۰ نفر

گزارشی از گرمخانه‌های زنان در شب‌های سرد پایتخت؛

گرم مثل گرمخانه سرد مثل زندگی

۲۲ آبان ۱۳۹۸، ۱۵:۰۲
کد خبر: 394314
گرم مثل گرمخانه سرد مثل زندگی

هوا سرد است. سردتر از بیرون. جایی که گرمخانه نام گرفته، اگرچه با بخاری و شوفاژ و دیگر امکانات گرمایشی گرم می‌شود، اما سرمایی سنگین بر فضای کامل آن حاکم است.

به گزارش اقتصادآنلاین به نقل از همشهری،  اینجا گرمخانه‌هایی است  که در سه منطقه حاشیه لویزان، در حوالی منطقه‌22و حوالی افسریه واقع‌اند. هر جا که هست، زندگی در آن ادامه دارد. اینجا فقط جایی است که زنان می‌توانند شب‌هایشان را بگذرانند، بدون آنکه بارقه امید در چشم‌هایشان بدرخشد. آنان شاید فراموش شدگانند. از توفان زوال و اعتیاد برگشته و نا‌امید به آینده خیره می‌شوند. شهرداری تهران طی سال‌های‌ گذشته با فراهم آوردن امکانات توانسته ‌است فضایی در اختیار زنان بی‌سرپناه شهر بگذارد. اما توان افزایش خدمات یا بهتر کردن زندگی زنان بی‌سرپناه، نمی‌تواند وظیفه تنها یک نهاد باشد. در این‌ گذار حمایت نهادهای مختلف لازم است. در شبی سرد، هنگامی که تهران هوای سرد و سنگین خودش را انداخته بود روی فراز شهر، به گرمخانه‌ای رفتیم که سایه سنگین اعتیاد و نومیدی بر سر زنان آوار شده بود.

خون من و شوهرم به هم نمی‌خورد 

خانه مادر و کودک باید گرم باشد. خانه مادر و کودک منطقه15تهران هم گرم بود، ولی آنچه بیشتر از همه جلب توجه می‌کرد، هیچ کودکی در آغوش مادرش نبود... خانه، تحت پوشش گروه مردمی (سمن) جمعیت تولد دوباره است. عباس دیلمی‌زاده، مدیرعامل مؤسسه می‌گوید: «در این مرکز مادرانی که قصد ترک اعتیاد دارند یا ترک کرده ولی هنوز آمادگی حضور در جامعه را ندارند، همراه کودکان نگهداری می‌شوند و مادرانی که امکان نگهداری از کودکان خود را ندارند، کودکانشان به بهزیستی ارجاع داده می‌شود...» داخل مرکز، اتاق‌هایی با تخت‌های آهنی دوطبقه دیده می‌شود. در مرکز روزانه حدود 40زن اسکان داده می‌شود. 4کودک داخل سالن در حال تماشای تلویزیون هستند. آمنه یکی از زنان مرکز 3 کودک دارد که همراه او زندگی می‌کنند. آمنه به هروئین معتاد است. شوهرش هم زندانی است. او می‌گوید: «در جای قبلی که بودم و تحت پوشش NGO‌ها بود تحت پوشش شهرداری نبود نزدیک بود پسر دوساله‌ام را بفروشند...» زن جوانی که معتاد به شیشه است و تازه زایمان کرده، می‌گوید: «نوزادم را در بیمارستان از من گرفتند. گفتند نمی‌توانم بزرگش کنم.» شاید برای فرار از حس مادرانه‌اش می‌گوید: «به خاطر مصرف شیشه نبود. چون من و شوهرم خونمون به هم نمی‌خورد.» بعد در چشم‌هایش اشک جمع می‌شود. داخل حیاط مرکز، اتاق‌های سیمانی به بوفه و آرایشگاه زنان اختصاص دارد. داخل آرایشگاه هیچ زنی نیست، ولی تکه‌ای موی سیاه بر زمین افتاده ‌است. دیلمی‌زاده می‌گوید: «ما در این مرکز به زنان، حرفه آموزش می‌دهیم. برای همین یک خیاط‌خانه داریم، ولی چرخ خیاطی‌ها خراب است. ما مشکل بودجه داریم. اینجا مؤسسه گرانی است. بهزیستی و شهرداری کمک می‌کنند، ولی کافی نیست. هزینه اسکان در این مؤسسه برای آنهایی که امکان مالی ندارند، رایگان است، ولی برای آنهایی که امکان مالی دارند، ماهانه 800هزارتومان است...»

سفارش کنید من را آزاد کنند

برای ورود به سالن نگهداری زنان سامان سرای لویزان از پله‌های سنگی بالا می‌رویم. در انتهای پله‌ها، نرده‌های آهنی با قفلی که بر آنها زده شده، به انتظار ایستاده‌اند. حسین مهاجر، مشاور مدیرعامل سازمان خدمات اجتماعی شهرداری تهران می‌گوید: «سامان‌سرای لویزان مختص زنان خاص یعنی متکدیان حرفه‌ای، معتادان متجاهر، بیمار‌های خطرناک دارای اختلالات روانی، سالمندان، معلولان و... .» بوی آزار‌دهنده‌ای به مشام می‌رسد. حسین مهاجر می‌گوید: «خروج زنان از سامان‌سرا نیاز به حکم قضایی دارد. سامان‌سرا یک مرکز نگهداری موقت است. حدود 90درصد زنان سامان‌سرا مربوط به بهزیستی هستند، ولی بهزیستی این افراد را قبول نمی‌کند و بیشتر مواردی را می‌پذیرد که نیاز به هزینه کمتر دارند.» صدای باز شدن قفل آهنی در راه‌پله می‌پیچد... او ادامه می‌دهد: «سامان‌سرا تشکیل شده از اتاق انتظار، پذیرش، حمام، اتاق مادر و کودک، رختشویخانه و... » اتاق مادر و کودک سامان سرا حدود 20متر است که داخل آن تصویرهای رنگی و چند خرس عروسکی و پنجره‌ای است که در دیوار شمالی، دور از دسترس است و تقریبا به سقف چسبیده . پنجره را نرده‌های آهنی پوشانده است و شیشه‌ای ضخیم هر ارتباطی را با بیرون قطع می‌کند. داخل سالن زنان سامان‌سرا حدود 30 زن که اغلب میانسال هستند روی تخت‌های آهنی دو‌طبقه نشسته‌اند. مشخص است برای بازدید آماده شده‌اند. در میان آنها برخی زنان جوان نیز دیده می‌شوند. پیرزنی حدود 60سال، آرام طوری که کسی نشنود می‌گوید: « 12سال است تریاک می‌کشم، اینها به من مواد نمی‌دهند. فقط شب‌ها قرص می‌دهند.» 

 آن‌سوتر دختر جوانی نشسته‌ است. از او می‌خواهم که داستان زندگی‌اش را بگوید... سکوت می‌کند.