۰ نفر

خنده پسته به اخم عابران

۳۱ تیر ۱۳۹۸، ۵:۳۲
کد خبر: 368144
خنده پسته به اخم عابران

آجیل فروش‌های فاروج خراسان شمالی چشم انتظار روزهای خوبی هستند که مشتری با کیسه پر از پسته و تخمه و بادام از مغازه بیرون می‌رفت و دست بچه‌ها پر از برگه‌های آلو و قیسی بود. حالا با بالا رفتن قیمت آجیل و خشکبار مشتری‌های سابق یا تماشاگر مغازه‌ها شده‌اند یا به خرید 100 گرم پسته قناعت می‌کنند تا شاید به هر عضو خانواده یک دانه پسته برسد.

به گزارش اقتصادآنلاین، ایران نوشت:  علی یکی از مغازه داران راسته آجیل فروش‌های فاروج، دستش را توی سطل می‌کند و یک مشت تخمه آفتابگردان برمی‌دارد و دوباره با عصبانیت خالی می‌کند: «اگر نتوانم این سطل را تا یک ماه دیگر بفروشم باید همه‌اش را بریزم دور، چون خراب می‌شود.»

اقتصاد فاروج وابسته به جاده‌ای است که از غرب به شیروان می‌رسد و از شرق به قوچان و در نهایت به مشهد. آن‌طور که از صحبت با مغازه داران و جست‌و‌جو در اینترنت فهمیده‌ام سال‌ها پیش مسافران و اتوبوس‌هایی که به مقصد مشهد از اینجا رد می‌شدند، برای استراحت کنار مسجد می‌ایستادند. اما این توقف تنها به ناهار و نماز خلاصه نمی شد و کم‌کم دو نفر از اهالی با سطل‌های پر از تخمه از راه رسیدند و بازاری به هم زدند و آنقدر مورد توجه و استقبال مسافران قرار گرفتند که چاره‌ای جز پیوستن بقیه فاروجی‌ها به این بازار پررونق نماند. همان طور که بساط تخمه‌فروش‌ها به انواع آجیل مزین شد.

 فاروج آرام آرام تبدیل شد به شهر آجیلی و حالا بعد از گذشت سال‌ها از آن ماجرا، دو طرف خیابان این شهر کیپ تا کیپ  پر است از مغازه‌هایی که شبانه روزی کار می‌کنند و چراغ‌های پرنورشان هیچ وقت خاموش نمی‌شود. سطل‌ها پر است از آجیل و انواع تنقلات خوشمزه که با دیدنشان، دهان هر مسافری آب می‌افتد.

هیچ جای ایران این همه مغازه آجیل‌فروشی کنار هم نمی‌بینید تقریباً 100 مغازه که هر کدام دو تا سه دهنه هستند. هیچ جای ایران هم این همه نام مازندران را روی تابلوی مغازه‌ها نمی‌خوانید چون فاروجی‌ها روی مشتری‌های مازندرانی که از این مسیر می‌گذرند حساب ویژه‌ای باز کرده‌اند. آجیل سرای بهنام مازندران، اینجا ارزون تره برار، آجیل سرای نم نم وارش کجور معین مازندران، آجیل تک مازندران... حسین که مردی جاافتاده و صاحب یکی از مغازه‌هاست با خنده می‌گوید:

چند سال دیگر اگر دوام بیاوریم، اسم همه مغازه‌ها عربی می‌شود چون دیگر جیب مازندرانی ها به خرید آجیل کفاف نمی‌دهد. او که لیوان چایی روی میز گذاشته و مشغول مگس پرانی پشت دخل است، با لحنی ناامید می‌گوید: «فروش ما به 40درصد رسیده و با این روند، نگران جوانانی هستیم که اینجا کار می‌کنند. در هر کدام از این مغازه‌ها حداقل چهار تا هفت نفر کار می‌کنند؛ این جوانان را چه کار کنیم؟ پسته کیلویی 55 تومان پارسال شده 200 هزار تومان. خب معلوم است کسی دیگر نمی‌تواند چند کیلو بخرد. مشتری 200 گرم برمی‌دارد بعد دوباره پس می‌دهد و می‌گوید این یک ذره را کی بخورد و کی نگاه کند؟»

یکی از همکاران جوانش از راه می‌رسد و او هم از بالا رفتن کرایه‌ها گله می‌کند: «کرایه‌ها هرسال بالا می‌رود و در این گیر و دار برجی سه تا پنج میلیون هم پول برق می‌دهیم، واقعاً زیاد است. بدبختی اینکه اگر بخواهی چراغ را کم کنی باید دور مسافر را هم خط بکشی چون اصلاً داخل نمی‌آیند. با این وضعیت ادامه دادن هر روز سخت‌تر می‌شود. بعضی همین الان می‌خواهند مغازه را واگذار کنند یا ببندند.»

ساعت تقریباً چهار بعدازظهر یک روز تابستانی است و آفتاب بدون خستگی می‌تابد. بیشتر مغازه‌ها خالی از یک مشتری است. انگار مسافران به فاروج که می‌رسند تخت گاز عبور می‌کنند. مردی زیر سایه بان تخت خوابیده و مغازه را به امان خدا رها کرده.

کمی جلوتر محسن اصغری دم در مغازه نشسته و مشغول خالی کردن مغز گردو با چکش و چاقو نوک تیز است. او که 20 سال است آجیل فروشی می‌کند از تاریخچه آجیل فروشی در فاروج می‌گوید و مغز گردویی هم کف دست من می‌گذارد تا بچشم و نظرم را بگویم. مزه بدی ندارد یا بهتر است بگویم اصلاً مزه ندارد. اصغری به گردوهایی که مثل بیشتر مغازه‌ها روی طبق زیر آفتاب گذاشته اشاره می‌کند و می‌گوید:

«این گردوها وارداتی است از امریکای جنوبی و چین می‌آوریم و قیمتش هم از گردوی محلی پایین‌تر است اما بی‌مزه است. طعم گردوی محلی را ندارد. ولی خب قیمتش مناسب است و مردم استقبال می‌کنند.»

اگر کسی یا فروشنده‌ای به شما گفت محصولات فروشگاه‌های فاروج تولید همین شهر است، بهتر است بدانید که این‌طور نیست و محصولات محلی آن چند قلم بیشتر مثل گردو، کشک، بادام و کشمش پلویی نیست و بقیه از شهرهای دیگر ایران تأمین می‌شود. البته 10 سالی است که فاروجی‌ها دست به کار کشت زعفران هم شده‌اند.

اصغری که 37 ساله است با حوصله‌ای ناشی از خلوتی مغازه تک تک محصولات را نشانم می‌دهد و می‌گوید که هرکدام از کجا تأمین می‌شود: «انجیر مال کرمانشاه است، آلو خورشتی محصول نیشابور و بجنورد است، آلوی حاج حسنی هم که مختص نیشابور است، این آلوی طرقبه است که فقط از طرقبه می‌آید. این هم آلوی شوغان است که یکی از روستاهای بجنورد است. آلو خرق هم هست که از روستاهای خود فاروج است. این آلو خورشتی شهمیرزاد و این هم آلو بخارا.»

شاید بد نباشد بدانید نخودی که در مشهد به‌عنوان سوغات می‌خرید هم تولید مشهد و این اطراف نیست. کل نخود تفت داده ایران در ممقان تبریز تولید می‌شود. ممقان به شهر جهانی نخودچی شهرت دارد و 99 درصد نخودچی کشور را تأمین می‌کند.

سماورها در حال جوش هستند و مسافران برای گرفتن آب جوش می‌ایستند و نگاهی به قیمت‌ها می‌کنند و دوباره سوار ماشین می‌شوند. تک و توکی هم مشغول خرید و چانه زدن می‌شوند. وارد یکی از مغازه‌ها می‌شوم و با خنده از مردی که با اخمی عمیق پشت دخل نشسته می‌پرسم این سبزی‌های خشک برای دمنوش است؟ خاصیتش چیست؟ همان‌طور جدی نگاهی می‌اندازد و بی‌حوصله می‌گوید: «برای چربی سوزی خوب است.» نیشخندی می‌زند و سرش را پایین می‌اندازد. جلوتر که می‌روم اخمش باز شده، می‌گوید: «شوخی کردم این فن کار است؛ کافی است بگویی چربی سوز است تا همه بخرند البته اگر خودشان بروند از روی کوه بچینند چربی را می‌سوزاند، این طور نه.»

حالا که یخش باز شده توضیح می‌دهد که 70 درصد اقتصاد فاروجی‌ها از این راه تأمین می‌شود اما حالا همه به مشکل خورده‌اند: «عید، تابستان و محرم، فصل رونق کار ما است. الان کمی خلوت است ما منتظریم از برج پنج بیشتر شود. امسال عید برخلاف سالهای دیگر خیلی مشتری کم بود و اگر هم مشتری خوب داشتیم بیشتر عرب‌هایی هستند که می‌خواهند بعد از زیارت به شمال بروند.»

چشم شهر آجیلی به پیچ جاده دوخته شده، مغازه داران ساکت و خیره به خشکباری نگاه می‌کنند که هر روز به تاریخ انقضا نزدیک‌تر می‌شود. بخصوص آنهایی که بو داده‌اند. آنها در ابر سفید بالای سرشان چرتکه می‌اندازند و حساب می‌کنند که چقدر پول در مغازه خوابیده و چه می‌شود کرد؟ اما واقعیت این است که فروش به یک چهارم رسیده و سنگینی هزینه‌ها کمرشان را خم کرده:

«اگرتابستان امسال هم بخواهد به روال عید پیش برود باید تعطیل کنیم. راستش همه زندگیم بر باد می‌رود. 200میلیون پول توی این مغازه خوابیده، اما از پس هزینه شاگرد و پول برق و حمل و نقل خشکبار بر نمی‌آیم، بقیه هم مثل من.» حرف‌های او مثل طعم بادامی تلخ در طول جاده در دهانم می‌ماند.