جدای از قضاوت این برنامه که البته هنوز نه از سوی نهادهای رسمی ایرانی و نه چینی تایید نشده و محتوای قطعی آن همچنان در هالهای از ابهام قرار دارد، و باز جدای از مثبت بودن نفس برنامه ریزی بلندمدت در امور اجرایی که همواره از مطالبات جامعه کارشناسی و علمی ایران از دولتمردان و دست اندرکاران امور کشور بوده، به باور نگارنده این سطور، نوع طرح این موضوع در جامعه امروز ایران و واکنش افکار عمومی کشورمان به این موضوع را میتوان به عنوان یک مورد کاوی (Case Study) مطالعه و تحلیل کرده و درسهایی در حوزه آسیب شناسی مناسبات ایران و چین از آن آموخت و احیانا با ترمیم برخی خلاهای موجود در این مناسبات نسبت به ریل گذاری صحیح در حوزه ارتباط با جمهوری خلق چین اقدام نمود. ارتباطی که فصل جدید آن در جریان سفر شی جین پینگ، رهبر چین به تهران در سال 2016 کلید خورده و تمام آنچه امروز از مناسبات دوجانبه تهران و پکن از جمله همین برنامه 25 ساله در جریان است، بخشی از توافقات کلان انجام شده در جریان آن سفر بوده است.
طبعا این نوشتار یک مرقومه پژوهشی – دانشگاهی نیست، بنابراین نگارنده سعی میکند به صورت مختصر و به گونهای که در حوصله این متن بگنجد چارچوب مورد نظر خود را قلمی نماید. در بررسی ساختار یک کیس استادی (مورد کاوی) پاسخ به برخی سوالات از جمله "تعریف مساله"، "اینکه چرا مساله روی داده"، "اثرات رخداد مساله بر جامعه کلان مورد نظر"، "راهکارها و تصمیمات" و نهایتا "نتایج" در دستور کار پژوهشگر قرار میگیرد. در مورد اخیر که ذکر آن رفت، همگان شاهد قضاوت شتابزده افکار عمومی ایران نسبت به موضوعی بودند که نه تنها ابعاد حقیقی آن روشن نبود که شناخت کافی از ارکان اساسی آن نیز محقق نشده و به تعبیر مولانا "آن یکی دالش لقب داد این الف"؛ این در حالی بود که چنانچه افکار عمومی ما "شمعی" نه صرفا در باب "برنامه همکاری 25 ساله ایران و چین" که در خصوص نفس مناسبات تهران و پکن "در کف" میداشتند، طبعا به میزان قابل توجهی "اختلاف از گفتشان بیرون شدی".
اما توجه به این نکته قابل تامل است که دامنه قضاوتهای شتابزده در کشور ما در این موضوع، به فضای مجازی بی نام و نشان یا مردمان کوچه و بازار منحصر نبود و از قضا یکی از جرقههای نخستین آن از سوی یکی از مقامات ارشد سابق کشور که امروز از اعضای مجمع تشخیص مصلحت نظام نیز هست زده شد. از آن سو البته قضاوتهای مشابه به تعدادی از نمایندگان مجلس شورای اسلامی کشیده شد و آش این قضاوتها بعضا به حدی شور شد که به تکذیب مواضع خویش در برخی موارد نیز منجر گشت. از سوی دیگر برخی از اساتید دانشگاه و صاحبان نظر به بیان نقطه نظراتی در باب جزییات برنامهای پرداختند که هنوز رسما تایید نشده بود. این سطور در پی نقد نقطه نظرات مطرح شده در این خصوص نیست بلکه در پی بررسی این نوع واکنش ما ایرانیان در سطوح متنوع از نهادهای حاکمیتی گرفته تا مردم عادی میپردازد.
با مطالعه دقیقتر جریانی که امید است در آینده بیشتر به آن پرداخته شود، چند مساله برای ناظر این تحولات روشن میشود:
نخست، جایگاه غیرقابل انکار منابع خبری غربی در جهت دهی به افکار عمومی و البته برخی از مقامات کشور در بسیاری از موارد و البته در این مورد خاص یعنی چین. بدون تعارف باید گفت که تصویر ذهنی اغلب ایرانیان از چین، تصویری غربی است. شاید برای مخاطب این نوشتار جالب باشد که چنین حقیقتی که شاید بتوان از آن به عنوان معضلی در مناسبات چین و ایران یاد کرد، در کشور چین نیز وجود دارد و در واقع در ابعادی کلانتر نقش رسانههای غربی و امپراطوری رسانهای غرب در جهان امروز را بیش از هر زمانی به رخ میکشد. به هر تقدیر، در بسیاری از موارد، قضاوت افکار عمومی چین از ایران و ایرانیان نیز حاصل تصاویری است که از آیینه رسانههای غربی به فضای خبری و تحلیلی چینیان منعکس شده است. این موضوع که نگارنده در نوشتههای سابق خود از آن به عنوان واسطههای موجود در فهم چینیان و ایرانیان از یکدیگر یاد کرده، جای تعمق و تحلیل بسیار دارد.
دوم، عدم آگاهی حقیقی ایرانیان از چینیان؛ این موضوع که بی ارتباط با معضل واسطهها در شناخت متقابل دو تمدن شرقی از یکدیگر نیست، در بسیاری از حوزههای شناختی ایرانیان از چینیان متجلی گشته است. به عنوان نمونه اگر شناخت جامعه ایران و افکار عمومی کشورمان از ظرفیتهای اقتصادی کشور چین، هدف گذاری مدیریت استراتژیک حاکمان امروز چین و چارچوبهای فعلی و آتی هرم قدرت چین برای حضور در جهان آتی، نگاه و روایت چینی از جهان، فرهنگ چینیان به عنوان عاملی موثر در سیاست گذاریهای این کشور و موارد مشابه شناختی، آن هم نه عمیق و جامع که حتی سطحی و مقطعی شکل میگرفت، شاید بسیاری از نگرانیهایی که با عناوینی چون فروش ایران به چین یا استثمار کشور توسط چینیان مطرح میشد وجود خارجی نمیداشت.
سوم، عدم آگاهی حقیقی چینیان از ایرانیان؛ صاحب این قلم پس از سالها مطالعه در باب فرهنگ و جامعه چین و رصد روزانه اخبار و نوشتههای چینیان درباره ایران و ایرانیان به ویژه در مورد اخیر، قویا به این نتیجه رسیده که هر چند چینیان در ایران شناسی به مراتب پیشتر از چین شناسان ایرانیاند اما شناخت آنان از ما نیز فاقد خصوصیت "جامعیت" است. امروز اغلب مردمان پرجمعیتترین کشور جهان، تمایز آشکاری میان دو نژاد ایرانی و عرب قائل نیستند و نه از جایگاه استراتژیک جمهوری اسلامی ایران، که بعضا از موقعیت جغرافیایی آن نیز بی خبرند. طبعا پیکان این بخش سخن به بدنه افکار عمومی چین بازمیگردد که جمعیتی فراتر از یک میلیارد نفر را شامل میشود و شکی نیست که تصویر یک ملت و دولت شان در ذهن جمعیتی با این گستره باید برای ما که خواستار رابطه استراتژیک با چین هستیم، مهم تلقی شود.
با توجه به سه مورد ذکر شده در بالا، میتوان چنین نتیجه گرفت که چشم انداز مناسبات ایران و چین با وجود متون و توافقاتی چون برنامه 25 ساله، در سطوح حاکمیتی و اعلامی عالی اما در سطوح عمومی و اعمالی حداقل در کوتاه مدت چندان روشن نیست. چارچوبی که ایران و چین برای مناسبات خود طراحی کردهاند دارای سه وجه "مشارکت"، "جامعیت" و راهبردی بودن" است و شکی نیست که گام نخست در هدفگذاری یک کشور به عنوان "شریک استراتژیک" باید تبیین افکار عمومی باشد. پرواضح است که تقابل در تعریف دولتمردان و مردم ما در خصوص دولتی که قرار است در حوزههای متنوع به صورت راهبردی با کشورمان کار کند، اگر مانع چنین رابطهای نشود قطعا تسهیل کننده آن نیز نخواهد بود. بنابراین حرکت در این مسیر است که به ایجاد پشتوانه مردمی برای حرکت در حوزه دیپلماسی کشور منجر میشود و در صورت دقت و صحت در برداشتن این گام مهم است که دیگر کسی وزیر خارجه کشورش را به وطن فروشی متهم نخواهد کرد و اخبار بی اساسی چون فروش جزایر ایرانی به کشوری بیگانه از سوی افکار عمومی جدی تلقی نخواهد شد. رفتاری که بازتابی منفی را در اذهان طرف مقابل یک دولت برای توافقات آتی ایجاد کرده و ایجاد پیش زمینههایی چون "بی اعتمادی مردم به دولت" را نیز در آنها تقویت مینماید.
از دیگر سو توجه به این نکته ضروری است که یکی از بازوهای مهم "مدیریت استراتژیک" ، "روابط عمومی" بوده و در مباحث سیاست خارجی میتوان "دیپلماسی عمومی" را از مهمترین ابزار کنشگر آن توصیف نمود. رسالت این بازوی قدرتمند، علاوه بر ایجاد زمینههای شناخت متقابل میان دو ملت، پاسخ به پرسشهایی از جمله "فلسفه وجودی" شکل گیری روابط استراتژیک با کشوری چون چین برای افکار عمومی کشور است که متاسفانه مطالعه مورد اخیر نشان میدهد هر دو کشور ایران و چین در این حوزه به شدت با ضعف مواجه بوده و فقر دیپلماسی عمومی و اقناع افکار عمومی در این چارچوب بیدار میکند و بر همین مبناست که ابعاد استراتژیک مناسبات دو جانبه بعضا در سطوح اعلامی باقی میماند و موارد اعمالی نیز چندان جدی تلقی نمیشود. از همین جا میتوان به لزوم حرکت توجیهی از سطوح حاکمیتی به سطوح اجتماعی و فرهنگی در دو کشور سخن گفت. این حرکت باید در دو لایه مسئولان و مردم عادی پیگیری و اجرایی گردد تا پایههایی استراتژیک برای روابطی که قرار است استراتژیک باشد شکل گیرد.
نتیجه اینکه اگر ایران و چین در پی مناسباتی به واقع مشارکتی، جامع و راهبردیاند، ناگزیر از شناختی مشارکتی، جامع و راهبردی از یکدیگرند و چنانچه نهادهای فرهنگی دو کشور به گونهای عملگرا در این حوزه فعال نشده و طرحی نو در نیندازند، نه تنها مشارکت جامع راهبردی که کلیت پروژه نگاه به شرق در ایران با خطر شعارزدگی و توقف در سطوح اعلامی مواجه خواهد بود. امروز دو ملت ایران و چین بیش از هر زمانی محتاج شناخت بی واسطه از یکدیگرند و طبعا نتیجه دامنه دار چنین شناختی میتواند تحقق حقیقی مناسبات "مشارکت جامع راهبردی" میان دو فرهنگ کهن آسیایی شود.
*تحلیلگر مسائل چین و عضو هیات علمی دانشگاه تهران