۰ نفر

شبیخون کرونا به گیلان و مازندران

۲۰ اسفند ۱۳۹۸، ۱۰:۵۷
کد خبر: 423473
شبیخون کرونا به گیلان و مازندران

ترس، برادر مرگ است، ترسی که مثل خوره روح را می‌خورد، اما ترس روی دیگری هم دارد. روی آگاهی. ناآگاهی ترس را شدیدتر می‌کند، مثل پرت ‌کردن انسانی به گوشه اتاقی تاریک، اگر اتاق روشن باشد، ترس هشداردهنده می‌شود.

به گزارش اقتصادآنلاین به نقل از اعتماد، آمار واقعی و درست هم مثل انداختن نور در این اتاق تاریک است، گرچه تلنبار شدن اعداد روی هم ترسناک است، اما این ترس اقلا زنگ خطر را شدیدتر به صدا می‌آورد و روند صعودی را آرام‌آرام به ثبات و بعدا نزول می‌رساند. زمزمه‌هایی که از بندرانزلی، لنگرود و بابل می‌رسد، هنوز به صدا تبدیل نشده است، زمزمه‌ها از مرگ می‌گویند، از راهروهایی مملو از بیماران، از گرفتاری کادر پزشکی و درمان به بیماری، اما صداها هنوز ساکت هستند و در این سکوت، زمزمه‌ها جان بیشتری می‌گیرند و در تاریکی، واهمه‌ها را بیشتر می‌کنند. نه آگاهی را. همان‌طور که برای آگاهی راننده‌ای از خطرات، گفتن از آمار مرگ‌ومیر جاده‌ای می‌تواند آگاهی‌بخش باشد، شفافیت در اعداد هم همین کار را می‌کند. در این اتاق تاریک، دیدن عکس‌ها و فیلم‌هایی از کفن‌ و دفن ‌کردن مرده‌ها روان گیلانی‌ها را به رنج انداخته است، همان‌طور که نشان دادن تصویر جنازه به یک راننده، او را آگاه نمی‌کند، دیدن این تصاویر و فیلم‌ها به وحشت دامن می‌زند، نه به آگاهی. در کنار تمنایی که برای روشن شدن این چراغ شنیده می‌شود، از آن طرف گویا زندگی عادی در بخش‌هایی از گیلان و مازندران پربحران جاری است، کرونا مضحکه‌ای است که می‌توان با آن شوخی کرد و پای تلویزیون نشستن هم تاییدی است بر اینکه «طوری نیست، نترسید و ما را هم نترسانید.» این گزارش روایتی است از دو روی شیوع کرونا در گیلان، روی اول اضطراب و استیصال مردم است و روی دوم بی‌خیالی، برای گردآوری این گزارش پیش از این با پرستاری از بیمارستان امینی لنگرود قرار گفت‌وگو داشتیم اما همین پرستار هم این روزها مبتلا به کرونا شده است، جست‌وجوی ما برای گرفتاری کادر درمانی بیمارستان‌های گیلان به کرونا تاکنون دو دلیل داشته که استناد دو دلیل با مدارکی قابل اثبات است: اول رفت‌و‌آمد کنترل‌ نشده همراهان بیمار‌های کرونایی در بخش‌های مختلف بیمارستان و دوم کمبود تجهیزات. استنادها و نام افراد مصاحبه ‌شده در این گزارش به درخواست آنها مستعار است.

انزلی: ترس در اتاق تاریک

«انزلی یعنی جزیره‌هایی مجزا، حوالی جزیره بیمارستان بحران را به خوبی حس می‌کنید اما در جزیره‌های دیگر، انگار نه انگار.» سامان مددکار است، عادت این روزهایش نیست که بعد از کار پیاده‌روهای انزلی را تا خانه گز کند، حالا هم این عادت از سرش نیفتاده است، کنار این قدم‌زدن‌ها هم دفتری است که هر روز با نام دوستانی پر می‌شود که می‌میرند یا در گوشه خانه یا بیمارستان، سرفه‌هایی کشنده امان آنها را بریده است. با این حال در پیاده‌روهای بندر انزلی همچنان بازار شب عید داغ است، محدوده‌ای است شاید پانصد متری، محدوده‌ای که دریابانی، شهرداری، فرمانداری، بانک‌ها، شنبه بازار، بازار ماهی‌فروشان، همه و همه در آن چندمتر جا دور میدانی گرد هم آمده‌اند و هر روز ساعت هفت و نیم صبح، کارگران به دنبال حقوق خود می‌روند و کارمندان به دنبال میزهای خود، حتی حالا و در روزهایی که سامان در حال شمردن صف طویل غایبان است، شمارشی که چندان با آمار و ارقام رسمی جور در نمی‌آید: «ما هر روز عزیزان‌مان را می‌شمریم. نمی‌دونیم چند تا رفتن رشت یا چندتا بندرانزلی هستن.» سامان خود نیز از سرفه‌هایی می‌گوید که در آخرین روزهای بهمن ماه امان او را بریده بود، قرنطینه خانگی او را از این بیماری نجات داد، بیماری‌ای که به گفته او تاکنون مثالش را تجربه نکرده بود، شدت سرفه‌ها مویرگ‌های چشمانش را پاره کرده بودند، اما همه اینها پیش از روزی بود که آمار رسمی ورود کرونا به کشور را تایید کردند. سامان بعد از بهبودی و در روزهای انتخابات از همکارانش می‌خواست تا دست ندهند، روبوسی نکنند و کمی شوخی و خنده را کنار بگذارند، اما دوستانی که مسوول برگزاری حوزه انتخابی در بندرانزلی بودند، می‌گفتند که پروتکلی ندارند و هشداری برای تجمعات از بالاسری‌ها دریافت نکرده‌اند. سامان می‌گوید خبرنگارانی که همان روزها در هیات‌های انتخاباتی مشغول به کار بودند، حالا در بیمارستان انزلی بستری هستند. «امکانش هست اسمشون رو هم بگید؟» «نه. صحبت نمی‌کنند و اجازه ندارند.» درکنار این ترس‌ها و واهمه‌ها، سامان از پرستاران و پزشکانی می‌گوید که کرونا به آنها شبیخون زده است. پزشکان معتبری که در ناآگاهی گرفتار شدند، آنها کرونا را شوخی نمی‌گرفتند اما شاید در روزهایی مبتلا شدند که هنوز چندان خبری نبود. پزشک‌ها و پرستارانی که نبود امکانات اولیه، آنها را دست به دامن فریز کرده است تا به جای گان، کیسه‌های فریزری را به دور خود بکشند. سامان بارها میان کلامش اصرار به انتشار آمار واقعی دارد، می‌گوید: آمار وزارت بهداشت از استان گیلان صحیح است اما کامل نیست. او صداقت در انتشار آمار را به این دلیل می‌خواهد تا بتواند آن افراد مسن پای تلویزیون را قانع کند و بگوید که اوضاع عادی نیست، مردن 200 نفر در کشور به معنای کم خطر بودن بیماری نیست، اینکه مرگ بد است، حتی برای همسایه، حتی برای مردابی که پشت بیمارستان انزلی، فاضلاب را به اعماق خود می‌کشد، آیا این فاضلاب تصفیه می‌شود؟ آیا همراه با عفونت‌ها و چرک‌ها و ویروس‌ها، کلری هم روانه مرداب می‌شود؟ «نمی‌دونم، فکر نمی‌کنم آنقدر تصفیه‌خونه مجهزی باشه، امیدوارم باشه، امیدوارم باشه وگرنه تبعات بعدیش خیلی بده.» روایت مددکار از شهر کوچکش، بدون سرفه اما با گریه و سکوت‌های ممتد همراه است، او بیش از هر چیزی از سرخوردگی سازمان‌های مردم‌نهاد گله دارد، از سازمان‌هایی که می‌توانستند این روزها کمک حال مردم باشند و شکاف عظیمی را پر کنند، اما حالا آنها کجا هستند؟ نیروهای چندصد نفره هلال‌احمر که پیش‌تر داوطلبانه در سیل و زلزله حضور داشتند، حالا چرا چادری در شهر برپا نکرده‌اند؟ آنها کجایند؟

لنگرود و بابل: ملاقات آزاد در راهروی مرگ

«اونی که توی راهرو بستری شده مادربزرگمه و اون آقایی که توی عکس با ماسک ایستاده، شوهرخالم.» ساغر برای شمردن تعداد اعضای خانواده‌اش که در بابل و لنگرود به کرونا دچار شده‌اند، کمی زمان می‌خواهد، سرفه‌های خودش امان نمی‌دهد و بعد از چند دقیقه سرفه ممتد می‌گوید: «مادربزرگم، خالم، دایی، زن دایی، بچه‌های دایی، بچه‌های خاله، نوه‌ها، 20 نفر می‌شن، شاید هم بیشتر.» چند سرفه دیگر بین جمله‌هایش فاصله می‌اندازد تا حرف قبلی‌اش را تکمیل کند: «اقوام مادریم در گیلان همه دارند، اما فعلا فقط حاضر شدن دو نفر رو بستری کنن چون جا نداشتن.» ساغر از همان روزهای اول اسفند در تهران خود را قرنطینه کرد و با اینکه تب، سردرد و سرفه‌های بی‌امان از سر و کول اعضای خانواده‌اش در لنگرود و بابل بالا می‌رفت، پشت درب بسته خانه ماند و به قول خودش، حتی پایش را در راهروی آپارتمان نگذاشت، تا توانست اطلاعات لازم را برای اعضای خانواده‌اش تلگرام کرد، اما جز خنده و شوخی پاسخ دیگری نمی‌شنید: «توی تلویزیون گفته چیزی نیست، نترس و ما رو هم بی‌خودی نترسون.» خانواده ساغر دوپاره است، پاره مادری در لنگرود و پاره پدری در بابل. مادربزرگی که حالا در راهروی بیمارستان امینی لنگرود خوابیده و تنها آرزویش این است که تختش را رو به قبله برگردانند اما راهرو اجابت این خواسته را ناممکن می‌کند، از یک هفته گذشته علایم شبیه به آنفلوآنزا را داشت، اورژانس به مادربزرگ 80 ساله می‌گفت بهتر است در منزل استراحت کند، چون جایی برای پذیرش در بیمارستان ندارند، مطب‌های خصوصی هم او را سرم‌باران می‌کردند و صف اسکن ریه هم طولانی بود، تا اینکه تنگی‌نفس شدید مادربزرگ او را راهی بیمارستان کرد. ساغر می‌گوید که در این مدت اما خانواده مادری‌اش کم رفت‌و‌آمد نداشتند و چون موضوع را چندان جدی نمی‌دانستند، تا توانستند رفتند و آمدند و از دل این دو فعل بود که حالا همه گرفتار شده‌اند. این رفت‌و‌آمدها حتی به بخش عفونی بیمارستان هم ادامه داشت. عکس‌ها خود گویای همراه‌هایی است که بدون مانع، از بخش‌های مختلف بیمارستان عبور می‌کنند و به ملاقات بیماران مبتلا به کرونا می‌روند. «خاله‌ام همراه با همسرش و نوه‌اش به ملاقات مادربزرگ رفتن، کسی مانع نبود، کسی نگفت که سه نفر برای ملاقات زیاده. الان هم خالم و هم نوه پنج ساله سرفه و تب دارن.» ساغر می‌گوید که ما می‌دانیم تعداد پرستار کفاف بیماران را نمی‌کند و گله‌ای هم نیست، می‌گوید مادرم قبول کرده است که در گوشه‌ای از راهروی بیمارستان بایستد و بالای سر مادربزرگ باشد، اما بقیه همچنان رفت و آمد می‌کنند و به تلویزیون اعتماد دارند که اوضاع آنقدرها وخیم نیست. «شما بیمارستان‌های تهران رو دیدید و فکر می‌کنید اینجا هم قرنطینه است. همراهای بیمار توی بابل و لنگرود سرم به دست نشستن و منتظرند که کسی بمیره تا اون تخت رو برای بیمار خودشون بگیرن.» ساغر از عموی گرفتارش هم در بابل می‌گوید، از سرگردانی او میان بیمارستان‌های بابل، از پاره دوم، بابلی که با چند روز فاصله به بحران آلوده شده است، عموی ساغر، وکیل دادگستری است یک هفته‌ای می‌شود که از درد بدن، خود را به در و دیوار می‌کوبد و از شدت سرفه نفسش تنگ شده است، با این حال صف دراز است و امکان گرفتن تست کرونا و حتی ارسالش به تهران نیست، دو روز به معطلی در صف اسکن ریه می‌گذرد و بالاخره لکه‌های سفید گواه می‌دهند که ریه‌های عموی ساغر میزبان ویروس کرونا شده‌اند، با این حال تست کرونایی از او گرفته نمی‌شود. چرا؟ کیت‌های تشخیص در بیمارستان‌ها تمام شده است و امکان ارسال برای تهران هم نیست، اما عموی پرنفوذ ساغر همچنان اصرار به دادن تست دارد و آن لکه‌های خوفناک سفید نیز برایش کافی نیست. حتی برایش کافی نیست که متخصص‌های عفونی شهر هم یکی پس از دیگری بیمار می‌شوند و درب مطب‌های خود را به روی مردم می‌بندند. انگار هنوز این لکه‌های سفید پیام هشداردهنده‌ای هم برای خانواده عموی ساغر ارسال نمی‌کنند، آنها نیز همچنان به ملاقات پدر می‌روند و تنها گذاشتن او را در بیمارستان خارج از عرف می‌دانند، اما مگر این ویروس عرف را از غیرعرف تشخیص می‌دهد؟ «لطفا بنویسید که آنقدر همه‌ چیز رو نسپرن به خود مردم، واقعا مردم متوجه نیستند و باورشون نمی‌شه و خیلی‌ها حتی مسخره می‌کنن. متوجه ناراحتی من هستید؟ ما امکانات نداریم، برای همه نداریم.»