۰ نفر

تجربه ای از پوپولیسم

۳ مرداد ۱۳۹۳، ۷:۳۵
کد خبر: 53914

خوشبختانه خورجین تاریخ بشری پر است از تجارب آموختنی. برای بهره مندی از این همه تجارب با ارزش فقط مختصری کنجکاوی، مطالعه و بصیرت لازم است. در اینجا یکی از این تجارب به اختصار مرور می شود.

خوشبختانه خورجین تاریخ بشری پر است از تجارب آموختنی. برای بهره مندی از این همه تجارب با ارزش فقط مختصری کنجکاوی، مطالعه و بصیرت لازم است. در اینجا یکی از این تجارب به اختصار مرور می شود. روزی روزگاری کشوری بود بسیار متنعم چنانکه در رده پنج کشور ثروتمند جهان قرار داشت. لکن در طی چند دهه در مسیر سَموم یک دولت پوپولیست با چنان مشکلاتی روبرو شد که به رده کشوهای فقیر پیوست و پس از ده ها سال که از کنار رفتن آن دولت و آن شیوه و روش می گذرد همچنان آثار باقیمانده از آن دوران کماکان پابرجا و مشکل آفرین است. آن روزگاری که به آن اشاره شد اول قرن بیستم و آن کشور آرژانتین است. آرژانتین در اوائل قرن بیستم صادر کننده عمده دام و گوشت و محصولات کشاورزی بود و از این محل درآمد قابل ملاحظه ای بدست می آورد. چنانکه درآمد سرانه این کشور در حد پنج کشور با بیشترین درآمد سرانه جهان بود. طبعاً اقشاری وجود داشتند که از بقیه ثروتمندتر بودند مانند زمین داران و اقشاری وجود داشتند که فقیرتر بودند مانند کارگران و کشاورزان و طبعاً راهکارهای پایداری می توانست اندیشیده شود که از طریق آن ثروت کشور توزیع مناسبتری داشته باشد. همچنین روشهائی می توانست اندیشیده شود که خدمات اجتماعی به نحو بهتر و وسیعتری به اقشار کم درآمد ارائه گردد. در اوائل قرن بیستم در دهه 1930 و 1940 حکومت این کشور یک دموکراسی ظاهری و در باطن اقتدارگرا بود شامل یک شالوده اولیگارشی که در رأس آن یک رئیس جمهور قرار داشت. و مانند کشورهای آن زمان دچار بحران داخلی و سردرگمی در روابط خارجی بود. گروههای کارگری در کنترل کمونیستها، و شبه نظامیان خودکامه تحت امر طبقات حاکم بود. بورژوازی نو پا و بدون احساس رسالت اجتماعی و مورد خصومت شدید کلیسای کاتولیک و زمین داران، طبقات زمین دار بدون توجه به شرایط عمومی کشور و متحد کلیسا و بنابراین زمینه بحران داخلی و کشمکش های گروهی خصوصاً با تحریک احزاب و گروههای کمونیست فراهم بود. طبعاً چنین زمینه های بحرانی منجر به ایجاد دولت ناپایدار شده و نگرانی قوت گرفتن کمونیسم در منطقه توجه امریکا را به خود جلب کرده و عدم وجود حکومت قانون و دموکراسی تمام عیار و عدم هوشیاری طبقات متوسط و بیرون ماندن این گروهها از معادلات سیاسی پای دخالت بیگانه را در امور باز کرده بود. در چنین شرایط اجتماعی پر بحران یک کودتای نظامی دولت موجود را سرنگون کرد. در سال 1943 دولت رامون کاستیلو سرنگون شد و حکومت نظامی بر سر کار آمد. شعار متعارف تمام تمامیت خواهان "اتحاد ملی" و "حفظ شرف و غرور ملی" همراه با چاشنی "رسیدگی به اقشار محروم" و "حذف دخالت بیگانگان" و محمل حرکت برای تصاحب قدرت نیز ایجاد شور و غوغا و تحریک احساسات عوام الناس از طریق وعده و قول بهروزی و بهره مندی بیشتر آنها بود. ابتدا رهبران کودتا با یکدیگر به جنگ قدرت مشغول شدند تا بالاخره قدرت کامل منسجم گردید. اتحادیه های کارگری که توسط کمونیست ها اداره می شد منحل و تظاهرات مخالف ممنوع شد. اساتید دانشگاه مورد تصفیه قرار گرفتند چنانکه 01 درصد از آنها از کار اخراج شدند. کتابهای درسی پر از مدح و ثنای کشور و نظام و ارتش شد، روزنامه ها سرکوب شدند و روزنامه نگاران و مدیران مسئول مورد پیگرد قرار گرفتند و زندانی شدند. آموزش های کلیسای کاتولیک در تمام مقاطع اجباری و تشکیل احزاب سیاسی ممنوع اعلام گردید. چنانکه در اینگونه حکومت ها افتد و دانی. سیاست اقتصادی نظامیان، پیگیری خودکفائی صنعتی، ایجاد محدودیت در صادرات و واردات ارائه سوبسید و کمک به ایجاد صنایع برای تولید کالاهای صنعتی جایگزین واردات بود. خصوصاً برای پائین نگهداشتن قیمت موادغذائی ممنوعیت هائی بر صادرات مواد غذائی که منبع اصلی تجارت خارجی کشور بود وضع شد. این نیز سیاست ساده ای بوده است برای حکومت هائی که به ریشه مشکلات توجه ندارند. یعنی راضی نگهداشتن فقرا و مصرف کنندگان به زیان و به هزینه تولیدکنندگان محصولات کشاورزی که فرصت کسب درآمد بیشتر از محل صدور محصولات خود را محدودتر می یافتند. برای هر مصرف کننده این مطلوب است که حاصل دست رنج دیگران را به راحتی دریافت و مصرف کند. این مصرف کننده طبعاً ممنون و قدردان کسانی خواهد بود که با هزینه دیگران به احسان و امداد دست می زنند و طبعاً نیز کسی علاقه ای به شنیدن صدای اعتراض تولدکنندگان ندارد و اینگونه اعتراض نیز ضد ملی و مغایر روحیه اتحاد و حمایت از بورژوازی و فئودالیسم و مانند آن تلقی می شود. چه کسی جرأت می کند در مقابل توده هائی که اشتهای آنها تحریک شده بایستد، خاصه اگر قدرت نظامیان نیز پشت سرآنها باشد؟

خوان پرون

پس از دوران کشمکش داخلی نظامیان یک سرهنگ کاریزماتیک به نام خوان پرون که در کودتا نقش داشت به تدریج به مقامات بالاتر رسید و قدرت را بدست گرفت. پرون به حسن رفتار و برخورد احترام آمیز با نیروهای تحت امر خود شهرت داشت. او منصفانه رفاه و پیشرفت آنها را با جدیت و صمیمیت مورد توجه قرار می داد و برای آن بی وقفه تلاش و دلسوزی صادقانه می کرد. به همین دلیل نیز از حمایت ارتش کودتا و طیف وسیعی از افسران و درجه داران جزء برخوردار بود و این امر به او کمک کرد تا در صدر قدرت قرار گیرد. پرون فرد بی سوادی نبود و از مقوله رهبران جهان سومی از قماش افرادی چون صدام حسین و مانند آن به حساب نمی آمد که ریشه قدرت آنها اوباش شهری بوده و خود نیز از زبده سرکردگان آنها به حساب می آمدند. او در سالهای قبل از جنگ دوم در ایتالیا مأموریت اداری داشت و به همین دلیل نیز عروج حکومت فاشیستی موسولینی و غوغای عوام الناس به حمایت از او را از نزدیک دیده و پسندیده بود. همچنین بسیار تحت تأثیر برنامه های اصلاحات اجتماعی موسولینی و قول های او برای بهبود وضع توده ها و تصحیح روابط درونی جامعه به نفع آنها قرار گرفته بود. او از این شرایط درسهائی گرفت که بعداً مورد استفاده قرار داد. پرون همچنین افسری بود اهل مطالعه و فکر لکن عمدتاً در حیطه نظامی گری و در باب تاریخ نظامی گری تألیفات داشت. او با این پیش زمینه هنگامی که قدرت را بدست گرفت آتش احساسات اقشار محروم جامعه را بر افروخت و همچنین برنامه هائی مانند تعیین حداقل دستمزد، تعیین حداکثر تعداد ساعات کار در هفته برای کارگران، توسعه امکانات آموزشی و خدمات اجتماعی را مطرح کرد. در مقابل آن صنعت گران بورژوازی نوپا را مورد حمایت قرار داد و از طرف دیگر آنها را در رویاروئی با مشکلات کارگری که تحت نفوذ کمونیست ها بود حمایت می کرد. شعار خلاصه برنامه های او به این نحو جمعبندی می شد: "دوبال پرونیسم، عدالت اجتماعی و امداد اجتماعی". به این شعار چاشنی اتحاد ملی و مقابله با نفوذ امریکا نیز اضافه می شد.

خانم اویتا (Evita)

اویتا (نام اولیه اوا) دختری بود از یک خانواده کارگری فقیر که دارای پنج فرزند بودند، او در سن شانزده سالگی به خاطر فقر خانواده و به امید یافتن زندگی بهتر از خانه فرار کرد و در شهر بوئنس آیرس به حرفه "هنرپیشگی" که حرفه چندان محترمی نیز تلقی نمی شد مشغول بود و از این راه به محافل نظامیان کوتاچی راه یافت و با سرهنگ خوان پرون آشنا شد. اویتا پس از مرگ همسر اول پرون با او ازدواج کرد و نقش مسئول عمده تبلیغاتی پرون را از طریق تحت کنترل درآوردن تعدادی روزنامه و ایستگاه رادیوئی بعهده گرفت. بزودی برای او مربی تشریفات اجیر شد تا آداب زندگی درباری را بیاموزد. اویتا نیز از طریق سخنرانی های بی وقفه به زبان عوام قولها وعده های پرون را تشریح می کرد و حمایت امیدواران را جلب می نمود. او بیش از تحصیلات ابتدائی تحصیلات دیگری نداشت لکن پیوسته مشغول سخنرانی و تهیه مطالب تبلیغاتی بود چنانکه به سلیقه همگنان دوران زندگی آغشته با محرومیت خود سخن می گفت. او می گفت همه زنان باید زندگی باشکوهی داشته باشند و از لباسها و امکانات مد روز و فاخر استفاده کنند. لکن چگونه و از طریق کدام منابع؟ در این مورد نظری نداشت. البته این خود یک درجه بهتر از وضع کسانی است که سایرین را به ضرورت ساده زیستن ترغیب می کنند و برای خود ریاکارانه زندگی باشکوه و پر هزینه ای فراهم می نمایند. او هر چه برای خود فراهم می کرد را لااقل به صورت شفاهی برای تمام زنان خواستار بود. او می گفت زنان بایستی باسواد و تحصیل کرده باشند لکن به امور خانه بپردازند و این امر را مهمتر از هر کاری تلقی کنند. می خواست برای دختران فراری خانه های خاص ایجاد شود یعنی آنچه که ضرورت آن را در سن شانزده سالگی و فرار از خانه احساس کرده بود. به این ترتیب ماه عسل وعده ها و قولها و تهییج مردم و پیگیری برنامه های اجتماعی که مبنای اجرائی و برنامه مالی مشخصی نیز نداشت آغاز شد.

ماه عسل

دوران ماه عسل پرونیزم، که به رهبری مشترک خوان و اویتا پرون به پیش رانده می شد و موجی از امید و هیجان گسترده ایجاد می کرد و حکومت نظامیان نیز بر آن موج سوار بود را، می توان به دو مقطع تقسیم کرد. مقطع اول "خوردن گذشته" و مقطع دوم "خوردن آینده"، معمولاً حکومت های استبدادی هر آنچه از منابع کشور را که فراچنگ آرند و بر روی آن دست اندازی کنند صرف اهداف خود می کنند. حکومت های استبدادی پوپولیستی قسمتی از این منابع را نیز کم و بیش صرف نیروها و اقشار اجتماعی حامی خود می نمایند. این کار را نیز بعضاً از طریق اجرای برنامه های اجتماعی صورت می دهند. لکن عدم وجود راه کارهای دموکراتیک اینگونه برنامه ها را به صورت پوششی از تأمین منافع گروههای ذی نفوذ درآورده و امکان تنظیم آن بر مبانی با دوام و پایدار و نظم اجتماعی عقلائی را منتفی می کند.

برنامه اجتماعی پرون مبتنی بود بر ارزان نگهداشتن قیمت محصولات کشاورزی و موادغذائی، کاهش ساعات کار در هفته، تعیین حداقل دستمزد، مشکل کردن اخراج نیروی کار، آموزش مجانی تا سطح دانشگاه و مانند آن.

خوردن گذشته

چنانکه قبلاً اشاره شد، آرژانتین از ظرفیت تولید محصولات کشاورزی و دامی قابل ملاحظه ای برخوردار بود. سالهای اولیة روی کار آمدن نظامیان مصادف بود با جنگ جهانی در اروپا و افزایش تقاضا برای اینگونه محصولات. افزایش تقاضا برای صادرات کشاورزی همراه با اجرای طرحهای صنعتی جایگزین واردات و سایر طرحها ابتدا رونق چشمگیری را فراهم آورد. لکن کنترل قیمت محصولات کشاورزی برای پائین نگهداشتن قیمت ارزاق و کمک به پائین نگهداشتن هزینه نیروی کار به منظور کمک به صنایع تحت حمایت دولت به تدریج سرمایه های بخش کشاورزی را مستهلک و امکانات تولید را اندک اندک محدودتر کرد. سیاست پولی انبساطی تورم داخلی را افزایش داد و ثابت نگهداشتن نرخ ارز نیز سبب شد قیمت اینگونه صادرات آرژانتین در بازارهای خارجی افزایش یابد. خصوصاً بعد از پایان جنگ دوم جهانی این امر انگیزه اقتصادی کافی ایجاد کرد که کشورهای اروپائی بتوانند تولیدات خود را جایگزین واردات از آرژانتین نموده و عمده بازارهای سنتی و تثبیت شده آرژانتین برای این محصولات بتدریج از دست برود و آنچه مرده ریگ اقتصادی این کشور بود بتدریج مورد مصرف قرار گیرد. ایجاد صنایع تحت حمایت برای جایگزینی واردات نیز که بر مبنای هدایت رانت های اقتصادی و تقسیم آن بین ژنرالها و صاحبان صنایع جدید ایجاد شده بود طبعاً ظرفیت تولید مطمئن و معنی داری را ایجاد نکرد، مانند بسیاری از کارخانه هائی که در کشورهای در حال توسعه به همین نحو ایجاد شده است. به این ترتیب بخشی از ظرفیت های تولیدی و امکاناتی که از گذشته ایجاد شده بود هزینه شد و برخی از فرصت های پر فایده مانند بازارهای جهانی تثبیت شده منتفی گردید. به این معنی بخشی از ثروت ملی باقی مانده ازگذشته خورده شد.

خوردن آینده

اینگونه شرایط دینامیک خاص خود را دارد. از یک طرف تقاضا برای کسب امتیازها افزایش می یابد. چه توسط کسانی که یک وعده تغذیه ارزان قیمت یا آموزش مجانی برای کودکان خود دریافت می کنند و چه کسانی که رانت های میلیاردی را به صورت وامهای ارزان قیمت، ارز خارجی با قیمت پائین، امتیازهای گمرکی و مجوزهای انحصاری، کسب مالکیت واحد های اقتصادی عمومی و زمینهای ملی... دریافت می نمایند. از طرف دیگر امکانات داخلی برای ارائه اینگونه امتیازها به مرور فرسوده تر و محدودتر می شود و کشمکش بر سر رانت ها بالا می گیرد. در نتیجه استفاده از کمک های خارجی و وامهای خارجی وسعت می یابد و بخشی از منابعی که به عنوان وام خارجی به داخل تزریق می شود از در عقب به حساب صاحبان قدرت در کشورهای پیشرفته منتقل می گردد، و باز پرداخت آن در آینده بر گردن ملت قرار می گیرد. این فقط یکی از طرق مختلف مصرف آینده است. ایجاد نقدینگی برای تأمین هزینه های بودجه که روندی تصاعدی می یافت و فشارهای تورمی فزاینده ایجاد می کرد، عدم توان حکومت در عملی کردن وعده ها و زائل شدن اعتبار سیاستها و توان مدیریت، واگذاری مسئولیت ها به افراد ناشایسته، فرار سرمایه ها، عدم وجود انگیزه برای سرمایه گذاری و مانند آن روشهای دیگری بود که تصمیم های حال، آینده را به مخاطره انداخته و فرصت ها را ضایع می کرد.

پایان کار

همراه با افزایش تورم، کاهش سرمایه گذاری، ضعف توان تولیدی لازم برای پشتبانی برنامه های اجتماعی، جدال درون حکومتی بر سر تقسیم رانت ها... بحران های اجتماعی را دامن زد. تظاهرات، ناآرامی ها، کشمکش ها فزونی گرفت. از طرف دیگر سرکوب رسمی، بازداشت و زندانی کردن به روال متعارف تبدیل شد. همچنانکه سرکوب رسمی نیز پاسخگوی ایجاد آرامش نبود گاردهای سیاه به صنحه آمدند. قتل های سیاسی، ترور، ارعاب و مفقود الاثر شدن فعالان سیاسی متواتر گردید. بعد از مدتی کودتاچیان پرون را از صحنه خارج کردند. او به جمهوری دومینیکن و سپس اسپانیا تبعید شد. در این زمان برای نشان دادن فساد مسئولین قبلی، کودتاچیان مجموعه جواهرات اویتا پرون را که مصادره کرده بودند به حراج عمومی گذاشتند که گفته شد از جواهرات کلئوپاترا ملکه مصر باستان با ارزشتر و متنوع تر بود. لااقل اویتا به قول و قرار خود در مورد زندگی باشکوه برای زنان در مورد خودش عملکرد بود.

کشمکش های درونی بین نظامیان یک بار دیگر پرون را در سال 1973 به صحنه بازگرداند. او به آرژانتین بازگشت و همسر سوم خود ایزابل را به عنوان معاون رئیس جمهور انتخاب کرد. وی پس از مرگ پرون رئیس جمهور شد لکن توسط ارتش در سال 1974 سرنگون گردید. این دوران سالهای 1943 تا 1974 یعنی سی و دو سال را دربرگرفت و پس از آن نیز ژنرالها حکومت سرکوبگری را در حدود دو دهه تداوم بخشیدند.آخرین دست آویز اینگونه نظامهای توتالیتر جنگ خارجی است. از طریق درگیری در مناقشه خارجی قولهای قبلی به مردم فراموش می شود، توقعات مردم منتفی می گردد. احساسات ملی گرایانه انسجام داخلی فراهم می کند و زمینه برای سرکوب وسیع مخالفان و معتراضان فراهم می شود. تلاش ژنرالها برای تبدیل مسئله فالکلند به یک موضوع هیجان انگیز ملی و حمله به این جزایر که از 1820 در تصرف انگلستان بود نیز کمکی در جلب حمایت مردم نکرد. به این نحو که ژنرالها با اجرای یک برنامه تبلیغاتی وسیع مقدمات حمله نظامی برای آزادسازی جزایر فالکلند را آغاز کردند. مردم این جزایر قبلاً در یک رفراندوم انتخاب کرده بودند که شهروند انگلستان شوند. آخر چه کسی می خواهد شهروند حکومت ژنرالها خونریز و سرکوبگر باشد؟ شکست خفت بار نظامیان از انگلستان در جنگ فالکلند (1982)، حکومت آنها را در سراشیبی سقوط قرار داد. به این نحو این دوران حدود نیم قرن از زندگی یک ملت را در برگرفت. ترازنامة این دوران از یک طرف ایجاد هیجان و مشارکت در تظاهرات و شنیدن سخنرانی های آتشین توسط مردم و بهره مندی ناچیز از اصلاحات اجتماعی و از طرف دیگر تنزل رتبة کشور به یک کشور جهان سومی فقیر و برخوردار از نرخهای تورم بالا و بدهی خارجی فراوان و ژنرالها و اولیگارچی ثروتمندی بود، که پس از اعلام عفو عمومی برای جنایات خود، بتدریج و بدون سر و صدا در پناه حسابهای بانکی خود در امریکا و اروپا خزیدند و به تدریج فراموش شدند و کمتر کسی نیز شعارهای مقابله با نفوذ امریکای آنها را بیاد آورد.