به گزارش اقتصادآنلاین به نقل از اعتماد، سال تحصیلی 1400-1399 که قرار بود به جای اول مهر از نیمه شهریور آغاز شود و در شهرهای قرمز فعلا غیرحضوری بماند، با یک پیچش عجیب در روز چهارشنبه و رسیدن ابلاغیه تازه، روز گذشته در تمام کشور به صورت حضوری آغاز شد. این گزارش مشاهداتی است از اولین روز بازگشایی در یکی از مدارس دولتی تهران، جایی که پدر و مادرها، بچهها را مثل بادیگارد همراهی میکردند و معلمهای نگران داشتند محاسبه میکردند که چند روز در هفته باید بیایند و در آن 35 دقیقه موعود چه درسی را به چند نفر میتوانند ارایه دهند. جشن آغاز سال تحصیلی این مدرسه «نمادین» بود، با حضور چند ده نفر از دانشآموزان تا ابلاغیه آموزش و پرورش روی زمین نماند و بعد مسوولان و معلمان دور هم بنشینند و معادله تقسیم 300 دانشآموز بر روزهای هفته را با درنظر گرفتن فاکتور حفظ فاصله اجتماعی حل کنند.
ساعت 9 صبح تصویر حیاط مدرسه به غایت سنگین و غمانگیز است. دو پسربچه که بعد ماهها در حیاط مدرسه به هم رسیدهاند اول به هم نزدیک میشوند، سر جایشان میایستند بعد چند ثانیه مکث مشتهایشان را به هم میکوبند. مادر یکیشان سریع با اسپری الکل از راه میرسد و دست بچهها را ضدعفونی میکند: «پشت دست هم آلوده میشه، اصلا دستتان را به هم نزنید. هر وقت هم رو دیدین اینجوری سلام و علیک کنید» و بعد دستش را به حالت «بای بای» توی هوا تکان میدهد. تا مادر و پدرها مشغول محافظت هستند بچهها هر کدام یک گوشهای برای خودشان آرام گرفتهاند تا ببینند باقی برنامه امروز غیر از فاصله گرفتن و گوش کردن به توصیههای بهداشتی چیست. «با این شرایطی که هنوز هیچ مشخص نیست اصلا مایل نیستم بچهام حضوری در کلاسها شرکت کند. فقط امروز چون گفتند به صورت نمادین است و تعداد کمی میآیند آمدیم که ببینیم شرایط به چه شکل است و چطور میخواهند مدیریت کنند. اما تا وقتی هنوز واکسن نیامده، اگر زور و اجبار نباشد من ترجیح میدهم بچهها در خانه بمانند.» به شما توضیحی دادهاند که از امروز به بعد چه اتفاقی قرار است بیفتد؟ «به ما گفتهاند قرار است غیرحضوری باشد، امروز فقط چون پسرم پایه هفتم است و تازه وارد این مدرسه شده قرار بود بیاییم برای آشنایی.» پسرش، مهراب هم دلش میخواهد درسش را در خانه بخواند تا از کرونا در امان بماند اما امروز را هم بدش نمیآمده از نزدیک بیاید و مدرسه جدید را ببیند: «آخرین باری که در کلاس درس بودم بهمن بود. دلم برای مدرسه تنگ شده اما اگر قرار باشد حضوری بیاییم هم استرس میگیرم.»
علی هم کلاس هفتمی است. وقتی شنیده که باید در مدرسه حاضر شوند خوشحال شده: «توی خانه درس خواندن خیلی سخت بود. معلم آنلاین درس میداد و کامل متوجه نمیشدیم اما سر کلاس خیلی بهتر میفهمیم.» از مدرسه آمدن نمیترسی؟ «اگر نکات بهداشتی را رعایت کنیم چرا بترسیم؟» علی دلش میخواهد مدرسه مثل قبل باشد، همانطوری که قبلا بود اما میداند که لااقل مثل قبل نمیتواند با دوستانش گرم بگیرد. مادر اما به قدر پسرش مطمئن نیست، با این حال فکر میکند که اگر مدرسه به روال چند ماه گذشته باشد آموزش او هم مختل میشود: «پسر من امسال آمده پایه هفتم، هنوز نمیدانم چند تا معلم دارند. من یک بچه مدرسهای دیگر هم دارم و برای همین خانه ماندنشان با این وضع از راه دور خیلی سخت است اما از طرف دیگر استرس داریم که خدای نکرده مریض شوند. چون اطرافیانمان دچار این بیماری شدهاند و دیدهام چقدر سخت است.» آزاردهندهترین نکته اما برای او این است که از بهمن ماه تا به حال ماهها گذشته و در این مدت باید برنامهریزی به گونهای میبود که امروز معلوم بود قرار است چه شیوهای در پیش گرفته شود نه اینکه هنوز ندانند باید مدرسه بیایند یا نه. دختر کلاس سومیاش هنوز خانه نشسته و خبری از برگزاری کلاسهایش نیست.
گلایه و اعتراض در اتاق دبیران
دبیر علوم با موهای جوگندمی، ماسک، دستکش و یک اسپری الکل در دست در اتاق دبیران نشسته و هر از گاهی دستکشهای یکبار مصرف کشیدهشده روی دستهایش را ضدعفونی میکند. اگر وضعیت بازنشستگی فرهنگیان آنها را با مشکلات معیشتی روبهرو نمیکرد الان باید در خانه نشسته بود اما پس از بازنشستگی هم باید مشغول کار باشد و حالا هم با اضطراب در این اتاق بنشیند تا ببیند قرار است در این وضعیت قرمز تهران چطور باید برنامه مدرسه را به صورت حضوری پیش ببرند. دو بار تکرار میکند: «احساس امنیت نمیکنم.» تمام روزهای هفته را بین دو دبیرستان تقسیم کرده، در اینجا علوم درس میدهد، در مدرسه دیگر فیزیک و اگر قرار باشد کلاسها حضوری باشند یعنی باید هر روز سر کار باشد. دبیر ریاضی هم دو روز این مدرسه است و دو روز یک مدرسه دیگر و سوال اصلیاش این است که چرا وقتی هر سال از اول مهر مدارس باز میشدند، امسال که اوضاع بههم ریخته ناگهان از نیمه شهریور قرار شد همهچیز حضوری باشد؟ «فکر میکنم اصلا برای سلامتی مردم و دانشآموزان هیچ اهمیتی قائل نیستند.» معاون مدرسه با معلمها خوشوبشی میکند و بعد با همان لحن شوخی واقعیتی که در این چند روز با آن روبهرو شدهاند را خلاصه میگوید: «تا ساعت 2 روز چهارشنبه غیرحضوری بود، ساعت 3 شد حضوری. ما برای برنامه حضوری باید هر کلاسی را تقسیم به دو گروه کنیم، مثلا میشود چهار کلاس هفتم، هر کدام 10 نفر که در چهار کلاس بنشینند و معلمها درسهای تخصصی را بدهند و هر زنگ معلمها جاهایشان را با هم عوض کنند. اینها میتوانند تا 10:30 در مدرسه باشند. بعد گروه بعدی از 11 بیایند تا یک و معلم دوباره همان درسها را تکرار کند. یعنی معلم هر روز دوبار باید یک درس را بدهد. دروس عمومی را هم که گفتهاند با شاد یاد میدهند. اما من الان جواب معلمهایم را چه بدهم؟ معلم من تا ساعت 12 موظفی دارد، چرا باید تا ساعت یک در مدرسه بماند؟ پول آن یک ساعت را چه کسی میدهد؟» 6 تا زنگ 20 دقیقهای روی دستشان مانده که هیچکدام نمیدانند چطور باید برنامه درسی را در آنها بگنجانند.» معاون مدرسه از این گلایه دارد که چطور میشود زیرنویس شبکه تلویزیونی در مورد درصد بالای ابتلا در تهران بنویسد و مجری خبر درمورد باز شدن مدارس حرف بزند: «من خودم پدرم را فرستادم به مدرسه دخترم که ببیند اوضاع چطوری است و بعد تصمیم بگیریم که وارد مدرسه بشود یا نه. هر کدام از اینها مریض شوند کی قرار است خرج درمانشان را بدهد؟» برای مدرسه دولتی با 300 دانشآموز که یک فراش سالخورده دارد، حضور بچهها در محیط، استفاده کردنشان از سرویس بهداشتی مشترک و نشستن پشت یک میز و نیمکت یعنی تلاش برای ضدعفونی کردن، به معنای جنگ نابرابر با ویروس است. با انگشتهایش تعداد ماههایی که از شروع شیوع در ایران میگذرد را میشمرد و بعد میگوید: «چرا در همه این ماهها برنامهریزی نکردید؟ چرا با خود معلمها مشورت نکردید؟»
در اتاق دبیران گلایهها تنها یک سویش به کرونا بازمیگردد، باقی گلایههای معلمانی است با بالای 25 سال سابقه تدریس که میگویند از بازی آموزش کنار گذاشته شدهاند؛ سیستم آموزش و پرورش این همه سال تجربه را میتواند در اختیار بگیرد و نمیگیرد. معاون مدرسه میگوید: «اینها را توی روزنامهات بنویس، اطلاعات ما توی آموزش و پرورش نیست.یک زنگ بزنید به این معلمهای ما: بهترین دبیران زبان و عربی و ریاضی و حرفهوفن و غیره... این توهین نیست؟ بعد معلمها را آوردهاند بخش آنلاین که دختر خود من از حرفهایش غلط درمیآورد.» در این چند ماه آموزش آنلاین و اتصال دانشآموزان به شبکه شاد، معلمانی را که تا پیش از کرونا مرجع دانشآموزان خودشان بودند تبدیل به تماشاچیانی کرده که باید حاصل کار کسانی را که نمیشناسند در محیط مجازی ببینند. حالا از نظر آنها همان حلهای که قبلا جریان پولسازی از طریق موسسات کنکور و کتابهای کمک درسی را در دست داشت حالا دارد بر تولید محتوای آموزشی برای تدریس از راه دور هم دست میاندازد. دبیر زبان معتقد است: «کار میافتد دست آموزشگاهها، آنها هم پول میخواهند. محتوای سطحی اما جذاب تولید میکنند. کار اصلی را معلم در کلاس کرده اما نتیجهاش را آنها برداشت میکنند. کار به جایی رسیده که خانوادهها دیگر ما را قبول ندارند، همان دو ساعتی که بچهشان میرود قلمچی و گاج و فلان موسسه را معیار موفقیتش میدانند.» دبیر ریاضی میگوید مشکل از اینجا ناشی میشود که وزیر آموزش و پرورش در واقع چیزی از آموزش و پرورش نمیداند: «مشکل این است که ایشان الان وزیر آموزش و پرورش است شاید چهار سال بعد وزیر دفاع شد، اگر قرار بود آموزش و پرورش را بشناسند و تخصصی داشت که نباید در عرض یک هفته، 10 جور حرف میزد.»
از بهمن تا شهریور
بچهها به صورت نمادین به مدرسه آمدهاند. بچهها به صورت نمادین در حیاط مدرسه صف میکشند. بچهها گلهای گلایل میگیرند دستشان و از زیر قرآن رد میشوند و همراه با دود اسپند از پلههای ساختمان به سمت کلاسهای درس بالا میروند. معاون و مدیر و مشاور مدرسه مراقبند که در هر کلاس بیشتر از پنج نفر ننشسته باشند. معلمی سر کلاس نمیآید، درسی در کار نیست. این روز
15 شهریور 1399 تنها یک مانور است، یک شبیهسازی از اتفاقاتی که هر سال باید در روز اول مهر رخ میداد. بچهها در همان چند دقیقه سر کلاس نشستن نمادین فرصت پیدا کردهاند از حلقه حفاظت مادر و پدرهایشان دور شوند و موتور صحبت کردن و شیطنتشان گرم شده. آن کلاس هفتمیهای سربهزیر و مظلوم گوشه حیاط، حالا زدهاند زیر خنده و از پلیاستیشن بازی کردن میگویند و غیبت باقی همکلاسیهای دوران دبستانشان را میکنند. علی، آبتین، عرفان و محمدپارسا در یک مدرسه بودهاند و حالا در اولین سال متوسطه اول هم با هم به این مدرسه آمدهاند و میگویند «خدا وکیلی دلمان برای مدرسه تنگ شده بود.»
آن گلهای گلایلی که منظم دستشان گرفته بودند الان شده واسطه شوخی، محمدپارسا شاخه گلش را توی گوش عرفان میکند، عرفان میگوید: «کرم نریز!» و بعد از ماهها میتوانند سربهسر هم بگذارند. آخرین باری که سر کلاس نشستید کی بود، علی بیمعطلی جواب میدهد: «بهمن 1399». کلاسهای آنلاین به قول خودشان «شور و حال» ندارد. اگر قرار باشد از این به بعد حضوری در مدرسه باشند میتوانند این ماسکهای روی صورتشان را تحمل کنند؟ یکی از بچهها میگوید اصلا و همانجا ماسک را از صورتش برمیدارد و بعد با اصرار دوباره روی صورتش میگذارد، سه نفر دیگر اما میگویند آنقدر ماسک زدهاند که دیگر به بودنش عادت دارند. عرفان از بقیه پسرها بیخیالتر است، میگوید تا وقتی بتواند به همه چی الکل بزند هیچ جای نگرانی وجود ندارد اما به نظر میرسد بیشتر از اینکه به دوستانش رسیده ذوق دارد و میخواهد که از این غنیمت در کلاس و همراه آنها نشستن استفاده کند، به قول محمدپارسا: شما اگر یک سال دوستتان را نبینید چه کار میکنید؟» از این چهار نفر هیچ کدامشان استرس و نگرانی بابت کرونا ندارند اما مادر و پدرها چطور؟ ناراحت نیستند که باید به مدرسه بروید؟ عرفان میخندد: «از خداشون هم هست!»
به قیافه مادر و پدرهایی که بچهها را در اولین روز از مدرسه همراهی کرده بودند اما نمیخورد که از خدایشان باشد. والدین و معلمها سعی میکردند با چهرههای پوشیده در ماسک هم آشنا شوند و با سردرگمی ناشی از سه روز جنجالی اعلام برگزاری حضوری مدارس کنار بیایند. یک موضوع اما مشخص است، این مادرهای الکل به دست و پدرهایی که قدم به قدم نزدیک بچهها حرکت میکردند فقط برای جشن نمادین است که میتوانند بچهها را زیرنظر بگیرند، در غیاب نظارت نفر به نفر، شیطنت و کودکی زمام امور را به دست میگیرد و کلاسهای درس به دست دانشآموزانی میافتد که میخواهند تلافی ماهها خانهنشینی را درآورند.