ملی‌گرایان هم سرکوب و بخشی هم در نظام‌های حاکم مستحیل شدند.

اشغال نظامی افغانستان به دست شوروی منجر به شکل‌گیری جنبشی شد که ابتدا خاستگاه‌های ضدتجاوز نظامی داشت، اما به سرعت به یک جنبش بنیادگرایانه رادیکال بدل شد. این اشغال نظامی زمینه‌ساز تزریق میلیاردها دلار نفتی عربی و تاسیس انواع دارالقرآن‌ها در پاکستان، برای پرورش نسلی شد که بعدا طالبان و القاعده را تشکیل دادند. به این ‌ترتیب به ‌موازات از بین رفتن دو جریان اصلی سکولار رقیب در خاورمیانه و آنکه ماند، آنکه حاکم بود یا اپوزیسیون، دو گروه بزرگ نظامیان و اسلام‌گرایان سیاسی بودند.

از این پس، شاهد ستیز دایمی این دو جریان در خاورمیانه بودیم. نخستین نزاع خونین این دو گروه را در الجزایر 1990 و جنگ خونین نظامیان علیه اسلام‌گراها شاهد بودیم. نمونه‌های متعدد بعدی وجود دارد و بعد از بهار عربی شاهد موج جدیدی از آن در مصر، تونس، سوریه و سایر کشورها هستیم.

 به هر حال می‌رسیم به بهار عربی و البته بهاری که بسیار زود به خزانی فرسوده و هول‌انگیز مبدل شد. ابتدا ببینیم خاورمیانه‌ در مقطع بهار عربی چه شکلی یافته بود. ارقام را به طور کلی ارائه می‌کنم و بدیهی است که در میان کشورهای مختلف متفاوت است. در سال 2011 که بهار عربی آغاز شد آمار بیکاران در خاورمیانه، آمار اشتغال ناقص و اشتغال پاره‌وقت در بحرانی‌ترین سطح در جهان قرار داشت. علاوه بر آن بعد از افریقای جنوب صحرا، شاهد بالاترین نرخ بی‌ثبات‌ کاری در خاورمیانه هستیم (جدول یک).

اشتغال جهانی

از سوی دیگر، در خاورمیانه 10درصد بالایی جمعیت صاحب 55 درصد درآمدهاست (قابل مقایسه با 48درصد در ایالات متحده، 36درصد در اروپای غربی و 54 درصد در افریقای جنوبی) و سهم یک درصد بالایی می‌تواند فراتر از 25درصد کل درآمدها باشد (در ایالات متحده 20درصد، در اروپای غربی 11درصد و در افریقای جنوبی 17درصد) .

در پیکره‌بندی طبقاتی خاورمیانه از دهه 1980 به این سو چه رخ داد؟ از سویی برنامه‌های توسعه که دنبال شد بر طیف اقشار مادون طبقه افزود. از سوی دیگر یک طبقه گسترده لمپن بورژوا به وجود آورد. در اینجا لمپن بورژوا را به عنوان کسانی تعریف می‌کنیم که به سبب رانت وفاداری به نظام‌های حاکم در کشورهای خاورمیانه از موقعیت‌های برتر مالی بهره‌مند می‌شدند.

به موازات آن یک قشر جدید ‌زاده شده که به قیاس لمپن پرولتاریا می‌توان آن را لمپن تکنوکرات نامید. لمپن تکنوکرات حاصل توسعه نظام‌های آموزش عالی اغلب بی‌ارتباط با بخش‌های اقتصادی و شاید اغلب با هدف کلان ورود دیرتر نیروی کار به بازار کار است. بدین‌ترتیب مشاهده می‌کنیم که تحول دموگرافیکی که در دهه 1980 در خاورمیانه رخ داد، باعث شد که در بستری از مداخله‌های مکرر امپریالیستی، ارتجاع عربی و دیگر دولت‌های مرتجع منطقه، انبوهی از بیکاران و بی‌ثبات‌کاران در دل اقتصادهایی پدیدار شود که حتی از نابرابرترین اقتصادهای جهان امروز هم نابرابرترند. چنین است که وقوع بهار عربی به آن شکل و به آن شدت کاملا طبیعی می‌نماید.

 خاورمیانه بعد از بهار عربی

اما چرا بهار عربی اینقدر زود خزان‌زده شد. چرا آمال میلیون‌ها عرب در خاورمیانه امروز اینگونه به یأس انجامید؟ دلایل شکست انقلاب‌های عربی چیست؟

این دلایل را باید در چند رشته عامل جست. دلیل اول همان است که پیش‌تر گفتم یعنی سرکوب نیروهای سکولار ملی و چپ. وقتی صحنه از این نیروها خالی شد بنیادگرایان بر موج‌های نارضایتی مردم سوار شدند. دلیل دوم هم این است که به نظر می‌رسد بسیاری از همین نیروهای چپ یا ملی فاقد بدیل‌های امروزین هستند. منظورم این است که هنوز در همان حال و هوای مصر دوران ناصر نفس می‌کشند. کماکان گاهی از بورژوازی ملی و الگوهای به بن‌بست رسیده توسعه‌گرایانه یا الگوهای اقتدارگرایانه دولتی سخن می‌گویند. الگوهایی که پیش‌تر از آزمون تاریخی شکست خورده بیرون آمد. آنان از گذشته‌یی اسطوره‌سازی می‌کنند که ازجمله به ‌سبب ناکارآمدی‌های درونی به تاریخ پیوست. چنین است که خاورمیانه می‌شود اساسا میدان ستیز دو توحش، دو بربریت، از سویی نظامیان و از سوی دیگر بنیادگرایان.

دو دلیل دیگر نیز برای شکست بهار عربی وجود دارد که به همان اندازه اهمیت دارند و هم‌پیوند با دلایل نخست هستند. یکی نقش پراهمیت ارتجاع عربی و دیگر دولت‌های قدرتمند منطقه است که در این میان این طرف یا آن طرف نزاع را تقویت می‌کنند و مهم‌تر از آن نقش امپریالیسم و مداخله‌های امپریالیستی و نیز وجود اسراییل به ‌مثابه کانون مهم تنش جهانی در خاورمیانه است.

 گفتمان بدیل

اما راه‌حل چیست؟ چه باید کرد؟ طبیعی است که باید پاسخ داد که در این میدان شرورها و شرورترها، در این هنگامه ارتجاع نظامی و ارتجاع بنیادگرا، چه انتخابی باید به عمل آورد؟

در پاسخ عموما شاهد دو تجویز (معمولا به شکل تلویحی) هستیم. یکی تجویز به‌اصطلاح روشنفکران نولیبرالی که در عمل به ضریح امپریالیسم بشردوستانه دخیل بسته‌اند و دیگری تجویز به‌ظاهر پراگماتیستی «اصحاب کهف» که این روزها از خوابی به درازی ربع قرن بیدار شده‌اند و برای بمب‌افکن‌های پوتین و رژیم «سکولار» اسد هلهله سر می‌دهند.

هر دو تجویز، آگاهانه یا ناخودآگاه با شکست‌باوری مهر شکست را بر همه تحولات آتی خاورمیانه می‌زنند. یکی که در برابر امپریالیسم و ارتجاع منطقه زانو زده و دیگری که در پی انتخاب از زنجیره نامتناهی بدها و بدترها و بدین‌ترتیب تحکیم ساختارهایی است که این بدها و بدترها را پادرجای‌تر می‌کند.

نکته نخست که مایلم بر آن تاکید کنم، این است که جریان مترقی در خاورمیانه حتی فاقد گفتمان بدیل است. ساختن گفتمان بدیل نیازمند پراکسیس نظری و به‌منظور تلاش برای ساختن ضدهژمونی در مفهوم گرامشیایی قضیه است. دو گفتمان رقیب در خاورمیانه امروز گفتمان بنیادگرایانه و گفتمان نولیبرالی است که هر دو نشان از دوزخ دارند. باید گفتمان سوم را ساخت و برمبنای آن ضدهژمونی خلق کرد. طبعا آنگاه می‌توان گام‌های بزرگ‌تر را برداشت. روشنفکر خاورمیانه‌یی وظایف سنگین‌تری بر دوش دارد چراکه وظایف نسل پیشین خود را هم باید توامان انجام دهد. یعنی وظایفی فراتر از یک نسل بر دوش این روشنفکر است.

به هر حال طبعا در اینجا انتظار هست وقتی صحبت از گفتمان بدیل می‌کنیم به موضوع بدیل بورژوا هم بپردازیم. بدیهی است در هنگامه جنگ دو ارتجاع امپریالیستی ـ بنیادگرایانه، بدیلی که از برابری و خودگردانی دموکراتیک می‌گوید نوری از امید با خود دارد. بنابراین نباید ارزش‌های درخشان مقاومت بورژوا  را انکار کرد. اما در این مورد مایلم بر سه نکته ویژه تاکید کنم.

نکته اول آنکه رشد بورژوا در سال‌های اخیر حاصل یک بحران ژئوپلیتیک بوده است. همان‌طور که بحران ژئوپلیتیک توانسته فضایی برای بالیدن یک جنبش مترقی ایجاد کند، یک همدستی سیاسی قدرت‌های منطقه‌یی و امپریالیستی هم می‌تواند زمینه‌ساز ضربه جدی به این جنبش شود. نکته‌ اول اینکه تاکید می‌کنم: بر گسل ژئوپلیتیک نمی‌توان بنای مستحکمی ساخت.

دو نقد دیگر بر جنبش بورژوا اولی به کیش شخصیت موجود در این جنبش مربوط است که فکر می‌کنم کاملا روشن باشد و دومی و مهم‌تر اینکه به‌گمان من اساسا بدیل‌هایی آنارشیستی از جنس خودگردانی دموکراتیک فاقد قابلیت اتکا و تحقق‌پذیری در مقیاس ملی یا منطقه‌یی هستند. این بدیل‌ها در برابر تولید ناموزون فضا که ذاتی انباشت سرمایه است راه‌حل قابل‌اتکایی نمی‌توانند، ارائه کنند.

اما برگردیم به گفتمان مترقی بدیلی که باید روی آن تاکید کنیم. مهم‌ترین اولویت توجه به آن است که خاورمیانه به سبب وجود رژیم‌صهیونیستی و نیز به سبب وجود ارتجاع ریشه‌دار و ثروتمند، همواره شاهد بحران‌های نظامی بوده و چنان‌که گفتیم به‌طور مشخص از 1980 به بعد کانون اصلی میلیتاریسم جهانی است. بنابراین نخستین خواسته هر گفتمان بدیل باید تاکید بر ارزش‌های «صلح» باشد. باید همواره تاکید کرد که این جنگ‌ها تنها به امپریالیسم و ارتجاع‌های منطقه‌یی سود رسانده است. نخستین خواسته صلح است.

علاوه بر آن، این گفتمان بدیل از حیث آنچه به دنبال آن است و تاکید بر حرمت گذاشتن به انسان و طبیعت ویژگی‌هایی مشابه گفتمان بورژوا دارد. اما این گفتمان را از جنسی باید ساخت که از آن طرحی عملی و قابل تحقق در دنیای مدرن امروز حاصل شود. یعنی در کنار ارتباطات افقی به‌ناگزیر باید شاهد ارتباطات عمومی سازماندهی اقتصادی باشیم. در یک الگوی نظری انتزاعی این امر می‌تواند به شکل یک دولت دوگانه عمل کند که در درازمدت، در یک افق بسیار طولانی که می‌تواند ده‌ها و چه بسا بسیار بیشتر طول بکشد، وقتی نابرابری‌های فضایی به سطوح قابل تحملی رسید و وقتی نیاز به مدیریت متمرکز ارائه تسهیلات زیرساختی و خدمات عام‌المنفعه وجود نداشت، در دوردستی که اکنون صرفا می‌توان تخیل کرد، سازماندهی‌های افقی به‌تمام جایگزین ساختارهای متمرکز شود. در سازماندهی اقتصادی نه الگوهای توسعه‌گرایانه دهه‌های پنجاه و شصت کارسازند و نه الگوهای نولیبرالی که نتایج فاجعه‌بار آن را امروز در سراسر جهان می‌بینیم. آنچه امروز نیاز داریم سامان دادن الگویی مبتنی بر سازماندهی دموکراتیک اقتصادی مختلط است.

از آنجا که این الگو مبتنی بر تخصیص دموکراتیک منابع محدود اقتصادی است، پیش از هر چیز مستلزم وجود دموکراسی سیاسی است. خاورمیانه تنها منطقه‌یی در این جهان است که در بسیاری از موارد حتی فاقد حداقل نهادهای لیبرالی اعمال مدیریت است. باید این نهادها تکوین یابند و حضور داشته باشند. اشاره به ارزش و اهمیت تجربه‌هایی مثل بورژوا ، نباید اهمیت نهادهای به‌اصطلاح دموکراسی نمایندگی را در خاورمیانه امروز کمرنگ کند. اما اگر از سازماندهی دموکراتیک برای عدالت در تخصیص منابع می‌گوییم، باید از سازوکارهای بازتوزیعی به‌منظور عدالت در توزیع منابع نیز برخوردار باشیم.

 بحران طبیعت در خاورمیانه

نکته بسیار مهم دیگر که باید به آن توجه داشت بحران زیست‌محیطی خاورمیانه است. حادترین بحران زیست‌محیطی جهان امروز در خاورمیانه وجود دارد و تا سال 2040 این منطقه درگیر سخت‌ترین بحران خشکسالی خواهد شد. یک طرف این بحران تغییر اقلیم است و طرف دیگر و مهم‌تر همان مبحث «آنتروپروژن» است؛ یعنی برهم زدن متابولیسم طبیعت با برنامه‌های توسعه و البته در خاورمیانه علاوه بر آن با جنگ و با نفت. یعنی تغییر اقلیم و سه عامل برنامه‌های توسعه و جنگ‌ها و پی‌آمدهای زیست‌محیطی استخراج نفت محیط زیست خاورمیانه را از نفس انداخته است.

براساس مطالعات انجام شده تا سال 2040از میان کشورهای خاورمیانه تنها مصر جزو کشورهای با بیشترین بحران آب طی 24 سال آتی نیست.

خارج از خاورمیانه تنها کشورهای سن مارینو، سنگاپور و شیلی بحران خشکسالی خواهند داشت که فاصله جغرافیایی دوری با خاورمیانه دارند.

کشورهای آسیای مرکزی شامل قرقیزستان، آذربایجان، قزاقستان، ارمنستان، ترکمنستان و ازبکستان که دارای مرزهایی با خاورمیانه هستند نیز بحران آب خواهند داشت.

کشور پاکستان (مجاور خاورمیانه در جنوب آسیا) و نیز اسپانیا و یونان (مجاور خاورمیانه در جنوب اروپا) نیز جزو کشورهای دارای حادترین بحران آب خواهند بود.

اشاره‌ام به این موارد با این هدف است که بحران خشکسالی آتی خاورمیانه با جابه‌جایی‌های جمعیتی در این منطقه و حتی به مناطق مجاور نیز قابل‌حل نخواهد بود. برای تخفیف بحران محیط زیست در خاورمیانه نیازمند اراده‌یی فراتر از یک دولت ـ ملت هستیم. باید همه ملت‌های منطقه‌ برای حل این موضوع بکوشند. در اینجا می‌خواهم بر این نکته تاکید کنم که نه تنها بحران محیط زیست بلکه بحران‌های متعدد اقتصادی ـ اجتماعی خاورمیانه مستلزم اراده فراملی است. یعنی گفتمان روشنفکری باید بر برادری مردم این منطقه تاکید کند و به دنبال جنبشی اساسا فراملی برای خواسته‌های صلح و عدالت و دموکراسی و محیط‌زیست‌گرایی باشد. برادری ملت‌ها از طریق نفی هویت‌های قومیتی، ملی، مذهبی، جنسیتی و غیره حاصل نمی‌شود بلکه از دل احترام به همین هویت‌های متعدد است که می‌توان به برادری ملت‌ها دست یافت.

 سخن آخر

سخنم را خلاصه می‌کنم. سخت‌ترین و تلخ‌ترین سال‌ها از بدو شکل‌گیری خاورمیانه جدید تا امروز اکنون در این منطقه حاکم است. جایی که گهواره تمدن بشری بوده اکنون به میدانگاه افراطی‌ترین توحش‌های ضدبشری بدل شده است. استمرار وضع موجود خاورمیانه را به سمت شکل‌گیری دولت‌های شکننده بحران‌زده‌یی می‌برد که قادر به تامین حداقل نیازهای شهروندان خود نخواهند بود.

روشنفکر خاورمیانه‌یی اما با مهاجرت نمی‌تواند با این بحران‌ها مقابله کند. خطابم به انبوه آنانی که از این جا رانده شده‌اند نیست، بلکه آنانی است که خود راه مهاجرت را برمی‌گزینند. چه بسا قدرت‌گیری راست افراطی نژادپرست در کشورهای پیشرفته سرمایه‌داری این گزینه را، ولو به عنوان یک راه‌حل فردی نیز سلب کرده باشد. باید گفتمان قابل‌اتکای بدیلی در برابر دو توحش در جدال ساخت؛ گفتمانی که مبنای عمل باشد. اما ساختن چنین گفتمانی قبل از هر چیز مستلزم احیای امید است. چنین است که امروز بیش از هر زمان دیگری به یک خیزش امید نیاز داریم.