با وجود اینکه نوشتن درباره دونالد ترامپ، نامزد جنجالی جمهوریخواهان، بسیار وسوسهکننده است اما قصد دارم که به موضوعی کمتر عجیب و غریب بپردازم. هفته گذشته در یک نشست آکادمیک با موضوع برگزیت شرکت کردم و سخنان حاضران در این نشست مرا به این فکر انداخت که جهان این روزها به کدام سو میرود.
کار سختی نیست که درک کنیم چرا مردم این روزها فکر میکنند نظم فعلی جهان درحال از هم گسستن است. با وجود کاهش مداوم فقر جهانی، رخ ندادن جنگهای جهانی و پیشرفتهای بشر در علوم و فناوری، به نظر نمیرسد جهان سیاست، مسیر وعده داده شده چند دهه گذشته را طی کند. البته هنوز هم میتوان نگاه خوشبینانهیی به اولویتهای سیاست خارجی داشت؛ همانطوری که اخیرا جو بایدن، معاون اول باراک اوباما اعلام کرده است اما قضاوتهای او چندان دقیق و روشن نیستند. بایدن تصور میکند که رییسجمهوری آینده امریکا قادر خواهد بود برنامهها و اولویتهای خود را روی دستاوردهای دولت باراک اوباما بنا کند. اما یک ارزیابی صادقانهتر حاکی از آن است که رییسجمهوری آینده هر که میخواهد باشد ـ با برخی چالشهای جدی روبرو خواهد بود. از آنجایی که هیچ یک از ما قادر به پیشبینی آینده نیست، انتظارات ما درباره آینده و سیاستهایی که میتوانیم امروز برای آینده پیشنهاد دهیم به نوع نگاه ما نسبت به ماهیت اساسی سیاست جهانی، هویت بازیگران کلیدی و مهمتر از همه عواملی که رفتارهای آنان را شکل میدهد، بستگی دارد. به عبارت دیگر، این پیشبینی ما برآمده از باورهای تئوریک ماست؛ یعنی دیدگاه اولیه ما از آنچه که سیاستها، اقتصاد و رفتارهای اجتماعی در سراسر جهان را شکل میدهد. بر این اساس، سه الگو را برای آینده پیشبینی میکنم:
الگوی اول: احیای واقع گرایانه
الگوی اول برآمده از واقعگرایی (رئالیسم) است که البته سیاستهای جهان را تا حد زیادی در قالب الگوهای محدود زمانی و به صورت پیوسته به تصویر میکشد. واقعگرایان فکر میکنند که دولتها بازیگران کلیدی هستند و اینکه ارتباطات میان آنها قویا برای دور زدن درگیری (و گاهی جنگ) لازم است. چرا؟ برای اینکه در غیاب نیروهای دولتی موثر جهان، دولتها نگران این هستند که دیگران چه کاری ممکن است انجام دهند و این مساله آنان را وا میدارد که با رقابت برای کسب قدرت و منافع در مقام دفاع از خود برآیند. رقابت بر سر منافع همچنین میتواند باعث ظهور بازیگران غیردولتی (مانند القاعده و داعش) شود. بازیگرانی که انگیزه اصلی شان، مخالفت با اهدافی است که دولتهای قدرتمند به دنبال آن هستند. در این شرایط ممکن است که این بازیگران غیردولتی از کشورهای رقیب که خواستار صدمه زدن به دولت دیگری هستند کمک هم دریافت کنند.
از این منظر در 70سال گذشته به ویژه در میان دموکراسیهای غربی انحراف جدی به وجود آمده است. در جریان جنگ سرد، ترکیبی از جهان دو قطبی، دلسردی از بازدارندگی هستهیی که رقابت ایالات متحده و اتحاد جماهیر شوروی را تشدید کرده بود، تقسیم اروپا و حضور نظامی ابرقدرتها عملا جنگ در اروپا را ناممکن کرده بود. دموکراسی، وابستگی متقابل اقتصادی، برابری بیشتر و تا حدودی یکپارچگی جمعیتی همگی در صلح اروپا و رشد و توسعه اتحادیه اروپا نقش داشتند. اما این تحولات خوشخیم همگی در سایه حمایتی امریکا (و اگر بخواهیم صادق باشیم همتای ابرقدرتش یعنی اتحاد جماهیر شوروی) اتفاق افتاد. افسوس که امور خوب، همیشگی نیستند. فرسایش این نظم لیبرال اجتنابناپذیر نیست اما واقعگرایان از فرسایش حال حاضر آن متعجب نیستند. دیگر اتحاد جماهیر شوروی برای متحد کردن غربیها وجود ندارد و ولادیمیر پوتین قدرت به زوالی است که به اندازه کافی ترسناک نیست که جایگزین اتحاد جماهیر شوروی شود.
نظرسنجیهای اخیر موسسه تحقیقاتی پیو نشان میدهد که افکار عمومی اروپاییان دیگر هیچ علاقهیی ندارند که برای دفاع از کشور اروپایی دیگری وارد جنگ شوند. به همین دلیل است که آنها امیدوارند عمو سام این کار را برای آنها انجام دهد. علاوه براین، بحران یورو، مساله مهاجرت، و انواع و اقسام مشکلات دیگر، آینده کل پروژه اتحادیه اروپا را تیره و تار کرده است. از این چشمانداز، رای انگلیسیها به خروج از اتحادیه اروپا تازهترین و برجستهترین نشانه بیشتر شدن نیروهای گریز از مرکز در اروپاست؛ که یک واقعگرا حداقل 26سال قبل پیشبینی کرد. صبر کنید: شاید این نگاه زیاد بدبینانه است. الگوهای تاریخی گاهی خود را تکرار میکنند، اما نه کاملا به همان شیوه. شاید دوره تاریخی 2000-1945 فقط یک انحراف نبوده بلکه یک نقطه عطف بوده است. اگر چنین باشد شاید یک الگوی کاملا متفاوتی بتواند راهنمای قابل قبول و مطمئنتری برای آینده باشد.
الگوی دوم: انعطافپذیری لیبرالی
خوشبینی لیبرالی در دهه 1990 به اوج خود رسید، زمانی که ما ظاهرا به پایان تاریخ رسیده بودیم. واشنگتن از «اوقات تک قطبی» لذت میبرد و اتحادیه اروپا هم به نظر میرسید که در مسیر درستی قرار دارد: توسعه به سمت شرق، گسترش دموکراسی، آغاز مباحث عضویت ترکیه در اتحادیه اروپا و ایجاد یک واحد پولی مشترک برای اتحاد بیشتر در قاره. سیاستگذاران ایالات متحده درگیر و مجذوب حوزه حکمرانی دموکراتیک بودند و بخش زیادی از مردم باهوش معتقد بودند که روسیه، چین و حتی سرانجام خاورمیانه در نهایت و به تدریج به سوی مدل حکومتی لیبرالیستی و حکمرانی مبتنی بر نظم حرکت خواهند کرد. اما این نگاه بسیار خوشبینامه وضع خوبی ندارد به خصوص در شرایطی که شماری از کشورهای دموکراتیک درحال پسرفت هستند و تمایلات اقتدارگرایانه در حال بازگشت به دولتهایی است که رسما دموکراتیک هستند.
براساس گزارش اخیر خانه آزادی، در 10 سال اخیر 105دولت از دموکراسی عقبنشینی کردهاند درحالی که تنها 61 کشور دموکراسی ناب داشتهاند. خب با این تفاسیر چگونه خوشبینی لیبرالیستی میتواند یک مدل برای آینده جهان باشد؟ ساده است: چشماندازی بلندمدت داشته باشید. در دو دهه گذشته دموکراسی و حقوق بشر به تدریج توسعه یافته است اما در طول این مدت فراز و نشیبهای بسیاری داشته است. اندیشمندان سیاسی تاکنون درباره موفقیت موجهای «دموکراسیسازی» بسیار نوشتهاند. درحالی که در برخی جاها پسرفتهایی وجود داشته، موجهای جدید بسیار بزرگتر و قدرتمندتر از موجهای قبلی از راه رسیدهاند که اغلب بسیار هم تاثیرگذار بودهاند.
تحولات اتحادیه اروپا دقیقا یکی از همان موارد دو گام به پیش، یک گام به عقب بوده است. اما نتیجه این تحولات توسعه و تعمیق وحدت اروپایی بوده است. این مساله باعث شده که حالا کوک کردن ساز جدایی برای اعضای اتحادیه اروپا بسیار دشوار شود. بحران یورو و رای انگلیسیها به برگزیت ضربه جدی برای اتحادیه اروپا بود اما هنوز هم مباحث مربوط به اتحاد قویا دنبال میشود همچنین واکنشهای جمعی چون نتایج همهپرسی برگزیت را باید در کنار طیف دیگری از مسائل چون کنترل بر مرزهای اروپا در نظر گرفت.
این دیدگاه(خوشبینی لیبرالیستی) زمانی حمایت بیشتری جلب میکند که تاثیرات نسلی آن درنظر گرفته شود. کارزار خروج بریتانیا از اتحادیه اروپا قطعا شکست سختی میخورد اگر که تنها شهروندان زیر 60 سال اجازه رای دادن میداشتند. افراد مسن در اروپا هنوز عمیقا به هویت سنتی خود چسبیدهاند اما نسلهای جوانتر در بیشتر اروپا آزادی در رفت و آمد و شناسایی با هویت یک اروپای گستردهتر را دوست دارند.
در پایان، یک چشمانداز لیبرالی برای آینده برآمده از این باور است که «منحنی تاریخ طولانی است اما به عدالت ختم میشود.» (این عبارت را نخستین بار تئودور پارکر سپس مارتین لوترکینگ استفاده کرد.)
این چشمانداز فرض میگیرد که نیروهای قدرتمند سکولاری وجود دارند که جهان را به سوی نهادها و ایدهالهای لیبرالی حرکت میدهند؛ آرمانهایی چون رشد سوادآموزی، توسعه بیشتر اقتصادی و وابستگی متقابل و به طور کلی عملکرد اقتصادی و نمایندگی بهتر دولتها. بنابراین در این دیدگاه مشکلات امروز جدی اما موقتی هستند و هیچ دلیلی وجود ندارد که انتظار داشته باشیم، نظم لیبرالی که پس از جنگ جهانی دوم شکل گرفته به سیاستهای قرن نوزدهمی بازگردد.
الگوی سوم: تردید رادیکالیستی
الگوهای یک و دو، سیاستهای جهان را به روشهای خودشان میبینند، سیاستهایی که توسط نیروهای ساختاری قدرتمندی اجرا میشوند که به روشهای خاص جوامع مختلف را شکل داده و اداره میکنند. در این دو الگو آنچه رهبران سیاسی میتوانند انجام دهند محدودیتهایی دارد. اما الگوی سومی هم وجود دارد که قطعیت بسیار کمتری درباره آینده دارد. الگویی که آینده را بسیار مشروط و آسیبپذیر میبیند، الگویی که آینده از نظر آن به انتخابهای فردی و عواقب ناخواسته ناشی از آن بستگی دارد.
در این دیدگاه، آینده ما براساس پیروزی یا شکست یک کودتا، پیروزی یک رهبر سیاسی در انتخاباتی کلیدی، یا مجموعهیی از اعمال تصادفی مانند یک اقدام تروریستی شکل خواهد گرفت. تصور کنید دنیای امروز ما چقدر میتوانست متفاوت از آنچه اکنون هست، باشد اگر که هواپیماربایان 11سپتامبر پیش از آن پرواز سرنوشتساز دستگیر میشدند؟ احتمالا دیگر جنگ عراقی در کار نمیبود، ایالات متحده افغانستان را اشغال نمیکرد، داعشی در کار نبود و جنگ داخلی هم در سوریه اتفاق نمیافتاد. یا تصور کنید، چه اتفاقی میافتاد اگر روز همهپرسی برگزیت آسمان صاف و آفتابی بود. احتمال داشت که در یک روز آفتابی رایدهندگان لندنی که پاسخشان به همهپرسی «نه» بود پای صندوقهای رای میرفتند و برگزیت رای نمیآورد.
یا چه میشد اگر چند بانکدار وال استریت و ناظران مهم دولتی در سال 2005 درباره امکان بروز یک بحران مالی کمتر خوشبین بودند؟ اگر شما طرفدار الگوی شماره (3) باشید پس جهان آینده همین چیزی است که فکرش را میکنیم. پیشبینیهای بیشماری میتوان درباره آینده داشت. چراکه ما نمیتوانیم هرگز مطمئن باشیم که وقایع چگونه پیش خواهند رفت یا چه زمانی ایدئولوژیها یا رویههای جدید ظهور میکنند.
اگر رهبران مناسب و کارآمدی به قدرت برسند، اگر تحولات روند درستی داشته باشند و اگر رویدادهای خطرناک به وقوع نپیوندند، آن وقت شاید جهان در چند دهه آینده در بسیاری از کشورها(و البته همه) جهانی نسبتا بیخطر باشد. اما اگر افراطگرایان در برخی مناطق قدرت بگیرند، اگر میلیونها تن در سیاست به جای دلیل و منطق تسلیم شور و شعف شوند؛ آنگاه تصور آیندهیی سیاهتر و غیرآرمانی چندان هم دشوار نیست.