به گزارش اقتصادآنلاین، معصومه اصغری در شرق نوشت: بیشترشان از صبح در حیاط مدرسه منتظر مانده و خیس هم شدهاند. بیشترشان دمپایی به پا دارند و تجربهشان از کفش همین چندباری است که خیران برایشان کفش آوردهاند و حتی بیشترشان شماره پایشان را نمیدانند. بعضیها هنوز کفش قبلی را سالم نگه داشتهاند و پایشان است. دخترها و پسرها فرقی در نداشتن کفش ندارند و در این یک مورد تبعیضی نیست. بیشترشان یک جمله را تکرار میکنند؛ یه شماره بزرگتر باشه!
کفشها را در چند مدل و رنگ محدود و بدون شمارهای رویشان سفارش دادهاند و باید برای پای هر کودک دختر و پسر جداگانه اندازه و شماره پایشان را حدس زد و اندازه گرفت. اینجا در همتآباد شهر زاهدان و در میان مردمی دورافتاده از هر امکانی دیگر نوع و رنگ کفش از اولویت میافتد و موضوع تنها داشتن کفش در این سرمای زمستان است و فرصتی برای سلیقه متفاوت دختران و پسران نمانده است.
تنها زیرساخت موجود در این نقطه از حاشیه شهر زاهدان برق است و نشانش تیرهای برق اما برق مجاز برای همه خانهها نبوده و مابقی برق (برق گرفتهشده از تیر برق به صورت غیرمجاز) گرفتهاند. کوچهها خاکی است و با زباله و نخاله پر شده و آب باران و فاضلاب خروجی خانهها در همین کوچه و میان زبالهها روان است. آنچه از بیرون دیده میشود؛ خانههایی نامتوازن، کج و کوله یا انباشتی از مصالح سرهمبندیشده در میان تلفیقی از خاک و زباله و نخاله است. محدودههایی که میگویند روستاست اما حومه شهر زاهدان هستند؛ محلهای که به همتآباد معروف است و اهالی میگویند شرایطی شبیه شیرآباد دارد و خودشان را با شیرآباد معروف شهر زاهدان مقایسه میکنند. خانهها بدون سند و نصفه و نیمه و با ترکیبی دمدستی از هر گونه مصالحی که در دسترس بوده ساخته شدهاند. کوچهها نام ندارند، یعنی این خرابههای حاشیه شهر انگار جزء شهر نیستند که بخواهند نامی داشته باشند! بلاتکلیفی این میان وجود دارد؛ اداره برق، تیرهای برق را آورده و به این مردمان محروم برق را رسانده اما باقی موارد امکانات نیامدهاند؛ یعنی این مردم وجود دارند اما رسمیت ندارند.
آسمان ابری و هوا سرد است و دستهای کبوتر از بالای سر مدرسه آفتاب فوج میزند و آنطرفتر روی بامی کوتاه مینشیند. پسربچهها چشمشان با کبوتران میچرخد اما حواسشان به تازهواردان و محموله کفش واردشده هم هست. از ساعتها قبل منتظرند تا کفشها برسند. بعضی بیرون مدرسه ایستادهاند و برخی در حیاط و معلمها خیلی نتوانستهاند از پس پسربچههای پرشیطنتی که یک جا بند نمیشوند بر بیایند. بیشترشان در این سرما همان لباس بلوچی را بر تن دارند و با دمپایی نصفه و نیمه در حیاط بازی میکنند. به مدارس بعدی رسیدهایم و با آمدن ما همه حواسشان از بازی و شیطنت به آدمهای جدید است. یکی یکی جلو میآیند و با لبخند سلام میکنند. بعضی از دخترها که برای کلاسهای بالاتر هستند چادرهای مخمل مشکی بر سر دارند و عقبتر ایستادهاند اما کوچکترها با مقنعه و روسریهای لنگه به لنگه سروکلهزنان بازی میکنند. از حیاط به داخل مدرسه و کلاسهایی که بچهها منتظر نشستهاند میروم. موقع ورود همگی از پشت نیمکتهایی که چهار یا پنج نفره پشتشان نشستهاند، بلند میشوند و با آخرین صدایی که از گلویشان بیرون میآید صلواتی را همراه با متنی ادامهدار همراهش میخوانند و همانطور ایستادهاند تا معلمشان بگوید که بنشینند. تا همین حالا این جمعیت پراشتیاق و غیرقابلکنترل را به بهانه گرفتن کفش مثل آتشفشان خاموش پشت نیمکت نگه داشتهاند. پیشدبستانی و دبستان دخترانه «باغ ستارهها» و پیشدبستانی و دبستان پسرانه «بنیامین» جزء مدارس حمایتی یا اجارهای هستند که برای کودکان بدون شناسنامه بازمانده از تحصیل پیشبینی شدهاند. مردم این محدودههای بلاتکلیف شهر زاهدان را بیشتر افغانها یا بلوچهایی که از پدر یا مادر ازدواجکرده با افغانها یا سایر گروههای محروم مردم و کارگران تشکیل میدهند که همانند بسیاری از مناطق حومهای در شهرها محملی برای انواع آسیبها و جرائم نیز هست.
بچهها ایستادهاند و شعرها و سرودهایی که گروهی حفظ کردهاند را برای تازهواردان میخوانند. معلم میگوید کلاساولی هستند ولی وقتی به نیمکتهای چهارنفره نگاه میکنم دختربچههایی بزرگتر از سن کلاس اول در کلاس هستند. اینها دختران بازمانده از تحصیلی هستند که امکان تحصیل در هفتسالگی را نداشتهاند و حالا با وجود دسترسی به این مدارس از همین امکان ابتدایی تحصیل استفاده میکنند تا حداقل سواد را داشته باشند.
صدا در فضای سالن کلاسها پیچیده: 37 بده! این 32 نمیخوره به پاش! 30 داری به من بدی؟ خیران که جمعی از کشتیگیران هستند تلاش میکنند تا شخصا کفشها را به پای بچهها کنند تا اندازه باشد و زودتر این جمعیت منتظر را به خانهها بفرستند. تعداد زیادی از آنها شماره پایشان را نمیدانند و در این سالها با دمپایی یا کفش بزرگترهایشان راه رفتهاند و حالا هم ذوق کفش دارند، هم دوست دارند کفش اندازه پایشان باشد.
در همتآباد نه خانهها، نه آدمها، سند و شناسنامه ندارند؛ زندگی در حاشیه آنها را به تودهای پرآسیب تبدیل کرده که هم دیگران از آنها و هم آنها از دیگر بخشهای شهر و مردمش دوری میکنند. عموم مردم مجبور به قاچاق یا فروش مواد مخدر شدهاند و سطحی ابتدایی از زندگی کارگری و زبالهگردی هم وجود دارد. بیشتر پسربچهها زودتر از سنشان بزرگ شدهاند و از سنی کم کودک کار بودهاند و این بزرگشدن را در نوع رفتارشان که شبیه بچههای همسنشان نیست، میتوان دید. یکی از خیران که از اهالی شهر زاهدان است میگوید: «عموم این بچهها کودکان کار هستند و حتی موارد خلاف و بزهکاری هم دارند ولی همین چند کلاس را هم میآیند یاد بگیرند تا حداقل کمترین محاسبات اقتصادی و موضوعات لازم برای زندگی روزمره را بدانند؛ بهویژه برای دخترها که خیلی زود و در سن کم ازدواج میکنند و خیلی زود و در سن کم بچهدار میشوند، لازم است کمی سواد داشته باشند تا حداقل بتوانند مثلا نوشتههای روی داروها را یاد بگیرند و بتوانند از بچههایشان مراقبت کنند».
این محلات وجهه عمومی خوبی حتی در میان مردم زاهدان هم ندارند و به همین دلیل کمی که وضع مالی خانوادهای خوب شود یا تحصیلکرده باشند، در این محلات پرآسیب نمیمانند و به محلاتی مثل خیام و زیباشهر میروند و بهکل خودشان را از این بخش شهر جدا میکنند.
تلاش میکنم یکی از کلاسهایی که پسربچهها هستند را تا رسیدن نوبتشان برای کفش سرگرم کنم اما کار سختی است، مخصوصا که زبان بلوچی اینجا غالب است و بیشترشان با همین زبان با هم حرف میزنند و چیزهایی میگویند و ریز ریز میخندند که من نمیفهمم. پسربچهها توی مدرسه بهراحتی ناس همراه دارند، یکیشان بدون نگرانی جلوی من از پاکتی پلاستیکی تکهای ناس (گیاهی سبزرنگ) را پشت لبش میگذارد و شروع به جوکگفتن میکند. رانندهای که با ما آمده است، میگوید این موضوع عادیترین رفتار است برای این بچهها که فروش مواد دور و برشان هر روز و هر لحظه اتفاق میافتد.
بچهها پارکی اطرافشان ندارند و بیشترشان بازی با توپ توی همین گلولای خیابان را تفریحشان معرفی میکنند. البته گویا تفریح بیشتر پسرها و مردان این محلات کفتربازی است و همه جا یا قفسهای فروش کبوتر را میبینی یا فوج کبوترها را که بالای سرت در آسمان چرخ میخورند. انواع قاچاق را در منطقه و خیابانهای مجیدیه و آزادی که مثلا خیابانهای اصلی شیرآباد هستند، میبینیم؛ از مرغ زنده تا سوخت و مواد مخدر و چون زندگی این مردم رها شده است، با همین قاچاق میگذرد. نمیتوان به این چرخه ناقص دست برد و یک تکه را جدا کرد و مقصرشان دانست.
مدرسهای که ابتدا سراغش رفتیم، مدرسه دخترانه آفتاب است و در هر شیفت 170 دختر را تا سطح ششم پوشش میدهد. اینها مدارس اجارهای است و بچههای بازمانده از تحصیل اینجا میآیند؛ مدارسی که با حداقل امکانات و در حد کمک ماهانه برای اجاره که از سوی آموزش و پرورش پرداخت میشود، اداره میشوند. برای حقوق معلمان این مدارس حدود 200 یا 250 هزار تومان پرداخت میشود و مسئولان هیچ تعهد دیگری ندارند، چون بچهها بدون شناسامه هستند و آنها را در مدارس عادی راه نمیدهند و در نتیجه همین که چنین فضایی وجود دارد، یک آپشن حساب میشود.
تعداد این مدارس در محدوده شیرآباد، همتآباد و حلیمآباد بیشتر است، ولی در مناطق دیگر شهر زاهدان هم فعال هستند. بعضی از بچهها و بهویژه دختران شناسنامهدار که مسیرشان دور است، میتوانند جای مدارس عادی، به این مدارس بیایند. ولی برعکس نمیشود و بدون شناسنامهها بدون مدرک به مدارس عادی نمیروند چراکه عمده اینها افغان، یا بلوچهای حاصل ازدواجهای شرعی و ثبتنشده با افغانها یا بلوچهای پاکستان هستند که سند هویتی ندارند. در موارد زیادی پدر، شناسنامهای خریده و زندگی میکند اما بچهها شناسنامه ندارند. قدیمترها پدرها و پدربزرگهایشان اصلا دنبال شناسنامه نبودند که مثلا سربازی نروند اما حالا که شناسنامه در جامعه ارزشدار شده و خیلی از خدمات را با شناسنامه میدهند، مجبورند دنبال شناسنامه باشند. هر چند خیلی مواقع ثبت احوال این شناسنامههای خریدهشده را پیدا میکند و دادگاهی میشوند. اما داستان شناسنامهنداشتن برای دخترها فرق دارد؛ اصلا مهم نیست آنها شناسنامه داشته باشند، چون در سن پایین و حدود 11 یا 12سالگی به بعد معمولا ازدواج میکنند و برای ادامه جریان زندگی در خانه شوهر هم شناسنامه نمیخواهند.
معلمها بچهها را بهخط کردهاند تا زیر سایبان حیاط مدرسه بمانند و خیس نشوند و بعد از باران برگردند. جعبه کفشها را توی بغلشان گرفتهاند و دلشان نیامده کفشهای نو را توی این گلولای بارانی پایشان کنند. با همان شور و شیطنت آن گوشه از حیاط را شلوغ کرده و حال و هوای مدرسه را تغییر دادهاند. این یعنی این بچههای بیشناسنامه و بیکفش، بیمدرسه دولتی و امکاناتش و بیهویتیای که سالهاست از اجدادشان تا امروز بلاتکلیف است، شادند و زندگی میکنند و همتآباد در خاکستریترین صورت ممکن زنده است... .