۰ نفر

چرا غرب غلبه کرده است؟

۳۰ اردیبهشت ۱۳۹۳، ۱۷:۱۷
کد خبر: 47037
چرا غرب غلبه کرده است؟

این پرسش که چگونه بخشی از جهان، که به طور کلی غرب خوانده می شود، در موضع قدرت قرار گرفته و فعلآ قدرت بلا منازع جهان در حیطه علم، تکنولوژی، اقتصاد و نظامی گری است، برای بسیاری از دانشجویان علوم اجتماعی متفکرین و قشر های تحصیل کرده در کشور ما و سایر کشور ها پیوسته مطرح بوده و در واقع یکی از مهمترین پرسش هائی است که درزمینه اقتصاد،جامعه شناسی،سیاست ودیپلماسی مطرح است.

سرفصل این مقاله عنوان کتابی است که توسط آیان موریس 1 ، استاد باستان شناسی و مردم شناسی دانشگاه استانفورد تالیف و در سال 2010 منتشر شد. این پرسش که چگونه بخشی از جهان، که به طور کلی غرب خوانده می شود، در موضع قدرت قرار گرفته و فعلآ قدرت بلا منازع جهان در حیطه علم، تکنولوژی، اقتصاد و نظامی گری است، برای بسیاری از دانشجویان علوم اجتماعی متفکرین و قشر های تحصیل کرده در کشور ما و سایر کشور ها پیوسته مطرح بوده و در واقع یکی از مهمترین پرسش هائی است که درزمینه اقتصاد،جامعه شناسی،سیاست ودیپلماسی مطرح است. پرسش این است که چه عواملی ناگاه کشور هائی مانند انگلستان و آلمان و فرانسه و برخی دیگر کشور های اروپائی را از سه قرن پیش در موضع برتری قرار داد و چگونه سایر کشور ها که از زمینه های مناسب فرهنگی و علمی بر خوردار بودند این فرصت را نیافته و یا از دست دادند؟ این پرسش پر التهابی برای بسیاری از نسل های مختلف در کشور ما بوده است. شاید در بین کتاب هائی که در این باب نوشته شده نیز پاسخ چندان رضایت بخش و تعیین کننده ای نتوان یافت. در بین اقتصاد دانان عمدتاً اقتصاد دانان توسعه به این مطلب پرداخته اند و آن نیز در زیر این عنوان که عوامل توسعه کدامند و عوامل عقب ماندگی کدام و پاسخ آنها نیز طی بحث های طولانی و کشدار این بوده است که عوامل توسعه همان است که در کشور های غربی می توان یافت و عوامل عدم توسعه همان که در کشور های غیر توسعه یافته می شود. برخی دیگر از اقتصاد دانان نیز به بررسی تاریخ و شرح وقایع مختلف مانند انقلاب صنعتی و حوادث مشابه پرداخته اند. برای اولین بار یک استاد دانشگاه که تخصص او نه اقتصاد بلکه باستان شناسی ، مردم شناسی و تاریخ است به صورت اصولی و جدی به کنکاش در این زمینه پرداخته، و با اینکه مثل هر اثر علمی دیگر پرسشهائی بیش از آنچه پاسخ داده است را مطرح می کند، لیکن کتابی بسیار با ارزش و خواندنی است. کتاب آیان موریس کتابی است حدود هفتصد صفحه و تلاش او برای پاسخ به پرسشی که مطرح میکند او را به مرور یک تاریخ بیش از پنجاه هزار سال واداشته است. یعنی نقطه شروع ردیف زمانی بحث او عملاً شروع ظهور اولین انسانگونه ها بر روی کره زمین است. کتاب پر است از شواهد باستان شناسی و مردم شناسی و حوادث تاریخی در بخش های بزرگی از جهان. این کتاب برای علاقه مندان به علوم اجتماعی، از نظر آشنا شدن با روش هائی که امروزه در بررسی تاریخ، باستان شناسی و مردم شناسی به کار می رود نیز حائز اهمیت است. روش هائی مانند بررسی ساختار مولکولی و تغییرات آن برای تعیین قدمت اشیاء باستانی که در حفاری ها بدست آمده و ماخذ آنها، مطالعه "دی ان اِ" و سایر روشهای زیست شناسی برای تعیین قدمت و زمان زیست انسانها و سایر موجوداتی که بقایائی از آنها بدست آمده است. این روشها روشنی بخش بسیاری از زوایای تاریخی در مورد مسائلی است که تاریخ نگاری سنتی در مورد آنها یا دچار ابهام یا دچار اشتباه بوده است. کتاب از لحاظ محتوائی بسیار غنی است و کمتر صفحه ای وجود دارد که برای خواننده نکته تازه ای در بر نداشته باشد. به همین دلیل نیز خلاصه کردن کتاب کاری بس مشکل و به هر حال ناقص خواهد بود. چه این که یک خلاصه بیست صفحه ای از کتاب هفتصد صفحه ای که هر صفحه شرح مطلبی تازه است به معنی از قلم انداختن معادل ششصد و هشتاد صفحه از مطالب کتاب است. لکن معرفی این کتاب از زوایای مختلف مفید است و امید میرود این خلاصه بتواند برای خوانند گان گرانقدر دست آورد مفیدی را به همراه داشته باشد. در خلاصه ای که در پیش رو دارید شرح بسیاری از وقایع یا توضیح شواهد و دلائل باستان شناسی، مگر در موارد معدود، حذف شده و متن حاضر عمدتاً به ارائه نتایج و جمع بندی های کتاب اختصاص دارد. در بعضی موارد نیز مطالبی که برای توضیح ضروری بوده توسط نویسنده متن حاضر در داخل متن و یا زیر نویس ها اضافه شده که در این مورد عدم تعلق آن بخش مطلب به کتاب تصریح شده است. نقطه عطف و آغاز غلبه شاید در مورد بسیاری از مطالب، مانند دلائل و عوامل پیشرفت غرب و نقطه آغاز آن بتوان دچار ابهام بود و هر گزاره در این مورد را بتوان مورد چالش قرار داد. لکن از نظر آیان موریس یک واقعه تاریخی را می توان شروع نمادین تسلط طلبی غرب بر جهان و یا حادثه بارز تاریخی برای انگشت نهادن بر نقطه عطفی تلقی کرد که تا کنون یک روند پایدار را تشکیل داده است. این حادثه تاریخی نیز به جنگ تریاک موسوم است. در سال 1839 امپراتور چین مبارزه بر علیه اعتیاد تریاک را که در کشور مزبور بسیار رایج و خانمان سوز بود شروع کرد و در یک مورد موجودی تریاک بازرگانان انگلیسی که شامل هزار و هفتصد تن تریاک می شد را مصادره کرد. کمیساریای تجارت انگلیس در چین به بازرگانان قول جبران خسارت مالی را داد و از دولت خواست مبلغ 2 میلیون پوند به بازرگانان بدهد، دولت انگلیس نیز چنین کرد. لکن کشتی جنگی جدید خود موسوم به " مکافات 2 "که اولین کشتی بود که بدنه آن کلاً از آهن ساخته شده بود و با موتور بخار حرکت می کرد و و به توپ های جنگی دور برد مجهز بود را به ساحل بندر"گوانگژو ( کانتون)" 3 فرستاد و در چند دقیقه ناوگان چین را نابود و شهر را ویران و امپراتور چین را وادار به تسلیم و پرداخت غرامت کرد. پیرو این ماجرا، تا سال 1860 جنگ های داخلی که به دلیل ضعف دولت مرکزی ایجاد شد بیست میلیون کشته به جای نهاد که بیشتر در نتیجه گرسنگی و بیماری بود و بلائی که چینی ها بر سر یکدیگر نازل کردند بسیار فرا تر و گسترده تر از آنچه بود که در ابتدا اروپائی ها بر آنها روا کردند. در سال 1858 انگلستان و فرانسه به داخل چین لشکر کشی و پکن را تصرف و غارت کردند. از این میان افسران انگلیسی یک توله سگ خانگی نژاد پکنی 4 که از کاخ تابستانی امپراتور غارت شده بود نیز برای ویکتوریا ملکه انگلستان هدیه بردند که نام آن را لوتی (غنیمت) گذاشت... این حادثه شاید مهمترین پیروزی انگلیس تلقی نشود لکن زمینه را برای هجوم اروپائیان به آسیا و ایجاد پایگاه های استعماری در شرق آسیا فراهم آورد. آیان موریس می گوید که اکثر نظریه پردازهای تاریخ توافق دارند که غرب در دویست سال اخیر بر جهان مسلط بوده است لکن در مورد این پرسش که شرایط قبل از آن چگونه بوده است اتفاق نظر وجود ندارد. اکثر کسانی که در مورد پیشرفت غرب سخن می گویند شامل اقتصاد دانان، متخصصین علوم سیاسی، و تاریخ دانان به حوادث و روند های اخیر می نگرند و به این پرسش توجهی نمی کنند که آیا تسلط غرب یک حادثه آنی بود یا زمینه های تاریخ در گذشته ها و حوادث دوران های قبل نیز وجود داشت؟ آیان موریس به عنوان یک باستان شناس و متخصص تاریخ عتیق خود را در موضعی می نگرد که مسئله را بر اساس یک روند تاریخی بلند مدت مورد پیگیری قرار دهد. دلائلی که در ادبیات متعارف می توان یافت این پرسش که چرا غرب مسلط شده است سالها مطرح بوده و برای آن نیز توضیح های مختلفی ارائه شده است. گروههای مختلف انقلابیون، ارتجاعیون، آرمان گراها و واقع گراها در این مورد نظریه پردازی کرده اند. مولف کتاب استدلال می کند که این نظریه هارا می توان به دو دسته کلی تقسیم کرد. آنها که معتقد به عامل دیرینه بودن این اختلاف هستند و استدلال می کنند که بر تری غرب تاریخی بسیار طولانی تر از چند صد سال دارد و از گذشته ای نا معلوم شروع می شود. بر اساس این دیدمان تمایز بین جوامع سرنوشت مختومی است که هزاران سال پیش رقم خورده. طبق این نظریه، مثلآ انقلاب صنعتی و فکری به عنوان جبر تاریخی بایستی در غرب اتفاق می افتاده است، چون مردم غرب از ابتدای تاریخ ویژگی های بارز برتری داشته اند. البته این گروه نیز در مورد جزئیات ماجرا، یعنی این که از کجای گذشته و به چه دلیل این تمایز ظاهر شد اختلاف نظر جدی دارند. این دیدگاه بین 1750 تا 1950 نظریه رایج بود. برخی از متفکرین ریشه این برتری را در فرهنگ اندیشه و فلسفه و نو آوری و اعتقاد به آزادی و از زمان یو نانیان قدیم دوهزار و پانصد قبل سال می دانستند. در قرن هجده و نوزده بسیاری از متفکرین شرقی نیز این نظر را پذیرفته بودند. چنانکه پس از شکست ژاپن از نیروی دریائی امریکا در قرن 19 که منجر به باز شدن بنادر این کشور به تجارت بین الملل شد، عده ای از متفکرین ژاپنی بر اساس همین پیش داوری به ریشه یابی عقب ماندگی خود پرداختند. تا سال 1853 ژاپن به خارجیان اجازه تجارت در بنادر این کشور را نمیداد و آنها را اصولاً نجس تلقی می کرد(به جز تجار چینی و هلندی که در برخی بنادر ژاپن تجارت می کردند). در سال مزبور یک فرمانده آمریکائی با چهار کشتی بخار به بندر توکیو وارد شد و اعلام کرد یا بنادر خود را باز کنید یا آماه جنگ باشید . 5 ژاپنی ها تا آن موقع کشتی بخار ندیده بودند و آنهارا اژدهای غول پیکری تلقی می کردند که از دهانشان دود بیرون می آمد. به هر حال کشتی های سنتی ژاپنی نیز حریف این کشتی های مجهز به تعداد بسیار توپهای دور برد نبود و این مقابله لاجرم به تسلیم ژاپن منجر شد . 6 ژاپنی ها از سر نوشت فاجعه بار کشور چین نیز با اطلاع بودند و به همین دلیل به فکر ریشه یابی و چاره اندیشی افتادند. در سال 1870 نویسنده ای که در فرهنگ فکری ژاپن بسیار موثر بود به نام یوکی چی 7 نوشت که چین برای مدت طولانی ماخذ و منبع فرهنگ ژاپن بوده و به همین دلیل نیز ژاپن فقط نیمه متمدن است و از طریق زدودن فرهنگ چینی، ژاپن می تواند بر مشکلات عقب ماندگی خود فائق آید. در این برش زمانی بود که آثار دوره روشنگری و فلسفی مدرن غرب به ژاپنی ترجمه شد و اقدامات مربوط به ایجاد شرایط دموکراتیک و صنعتی شدن و مانند آن به جد پیگیری گردید. چینی ها از طرف دیگر کسان دیگری را برای سرزنش نداشتند به جز خودشان که این سرزنش نیز کار مشکلی بود. در قرن نوزدهم جمعبندی متفکرین چینی این بود که فرهنگ چینی مشکل بنیادین ندارد برای رفع مشکل فقط باید کشتی بخار بسازند و توپ های جنگی خارجی خریداری کنند. در قرن بیستم با پیشرفت باستان شناسی و بررسی بی طرفانه تاریخی حقایق جدیدی ظاهر شد که فرضیه برتری مختوم غرب را مورد تردید جدی قرار داد. اینکه چینی ها بسیار قبل از اروپائیان به اکتشاف دریائی پرداختند و قبل از آنها به ابداع و اختراعاتی رسیدند که در تحول جهان و غرب موثر بود( ازجمله چاپ، ساخت قطب نما و باروت، ظروف چینی...) . آنچه بود اکتشافات دریائی که برای اروپائیان باب کشف سرزمین های جدید و توسعه تجارت و دسترسی به منابع را باز کرد، برای چینی ها در سال 1430 بسته شد. زیرا این اقدامات توسط امپراتور چین ممنوع اعلام شد. چون از این طریق کسانی ثروتمند می شدند که با آنهائی که امپراتور می خواست متفاوت بودند. این که خود او نیز زیان می دید و همه کشور نیز، برای او مهم نبود. این نکته ای است که می توان از زاویه دید مارکس در مورد استبداد شرقی دریافت. یعنی حکومت هائی که در مقابل منافع خود به راحتی پیشرفت کشوری را متوقف می کنند. قدرت متمرکز در چین نیز بوسیله شرایط جغرافیائی و تراکم جمعیت مقدور شد. در مقابل آن، اروپا از قرن چهاردهم به بعد در شرایط جغرافیائی متفاوت و پراکندگی جمعیت و وجود حکومت های کوچک و ضعیف در حد دولت شهر های متعدد آزادی اندیشه و تجارت را کمتر با محدودیت روبرو می کرد. نظریات مربوط به اجتناب ناپذیری پیشرفت غرب به رنگ ها و شکل های مختلفی ظاهر شد. برای مثال کارل مارکس استدلال کرد که نظام سیاسی بسته و رتبه بندی متحجر اجتماعی سبب شد که سازو کار تحول تاریخی در چین عملاً قفل شود. گرچه در این نکته حقیقتی نهفته است لکن سوء استفاده از این تفسیر توسط مائو، پل پات و کیم برای تکان دادن بنیاد جوامع چین، کامبوج و کره شمالی خود فجایع بی بدیلی را برای این جوامع به همراه داشت. از بین کسانی که به عوامل کوتاه مدت تر توجه دارند می توان به دیدگاه آندره گوندر فرانک توجه کرد. او استدلال می کند که تا قرن شانزدهم چین از یک اقتصاد پویا بر خوردار بود و ارو پائیان که قاره جدید را کشف کرده بودند ذخائر معدنی نقره این قاره را غارت کرده و برای خرید ادویه و ابریشم و کالاهای دیگر چینی هزینه می کردند. از حدود 150000 تن فلزهای قیمتی که از معادن پرو و مکزیک استخراج شد حدوداً یک سوم آن از طریق تجارت به چین منتقل گردید. پس از 1750 با نزول اقتصاد چین عرضه نقره نیز کاهش یافت و صادرات آن دچار تنزل شد. اروپائیان به تولید صنعتی روی آوردند تا به جای نقره برای تجارت در بازار های آسیائی عرضه کنند. در زمانی که بحران اقتصادی و افزایش جمعیت در چین سبب تنزل اقتصاد و بحران داخلی آن کشور شد در غرب انقلاب صنعتی آغاز شده بود.

برخی دیگر از طرفداران نظریه اثر عوامل کوتاه مدت با این دیدگاه موافق نیستند. جک گولداستون اعتقداد دارد که شرایط غرب و شرق برای 1600 سال تقریباً مشابه بود. هردو منطقه بوسیله امپراتوری های بزرگ مبتنی بر کشاورزی و زمینداری و نظام و تشکیلات مذهبی سازمان یافته و پیچیده اداره می شد که حافظ تحجر نظم ها و سنت های دیرین بودند. در همه جا نیز عموم مردم به صورت کم و بیش مشابه فقیر بودند. حدود قرن پانزدهم همه جا از انگلستان تا چین شیوع طاعون، و جنگ های ویرانگر متعدد و گسترده، امپراتوری هارا به زانو در آورد. لکن در اکثر کشور ها همان نظم های کهن مجدداً سر برداشتند و خود را تثبیت کردند به جز منطقه شمال شرقی اروپا که نهضت پروتستان سنت های کاتولیک را منتفی کرده و به کناری زد و از این طریق فرصت جدیدی برای آزاد اندیشی و پیشرفت فراهم آورد. اندیشمندان اروپا که از زنجیر های کهن کنترل کلیسا و سنت نجات یافته بودند پایه های فرهنگی را بر مبنای ایمان به توانائی های انسان بنا نهادند که در اولین مرحله منجر به استفاده از نیروی بخار در امر پیشبرد صنعت و اقتصاد شده و غرب را به صورت تعیین کننده ای به جلو راند. "کنه پومرانز" استدلال می کند که تا 1750 جوامع غربی وشرقی هردو با دو پدیده رو برو بودند یکی رشد جمعیت ودوم این واقعیت که در هردو جامعه توان های بالقوه محدود سنتی را تا نهایت آن استفاده کرده بودند و به سقف تولید و کار آئی محدودی که روش های سنتی ممکن می ساخت، دست یافته بودند. به همین دلیل که جمعیت سریع تر از تکنولوژی رشد کرده بود، این امر منجر به تحقق پیش بینی مالتوس می شد. یعنی فقر فزاینده و مرگ و میر ناشی از آن به عامل کنترل کننده رشد جمعیت تبدیل می شد. اگر در انگلستان ذخائر زغال سنگ کشف نشده بود که امکان بهره برداری صنعتی از نیروی بخار را مقدور کند این شرایط انقلاب صنعتی تحقق نمی یافت. لکن تا سال 1840 انگلیسی ها از ماشین هائی، که با انرژی حاصل از زغال سنگ کار می کرد در تمام حیطه های زندگی بهره می بردند. به نوعی نظریه گولد موریس و پومرانز به نقش عوامل شانسی اشاره می کنند که مسیر تاریخ را تغییر دادند. آیان موریس در کتاب خود استدلال می کند که طرفداران مکتب بلند مدت و کوتاه مدت هردو شمایل تاریخ را اشتباه دیده اند و به همین دلیل نیز نتایج متناقض ارائه کرده اند. او در کتاب خود می خواهد از دیدگاه متفاوتی به مسئله توجه کند. او می گوید بایستی جواب دو پرسش را بدانیم. یکی اینکه چرا غرب توسعه یافته تر است- به این معنی که توان بیشتری دارد برای به ثمر رساندن اهداف و انجام امور و دیگر اینکه چرا توسعه غرب با چنین سرعتی انجام شد که معدودی کشور توانستند بر کل کره زمین غلبه کنند. برای مثال تا سال 1842 انگلستان یک امپراتوری جهانی تشکیل داده و بسیاری بازار ها ازجمله چین را با جریان سیل آسای کالاهای تولیدی خود روبرو ساخته بود. چنین دسترسی و انکشافی در تاریخ بی سابقه بود. عوامل نژادی برخی نویسندگان استدلال کرده اند که غرب پیشرفت کرده چون در آنجا مردمی زندگی می کرده اند که از نظر نژادی و از بدو خلقت بر تری داشته اند. و طبعاً دیگر مردم در این زمینه فرو مایه تر بوده اند و در نتیجه هر کدام در حد بضاعت ذاتی از پیشرفت بر خوردار گشته اند. چه این که پیشرفت علمی و فنی و اقتصادی در کشور های غرب اروپا آغاز شد و طی سیصد سال به زحمت به چند کشور دیگر سرایت کرده است. مبنای این استدلال را نیز بر اساس مقایسه سنگواره انسانگونه های قدیمی مربوط به بیش از پنجاه هزار سال پیش قرار می دهند که حرکت این گونه ها از آفریقا شروع شده و طی چند هزار سال به خاورمیانه رسید و از آنجا بخشی به طرف شرق و بخشی به طرف غرب حرکت کردند. نوع انسانگونه های اولیه ساکن اروپا از "نژاد نئاندرتال" است که با نوع انسانگونه بعدی که نژاد "همو ساپینس" است و عمدتاً اجداد بشر فعلی هستند(و البته انسان نئاندرتال و سایر انسانگونه ها راریشه کن و منقرض نمودند) متفاوت است. نژاد همو ساپینس در اروپا با نژاد قبلی یعنی نئاندرتال امتزاج کرده و تلفیقی از انسانهای متفاوت به وجود آوردند. لکن در آسیا مردم از نوع اعقاب گونه دیگری هستند که به انسان پکنی معروف است. انسان پکنی جمجمه ای کوچکتر و پیشانی کوتاه دارد که قاعدتاً نشان از ظرفیت تشخیص و پردازش کمتر مغز آن می دهد. اگر این انسانگونه جد بزرگ مردم چین و شرق آسیا باشد و در صورتی که دلائل قانع کننده بر ابطال این فرضیه وجود نداشته باشد خود این تفاوت بسیاری از مسائل را توضیح می دهد. آیان موریس می گوید که شواهد و استدلال های مبتنی بر شواهد نژادی به راحتی دست افزار نژاد پرستان، کینه ورزان قومی و برتری جویان و طرفداران تبعیض و خلاصه دست مایه بد ترین نوع از فرو مایگی قرار گرفته است. شاید از نظر آسودگی خاطر با این وسوسه روبرو باشیم که بهتر است این روش را کلاً کنار بگذاریم. لکن نبایستی بدون یک بررسی عمیق علمی از این مسئله بگذریم. به همین دلیل نیز او صفحه های بسیاری از کتاب را به بررسی آثار باستانشناسی و مطالعه فسیل ها و باز مانده های انسان های مختلف و مطالعه ژنتیکی و تبار نژادی آنها، تا حدی که در اکناف عالم کشف شده، اختصاص داده است. اولین میمون های انسانگونه شاید در 1.7 میلیون سال پیش برروی زمین ظاهر شده اند و به نظر می رسد انواع مختلف آنها نیز به طور هم زمان و درکنار هم به حیات خود ادامه داده اند. بقایای اولین انسان گونه های شرقی در اکتشافاتی که در بعضی غار های نزدیک پکن انجام گردید یافت شد. این انسانها بین 640 تا 410 هزار سال قبل زندگی می کرده اند. این انسان گونه هارا باستان شناسان انسان پکنی گویند. اینان انسانگونه های اولیه ای بوده اند که در غار های می زیسته و ظرفیت دماغی محدوی داشته اند. گرچه افروختن آتش را می دانسته اند و از ابزار های سنگی استفاده می کرده اند، لکن شرایط استخوان بندی جمجمه آنها نشان می دهد که قادر به سخن گفتن نبوده و احتمالاً با ایجاد سر وصدا و اشاره با یکدیگر ارتباط بر قرار می کرده اند. از این دوران نقاشی های غاری نیز یافت نشده و این نیز نشان می دهد توان هنری آنها بیشتر از شامپانزه های امروزی نبوده است. از طرف دیگر اولین انسان های غربی را انسان نئاندرتال می دانند که بقایای آنها در غار های اروپا کشف شد و در حدود600 تا 564 هزار سال پیش در این غارها به زندگی غار نشینی می پرداخته اند. لکن آنچه نئاندرتال کلاسیک تلقی می شود حدود 200 هزار سال پیش در آفریقا ظاهر شده و به طرف خاور میانه و ارو پا پراکنده شده و بقایای آنها در کشورهای اروپائی یافت شده است. آثاری از این انسانگونه ها در چین یا اندونزی یافت نشده و بنا بر این به نظر می رسد در مسیر مهاجرت خود از آفریقا به طرف شرق آسیا حرکت نکرده اند. این انسانگونه از سایر انسانگونه های اولیه از نظر جثه قوی تر و حجم مغز آنها حتی از انسانهای امروزی نیز بزرگتر بوده و توان تکلم در حد ابتدائی داشته اند، می توانسته اند آتش افروخته، از پوست حیوانات بالاپوش تهیه کنند و ابزار های سنگی ظریف تری بسازند. آثار باقیمانده از آنها در غار ها نشان می دهد که از آنچه امروزه احساسات انسانی است بر خوردار بوده اند. برای مثال از معلولین و مسن های خانواده خود نگه داری می کرده اند و مرده های خود را با تشریفاتی دفن می کرده اند. آیا می توان استدلال کرد که اروپائیان از نسل انسانهای اولیه برتری بوده اند در مقایسه با آسیائی ها و به همین دلیل از همان صد ها هزار سال پیش مشخص است که بایستی در رتبه بالاتری قرار گیرند؟ پاسخ موریس یک نه قاطع است. چرا که به طور مشخص بر اثر بررسی های ژنتیکی معلوم می شود که اروپائیان نواده های انسان نئاندرتال نبوده و آسیائی ها نیز نواده های انسان پکنی نیستند. بلکه در حدود 170 هزار سال پیش یک گونه جدید از انسانگونه ها که به هومو ساپینس ( عاقل انسان) موسوم است، در آفریقا ظاهر شد و به اکناف جهان پراکنده گردید که در واقع جد مشترک تمام انسان های امروزی است. موریس با بحث تفصیلی در مورد تکامل انسان بر اساس بررسی های "دی ان اِ هیپو کوندریا" از انسان های موجود و بقایای انسان های قدیمی و شرح تفصیلی تحقیقات در این مورد استدلال می کند که انسان ها در گروهای بزرگ در مناطق مختلف جهان بسیار شبیه یکدیگر هستند. مطالعه ژنتیکی "دی ان اِ "که فقط از مادر منتقل می شود و آن نوع "دی ان اِ "که فقط از پدر منتقل می شود و بازیافتی از بقایای یافت شده از انسان ها در مسیر مهاجرت آنها طی هزاران سال پیش و همچنین انسان های موجود نشان می دهد که همه انسان ها از یک مادر و یک پدر مشترک انشعاب یافته اند، که در یک جهش ژنتیکی از شامپانزه ها جدا شده، و در حدود 150 هزار سال پیش در آفریقا زندگی می کرده است. پدر و مادری بین انسان و میمون که یک جهش ژنتکی و تکاملی اورا صاحب سر و مغز بزرگتر و بدنی ضعیف تر از میمون های دیگر کرده است. در مورد افسانه انسان نئاندرتال نیز استدلال می کند که اصولاً این انسانگونه علی رغم بزرگ بودن مغز از مغز پیشرفته تری برخوردار نبوده. آثار باقی مانده و کشف شده از آنها در غار های اروپا، که بسیار فراوان است، نشان می دهد که قسمت هائی از جمجمه که محل قرار گرفتن بخش هائی از مغز است که به کار سخن گفتن اختصاص دارد کوچک بوده و توان تکلم آنها در حدی بسیار عقب مانده تر از انسانگونه بعدی بوده است. در مورد خویشاوندی ما با انسان نئاندرتال نیز استدلال می کند بین 1 تا 4 درصد از ژنهای انسان امروزی در همه جهان میراث انسان نئاندرتال است، که به دلیل امتزاج بین دوگونه در زمانی که زیست آنها در یک محل همزمان بوده است اتفاق افتاده است. بنا بر این در این مورد نیز تفاوت چندانی بین انسان ها در شرق و غرب عالم موجود نیست! متحد الشکل بودن ساختار کلی زیست شناسی و ژنتیکی انسان ها، که البته نافی وجود تفاوت های فردی نیست، مسئله تمایز بر مبنای نژاد را کلا منتفی می کند. این گونه جدید، اندامی ظریف تر و ضعیف تر داشت و سری بزرگتر داشته و پیشانی بلند و سر گنبدی شکل آن اجازه می داد که بخش های مغز که مربوط به تکلم و محاسبه است بزرگتر شود. مغز انسان بسیار بیش از تناسب وزن و اندازه خود انرژی مصرف میکند( مغز حدود دو درصد وزن بدن را دارد لکن حتی در حالت استراحت بیست درصد کالری مورد استفاده کل بدن را استفاده می کند). بنا براین برای دوام و بقا، این موجود جدید بایستی نیاز این مغز بزرگتر را به مواد خوراکی انررژی زا تامین کند و ضعف جسم را نیز با بکار بردن روشهای هوشمندانه تر همان مغز جبران کند. این مهم و یافتن روشهای عملی آن نیز به عهده مغز جدید بود. چنین بود که تحول جدیدی در کار کرد های موجودات زنده بر روی کره زمین آغاز شد. لکن کارکرد این انسانها طی دوره تکاملی یکسان نبوده است. طبق بررسی های باستان شناسی از 150 هزار سال قبل که این گونه از انسان هوموساپینس اولیه بر سطح زمین ظاهر شد حدود صد هزار سال به طول انجامید تا ظرفیت گفتاری و فکری آن تکامل یابد و به نظر می رسد گفتار به سبک انسان امروزی از 50 هزار سال قبل جزء ویژگی های انسان بوده است. دلیل این سکوت صد هزار ساله کاملآ مشخص نیست لکن عامل دیگری نیز پیوسته در حیات انسان دخیل بوده در این مورد نیز دخیل شناخته شده است. این عامل آب وهوا و شرایط اقلیمی است. طی دوره تشکیل زمین، بین 40 تا 50 عصر یخ بندان حادث شد. دو مورد از این دوران ها دوران 190 تا 90 هزار سال قبل اتفاق افتاده. یعنی دورانی که در تکامل انسان ها نقش اساسی داشته است. این دوران برای این گونه موجود زنده دوران های بسیار سختی به حساب می آمد. برخی باستانشناسان و متخصصین ژنتیک تخمین می زنند که در 100 هزار سال قبل فقط حدود 20 هزار نفر از انسان های هوموساپینس از سختی های دوران یخبندان زنده باقی مانده بودند. از 70 هزار سال قبل با گرم شدن هوا شرایط زندگی بهبود یافت و امکان تکاثر نسل و امتزاج و مراوده بین گروه های مختلف فراهم شد و این امر نیز امکان امتزاج بیشتر و تکثیر گروه های با تحول ژنتیکی و افزایش نسبت آن هائی که تکامل یافته بودند در کل جمعیت را فراهم کرد. گرمایش زمین سبب شد که در جنوب آفریقا محیط طبیعی مرطوبتر و شمال آفریقا خشک تر شود. افزایش جمعیت انسانگونه ها سبب شد که آنها را ناچار به پراکنده شدن کند، لکن شرایط برای مهاجرت به سوی شمال بخاطر خشکی مناسب نبود. بنا براین از طریق سومالی و جنوب شبه جزیره عربستان به ایران آمده و از آنجا دو شعبه شده که یکی به طرف هند و چین و دیگری به طرف اروپا و از شمال دریای خزر به طرف شمال چین و با عبور از پل های خشکی بین آسیا و آمریکا به آمریکا مهاجرت کردند. پس از دوران یخبندان بالا آمدن آب دریا ها این جمعیت ها را برای ده ها هزار سال در شرایط منزوی قرار داد. تا 60 هزار سال پیش این انسانهای اولیه تا مالزی پیش رفته بودند و با قایق فاصله پنجاه کیلومتری بین آسیا و استرالیا در آن زمان را طی کرده و به این سرزمین نیز رسیدند. این مهاجرت و پراکندگی طی ده ها هزار سال با سرعت متوسطی حدود هزار و ششصد متر در سال اتفاق افتاده است، این سرعت در مقیاس امروزی ناچیز است لکن در مقایسه با انسانگونه های قبلی که حدود 35 متر در سال پراکنده شدند سرعت قابل ملاحظه ای است. بر اساس این شواهد باستان شناسی و ژنتیکی آیان موریس نظریه های مربوط به تفاوت های زنتیکی بین انسانها را مردود می داند و استدلال می کند که انسانها در هر جا که زندگی می کنند بر حسب ویژگی های گروه های بزرگ علی الاصول یکسان هستند. بنابراین بایستی دلیل اینکه غرب مسلط شده است را در عوامل دیگری جستجو کرد. غرب کجا و شرق کجا است؟ در اصطلاح رایج منظور از غرب کشورهای اروپای غربی و آمریکای شمالی است. به نظر می رسد پژوهشگران مختلف مفاهیم مختلفی را در تعریف غرب و شرق به کار برده اند. لکن آیان موریس با توجه به مفهوم تاریخی آن، تعریف خاص خود را ارائه می کند. او مناطقی که از جنوب غربی ایران آغاز شده و به جنوب دریای سیاه و جنوب غربی اروپا می رسد را به طرف شمال و غرب آن، منطقه غرب و جنوب آن را که شامل چین و کشور های همسایه آن و جزایر همسایه چین در اقیانوس آرام می شود و مناطق شرقی چین تا مرز ایران را منطقه تاریخی شرق قلمداد می کند. دلیل این تقسیم بندی را بعداً به تفصیل بیشتری مشاهده خواهیم کرد. به طور خلاصه تقسیم بندی او تقریباً بر اساس تقسیم بندی است که در نقشه شکل1 بر اساس خط موسوم به خط موویوس انجام شده. او برای این نوع تقسیم بندی نیز دلائل خاص خود را ارائه می کند که خلاصه آن در بخش های بعدی مطرح خواهد شد. از آنجا که بررسی تاریخی چند هزار ساله و آن هم یک بررسی که بر مبنای تحول همه جانبه خواه پیشرفت و یا عقب ماندگی جوامع است بایستی به صورت منسجم و ساختارمند انجام شود، مولف کتاب یک شاخص عمومی را برای بررسی خود انتخاب می کند. این شاخص نیز مصرف عمومی انرژی سرانه توسط مردم مناطق مختلف است. منظور از مصرف انرژی نیز هم مصرف انرژی خوراکی است و هم سایر مصارف انرژی که در تولید یا مصرف جوامع به کار رفته است. محاسبه این شاخص برای جوامع غرب و شرق به نحوی که او تعریف می کند امکان پیگیری پیشرفت و عقب ماندگی و عروج وسقوط این جوامع را در مسیر تاریخ چند هزار ساله مقدور می کند. بنابراین شرایط این مناطق را براساس شاخص سرانه مصرف انرژی مورد مقایسه قرار می دهد.

شکل1. خط موویوس برای تمایز شرق و غرب

بهشت عدن یکی از منطقه هائی که از گرم شدن مجدد کره زمین و ذوب شدن یخ ها بهره مند شد منطقه ای از زمین بود که تقریباً در فاصله عرض جغرافیائی حدود 20-35 درجه قرار داشت. این منطقه در زمان یخبندان زمین، هوای معتدل تری داشت و به همین دلیل نیز گونه های متنوعی از گیاهان و جانوران در آن زندگی می کردند و این روند تا پایان یخبندان و شروع گرم شدن زمین تا 12700 سال قبل از میلاد نیز تقویت شد. خصوصآ در منطقه ای که به دامنه های تپه ای یا هلال کشاورزی موسوم است. منطقه دامنه های تپه ای از دامنه های زاگرس تا جنوب دریای سیاه و سواحل مدیترانه و کشور های سوریه و اردن فعلی را در بر می گرفت( به نقشه شکل 2 توجه کنید). وجود انواع غلات امکان خوراک مناسبی را برای انسان های اولیه که علی الاصول شکارچی و جمع کننده میوه ها و دانه های خودرو بودند فراهم کرد. تنوع گونه های گیاهی خوردنی به تدریج سبب ایجاد کشاورزی شد. باستان شناسان بر این عقیده هستند که در زمانی که مردان به دنبال شکار حیوانات و جمع آوری مواد خوراکی بودند این زنان بودند که به این نتیجه رسیدند که به جای انتظار برای رویش خودروی غلات می توان آنها را در مکانی افشاند و مراقبت کرد تا بارور شوند و سپس از محصول آن برخوردار شد. این نوآوری یکی از مهمترین نوآوری های تاریخ بشر بود و تحولاتی را به همراه داشت که در تاریخ بشر تعیین کننده محسوب می شوند. ازجمله اسکان انسان ها و تشکیل جوامع کوچک. اولین آثار باستان شناسی اسکان انسان ها در منطقه دامنه های تپه ای مربوط به مجموعه کلبه هائی است از 12700 سال قبل از میلاد مسیح در سوریه فعلی. حفاری ها نشان می دهد که در حدود 10000 سال قبل از میلاد منطقه دامنه های تپه ای از سایر مناطق جهان متمایز و ممتاز بود. در حالی که انسان های مناطق دیگر از غاری به غار دیگر و مکانی به مکان دیگر به دنبال شکار حیوانات وحشی در حرکت بودند انسان های منطقه دامنه های تپه ای بیش از هزار سال بود که به اهلی کردن گیاهان و حیوانات پرداخته بودند و اجتماعاتی با سازمان و آئین های خود ایجاد کرده بودند. این اولین حرکت انسان غربی به جلو طی تاریخ تلقی می شود و چنانکه اشاره شد آثار فعالیتهای مشابه در شرق و ازجمله چین تا دو هزار سال بعد ظاهر نشد. باستان شناسان می پندارند اشاره به بهشت عدن در کتابهای عهد عتیق در واقع بخشی از این منطقه را در نظر داشته است. چه اینکه در ده هزار سال پیش پر آب تر،سرسبز تر از زمان حال و با آب و هوای مطبوع و انواع گیاهان و میوه ها و حیوانات قابل شکار و اهلی شدن ،یک بهشت موعود بر روی زمین، برای انسان هائی بود که دائم دچار کمبود مواد خوراکی بودند. در کتاب مقدس عتیق اشاره شده که در باغ عدن رودخانه ای جریان داشت که از چهار شعبه تشکیل می شد و کوهها سر در ابرها داشتند. مشخصه ای که برای منطقه انتهائی خلیج فارس و دامنه های زاگرس صدق می کرده است. به همین دلیل نیز آیان موریس عنوان بهشت عدن را برای این بخش انتخاب کرده است.

شکل 2 . منطقه دامنه‌های تپه‌ای یا هلال کشاورزی (قسمت هاشور خورده) که از 12000 سال قبل اولین تمدن انسان شکل گرفت

دلیل این تحول و جهش در زندگی انسان هوموساپینس نیز عمدتاً جغرافیای خاص این منطقه بود. چنانکه اشاره شد انواع گیاهان و حیوانات در این منطقه از تنوع خاصی برخوردار شدند چه اینکه آسیب دوران یخبندان در این عرض جغرافیائی کمتر از سایر مناطق و امتیازهای حاصل از گرمایش مجدد زمین نیز بیشتر بود. در ابتدای این منطقه (دامنه زاگرس و خوزستان) چهار رود بزرگ در جریان بود که به خلیج فارس می ریخت ( سه رود کارون و دجله و فرات هنوز موجود و رود دیگری که از منطقه کویت فعلی به انتهای خلیج فارس کنونی می ریخت اکنون خشک شده است) بخش دیگری از این منطقه جنوب دریای سیاه را تشکیل می داد که به دلیل ذوب یخ ها بزرگترین ذخیره آب شیرین جهان را فراهم می ساخت. برتری جغرافیائی این منطقه را با توجه به اطلاعات زیر می توان درک کرد: از حدود دویست هزار گونه گیاهی که در جهان یافت می شود حدود دو هزار قابل خوردن است، و فقط چند صد گونه قابل اهلی شدن. در حقیقت بیش از نیمی از کالری مصرف خوراکی امروزه انسان از غلات و آن هم چند غله معدود مانند گندم، ذرت، برنج و جو تامین می شود. از بین پنجاه و شش گونه گیاه دارای دانه بزرگ، سی و دو تا در منطقه جنوب غربی آسیا(عمدتآ همین منطقه دامنه های تپه ای)و حوزه مدیترانه به صورت خودرو رشد می کند. در شرق آسیا فقط شش نوع. در آمریکای مرکزی فقط پنج نوع. در آفریقا در جنوب صحرا فقط چهار نوع. در استرالیا و آمریکای جنوبی هر کدام دو نوع. اگر انسان های همه جای جهان را به طور مساوی تنبل و طمع کار بدانیم انسان های منطقه دامنه های تپه ای شانس بیشتری از نظر دست آوردهای طبیعی داشتند تا با آن کار و زندگی کنند. در مورد درختان میوه نیز این امتیاز در منطقه مزبور بارز بوده است. در مورد حیوانات قابل اهلی شدن نیز استدلال مشابهی قابل ذکر است. در جهان 148 گونه حیوان پستاندار بزرگ ( بیش از 45 کیلو) موجود است. تا سال 1900 فقط 14 گونه حیوان اهلی شده بودند. هفت گونه از آنان بومی منطقه جنوب غربی آسیا است. ازبین پنج گونه مهمتر( گوسفند، بز،گاو، خوک، و اسب) همه به جز اسب اجداد وحشی در منطقه دامنه های تپه ای داشته اند. شرق آسیا فقط پنج گونه و آمریکای جنوبی فقط یک گونه را در بر داشت. شمال آمریکا، استرالیا و آفریقای شرق صحرا هیچ. بنابراین پیشرفت مردم این منطقه دامنه های تپه ای به دلیل این نبود که از نظر نژادی یا فرهنگی برتر بودند بلکه به این دلیل بود که از نظر جغرافیائی مزیت هائی داشتند. تمرکز گیاهان خوردنی در چین به خوبی این منطقه نبود لکن به هر حال خوب بود لکن در چین اهلی کردن گیاهان دوهزار سال بعد از منطقه دامنه های تپه ای آغاز شد. اهلی کردن گیاهان و حیوانات در سایر مناطق جهان(صحرای آفریقا، استرالیا و آمریکا) نیز پانصد سال یا بیشتر بعد از چین اتفاق افتاد. نوع غلات موجود در منطقه دامنه های تپه ای امکان بهبود نژادی را نیز به سرعت بیشتری فراهم کرد. چه اینکه دوره عمر این غلات یک سال بوده و ابتدا به صورت خودرو از طریق افشانده شدن بر سطح زمین رشد کرده و تداوم می یافتند. پس از اینکه اولین زنان این منطقه برای کشت غلات در زمین شیار ایجاد کرده و دانه ها را با خاک پوشاندند تا از گزند پرندگان در امان بمانند، بذر های ضعیف و کوچک امکان سر بر آوردن از خاک را نیافته و بذر های قوی تر نمو یافته و نسل بعدی غلات دانه درشت تری را به دست دادند. به این معنی که اصلاح نژادی این گیاهان پس از یکسال آغاز شد. این نو آوری ها، محصول بیشتر، امکان خوردن بیشتر و زاد ولد بیشتر و رشد جمعیت و اسکان و شکل گیری فرهنگ را فرا دست آورد. این منطقه ای است که آیان موریس آن را کانون اولیه"غرب" می داند، چه اینکه فرهنگ و انسان هائی که سایر مناطق غرب تا اروپا را مسکونی کردند عمدتاً از اعقاب همین مردم و فرهنگ بودند. هر جا که مردم در مکان های مناسب اسکان یابند، بیشتر زاد و ولد کنند و سخت کوش تر باشند، دیگرانی که تصمیم های متفاوتی اخذ کرده اند را از میدان به در میکنند. چنین شد که سایر گونه های انسانی یا بوسیله این گونه هشیار از بین رفته یا در رقابت در استفاده از منابع طبیعی خوراکی حذف و به تدریج منقرض شدند. آیان موریس می پرسد در صورتی که انسان ها از نظر ژنتیکی به صورت گروه های وسیع مشابه یکدیگر هستند آیا از لحاظ انگیزه ها می توان تمایزی بین گروههای انسانی مانند شرقی ها و غربی ها یافت؟ اگرآنچه که مربوط به وجوه بلند مدت رفتاری است را در نظر بگیریم از این نظر نیز تشابه وجود دارد. به گفته او انگیزه همه انسانها عبارت بوده است از طمع، تنبلی وترس. به دلیل همین قواعد رفتاری انسان به دنبال بهبود زندگی خود، یافتن راههای ساده تر انجام امور و حفظ خود بوده است. به نظر او این مطلب، اگر بخواهیم آن را از نقطه نظر بلند مدت چند ده هزار ساله بنگریم، برای بستن بحث اصول رفتاری کافی است. عصر کاهن شاه ها و خدایگان شاه ها با اسکان انسان های اولیه به تدریج جوامع کوچک در اطراف فعالیت کشاورزی شکل گرفت. در این جوامع ارث بردن زمین از مردگان یک ضرورت برای بازماندگان شد. امری که طبیعتاً بی سابقه بوده و سابقه و تدارک نهادی خاصی در جوامع متحرک شکارچی و جمع کننده میوه و دانه نداشت. باستان شناسان بر این عقیده هستند که این امر توجه به اجداد مرحوم هر فرد را برای اثبات مالکیت لازم می ساخت. در بسیاری از حفاری های انجام شده در قدیمی ترین آثار روستاهای منطقه موسوم به دامنه های تپه ای آثار قبرستان و جمجمه هائی که به نظر می رسد از قبر ها بیرون آورده شده و در ساختمان های مسکونی و در مکان های مناسب نصب گردیده یافت شده است. این امر نیز نشان می دهد که زمانی بایستی سپری می شده تا مردگان به درجه اجداد قدیس نائل آیند و در این شرایط اسکلت جمجمه آن ها می توانسته است برای کمک به اثبات مالکیت زمین موروثی و رفع نگرانی ها و رفع شر و مشاوره و در خواست حاجات مورد استفاده قرار گیرد. به تدریج مقبره های مستقل برای اجدادی که بین اهالی مشترک بودند ایجاد شد و رسم قربانی کردن انسان ها برای شادی روح اجداد و خدایان موهوم در این منطقه آغاز شد. غربی ها و شرقی ها به روش های مختلفی برای ارتباط با ارواح اجداد پی بردند. غربی ها اسکلت جمجمه اجداد خود را با خود به محل های مسکونی جدید می بردند و ساختمان هائی می ساختند که از ستون های متعدد و جمجمه گاو پر می شد و در آنجا افرادی را قربانی می کردند تا ارواح گذشتگان را شاد و همراه کنند. شرقی ها (ابتدا در چین) مجسمه هائی از سنگ های قیمتی می ساختند و به همراه مرده دفن کرده و نهایتاً نیز افرادی را سر می بریدند و داخل قبر می انداختند. گرچه کشاورزی از 14000 سال قبل ازمیلاد در دامنه های تپه ای آغاز شد و به مناطق آسیای میانه و سواحل اقیانوس اطلس نیز رسید لکن تا سال 5000 قبل از میلاد اثری از کشاورزی در بین النهرین( بخشهائی از عراق فعلی) ظاهر نشده بود. این در حالی است که فاصله این منطقه تا دامنه های تپه ای بیش از چند روز قدم زدن نبود. این منطقه گرم و خشک بود و تا مادام که روش های کانال کشی، کنترل سیل آب و آبیاری کشف نشد از توسعه بی بهره ماند. لکن به محض اینکه روش های آبیاری از طریق کانال کشی و هدایت آب دجله و فرات کشف شد این منطقه به صورت برق آسا توسعه یافت و برای اولین بار شهر های بزرگ با جمعیتی در حدود 4000 نفر در آنجا پدید آمد. شهر های بزرگ نیز برای این روش جدید آب رسانی از اقتصاد مقیاس برخوردار بودند. مناطق خشک و بی آب و علفی که فقط از طریق کانال های آب رسانی می تواند احیا شود نیازمند تعداد بیشتری از انسان برای اداره این کانال ها و بهره برداری از آنها هستند. با ایجاد شهر ها تقسیم کار نیز اجنتاب ناپذیر بود و در نتیجه اطاق های مردگان و محل های پرستش اجداد و خدایان موهوم نیز به معابد جدید تبدیل و متمرکز شد. با خدمه ای که ظاهراً روش های ارتباط با ارواح پیشینیان و خدایان و رساندن مطالبات خدایان به مردم و در خواست مردم به آنها را بهتر می دانستند. در این معابد ابتدا هر قوم می توانست سمبل اجداد و یا خدایان موهوم خود را نگهداری و زیارت کند و خدمه نیز به همه خدمت رسانی می کردند و پیش کش ها را نیز متواضعانه و طبق وظیفه جمع آوری می کردند. در منطقه بین النهرین مکانی حفاری شده است به نام "اریدو 8 " که از 3000 سال تا 5000 سال پیش از میلاد در آنجا معابد جدید بر روی مخروبه معابد قدیم ساخته شد با طراحی مشابه لکن با گذشت زمان هر کدام بزرگ تر و معظم تر از قبلی. این معابد که به تدریج مرتفع تر و بزرگ تر ساخته می شدند بر تارک خود اطاق هائی را داشته اند که به آنها کسانی به عنوان بزرگان کاهنان دسترسی داشته اند که از نظر مردم فرو دست توان صحبت با خدایان را داشته اند و نظر خدایان را شنیده و به مردم ابلاغ می کردند. آیان موریس می گوید می توان این ساختمان ها را به صورت بلندگوهائی تصور کرد که با آسمان سخن می گویند و چون این امکانات برای کاهنان فراهم شد همین ساختمان های عظیم را به عنوان دلیل نزدیکی خود با خدایان به مردم معرفی می کردند. مطلب به این ترتیب بوده است که ابتدا افراد جاه طلبی یافت شده اند که به مردم ساده دل بگویند که فقط آنها می توانند با خدایان صحبت کنند و برای رفع حوائج از آن ها در خواست نموده و آنچه خدایان می خواهند که مردم انجام دهند را به مردم ابلاغ کنند. برای این نیز لازم است معابد با کمک مردم ساخته شود تشریفات و آئین و مراسمی با مشارکت وسیع انجام شده و ثروت هائی در اختیار این افراد که در فرهنگ های مختلف اسامی متفاوتی داشته اند لکن آنها را کاهن می نامیم قرار گیرد. آثار به دست آمده از این معابد شامل تعداد زیادی از تغار های سفالی است که به نظر می رسد برای تقسیم مواد خوراکی به کار می رفته است. در لوحه های گلی باقیمانده از این معابد نیز علامتی که "جیره" خوانده(و نوشته) می شود شبیه یک تغار دهنه گشاد است. براساس شواهد تاریخی و یافته های باستانشناسی به نظر می رسد که زمین های کشاورزی به وسیله حکومت هائی که در بالای سلسله مراتب آن کاهن شاه ها قرار داشته اند، و به نام معابد و خدایان آن ها تملک شده است، مدیریت می شد. این امر به دلیل وجود نظام های آبیاری متمرکز عملی شده و هر قدرتی که نظام آبیاری را کنترل می کرده کل کشاورزی را در کنترل داشته است. یکی از بزرگ ترین شهر های قدیمی که به این نحو اداره می شده شهر "اروک 9 " از شهر های سومری است که در بین النهرین حدود 4000 سال قبل از میلاد ساخته شد و حدود بیست هزار نفر جمعیت داشت. در این شهر بود که عملآ عصر نوسنگی به پایان رسید و با استخراج مس و سایر فلزات عصر مفرغ آغاز شد. شهر "اروک" بر اساس یک نظام مدیریت متمرکز و سامانه ای پیرامون معبد بزرگ ساخته شده بود. در اداره امور شهر از کسانی که امروزه بوروکرات یا کارمند اداری و مدیریتی خوانده می شود برای اولین بار استفاده شد. طبق آثار باقیمانده این افراد نیز با روشهای اداری به تنظیم کار تولید و توزیع مشغول بوده اند. به این نحو اولین نظم مدیریتی جهان نیز در شهر اروک نوآوری شد. تشکیل جلسه، صورت جلسه، ابلاغ مصوبه، پیگیری، جریمه، مالیات، بودجه، سهمیه بندی ....و ثبت همه بر روی استوانه ها و لوح های گلی با خطی بسیار ابتدائی. تا حدود سال 2700 قبل از میلاد که از آن زمان نوشته های دقیق تری باقیمانده است پادشاهان بین النهرین خود را فرزندان خدایان و خدایان را اجداد مقدس خود می دانسته اند. آیان موریس نکته جالبی را مطرح می کند که در اینجا نقل می شود: " در مواردی، چنانکه می توان تصور کرد در شهر اروک نیز، واگذاری قدرت به کسانی که خط ارتباطی مستقیم با خدایان دارند می تواند شگفتی ها بیافریند و لیکن وقتی این خط ارتباطی از کار می افتاده است چنانکه اکثراً نیز بایستی چنین بوده باشد، همه چیز چنان بر باد می رفته که چیزی برای باستان شناسان نیز برای حفاری باقی نمی مانده است." 10 به این معنی که وقتی مردم اعتقاد خود را به ارتباط حاکمان با خدایان از دست می داده اند آن حکومت و نظم ناشی از آن به خاکستر تبدیل می شده است. در سالهای حدود 4100 قبل از میلاد در شهر شوش معبد معروف به زیگورات در چغازنبیل بر اساس الگوی اروک ساخته شد که حتی از نمونه اروک نیز معظم تر بود. این معبد نیز مرکز مدیریت مناطق و روستاهای اطراف و مرکز عبادات و دستورات و اجرای تکالیف مذهبی نیز بود. این پدیده نو، یعنی ظهور معابد و کاهن شاه ها و یا حکومت گرانی که مدعی فرزندی خدایان بودند 11 ، نیز از این منطقه به سایر مناطق، ابتدا به ایران و سوریه و سپس دورتر از آن انتقال یافت. معرف این فرهنگ نیز معابد عظیم و پر زرق وبرق، لوح های نوشته شده و تغارهای جیره بندی بود. همراه با این آئین ها رسم شنیع قربانی کردن انسانها نیز رایج بود. برای مثال در مقبره ملکه پوابی 12 در بین النهرین که باستان شناسان فکر می کنند جنبه قدیسه نیز داشته است 13 جسد هفتاد و چهار نفر که مسموم شده بودند همراه او دفن شده اند تا در جهان دیگر به او خدمت کنند. از 5000 سال قبل از میلاد اثری از کشاورزی در دره نیل یافت نشده است. دلیل این امر نیز این است که نوع گیاهان و حیوانات قابل اهلی شدن در آن منطقه یافت نمی شده است. به تدریج تا 2000 سال بعد از اینکه در دامنه های تپه ای کشاورزی گسترش یافت، به تدریج دانه ها و حیوانات قابل اهلی شدن به وسیله افراد مسافر و مهاجر از سوریه به این منطقه رسید و در بستر حاصل خیز کرانه های نیل دستاوردی بزرگ از تولید و تجمع جمعیت ایجاد نمود. در این منطقه نیز تا سال 3300 قبل از میلاد حکومت ها و شهرهای متفرق ایجاد شد با معابد و کاهنان مربوط به خود. آثار باستانشناسی نشان می دهد که رهبران روستاهای تازه تشکیل شده نیز هم نقش مذهبی و هم نظامی داشته اند. روُسای موفق تر ثروتمندتر می شدند و روستاهای آنها زمین بیشتری تصاحب می کردند و روُسای ناموفق از بین می رفتند. طی سال ها جنگ و خونریزی حکومت هائی به فکر کنترل مناطق اطراف خود افتاده و حیطه حکمرانی خود را توسعه دادند تا سال 3100 قبل از میلاد شاهی به نام نارمر 14 یا "شاه عقرب" دره نیل را به صورت بزرگ ترین کشوری که تا آن زمان تشکیل شده بود با جمعیتی حدود یک میلیون نفر متحد کرد. نوع فرهنگ شهری و روابط اقتصادی در دره نیل نیز به تقلید از فرهنگ و روابط اروک که قبلاً به آن اشاره شد سازمان یافت. گرچه در 3100 قبل از میلاد اروک به دلائل نامعلوم سوخت و خاکستر شد و بین النهرین به سی و پنج دولت شهر با خدایگان شاه های مختلف تقسییم گردید، لیکن مصر به صورت بزرگ ترین قدرت جهان آن روز دوام آورد. تفاوتی که بین مصر و بین النهرین در این مقطع قابل تشخیص است این است که گر چه شاهان بین النهرین خود را خدایگونه می خواندند لکن شاهان مصری خود را عملاً خدا معرفی می کردند و به کمتر از آن راضی نبودند. در چین مذاهب اولیه بر اساس اکتشافات باستان شناسی از 3000 سال قبل از میلاد وجود داشته و در اطراف مراسم جادوگری شکل گرفت. در این آئین ها جادوگران(که به آنها شامان گفته می شد) با استفاده از موسیقی، نوشیدن الکل و رقص ادعا می کرده اند که بین این جهان و جهان اجداد قدیس و ارواح رفت و آمد می کنند و اخبار و دستورالعمل ها را رد و بدل می نمایند. در چین از سال 2500 تا 2000 قبل از میلاد قدرت سیاسی و جادوگری شامانیسم متحد شدند و یک طبقه اشراف بر این اساس ایجاد شد. به این ترتیب متخصص های مذهبی خود را به طبقه حاکم تبدیل کردند. همچنانکه بیش از هزار سال قبل از آن همین اتفاق در بین النهرین و ساحل نیل نیز روی داده بود. اولین شهر در چین، در مقیاس اروک که در بین النهرین نمایان شد، شهری است به نام "ارلیتو" که در سال 1900 قبل از میلاد دارای جمعیتی در حدود 25000 نفر بود. در این شهر نیز قدرت شاه از ادعای ارتباط با خدایان ناشی می شد. نکته ای که در مورد این فرهنگ ها قابل توجه است مراسم مربوط به پیوستن شاه ها به رده اجداد مقدس است که این نیز در حد و رتبه خدایگانی است. آنچه در مقبره های پادشاهان قدیم چین جلب نظر می کند تعداد قربانیانی است که همراه جسد فرد پادشاه متوفی کشته شده و دفن می شدند. در یک محل هشت مقبره در مقیاس مقبره های مصری کشف شده است مربوط به 1300 تا 1046 قبل از میلاد که که در آنها بقایای قرباینیان متعدد به دست آمده است. در یکی 200 جسد و در بعضی دیگر بین 73 تا 130. در قربانگاههای اطراف مقبره ها نیز آثار 5000 جسد یافت شده که مفصل های سائیده شده آنها از زمان طولانی فعالیت بدنی سخت توسط آن ها خبر می دهد. مرگ این افراد نیز راحت تر از زندگی آنها نبوده است. برخی اعضاء بدنشان جداشده، برخی کمرشان شکسته بعضی هنوز آثار بسته بودنشان مشخص است و نشان می دهد که زنده به گور شده بوده اند. در این محل تعداد قربانیان نشان می دهد که به طور متوسط چهار یا پنج نفر هر روز و برای 150 سال قربانی شده اند. دل خستگی نسبت به نمایندگان خدایان موهوم در زمین و ظهور حکمت به نظر می رسد در حدود 1200 پیش از میلاد کانون غرب که دیگر تا رم و آناتولی و یونان نیز گسترده شده بود به ناگهان فرو ریخت و شهرها از یونان تا ایران در آتش سوختند. این حوادث نیز با سرعت اتفاق افتاده است. آیان موریس می گوید بر اساس شواهد به دست آمده از حفاری ها در مواردی که افرادی نوشتن شرح ماوقع را برروی لوحه های گلی شروع کرده بودند کار را نیمه تمام گذاشته و متواری شده اند و لوحه هائی که فقط سر آغاز سخن در آنها است باقی مانده اند. دلیل این حوادث بر تاریخ نگاران پوشیده است. نویسنده کتاب به طور کلی پنج سوار کار مصیبت را برای این حوادث مقصر می داند. حکومتگری شکست خورده، مهاجرت، قحطی، بیماری های واگیردار و تغییرات نامناسب آب و هوائی که هر کدام منطقه ای را متاثر کرده و اثر آن به صورت مهاجرت، فرار مردم، به هم ریختن نظم تولید، غارت توسط گروههای یاغی، گرسنگی، قحطی و بیماری به مناطق مختلف سرایت می کرده است. کتاب پر از این حوادث است و ذکر حتی بخشی از آنها نیز به درازا می کشد. مرور سازوکار یکی از این حوادث، یعنی حکومت گری شکست خورده، به عنوان مثال می تواند مفید باشد. کاهنان و حاکمان مردم را به کار های غیر مولد مانند ساختن اهرام عظیم و مقبره های باشکوه وا می داشتند. این امر نیروی کار را از فعالیت تولیدی عمده آن روزگار یعنی کشاورزی بیرون می کشید. از طرف دیگر حکومت با افزایش این گونه فعالیت ها بایستی بخش بزرگتری از محصول کشاورزان را به چنگ بیاورد تا معاش سربازان و کارگران مقبره ها و درباریان و کاهنان را فراهم کند. این امر نیز فشار فزاینده بر نیروها و بخش های مولد را اجتناب ناپذیر می کرد. انگیزه تولید نیز همراه با کاهش نیروی انسانی و اختصاص آن به سپاهی گری و امور حکومتی و کارهای غیر مولد مانند ساخت مقبره های عظیم کاهش می یافت. نارضایتی فزاینده، زورگوئی فزاینده را به همراه می آورد تا جائی که مجموعه این عوامل سبب می شد نظم گذشته غیر قابل دوام شده و شیرازه امور ازهم گسیخته شود. ظهور یک خشک سالی یا حمله خارجی نیز چنین فروپاشی را تسریع می کرد. معمولاً بر اساس شواهد تاریخی فرو پاشی های ناشی از حکومت گری شکست خورده به صورت ناگهانی و با سرعت شگفت انگیزی رخ می دهد. همچنین می توان به اثر موحش شایع شدن بیماری های واگیر دار از جمله طاعون اشاره کرد. از سال 200 قبل از میلاد به بعد سوابق تاریخی نشان می دهد که هر صد سال یکبار یک بیماری واگیردار در جهان شایع می شده که به دلیل حرکت ارتش ها و تجار و مهاجرین در سطح جهان شیوع می یافته است. در سال 161 قبل از میلاد، که سوابق ثبت شده ای در این مورد وجود دارد، شیوع بیماری یک سوم از ارتش چین را نابود کرد. ده سال بعد چهار هزار کیلومتر دورتر در سوریه و مصر بیماری حدود یک چهارم مردم را کشت و اثر این بیماری تا امپراتوری رم نیز قابل پیگیری است که در موردی روزانه 5000 نفر در شهر رم تلف می شدند. این موارد به کرات در سطح جهان ظاهر می شده و مرگ و میر در مقیاس عظیم را به همراه داشته است. جنگ ها و بیماری ها در موارد متعدد کانون این تمدن ها را تهدید کرده و نیرو های جدید در حواشی کانون های قدرت ایجاد می کرده است. این حواشی نیز خارج از تحجر شکل گرفته در کانون قبلی نوآوری های فکری و تولیدی جدیدی را به همراه می آورده است. پس از این حوادث عظیم که عواقب آن بعضاً قرنها به طول می انجامید و آثار آن ادامه می یافت، در جوامعی که به تدریج از این مصائب سر بلند کردند پدیده جدیدی به ظهور رسید. این که دیگر خدایگان ها و کاهن شاه ها مورد پذیرش جوامع نبودند و دل خستگی از کارکرد آنها در هر دو کانون تمدن غرب و شرق عالم ظاهر شد. گرچه این نوع تفکر به کلی از کار نایستاد و شکل های رقیق تری به خود گرفت. برای مثال در ایران به صورت ایده فره ایزدی ظاهر شد 15 . لیکن به هر حال تاریخ بشر شاهد پدیده تعین کننده دیگری بود که با قبول کمی خطا در به کار بردن عنوان، آن را ظهور حکومت می نامیم. زیرا از ساحل دریای اژه در اروپا تا سواحل رودخانه زرد در چین متفکرینی از نوع متفاوت با کاهنان، نوع کاملاً متفاوتی از دیدگاه ها را در مورد چگونگی کارکرد جهان ارائه کردند. پیام آن ها به صورت خلاصه چنین بود " مردم! نهراسید چون برای عبور از این جهان آلوده نیازی به خدایگان شاه ها نداریم. بلکه نجات در وجود ما است نه در دست حاکمان فاسد و ظالم . " 16 کارل جاسپر یک فیلسوف آلمانی قرن بیستم دوران حدود 500 قبل از میلاد را "عصر محور 17 " نامگذاری کرد. زیرا به دورانی شکل داد که مانند محوری در حول آن سالها، تاریخ چرخید و تغییر مسیر داد. او می گوید انسان به شکلی که ما امروزه می شناسیم در این سال ها بروز یافت. نوشته های این دوران عبارت بودند از آثار کونفسیوسی و دائوئیستی در شرق، آثار بودائی و جین در جنوب آسیا، ظهور فلسفه یونانی(توسط سقراط و پس از او افلاطون و ارسطو) و کتاب مقدس یهودیان ( و به دنبال آن کتاب عصر جدید مسیحیان و قرآن مسلمانان) در غرب. که شاهکار های خارج از قید زمان بوده و معنا و مفهوم زیستن را برای انسان های بی شماری تا کنون تبیین کرده اند. گرچه مکاتبی که در عصر محوری ایجاد شد دارای تفاوت های زیادی بودند لکن در یک نکته مشترک بودند. و آن نوآوری جدید و بی سابقه ای بود که در جهان بینی انسان مطرح شد. این مکاتب فراگرد سعادت و عبور از این جهان را بر اساس خودسازی، جهت گیری شخصی برای اعتلای اخلاق و رفتار به نحوی که مستقل از اراده خدایگان شاه ها و خدایان موهوم بود تبیین کردند. آموزشی که کم و بیش به صورت مشابه مطرح می کردند زندگی بر اساس کنترل شهوات، توجه به اخلاق و این اصل بودکه آنچه به خود نمی پسندی به دیگران نپسند. بدون این که به تاریخ بین سالهای 200 قبل از میلاد و 1300 میلادی بپردازیم به یک نکته اشاره می کنیم که به بحث حاضر مربوط می شود. طبق شاخص مصرف انرژی که موریس محاسبه کرده است کانون تمدن غرب برای حدود 14000 سال نسبت به شرق از برتری برخوردار بود. لکن از حدود 550 میلادی به بعد با نزول غرب و بهبود شرایط در شرق برای اولین بار این روند تغییر کرد، چنانکه شاخص توسعه در شرق حدود 30 درصد از شاخص در غرب بالاتر بود و این برتری تا قرن دوازدهم بعد از میلاد ادامه یافت. در کتاب مزبور جزئیات تاریخی بسیاری در این مورد مطرح است که سخن را به درازا می کشد. برتری مجدد غرب را می توان از قرن دوازده و شروع عصری که به عصر محوری دوم نامیده می شود مورد توجه قرار داد. این عصر در واقع مربوط به ظهور رنسانس یا تولد مجدد است که ناگهان با ظهور یک گروه فرهنگی نخبه در ایتالیا جهش بارز و مداومی در غرب، نه در دامنه های تپه ای بلکه در کانون جدیدی که این بار در اروپا قرار گرفته بود شروع شد. گرچه آثار برجسته عصر رنسانس از قرن پانزدهم شناخته شده است لکن تاریخ دانان شروع این عصر محوری جدید را به قرن دوازدهم نسبت می دهند. در این ایام بود که شهر های ایتالیا خود را از یوغ امپراتوری جرمن و کلیسای کاتولیک که به دلائل دیگری تضعیف شده بودند نجات داده و دولت شهر های مستقلی را ایجاد کردند و به موتورخانه های جدیدی از فرهنگ و اقتصاد تبدیل شدند. تا قرن چهاردهم که جنگ ها قحطی ها و بیماری ها آسیب فراوان به جوامع اروپائی وارد کرده بود این جمهوری ها و دولت شهر های جدید به این فکر افتادند که چگونه می توانند امور خود را خارج از روش های سنتی اداره کنند. به همین دلیل نیز به دنبال جستجوی راه حل در کتابها و منابع اروپائی عصر محوری اول افتادند و کتابهای ارسطو و سایر منابع یونان قدیم را مورد بررسی قرار دادند. به هر حال در هر کجا نیز که پاسخی نمی یافتند به طرح ایده های جدید بر اساس نیاز های روز پرداختند. عصر رنسانس یا تولد جدید با تالیفات افرادی چون فرانسیس بیکن و دکارت به عصر خرد منجر شد. این آموزه فرانسیس بیکن که علم از طریق مشاهده، آزمایش و تجربه به دست می آید و آموزه دکارت که آنچه را باور کنید که از طریق عقلانیت و درست راه بردن عقل خود به آن رسیده اید و نه آنچه سنت یا گذشتگان گفته اند شروع عصر خرد را رقم زد. این روشهای جدید در فلسفه و علم و توجه به محور قرار دادن بهبود و بهروزی انسان ها تحول فکری و صنعتی اروپا را آغاز کرد. از نظر آیان موریس نکته جالب در این واقعه این است که گرچه بازنگری افکار قدیمی به نوعی یک تلاش ارتجاعی جدی محسوب می شد، لکن ثمری که به دست داد شکوفائی یک فرهنگ جدید نوآوری و فضای فکری باز برای تحقیق و برسی و جستجو گری بدون محدودیت بود. مشابه همین تلاش را متفکرین چینی حدود چهار قرن پیش انجام داده بودند. به این معنی که با نقد تاریخ معاصر خود و نقد رواج افکار بودائی، توجه خود را به عصر ما قبل از آن یعنی فرهنگ سلسله امپراتوری "هان" معطوف کرده و ادبیات و هنر آن دوره را مورد توجه قرار دادند. در سال 1100 میلادی نیز در چین نویسندگان و هنرمندان درخشان و فیلسوفانی که سعی در تبین شرایط عصر خود و نیاز به تغییر در آن وضعیت را احساس می کردند ظاهر شدند. لکن این نگاه به گذشته، بر خلاف مورد اروپا، یک نتیجه واقعآ ارتجاعی به همراه داشت. یک دلیل این امر نیز تسلط شرایطی بود که روشنفکران چینی را درون گرا و خانه نشین کرد. این عصر نیز به وسیله یک فیلسوف چینی که بعد از کونفسیوس پرنفوذترین فیلسوف چین تلقی می شود تبیین شد. این فیلسوف نیز "چو شیا 18 " نام داشت. به هر حال آیان موریس می گوید هیچ چیز مانند تغییر در شرایط زندگی زنان چینی تغییرات ارتجاعی این عصر، که شروع تنزل مجدد چین در مقابل اروپا را به همراه داشت، بیان نمی کند. نقاشی هائی که از زنان قبل از این تاریخ وجود دارد آنها را افرادی قوی بنیه نشان می دهد که بسیاری از آنها در کار تولید منسوجات ابریشمی و سایر حرفه ها نقش داشتند. لکن در دوران بعد از قرن دوازدهم نقاشی ها زنان را افرادی ضعیف و رنجور و کوچک اندام نشان می دهد. دلیل این امر نیز رواج مجدد رسمی کهنی بود که پای دختران را از سنین کودکی می بسته و انگشت های شصت پا را به طرف بالا و سایر انگشت ها را به طرف پائین می شکستند و پا هارا تحت فشار می بستند تا پاها گرد و کوچک بمانند. این شیوه شکنجه آمیز سبب می شد حرکت زنان را همراه با درد و محدود کرده و آنان را عمدتاً خانه نشین و از فعالیت های اجتماعی دور کند. این رسم نامیمون تا زمان انقلاب چین ادامه داشت و توسط مائو غیرقانونی اعلام شد. طبعاً منظور این نیست که خانه نشین شدن زنان دلیل اصلی شروع عقب ماندگی چین بوده است بلکه مثالی است از جریان فرهنگی که به تدریج حکومت گری ناکار آمد و غیرپاسخگو و شرایط متحجر اجتماعی و اقتصادی را به درجه ای رسانید که پیشرفت این منطقه را برای چند صد سال به عقب انداخت. بین سالهای 1600 تا 1800 میلادی رشد غرب در مقایسه با شرق شدت گرفت چنانکه حدود سال 1800 غرب مجدداً در حد شرق قرار داشت و از آن پس از شرق پیشی گرفت. چنانکه تا زمان شروع اصلاحات اقتصادی در چین مردم این کشور از فقیرترین مردم جهان محسوب می شدند. نقشه ای که در پائین آمده است(شکل 3) حرکت کانون تمدن غرب و شرق را طی هزاران سال گذشته ترسیم می کند. چنانکه ملاحظه می شود کانون پیشرفت غرب از منطقه دامنه های تپه ای یا هلال کشاورزی در بیش از ده هزار سال قبل از میلاد مسیح شروع شد و به تدریج مصر، یونان و رم و اطراف مدیترانه را در بر گرفت. در قرن چهاردهم میلادی این کانون به اروپای غربی منتقل شد. در قرن نوزدهم و قرن بیستم به سواحل شرقی آمریکا و تا پایان قرن بیستم به مناطق غربی آمریکا و کانادا نیز رسید. حرکت کانون شرقی از مناطق داخلی چین و اطراف رودخانه زرد شروع شد و به طرف مناطق ساحلی اقیانوس آرام حرکت کرد به نحوی که در اوائل قرن بیستم این کانون شامل ژاپن و برخی جزائر این منطقه می شد. چنانکه قبلاً نیز اشاره شد از زمان تسلیم ژاپن در مقابل آدمیرال پری در قرن نوزدهم این کشور بازسازی نظری و فکری و پس از آن علمی فنی و صنعتی خود را شروع کرد و کانون جدید تمدن شرق شد. تا پایان قرن بیستم این کانون شامل ژاپن، مناطق آزاد چین، سنگاپور، تایوان، کره و کشور های دیگر جنوب شرقی آسیا نیز بود.

شکل 3. جابجایی کانون تمدن های غرب و شرق از بدو تاریخ تا کنون

جغرافیا و تحول اجتماعی زیست شناسی می گوید که چرا انسان ها تحول اجتماعی را به جلو می رانند! به دلیل تلاش برای زندگی بهتر و بقا. جامعه شناسی می گوید که این به جلو راندن را چگونه انجام میدهند. جغرافیا به ما نشان می دهد که چرا غرب به جای مکان های دیگر در این چند صد سال اخیر بر جهان مسلط شده است. به طور خلاصه آیان موریس می گوید در هر موردی که جوامع به جلو رانده شده اند یک مزیت جغرافیائی تحت تاثیر سوابق اجتماعی تاریخی آن منطقه باعث این پیشرفت شده است. زیرا علی الاصول همه ابناء بشر مشابه هستند. او به صورت نمادین "قضیه موریس 19 " را در این مورد نقل می کند: دلائل تحول جوامع عبارتند از تنبلی انسان( که می خواهد کارها را پیوسته ساده تر و راحت تر انجام دهد)، طمع انسان (که می خواهد پیوسته بهتر زندگی کند)، و ترس انسان ( که پیوسته می خواهد خود را محافظت و از خطر به دور نگه دارد). بر این اساس هر جامعه ای می توانسته است تجربه مشابهی داشته باشد. او استدلال می کند که نقش انسان های بزرگ در تاریخ و یا نقش ابله های ضایعه ساز تفاوت چندانی در تحول بلند مدت تاریخ ایجاد نمی کرده است. اگر چنگیزخان در کودکی مرده بود ممکن بود همین نوع پیشرفت علمی و فنی اروپا در برخی کشور های دیگر مانند چین یا کشورهای اسلامی رخ می داد. در این مورد شاید آمریکا دیرتر کشف می شد و نقش اصلاح طلبان دینی در بهبود سازمان جوامع کم رنگ تر می شد یا این امور دیرتر اتفاق می افتاد. اگر ناپلئون پیروز می شد ممکن بود انقلاب صنعتی در جنوب فرانسه اتفاق می افتاد. اگر ترکان عثمانی ایران را در زمان صفویه کاملآ شکست داده بودند و نگران جبهه پشت سر خود نبودند شاید می توانستند وین را تصرف کنند و مرزهای کشور های اسلامی تا عمق اروپا گسترده می شد. لکن به هر حال تحول جامعه بشری به نحوی که شاهد آن بوده ایم با تاخیر یا سرعت متفاوت، لکن به نحو کم و بیش مشابهی ادامه می یافت. اینکه در حدود دویست سال گذشته اروپای غربی کانون توسعه و انقلاب صنعتی بود نیز مانند توسعه کشاورزی در دوازده هزار سال قبل از میلاد مدیون جغرافیای مناسب و سابقه قبلی توسعه اجتماعی منطقه اروپای غربی بود. به این نحو که مردم منطقه از شرایط آب و هوائی مناسب زندگی بهرمند بودند و هنگامی که در شرایط آرامش و صلح نسبی توانستند به بهبود زندگی خود بپردازند به سقف امکانات محیطی خود برخورد کرده و با توجه به عدم وجود ممانعت های مربوط به اندیشه ونوآوری، که به دلیل ضعف کلیسا و انشقاق درونی آن و ظهور پروتستان ها حاصل شده بود و همچنین عدم وجود امپراتوری های قدرتمند در منطقه و وجود حکومت های پراکنده استفاده از نوآوری های جدید مانند ماشین بخار و توسعه صنعتی تحقق یافت. نویسنده استدلال می کند که ظهور نوآوری های مختلف از جمله ماشین بخار حادثه ای یگانه نبوده است زیرا همزمان و به صورت مستقل، به دلیل نیاز شرایط تاریخی در کشور های آلمان، فرانسه و انگلستان افرادی دست اندر کار ساخت اولین ماشین بخار بودند. کشف زغال سنگ در انگلستان این مرحله را به جلو راند و همراه با آن انگلستان را نیز. آمریکا توسط اروپائیان کشف شد نه چینی ها چون فاصله چین تا آمریکا از طریق اقیانوس آرام چند هزار کیلومتر بیشتر از فاصله اروپا از طریق اقیانوس اطلس بود. اولین گروه کاشفین نیز به دنبال یافتن راه دریائی نزدیک تر برای دستیابی به بازار های آسیا بودند و نمی دانستند از کجا سر درآورده اند. دسته های بعدی نیز فقط برای غارت به آنجا رفتند و به مخیله هیچ کس خطور نمی کرد که این منطقه محل سکونت آرمانگراهائی نیز خواهد شد که محیط اجتماعی اروپا را به اندازه کافی آزاد نمی یافتند و در محل جغرافیائی جدید اولین جمهوری جهان مدرن را پایه گذاری خواهند کرد و طی مدت کوتاهی حدود دویست سال، یک ابر قدرت جدید ایجاد خواهند نمود. آنچه که در همه انسانها مشترک است علاقه به بهزیستن و پیشرفت است و ترس از خطر. انسانها سعی می کنند برای این امور ساده ترین راه ها را نیز بیابند. در این مورد جغرافیای طبیعی و اجتماعی است که امکانات محیطی مناسب یا نامناسب را در اختیار آنها قرار می دهد. همچنین نرم افزارهای ذهن یا به زبان ساده درجه خردورزی است که کارآئی یا ناکارائی در نیل به آن اهداف، با توجه به امتیازات و یا محدودیت های محیط را تعیین می کند. انسان هائی که در محیط مناسب قرار گیرند و از نرم افزار های کارآمدتر ذهنی( به زبان رایج روش های علمی) بهرمند شوند از دیگران پیشی می گیرند. آیان موریس در فصول پایانی کتاب با استفاده از نتایج مطالعه خود سعی به پیش بینی روند های آتی تحول جوامع می کند. او استدلال می کند که بین حدود چهل سال تا حدود یکصد سال آینده مجدداً کانون پیشرفت جهان به شرق و با مرکزیت چین منتقل می شود. او در این مورد به بررسی سناریوهای مختلف عواقب این امر و شرایط سایر نقاط جهان در این چالش می پردازد که طرح بحث آن فرصت دیگری را می طلبد.

1 Ian Morris(2010), Why the West Rules- for Now: the Patterns of History, and What They Reveal About the Future, Straus and Giroux, New York.

2 Nemesis

3 Guangzhou

4 بسیاری از نژاد های سگهای کوچک اندام که امروزه در کشورهای اروپائی و دیگر کشورها در منازل نگهداری می شوند از نژاد سگهائی هستند که برای قرنها در در بار های چین اصلاح نژادی شده بودند و از دسترس مردم عادی به دور بوده و پس از شکست چین و باز شدن شهر های ممنوعه مقر امپراتور به کشور های اروپائی آورده شدند( زیر نویس از کتاب نیست).

5 فرمانده کشتی های آمریکا کاپیتان پری (Matthew Calbraith Perry) نام داشت. نه تنها مسئله تجارت و دست رسی به بازار های ژاپن مطرح بود بلکه دسترسی به بنادر ژاپن برای رساندن زغال سنگ و تدارکات به ناوگان تجاری شکار نهنگ آمریکا در اقیانوس آرام نیز برای آمریکا مهم بود(زیر نویس از کتاب نیست).

6 توضیح تاریخی ارائه شده در این پاراگراف از کتاب موریس نیست و نویسنده متن حاضر آن را از سایر منابع اضافه کرده است.

7 Fukuzawa Yukichi

8 (Eridu) از خرابه های شهر های سومری در منطقه ای به نام تل ابو شهرین در عراق فعلی( توضیح) 9 Eruk

10 صفحه 183

11 در حدود 2440 قبل از میلاد یک شاه سومری اوروک به نام گیلگامش (Gilgamesh)ادعا کرد که فرزند خدا است. در اطراف این ادعا اشعاری سروده شد که به افسانه گیلگامش مشهور است و اولین شاهکار ادبی جهان محسوب می شود. نسخه های این افسانه برروی لوح های گلی در سال 1853 در بین النحرین از محل کتابخانه آشوربانی پال پادشاه آشور کشف شد و اولین نسخه ترجمه آن در سال 1870 به چاپ رسید. آخرین ترجمه تکمیل شده متن مزبور در سال 2001 بوسیله بنجامین فوستر منتشر شد. اولین مطالب مربوط به توفان بزرگ و داستان آدم و حوا و بهشت عدن در این کتاب نوشته شده و قدیمی ترین کتاب ادبی تاریخ محسوب می شود. بعدآ یک شاه دیگر سومری به نام تارام-سین مدعی شد که هشت تن از خدایان سومر در خواست کرده اند که او نیز به رتبه آنها بپیوندد.

12 Puabi

13 بر روی لوحه های گلی بدست آمده عنوان او (nin) و یا (eresh) ذکر شده که به معنی کاهنه و ملکه به کار می رفته است(توضیح).

14 Narmer

15 در ژاپن تا پایان جنگ جهانی دوم امپراتور، خود را از نوادگان خدا می دانست و پس از شکست ونحت فشار متفقین از این ادعا دست برداشت.

16 صفحه 254

17 Axial age

18 Zhu Xi

19 Morris theorem

*این یادداشت به قلم دکتر محمد طبیبیان در خرداد ماه سال 1390 منتشر شده است.