۰ نفر

کرونا آفت جان زندگی کارگران

۲۶ تیر ۱۳۹۹، ۹:۴۰
کد خبر: 453085
کرونا آفت جان زندگی کارگران

این روزها ویروس تاج دار چند گرمی زندگی و کسب و کار قشر زیادی از جامعه را تغییر داده اما بین اینهمه تغییر و مشکلی که کرونا به همراه آورد درخت روزی کارگران فصلی از همیشه بی بار تر شده است.

به گزارش اقتصادآنلاین به نقل از مهر، آفتاب تابستان چتر گرم و داغش را بر سر و صورت آدم ها کشیده است؛ آدمهایی که در پی کسب روزی خود به این طرف و آنطرف می روند؛ ماسک های روی صورت، لبخند و غم چهره شان را پوشانده است باید نزدیکشان شوید، پای درد و دلشان بنشینید تا از سختی های زندگی بگویند اما در این روزهای کرونایی شاید سخت بشود نزدیک شد و صحبتهایشان را شنید. اما دورتر هم ایستاده باشی این تصاویر مدام و مدام تکرار می شود که در میان همین هیاهوی زندگی در گوشه و کنار خیابان های اصلی این شهر، چشم های آماده به کاری نظاره گر خیابان و رانندگانی هستند که زیر باد کولر ماشین ها نشسته اند؛ چشمانی نگران و جستجوگر که تا یکی از این خودروها نیش ترمزی می زند و به طرف آن می دوند تا شاید دنبال کارگری آمده باشند. اینجا یکی از خیابان های پایتخت است؛ جایی که کارگران فصلی در زیر سایه درختان آن به دنبال لقمه نانی به انتظار نشسته اند.

ورود به بازار کارگری از نوجوانی!

بر ترس های کرونا غلبه می کنم. ماسک را محکم بر صورتم می چسبانم و به سراغشان می روم. تعدادشان زیاد است، زیر سایه درخت وسط میدان نشسته اند. در میانشان پسری را می بینم که ریز نقش است اما دستان پینه بسته و صورت آفتاب سوخته اش می گوید خیلی بیشتر از سنش بالا و پایین روزگار را دیده است؛ ۱۶ سال بیشتر ندارد و نام کارگر فصلی را با خود یدک می کشد؛ شغلی که به محض ورود به آن دیگر نتوانسته از آن بیرون رود و حالا هر روز آینده اش را جلوی چشمانش می بیند؛ آینده‌ای که مثل دیگر همکارانش است؛ سفید شدن موهایش، چین و چروک دستان، صورتش و دویدن به دنبال ماشینی برای به دست آوردن کار؛ جدال بر سر لقمه‌ای نان آن هم از سنین نوجوانی؛ سنی که بیشتر کارگران فصلی شروع به کار می کنند و به عقیده علی حتی برای شروع کارش دیر هم شده است.

در این زمینه بخوانید

کارگران فاقد بیمه، به کجا مراجعه کنند؟

از او می خواهم دلیل ورودش با این سن کم به بازار چنین شغلی را برایم بگوید اما صدای نیش ترمز یک ماشین رشته صحبتمان را شروع نشده پاره می کنند. علی به همراه دو کارگر دیگر به سمت ماشین می دوند از دور صدایشان را می شوم «نه بابا کاری ندارد یه تیغه است و چند تا آجر؛ نه گچ و خاک هم نمی خواد.» سوار ماشین می شوند روزی امروزشان را خدا رساند اما یکی از آن ها که تقریباً سن بیشتری داشت نگاهی به ماشین می کند و آهی می کشد و به زیر سایه درخت باز می گردد.

۱۰ سال سابقه کار بدون بیمه!

مرد که برمی گردد ادامه صحبت هایم با علی را با او دنبال می کنم مرد ۳۷ سال دارد و لهجه اش برایم آشناست، می گویم همشهری هستیم؛ می خندد و دندان های زرد و خرابش خودنمایی می کند. ماسکی بر چهره ندارد. ۱۰ سال است که کار نقاشی و دیوارچینی ساختمان را می کند، ابزار کارش کنار دستش داخل کیسه پلاستیکی است سال هاست که آجر روی آجر گذاشته و دیوار ها را رنگ زده است اما خودش می گوید: «هیچ بیمه‌ای ندارم، مدت هاست که دنبال بیمه کردن هستم، اما شرکت های بیمه‌ای با شرایط سختی مرا بیمه می کنند.»

بیمه نداشتن اما تنها مشکل این کارگر نیست چرا که به محض شنیدن صحبت هایمان بر سر بیمه با او کارگران دیگری هم خودشان را به بحث می رسانند یکی از آنها که عقب تر ایستاده تقریباً ۴۰ ساله است. لباس های رنگ و رو رفته ای را به تن دارد، لهجه‌اش برایم آشنا نیست. می گوید از زاهدان به امید کسب و کاری بهتر به تهران آمده بود، همانطور که با چشمانش خیابان را نظاره می کند، می گوید: «از وقتی این ویروس لعنتی آمده روزی ما هم مثل درخت بی بار خشک شد تا قبل از اینها هر روز سرکار بودم اما حالا هر دو، سه روز یکبار شاید برایم کاری پیدا شود کاری که ۱۰۰ تا ۲۰۰ هزار تومان برایم عایدی دارد از این مبلغ ماهی ۶۰۰ هزار تومانش را صاحب خانه ام می گرفت که دیگر خانه را پس دادم. می خواهم بدانم شب ها را چطور سر می کند که می گوید: «در تهران خویشی ندارم شب ها اگر دیر نیفتد می روم یک جا که مال شهرداری است. اگر هم دیر بیفتد همین جا در میدان می خوابم.» دوباره صدای نیش ترمزی به گوش می رسد جمعیتی که تا چند لحظه پیش کنارم ایستاده بود به سراغ ماشین می روند چند نفر از بینشان پیروز میدان می شوند و به دنبال روزی شان می روند.

مشکلات جسمی کارگران فصلی

از میدان که دور تر می شوم دسته دسته می بینمشان که به انتظار نشسته اند؛ از جوان ۱۸ ساله تا پیرمرد ۶۵ ساله متقاضی کاراند بعضی از آنها ابزار کارشان را همراه خود دارند کلنگ، متر و استانبولی گچ را درون ساکی کنار خود گذاشته اند؛ بعضی از آنها دست و پایشان آسیب دیده است. حالا حرف های جواد ۲۰ ساله است از ملایر به امید کسب روزی راهی تهران شده است و تا کلاس پنجم بیشتر نخوانده، در گوشم است که گفته بود: «نشد دیگر درس بخوانم! باید می رفتم سرکار بچه بودم که آقام مرد. سه خواهر و یک برادر دارم خرجمان جور نبود. تهران بزرگ است و ساخت و ساز در آن رونق دارد.» اما همین هفته پیش در حادثه‌ای که بر سر ساختمان برای جواد اتفاق افتاد و از طبقه دوم به پایین افتاد و حالا با پایی که لنگ می زند دوباره برای کار برگشته است، مرد میانسال کنارش هم دست شکسته خود را که به گردنش آویزان است نشان داده بود؛ همگی این آسیب ها در زمان کار اتفاق افتاده و البته به خاطر بیمه نداشتن، نه خودشان نه صاحب کارشان به فکر درمان درستی برای مشکلات جسمی شان نبودند؛ همگی با هم گفته بودند: «ما همین که لقمه نانی دربیاوریم و دست خالی به خانه بر نگردیم برایمان کافی است دیگر هزینه این چیزها را نداریم»؛ هزینه این چیزها یعنی هزینه برای سلامتی شان!

این روزها کرونا زندگی عادی را هم شخم زده است چه برسد به زندگی کارگرانی که در شرایط عادی معلوم نبود که بتوانند کاری را بگیرند یا نه؛ این را خودشان می گویند اما به ظاهر یکی از مشکلاتی که به واسطه کرونا برای آنها به وجود آمده است نبود کار است و پشت پرده آن هزینه سنگینی است که باید بابت ابتلا به این ویروس پرداخت می کنند؛ البته صرفاً هزینه مالی مد نظر نیست چراکه یکی از کارگران می گفت: «در این شرایط با ترس پا به خانه کسی برای کار می گذاریم و بر سر ساختمان می رویم چراکه نمی دانیم افرادی که در آنجا مشغول کار هستند و یا سکونت دارند از سلامت جسمی برخوردارند و یا ناقل بیماری اند، همین هفته پیش بود که یکی از بچه ها برای کار رفت و چند روز بعد تب و سرفه هایش شروع شد و حالا ۲۰ روزی است که در خانه است و با کرونا دست و پنجه نرم می کند. حالا شما بگویید یک کارگر روز مزد که چند روزی است در خانه است و درگیر بیماری است، چطور باید از پس هزینه های درمان و مخارج زندگی اش برآید.»