زنان کولبر: کولبری برای ما نان است نه قاچاق
قرارمان ساعت 10صبح در روستای شیخ صالح بود. خانه یکی از بزرگان ده که خودش در سال‌های جوانی کولبر بوده و حالا دو دخترش راه او را در پیش گرفتند. کاک جلال چند سالی بود که کولبری می‌کرد و حالا نوبت دخترانش رسیده که کمک خرج پدر باشند و هزینه‌های دوا و درمانش را بپردازند.

به گزارش اقتصادآنلاین به نقل از ایران، خوش قول نبودیم و با کمی تأخیر به روستای کاک جلال و دخترانش رسیدیم. آبادی در نزدیکی‌های ثلاث باباجانی‌است همان جا که بعد از زلزله دیگر مثل قبل نشد نه خانه‌هایش و نه حال و احوال مردمانش.... قرار ما نه فقط با دختران کاک جلال بلکه با 4 زن دیگری بود که چند سالی از روزهای زندگیشان را کولبری می‌کردند. آنها برایم گفتند که اگر چه چرخاندن چرخ زندگی زن و مرد نمی‌شناسد اما سنگ زیرین آسیاب بودن برای یک زن تنهای کولبر چقدر دردناک است. زنانی که به تنهایی در دل شب به کوه می‌زنند و بارهای سنگین به دوش می‌کشند تا بلکه بتوانند چراغ خانه‌هایشان را روشن نگه دارند. زنانی که از جانشان می‌گذرند یا پشتیبان همسر می‌شوند یا خودشان راهی جاده‌های صعب‌العبور می‌شوند تا با اندک پولی که به زحمت به‌دست می‌آورند کمک خرج پدرانشان، همسرانشان و تنهایی خودشان باشند. می‌خواهم از همسران پشتیبان یا زنان کولبری بگویم که رنج بسیاری در این سال‌ها کشیده‌اند اما خم به ابرو نیاورده‌اند و همچنان امید را در دلشان زنده نگه داشتند.  وارد خانه کاک جلال که می‌شوم تهمینه، ساغر، شمینه و دینا دورم حلقه می‌زنند می‌خواهند از درد نداری، بی‌کسی و بی‌مهری روزگار برایم بگویند. تا نگاهم می‌کنند لبخندی می‌زنند و با کردی زیر لب به هم چیزی می‌گویند چشمم به لباس‌های بلند رنگارنگشان می‌افتد و چند دقیقه‌ای محو تماشایشان می‌شوم. انگار خودشان هم فهمیده باشند، به من می‌گویند: «فارس‌ها همیشه درباره لباس‌هایمان حرف می‌زنند. از مدل و رنگ‌ها بیشتر خوششان می‌آید..» با همان نگاه اول می‌شود فهمید که زنان کرد در این سال‌ها سختی‌های زیادی را کشیده‌اند، اما هیچ گاه کوتاه نیامدند، آنها برای رهایی از مشکلات بلند می‌شوند، دست‌هایشان را بهم می‌دهند و راه می‌افتند درست مثل تهمینه که وقتی حرف می‌زند شور و شوق زندگی را از لابه‌لای حرف‌هایش می‌شود فهمید. او چند سال پیش کولبری می‌کرد اما در طول همه این سال‌ها اجازه نداد کسی از راز شغلش سر در بیاورد. به روستاهای دیگر می‌رفت (گرچه اهالی روستا می‌دانستند اما به روی تهمینه نمی‌آوردند): «اینجا زنان با مردان کار می‌کنند کار برای زن عار نیست برای همین خیلی زود زنان و مردان کرد چهره‌هاشان می‌شکند و رنگ و روی جوانی‌شان می‌رود.»

نگاهش که می‌کنم انگار نه انگار فقط 37 سال دارد. در چشم‌هایش سختی زندگی، در دست‌هایش رنج سال‌ها کولبری و صورتش آرزوهای دست نیافتنی موج می‌زند. تهمینه به سختی فارسی حرف می‌زد.

 او با همان لهجه شیرین کردیش حرفش را می‌زند، چند کلمه‌ای فارسی و چند کلمه‌ای کردی: «اینجا بیشتر زن‌ها پشتیبان مردهایشان هستند. کار همه مردها کولبریست. زنان خیلی کم وارد کولبری می‌شوند الان یکی، دوسالی هم می‌شود که به زنان و مردان اجازه کار نمی‌دهند.اما دو سال قبل زنان هم کار می‌کردند.خودم کار می‌کردم ثلاث می‌رفتم و با گروهی کار می‌کردم. چند باری هم به کوه رفتم و بار آوردم.

اما الان دیگر توان رفتن ندارم. بیشتر پشتیبانی می‌کنم. این سال‌ها زن‌ها در خانه الاغ‌ها را آماده می‌کنند. گالن‌ها را پر سوخت می‌کنند و سوار الاغ می‌کنند و مردهایشان را راهی کوه می‌کنند چند نفری هم مثل دنیا چون سرپرست خانوار است خودش زمانی کولبری کرده است. اینجا زن‌ها همه کار برای مردهایشان می‌کنند تا بتوانند یک لقمه نان سر سفره‌هایشان بیاورند. اگر فقیر نبودیم پشتیبانی نمی‌کردیم. فقر باعث می‌شود این کار را بکنیم.»

تهمینه چند سالی به خاطر شرایط خانوادگی‌اش مجبور بوده کولبری کند، پدرش حالا تومور مغزی دارد و مادرش هم بیماری قلبی. برای همین نه ازدواج کرد و نه توانست به مردهای فامیل که به خواستگاریش می‌آمدند فکر کند: «به خاطر نگهداری از پدر و مادرم تنها ماندم. از سر ناچاری هم مجبور بودم کار کنم البته کالاهای سنگین را جابه‌جا نمی‌کردم.

 وقتی باری می‌بردم سنگین بود خیلی‌ها کمکم می‌کردند تا با هم کالایی را از کوه پایین بیاورم. من سعی می‌کردم در شهر‌های دیگر کولبری کنم البته چند باری رفتم و دیگر هم نتوانستم کار کنم. بارها سنگین است. توان می‌خواهد. کمرم خرد می‌شد. اما می‌دانم زنانی که با مردان به کوه می‌رفتند همیشه مورد حمایت فامیل بودند خیلی وقت‌ها بارها را سبک و سنگین می‌کردند.»

 او درباره روزهای سخت کوه این چنین ادامه می‌دهد: «چهار یا پنج ساعتی راه می‌رفتیم و در بین راه هم همیشه استراحت می‌کردیم. خودم برای پول سعی می‌کردم خوب راه بروم، کوتاه نیایم تا دفعه بعد هم با خودشان مرا ببرند. یک وقت‌هایی کم می‌آوردم نمی‌توانستم راه را طی کنم باید استراحت می‌کردم اما تحمل می‌کردم همه‌اش به این فکر می‌کردم که باید پول در بیاورم و به این پول نیاز دارم همین توانم می‌داد. شب‌هایی که برای بار می‌رفتم 5 ساعتی در راه بودیم یک وقت‌هایی که خسته می‌شدم مردها کمکم می‌کردند اما باید تحمل کرد اگر راهی کوه می‌شویم باید خیلی توان داشته باشیم.کوه خطرناک است. باید حواسم را جمع می‌کردم با همه همراه می‌شدم. اگر اشتباه می‌کردم و جنس از کولم به زمین می‌افتاد باید خسارت می‌دادم.»

آنطور که تهمینه برایم می‌گفت این زن‌ها نتوانستند دست روی دست بگذارند تا سختی زندگی شکستشان دهد، مثل نرمینه و ساغر که سن و سالی ندارند و آنها هم به خاطر پدر و مادر پیرشان مجبور بودند زمانی کولبری کنند. خواهرانی که روزگاری زندگی سر ناسازگاری با آنها داشت اما آنها دست به دست هم دادند و توانستند روی زندگی را کم کنند. آنها درست روبه‌روی من نشسته بودند و از تلخی‌های زندگی می‌گفتند: «کار زن و مرد ندارد. ترس هم ندارد. مجبور باشی همه کار می‌کنی. بیشتر مردها قاچاق سوخت می‌کنند برخی وقت‌ها قاچاق سوخت می‌کنم برخی وقت‌ها قاچاق کالا انجام می‌دهم، بستگی دارد که چه جنسی مشتری بخواهد.

 اینجا زن‌ها بیشتر پشتیبان مردها هستند برخی وقت‌ها هم تا دم دمای کوه بالا می‌روند و به مردهایشان کمک می‌کنند. قبلاً چند باری به کوه رفتیم سر مرز جنس‌ها را می‌گرفتیم و اینجا تحویل می‌دادیم اما سخت بود و خطرناک و دیگر هم نرفتیم. «همین‌طور که حرف می‌زنند عکس‌ها و تصاویری از کوه را نشانم می‌دهند، می‌خواهند سختی کولبری مردانشان را نشان دهند:«وقتی کار نیست مجبور هستیم بار ببریم. شما قاچاق می‌گویید اما ما می‌خواهیم نانی سر سفره خودمان بیاوریم. با اینکه زن هستم اما هیچ وقت از این کار نترسیدم. کسی کاری به کارم نداشت. مردان کرد باغیرتند. حواسشان به زنان است، زنانی در پاوه هستند که به تنهایی راهی کوه می‌شوند. مگر چقدر می‌گیرند 70 هزار تومان. این مقدار پول است. هر باری که به کمر می‌بندد فقط 15 کیلو است. قبلاً که ما می‌رفتیم تلویزیون یا وسایل خانه را می‌آوردیم اما حالا زنانی در پاوه هستند از قوم و خویش خودمان که بارهای سنگین 20 کیلویی به کمر می‌زنند. می‌خواهند پول دربیاورند و شکم بچه‌هایشان را سیر کنند.»

همه‌شان دنبال یک چیز هستند و آن هم به‌دست آوردن پولی برای گذران زندگی. وقتی زندگی تک تک‌شان را نگاه می‌کنم این را می‌فهمم که باید کار می‌کردند آنها تا همیشه باید کار کنند.

اینها را ساغر می‌گوید که به‌خاطر کولبری در 32 سالگی دیسک کمر گرفته است: «درآمدی نداشتیم باید از مردانمان محافظت می‌کردیم. من پشتیبان همسرم هستم. گالن‌های نفت را سوار الاغ می‌کردم اما به خاطر سختی کار دیسک کمر و زانو درد گرفته‌ام. کارش سخت است ما هم مثل مردها فرقی ندارد.»

درد کمر را همه‌شان داشتند چه آنهایی که خودشان کولبری می‌کردند و چه آنهایی که پشتیبان همسرشان بودند. مثل شمینه که فردای عروسیش سوخت را از دلالان می‌خرید و به‌خانه می‌آورد و گالن‌های 10 کیلویی را پر نفت می‌کرد و به تنهایی آنها را روی الاغ‌ها می‌گذاشت. برخی وقت‌ها تا دامنه کوه همسرش را راهی می‌کرد: «همشهری‌هایمان سوخت را از ثلاث و جوانرود به روستا می‌آوردند و ما هم مسئولیتمان خرید سوخت و گالن کردن آن بود. برخی وقت‌ها که سوخت زیاد بود مردمان را کمک می‌کردم تا نزدیک‌های کوه می‌رفتم تا با دیگر مردها راهی جاده کوهستانی شود. بودنم در کنارش قوت قلبی بود. سعی می‌کردم به او نشان دهم که منم مثل تو و همپای تو کار می‌کنم. زندگی خرج دارد شوهرم هم برای 70 یا 80 هزار تومان هر شب جانش را کف دستش می‌گذاشت و به کوه می‌رفت. خیلی وقت‌ها بازرسان بارش را توقیف می‌کردند و ما کلی ضرر می‌دادیم برخی وقت‌ها هم باید چند روز در کوه کمین می‌کردند تا بازرسان بروند و آنها دوباره راهی شوند. «آنهایی که همسرانشان را راهی کوه می‌کردند و پشتیبانشان بودند شب تا صبح چشم برهم نمی‌گذاشتند از ترس اینکه نکند برای همسرشان اتفاقی بیفتد. شمینه از شبی می‌گوید که همسرش زخمی شد و خواهرانش خبر را به او دادند: «قبل از زلزله بود که همسرم راهی کوه شد تا سوخت را به مرز برساند. نزدیکای صبح بود و خبری از همسرم نشده بود دلواپس و نگران شده بودم باید تا آن ساعت به خانه می‌آمد تلفن هم نداشت که با او تماس بگیرم. اصلاً شرایط روحی‌ام خوب نبود و فهمیده بودم اتفاقی افتاده دم دمای صبح خواهر شوهرم تماس گرفت و به من خبر زخمی شدن همسرم را داد. دو پایش زخمی شده بود و از آن روز به بعد پاهای همسرم مشکل پیدا کرد و نمی‌تواند درست راه برود.» زن‌هایی که همسرانشان را پشتیبانی می‌کنند هر کدام تجربه‌های تلخی دارند، دنیا با لهجه شیرین کردی از زخمی شدن همسرش می‌گوید و ساغر برایم ترجمه‌اش می‌کند: «اینجا زن‌ها فعال‌تر از مردها هستند. زنان کرد مثل مرد می‌مانند از هیچ چیز نمی‌ترسند. پا به پای مردها کار می‌کنند. ما کار را بد نمی‌دانیم. کولبری کار بدی نیست برایش زحمت می‌کشیم. شوهرم هم زخمی شد و دیگر نتوانست به کوه برود و کار کند الان به بازارچه می‌رود کارگری می‌کند یک روز کار هست 20 هزار تومان به خانه می‌آورد چهار روز هم کار نیست. سه تا بچه دارم کسی می‌آید بگوید حال شوهرت چطور است. زلزله که آمد خانه‌های ما ویران شد.

به ما وام دادند اما فکر این را کردند که چطور باید پول را پس دهیم؟ وقتی کار نیست مردهای ما چکار باید انجام دهند. 80 هزار تومان می‌آوردند خانه که خرج زندگی را بدهند همین پول را از ما گرفتند. الان هم که مرز را بستند و همه مردها خانه نشین شده‌اند.»

تهمینه حرف‌هایش را ادامه می‌دهد: «ما که سرپرست خانوار هستیم و مجبوریم کار کنیم الانم که جلوی ما را می‌گیرند و دیگر نمی‌توانیم کار کنیم. این سال‌ها زن‌ها کمتر به کوه می‌روند خیلی‌ها الاغ می‌خرند و به کسی می‌دهند و سود کالا را نصف می‌کنند.

 برادر من کولبر است وقتی به کوه می‌رفت تا صبح خواب نداشتیم که نکند اتفاقی برایش بیفتد. همه در خانه استرس داشتیم هر لحظه که تلفن زنگ می‌خورد می‌ترسیدیم برای برادرم اتفاقی افتاده است یک باری که برادرم زخمی شد نمی‌دانستیم کجا برویم چکار کنیم. کل روستا نزدیک کوه رفتند تا ببینند چه کسی زخمی شده است.»