به گزارش اقتصادآنلاین، شهروند نوشت: جاسم عکسهای دیگر را نشان میدهد، از کارون و بهمنشیر، از مردان و زنان ایستاده در بازار آبادان و خانههای شرکت نفت. عکسها را در گوشی تلفن همراهش ذخیره کرده تا به هر که میپرسد اهل جنوبی، بگوید: «بله این هم سندش. آلبومها در خانه است. از همه قسمتهای آبادان عکس داریم.» جاسم ٦ ساله بود که جنگ شروع شد. خانهشان را به یاد دارد و بازی در نخلستانها را، تصویر بعدی برایش، بستن ساک و سوارشدن به قطار است. «نمیدانستیم باید کجا برویم. اول قرار شد برویم تهران، بعد نمیدانم چه شد که آمدیم مشهد؛ به این شهرک.»
۴۲ بلوک سیمانی چیدهشده کنار یکدیگر با بالکنهای بلند و طولانی و پنجرههای قدی؛ هنوز و بعد از ۵۰سال از ساختهشدن زیبا هستند اما غبارگرفته و کمرمق. خانهها پیش از آنکه انقلاب شود و جنگی شروع شود، ساخته شده بودند و قرار بود خانههای سازمانی باشند اما قبل از آنکه واگذار شوند، جنگ آمد با تمام قوا و توانش و از جنوب و غرب مردم بسیاری را آواره شهرهای دیگر کرد. از شهرهای نزدیکتر مثل بندرعباس و شیراز تا شهرهای دورتری مانند تهران و مشهد. سال ۱۳۶۱؛ یعنی همان سال آوارگی خانواده جاسم؛ مرکز آمار ایران با همکاری بنیاد امور مهاجرین جنگ تحمیلی جزوهای از تعداد آوارگان جنگ تهیه کرد که بر اساس آن آمار کل جمعیت جنگزده کشور تا پایان خرداد ٦١، یک میلیون و ٦٣٦هزار و ٧٤٧ نفر بود. از همان سال هم عده بسیاری روانه مشهد شدند و به شهرکی آمدند که هر بلوکش ۴۵ واحد آپارتمان داشت. خانهها یک تا سه خوابه بودند و در بعضی از خانهها دو خانواده با هم زندگی میکردند. «خانه ما یکخوابه بود.» قاسم بلوکی را که خانهشان در آن است نشان میدهد که پشت بازار است؛ بازار ورودی شهرک است با مغازههایی پر از ماهیهای جنوبی و خرماهای پیارم و برهی و زاهدی که چیده شدهاند در سینیهای بزرگ. همه به عربی حرف میزنند اما لهجه بعضی مشهدی شده؛ مثل قاسم که سال ۶۱ خانوادهاش را به این شهرک سپرد و خودش راهی جنگ شد. «ما آبادانی هستیم اول رفتیم شیراز، دو ماه ماندیم و بعد پدرم گفت بیایم اینجا. چند ماهی نزدیک حرم زندگی کردیم تا اعلام کردند جنگزدهها میتوانند در این شهرک ساکن باشند. من بیستوهشت ساله بودم، برگشتم به جبهه.»
اینجا هوا برای نفسکشیدن داریم
اره ماهیها را قسمت میکند؛ سر و دم به طرفی پرت میشوند و جسم بیجان ماهیهای تازه از راهرسیده به مشتری میرسد. از همان سالهای مهاجرت جنوبیها به مشهد، راهِ آمدن ماهیها هم باز شد. بعدها هفتهای یک بار ماهی تازه از بندرعباس به مشهد آمد و کل شهر هم برای خریدن ماهی شیر و سرخو و شوریده به «شهرک عربها» سر زدند. «ما هم شوریده بودیم؛ آن سالها زندگی سخت گرفت به ما، بیکسی، بیخانمانی.» ابوصالح مغازهاش ورودی شهرک است و دلبسته به دریا، ماهی و لنج. آنچه که در این شهر نبود و برای همین هم چند سال بعد از جنگ عزمش را جزم کرد و دست زن و دخترش را گرفت و برگشت به خرمشهر «سال ۷۲ بود»؛ بیست سال در خرمشهر ماندند. شهر آبا و اجدادی اما پنج سال قبل به مشهد برگشتند. آبوهوای خرمشهر آنقدر درگیر غبار بود که دیگر نمیتوانستند بمانند. «بیکاری هم بود. نفسمان تنگ میشد و دیگر نمیتوانستیم آنجا باشیم. پنج سال قبل برگشتیم.» ابوصالح با خرمشهر خداحافظی کرد و دوباره مهاجر مشهد شد و برگشت به همین شهرک. شهرکی که حالا حدود ١٥هزار نفر ساکن آن هستند و بعدها که خانهها برای فروش گذاشته شد، تعداد بسیاری از مشهدیها هم به آنجا روانه شدند؛ به شهرکی که خیلی دور از مشهد نبود اما امکانات نداشتهاش بعد از جنگ به چشم آمد؛ بعد از روزهایی که دفتر بنیاد امور مهاجرین جنگ تحمیلی تعطیل شد و زندگی برای بسیاری به روزهای قبل از جنگ برگشت. «برای ما زندگی به روزهای قبل برنگشت. هر چند که حالا از زندگی در این شهرک راضی هستیم و حداقل هوایی برای نفسکشیدن هست و شغلی داریم. خرمشهر هوا ندارد. نمیتوانستیم آنجا بمانیم.»
دکههای فلافل سر تا سر بلوار اصلی را گرفتهاند و سمبوسهفروشهای جوان، بازماندگان جنوب در شرق کشورند. بسیاری از آنها متولد همین شهرکند. از جنگ هیچ نمیدانند جز آنکه تا سالها به آنها گفتند «جنگزده» و هر کجا که خواستند برای انجام کاری بروند برایشان کار نبود. محمد یکی از همان جوانهاست که حالا هر هفته ماهیهای تازه از بندرعباس به مغازهاش میآید و او هم میان مغازههای دیگر پخش میکند. «اینجا زندگی خیلی سختتر بود. من متولد همینجا هستم اما سالهای قبل به ما کار نمیدادند. چند سالی است که اوضاع بهتر شده؛ خصوصا از زمانی که عربهای عراقی به این شهر آمدند، چون زبانشان را بلد بودیم از ما استقبال کردند.»
بعد از رفتن بنیاد امور مهاجران فراموش شدیم
عکس بدون تاریخ است، خیابان اصلی شهرک را نشان میدهد و چادرهای سفید یکدست که کنار هم قرار گرفتهاند. چند زن در عکس حاضرند و حیدر. تنها پسر حاضر در تصویر با خندهای عمیق و چشمانی درشت دوازده سالگیاش را جشن گرفته بود که جنگ شد. «روزهای اول که آمدیم همین چند چادر در شهرک بود، بعد خانهها را تقسیم کردند.» آن وقتها به اهالی شهرک وسایل خانه میدادند و ماهی ٣٦ تومان جیره و آنطور که حیدر میگوید اگر تلویزیون رنگی میخواستند، جیره قطع میشد. «ما تلویزیون گرفتیم، نامه دادند و رفتیم تهران تلویزیون را آوردیم. واویلا بود؛ هیچکس تلویزیون رنگی نداشت.» بعد از آن بنیاد امور مهاجران مغازههای ابتدای شهرک را راه انداخت و هر کس که مغازه میگرفت هم جیرهاش قطع میشد. «ما مغازه هم گرفتیم. فلافلی راه انداختیم و همین شد کار و بارمان.» سالهای جنگ با همین حال گذشت. رفتنی در کار نبود، اما آمدنها از جنوب زیاد بود. بعد از پایان جنگ، کار بنیاد هم تمام شد و دفترش را جمع کرد. «بنیاد که بود، رسیدگیها زیاد بود بعدش دیگر فراموش شدیم. ورودی اینجا برای امنیت در داشت، اما بعد از آن اتوبوسها و آمبولانسهایی را که از آن زمان مانده بود، فروختند. بانک صادرات و آتشنشانی هم جمع کردند و رفتند.» بعد از تمامشدن جنگ، لزوم بازسازی مناطق جنگی عاملی بود که «ستاد بازسازی و نوسازی مناطق جنگی» تشکیل شود و بنیاد امور مهاجران هم در آن ادغام شد و از سال ۱۳۷۶ به عنوان «دفتر امور مناطق بازسازیشده جنگ تحمیلی» تغییر نام داد. همین هم دلیلی بود که مردم شهرک عربها با بلوکهای سیمانیشان تنها بمانند، بدون امکانات. خانههای شهرک ٢٠سال پیش سنددار شد؛ زمانی که خانهها از بنیاد امور مهاجران به بانک رفاه واگذار و همان زمان اعلام شد هر که میخواهد باید خانه را از بانک رفاه بخرد. موقع سند زدن خانهها، از هر خانوار میپرسیدند چند سال در خانههای شهرک بوده و باید به اندازه همان سالها پول برق، گاز و آب پرداخت میشد و بعد هم پول خرید خانه را میپرداختند. حیدر درِ قهوهخانه کوچکش را که پر از قلیانهای عربی است، باز میکند و میگوید: «بعد از جنگ گفتند هر که میخواهد برگردد ٧٠٠هزار تومان پول خاور میدهیم که وسایلش را جمع کند و برود. آنها که رفتند کم نبودند، اما بسیاری بعد از رفتن پشیمان شدند. آنجا هیچ چیز نداشتند. اینجا حداقل یک خانه بود، اما وقتی برمیگشتی اینجا هم جایی نداشتی. خانه را واگذار کرده بودی و پول برگشت را گرفته بودی. بعد هم گفتیم چرا پول آب و برق و گاز را باید بدهیم؟ ما را جنگ آواره کرده.» از میان خانوادههای مانده، ١٥ خانواده نمیتوانستند خانه بخرند. حیدر یادش میآید بانک رفاه نمیپذیرفت پول کمتری از آنها بگیرد و اهالی شهرک خودشان پول خانه را برای این ١٥ خانواده جفت و جور کردند. «از ٤٥ بلوک سیمانی همان سالها ١٢ بلوک را جدا کردند و بنیاد شهید دور تا دورش را برای خانواده شهدا حصار کشید، اما بعدها آن خانهها را هم واگذار کردند و به فروش رفت.»دیوارهای دور تا دور آن ١٢ بلوک بلند است. درِ ورودی دارد و فرم خانهها اگرچه مانند خانههای شهرک بهشتی است، اما بازسازیهای زیادی انجام گرفته. روبهروی این ١٢ بلوک، پیش از اینها زمین بزرگی بود که شهرکیها در آن فوتبال بازی میکردند؛ آنقدر فوتبال رونق داشت که شهرک ١٢ تیم داشت و دو تیم هم جزو تیمهای دسته یک بود. «تیمهای هجرت و مهاجرین دسته یک بود. باید آن سالها حال و هوای آدمها را میدیدید؛ ذوقشان به فوتبال و ورزش را. بنیاد که رفت، این زمین را گرفتند و چندسال بعد هم اتوبان شد. گفتند برای ورزش زمین میدهند ولی هیچ چیزی ندادند.» پاییز سهسال قبل، شهرداری مشهد طرحی با نام «خدمت بیمنت» اجرا کرد. همان زمان زوکینژاد، شهردار منطقه ٦ گفت که شهرداری بعد از سه ماه نیازسنجی شهرک با کمک هشت سازمان برای اجرای این طرح ورود پیدا کرده است تا «در قالب این طرح همه محدودیتها و محرومیتها جبران شود.» قرار شد اداره بهزیستی پایگاهی در شهرک مستقر کند تا ارتباط ساکنان این شهرک با کارشناسان پیشگیری و اورژانس اجتماعی بیشتر شود. حضور مأموران نیروی انتظامی و نصب کیوسک پلیس از دیگر اقدامات این طرح بود. اما حیدر میگوید هیچکدام از این اتفاقات برای شهرک نیفتاد. «یک پاسگاه گذاشتند اینجا ولی هر اتفاقی بیفتد، میگویند زنگ بزنید ١١٠. مداخله نمیکنند. چند روز قبل اینجا درگیری شد، کاری نکردند. ما هنوز برای تمیز کردن خیابانهای شهرک خودمان باید وارد عمل شویم. پول میگیرند تا خدمات شهری را انجام دهند. خیابان اصلی کمی تمیز است، اما خیابانهای دیگر شهرک را باید خودمان تمیز کنیم. مدتی پیش به یکی از اهالی که مستمند بود، پول میدادیم تا تمیز کند. اینجا بانک هم ندارد با آنکه فاصلهاش از مشهد زیاد است و تنها یک دبستان دارد»
هیأت امنا معرفی کنید
حجتالله حیدری، شهردار فعلی منطقه ٦ مشهد که دو سال قبل شهردار این منطقه شده است میگوید شهرداری برای حل مشکلات شهرک بهشتی نمیتواند کاری انجام دهد، چرا که شهرک خصوصی است و شهرداری بر اساس قانون این امکان را ندارد که به شهرکهای خصوصی وارد شود. «با وجود این، در سالهای اخیر کارهایی انجام دادهایم. فضای سبز ایجاد کردهایم و برای جمع کردن زبالهها نیروهایمان داخل شهرک رفتهاند. این درحالی است که ما حتی چنین وظیفهای هم نداریم و آنها باید زبالههایشان را خارج از شهرک به ما تحویل دهند.»او میگوید در حال حاضر ساکنان شهرک شهید بهشتی مشکلات بسیاری با دیوارکشیهایی که سالهاست انجام شده و ١٢ بلوک را جدا کرده دارند، اما نمیتوانیم کاری از پیش ببریم و این درحالی است که جدا کردن ١٢ بلوک همان زمان هم بدون مجوز بود. «شهرداری میخواست این دیوار را خراب کند تا بتوانیم یک بلوار بزرگ بکشیم و مشکلات انشعاب اهالی شهرک را هم حل کنیم اما هوانیروز نامه زد و گفت این شهرک خصوصی است و نمیتوانید چنین کاری انجام دهید.» آنطور که شهردار منطقه ٦ میگوید بارها به اهالی این شهرک اعلام شده هیأت امنایی تعیین کنند تا شهرداری بتواند با تعامل با این هیأت امنا کارهایی برای شهرک انجام دهد، اما تاکنون اهالی شهرک این کار را نکردهاند: «ما نمیتوانیم برخلاف قانون عمل کنیم. براساس قانون، همه واحدهای این شهرک مالکاند و اگر شهرداری کاری کند که راضی نباشند، هر کدام از این واحدها میتوانند شکایت کنند. در نتیجه ما نیاز به هیأت امنایی داریم که حرفی واحد بزند و کمک کند تا ما در نماسازی، ایجاد فضاهای عمومی، فضای سبز و ... با حضور خود ساکنان کار کنیم.» شهرداری میگوید تا جایی نمیتواند مداخله کند که وقتی سپاه سال گذشته پیشنهاد ساخت سوله برای زمین ورزشی داد هم آنها نتوانستند بپذیرند. «گفتیم شهرک خصوصی است.» اما اهالی از خصوصیبودن شهرک چیزی نمیگویند. آنها را جنگ به جایی آورده که حالا سالهاست آن را خانه خودشان میدانند و میخواهند خانه، حالا و بعد از سه دهه، واقعا خانه شود.