۰ نفر

رییس مرکز مطالعات خاورمیانه وزارت امور خارجه :

عده‌ای به دنبال امنیتی کردن رفتار منطقه‌ای ایران هستند

۱۴ آذر ۱۳۹۵، ۷:۳۳
کد خبر: 162038
عده‌ای به دنبال امنیتی کردن رفتار منطقه‌ای ایران هستند

خاورمیانه، قلب خبری که ضربان‌های آن هر روز تندتر می‌شود. آرامش امنیتی و قرار سیاسی از منطقه رخت بربسته و خاورمیانه هر روز آبستن تحولی جدید است.

 آنچه در صحنه میدانی بحران‌های ملموس منطقه‌ای نظیر سوریه و عراق می‌گذرد تاثیر خود را در رفتارهای سیاسی بازیگران مهم منطقه‌ای نشان می‌دهد.  در حالی که بازیگران منطقه‌ای در نوعی لجبازی سیاسی با هم به سر می‌برند، بازیگر غیرمنطقه‌ای به اسم روسیه هر روز جا پای خود را بیشتر در منطقه محکم می‌کند. ورود نظامی روسیه به بحران سوریه، سرفصل اتفاق‌های جدیدی می‌شود و عملا میدان بازی را تغییر می‌دهد.

به گزارش اقتصادآنلاین به نقل از اعتماد ، علیرضا میریوسفی، رییس مرکز مطالعات خاورمیانه وزارت امور خارجه در گفت‌وگوی تفصیلی از سپتامبر ٢٠١٥ که روسیه حضور نظامی خود در سوریه را رسما اعلام کرد به عنوان نقطه عطفی در مسیر تحولات منطقه‌ای یاد می‌کند. رابطه ایران و کشورهای منطقه‌ای در روزهای مذاکرات هسته‌ای، تاثیر برجام بر رفتارهای منطقه‌ای برخی بازیگران، میزان تلاش‌های وزارت امور خارجه ایران برای مدیریت نگرانی بازیگران منطقه‌ای از حصول برجام، دورنمای رابطه ایران و عربستان، تاثیر پیروزی دونالد ترامپ در انتخابات ریاست‌جمهوری امریکا بر معادلات منطقه‌ای و سوال‌هایی از این جنس را با علیرضا میریوسفی در میان گذاشتیم.

یک سال از حصول توافق هسته‌ای میان ایران و ١+٥ گذشته است. در این مدت ما شاهد تشدید تنش میان ایران و برخی همسایگان منطقه‌ای عربی بوده‌ایم. در حالی که با برجام سایه جنگی از فراز منطقه دور شد اما این توافق ایران با کشورهای مطرح جهانی عملا با تنش‌زایی‌هایی در منطقه همزمان شد. آیا می‌توان گفت که این توافق ایران به نوعی بر رفتار برخی بازیگران منطقه‌ای تاثیرگذار بوده است؟

بسیاری از اوقات ما در تحولات بین‌المللی، با همزمانی اتفاقاتی مواجه می‌شویم که لزوما با یکدیگر ارتباط و توالی منطقی ندارند. بدون شک یکی از مهم‌ترین اتفاقات بین‌المللی یک سال گذشته ورود جدی روسیه به خاورمیانه و جنگ سوریه درسپتامبر ٢٠١٥ بود که بسیاری از قواعد بازی را در منطقه تغییر داد و باعث افزایش نقش، قدرت و بازیگری ایران در منطقه هم شد. بعد از این نقطه عطف بود که امریکا هم در دسامبر ٢٠١٥ با این اتفاق همراهی کرد و قطعنامه ٢٢٥٤ در شورای امنیت تصویب شد؛ قطعنامه‌ای که به قول جان کری، وزیر امور خارجه امریکا چارچوب اصلی آن، همان قالبی بود که در طرح چهار ماده‌ای ایران در سال ٢٠١٣ پیشنهاد شده بود. با برجام یا بی‌برجام این تحول بسیاری از محاسبات بازیگران منطقه‌ای را تحت تاثیر قرار داد و باعث عصبانیت و واکنش‌های عصبی و خشن آنها در منطقه شد. به همین خاطر بخش عمده‌ای از تنش‌ها و واکنش‌هایی که در یک‌سال گذشته شاهد بوده‌ایم، عمدتا به تحولات میدان سوریه و برخی تحولات دیگر منطقه بازمی‌گردد و لزوما واکنش به برجام نیستند.

اگر اجازه بدهید به سوال برگردیم، آیا با توجه به اتفاق‌هایی که در سه سال جریان مذاکرات هسته‌ای همزمان در منطقه رخ داد می‌توان گفت که برجام یا تفسیر برخی از بازیگران از برجام بر تحولات منطقه‌ای تاثیر منفی گذاشت؟

شاید تفسیر برخی بازیگران منطقه‌ای از برجام ارتباط‌های کم رنگی با افزایش تنش‌ها و واکنش‌های عصبی در منطقه داشته باشد، اما تعیین‌کننده نبوده است. چیزی که باعث شده برخی کشورهای منطقه به ویژه عربستان سعودی، در موضع ضعف قرار بگیرند و خود را بازنده در قماری ببینند که به مدت پنج سال در تنور آن دمیده‌اند، موضوعی است که لزوما با برجام ارتباط مستقیمی ندارد. اگر بدون برجام هم این اتفاق‌ها رخ داده بود همین سر و صداها و تنش‌زایی‌ها و ایجاد تنش‌های مصنوعی را از طرف این کشورها شاهد بودیم. همیشه افزایش تنش‌ها، به معنی ضعف یا ناتوانی یا بازیگری نامناسب کشورها در عرصه سیاست خارجی نیست. معمولا کشورهایی که در موضع باخت قرار می‌گیرند یا احساس ضعف می‌کنند، سعی می‌کنند با ایجاد تنش‌های مصنوعی از این شرایط خارج و مشکلات خود را برون‌فکنی کنند. علاوه بر اوضاع منطقه و تحولات سوریه، کاهش قیمت نفت، هزینه‌های جنگ یمن و سایر سیاست‌های ماجراجویانه عربستان، کسری بودجه این کشور را به ١٥درصد تولید ناخالص ملی‌اش در سال ٢٠١٤ رساند و این کشور بیش از ١٦٠ میلیارد از ذخایر ارزی‌اش را در دوسال گذشته از دست داد. این موضوع باعث شد هم کنترل نارضایتی‌ها در داخل عربستان دشوارتر شود و هم سیاست خارجی مبتنی بر دلارهای نفتی با کشورهای اقماری دچار مشکل شود و در مجموع سیاست‌های عربستان را رادیکال‌تر کرد.

دلیل سومی که آن هم ارتباط مستقیمی با برجام ندارد، ولی سیاست عربستان را رادیکال‌تر کرده است، در گذشت ملک عبدالله و به هم خوردن تعادل سنتی است که در عربستان بین سه پایه اصلی سیاستگذاری در این کشور از دیرباز وجود داشته است. عربستان در سطح بین‌المللی و جهان عرب مشهور به سیاست‌های محافظه‌کارانه بوده است. در این ساختار محافظه‌کار، شخص پادشاه ستون اصلی است که معمولا دارای شخصیتی کاریزماتیکی بوده و تعادل بین دو ستون دیگر یعنی ایجاد اجماع بین پنج هزار شاهزاده و جلب رضایت روحانیون وهابی را فراهم می‌کرده است. بعد از درگذشت ملک عبدالله، ملک سلمان فاقد شخصیت کاریزماتیک ملک عبدالله بود و به علاوه بعلت بیماری نمی‌تواند وظایف سنتی پادشاه را به درستی ایفا کند.

در نتیجه تحولات رخ داده، تعادل بین سه ستون تصمیم‌سازی در عربستان کاملا به هم خورده و این عدم تعادل، سیاست خارجی عربستان را به یک سیاست پرخاشگر و ماجراجو تبدیل کرده است. مهم‌تر از این عوامل، بحران جانشینی در عربستان و رقابت شدید میان محمد بن نایف و محمد بن سلمان به عنوان ولیعهد و نایب ولیعهد شرایط را تنش‌زا‌تر کرده است. بسیاری از اقدامات ماجراجویانه و خروج عربستان از لاک محافظه‌کارانه سنتی خود در اثر همین رقابت شدید بین این دو مدعی تاج و تخت اتفاق می‌افتد. بنا به اجماع اکثر کارشناسان، جنگ یمن، عمدتا حاصل جنگ قدرت بین محمد بن سلمان و محمد بن نایف بوده است. محمد بن سلمان به عنوان وزیر دفاع و نایب ولیعهد، فکر می‌کرد که ظرف دو هفته یک پیروزی قاطع در یمن به دست خواهد آورد و از آن برای غلبه بر رقیبش استفاده خواهد کرد. به علاوه بسیاری از مانورهایی که عربستان در منطقه و همین طور در داخل امریکا می‌دهد با همین موضوع جنگ قدرت میان این دو قابل توجیه است. به ویژه بن سلمان به‌شدت به دنبال جلب‌توجه و کسب حمایت محافل قدرت در امریکاست.

عامل چهارم که به تشدید سیاست‌های منفی و ماجراجویانه عربستان در منطقه منجر شده است و علت اصلی افزایش تنش‌ها بعد از برجام نیز هست، بی‌اعتمادی عربستان به امریکاست که تصویب قانون جاستا به آن دامن زده است. قانون جاستا یک تحول عمده در کیفیت روابط امریکا و عربستان محسوب می‌شود و تبعات آن تا مدت‌ها ادامه خواهد یافت. بنابراین برجام لزوما باعث ایجاد یا افزایش تنش‌های منطقه‌ای نشد، بلکه مجموعه‌ عواملی که همزمان یا بعد از برجام رخ دادند و اتفاقا به ضرر ایران هم نبودند، باعث تشدید رفتارهای عصبی برخی بازیگران منطقه‌ای و افزایش تنش‌ها شدند.

برخی از منتقدان وزارت امور خارجه این نهاد را به سهل‌انگاری در رابطه با کشورهای عربی منطقه در جریان سه سال مذاکرات هسته‌ای متهم می‌کنند. به هرحال همه ما به تفسیر اعراب از توافق هسته‌ای ایران با ٥ عضو دایم شورای امنیت آگاهی داشتیم آیا دستگاه سیاست خارجی، بعد از برجام در ایجاد روابط و تنش زدایی در منطقه کوتاهی کرده است؟

در این رابطه ملاحظاتی وجود دارد. اول اینکه بلافاصله بعد از برجام نخستین سفرهای خارجی وزیر خارجه به سه کشور عربی کویت، عراق و لبنان صورت گرفت. همین طور با فاصله بسیار کوتاهی بعد از برجام آقای ظریف مقاله مشهور خودشان را در چهار روزنامه اصلی عربی نوشت و در آن تاکید کرد که بحران هسته‌ای، بحران جانبی و دست دوم برای ایران بوده و با حل و فصل نسبی آن، زمان پرداختن به موضوع مهم‌تری فرارسیده است که عبارتست از بهبود و گسترش روابط با دولت‌های همسایه و ایجاد ثبات در منطقه. در همین راستا هم طرح ایجاد مجمع گفت‌وگوی منطقه‌ای مطرح شد. چندین بار ایران و کشورهای ثالثی همچون عمان یا قطر پیشنهاد دادند که میزبان این جلسات باشند. حتی پیشنهاد شد چنین نشستی در حاشیه اجلاس سالانه مجمع عمومی سازمان ملل برگزار شود. یا به خاطر داریم که عادل الجبیر، وزیر خارجه جنجالی عربستان در یک اقدام کاملا غیردیپلماتیک ادعا کرد که آقای ظریف پیشنهاد ملاقاتی را در نیویورک به ایشان داده و پیش‌شرط‌های پرشمار و غیرمنطقی برای هرگونه ملاقات با مقامات ایرانی مطرح کرد. البته همین جبیر چندماه بعد مجبور شد در اجلاس وین ١ و ٢ و نیویورک راجع به سوریه در ملاقات با مقامات ایرانی حاضر باشد.

قبول ندارید که در سه سال نخست دولت یازدهم تمرکز اصلی دستگاه دیپلماسی بر حل و فصل مساله هسته‌ای بود و همین مساله حساسیت زا شد؟

بعد از برجام سیاست خارجی ایران بیشترین تمرکز خود را بر منطقه داشته است اما این واقعیتی است که پرونده هسته‌ای مهم‌ترین پرونده سیاست خارجی دولت و حتی مهم‌ترین پرونده کشور بود و تا حصول به برجام بخش عمده‌ای از توان دستگاه سیاست خارجی بر موضوع مذاکرات برجام متمرکز بوده است. بحران هسته‌ای، به بهانه‌ای برای محدود کردن قدرت راهبردی ایران تبدیل شده بود و سعی می‌کردند که ایران را در یک بن بست استراتژیک قرار بدهند و به همین خاطر حل آن اولویت اول کشور بود. با این حال گسترش و تعمیق روابط با همسایگان از ابتدای تشکیل دولت یازدهم جزو اولویت‌های اصلی دولت اعلام و در برنامه پیشنهادی دکتر ظریف به مجلس هم بر آن تاکید شده بود.

این همان نقطه‌ای است که اعراب نگران آن بودند و هستند. برجام قدرت منطقه‌ای ایران را افزایش بدهد. آیا ما در مدیریت این نگرانی ضعیف عمل کردیم؟

قطعا برجام یک نقطه عطف تاریخی برای ایران و فرصتی برای آزاد کردن بخش بزرگی از توان محصور شده ایران بود. علاوه بر آن، خروج کشور از قطعنامه‌های متعدد فصل هفتم منشور سازمان ملل نیز اتفاق بی‌سابقه‌ای بود و ایران تنها کشوری است که توانسته با مذاکره از این وضعیت عبور کند. برجام باعث رها شدن پتانسیل و قدرت ایران شد، ولی قطعا این توان رها شده عاملی بی‌ثبات‌کننده در منطقه نبوده و نیست. تا قبل از برجام، بخش بزرگی از انرژی کشور، صرف دور زدن تحریم‌ها و حل مشکلات اقتصادی دوران تحریم می‌شد. مهم‌تر از آن، محمل مناسبی برای دامن زدن به توهم ایران‌هراسی فراهم شده بود که لطمه زیادی به کشور می‌زد؛ لذا ایران به دنبال رفع این موانع بود. ضمن اینکه در طول مذاکرات و بعد از آن و قبل از آن، ایران سیاست منطقه‌ای خودش را تغییر نداد و بارها اعلام کرد که بحث هسته‌ای، فقط شامل موضوعات هسته‌ای است و مذاکره در مورد منطقه در آن جایی ندارد. همچنین ایران با قاطعیت اعلام کرد که توان راهبردی دفاعی کشور، قابل مذاکره و معامله نیست و ایران هیچ گونه محدودیتی را در این زمینه و به ویژه قابلیت‌های موشکی خود نخواهد پذیرفت. تمامی این عوامل یعنی اینکه طبیعی بود بخش بزرگی از توان دیپلماتیک ایران، به موضع مذاکرات هسته‌ای اختصاص یابد، ضمن اینکه فعالیت‌های منطقه ایران هم در زمینه سیاسی و هم در سایر زمینه‌ها ادامه داشت.

بله ما با امریکا و کشورهای درگیر در مذاکرات هسته‌ای، رایزنی در خصوص مسائل منطقه نداشتیم اما در همان سه سال ایران در پرونده‌های منطقه‌ای راه خود را می‌رفت و کشورهایی چون ترکیه، قطر و عربستان هم مسیر خود را می‌رفتند. آیا دو مذاکره هسته‌ای با ١+٥ و مذاکره منطقه‌ای با بازیگران منطقه‌ای همزمان قابل پیشبرد نبود؟ با این تغییر موافق هستید که کشورهای منطقه‌ای منتظر نتیجه مذاکرات هسته‌ای بودند و حاضر به گفت‌وگو با ایران نبودند؟

صرفنظر از برجام و نتیجه آن، رقبای منطقه‌ای ایران که نام بردید، هیچ‌وقت تمایلی به مذاکره واقعی درباره منطقه تا سپتامبر ٢٠١٥ نداشتند و بعد از آن هم با اکراه زیاد به آن تن دادند. مرور حوادث ٢٠١١ به بعد در این رابطه مفید است. بعد از تحولات مربوط به انقلاب‌های عربی و بیداری اسلامی در سال ٢٠١١، ایران تمام توان دیپلماتیک خود را برای حل بحران‌های منطقه‌ای و به ویژه بحران سوریه گذاشت. این ایران بود که دولت سوریه را برای پذیرش فرستاده ویژه دبیرکل و نقش چندجانبه سازمان ملل، متقاعد کرد. نکته‌ای که در مورد سیاست ایران باید به آن توجه کنیم و به نظر من نقطه قوت سیاست خارجی ایران در مقایسه با همسایگانش نظیر ترکیه به حساب می‌آید، این است که راهبردها و استراتژی‌های کلان سیاست خارجی، بلندمدت، پیوسته و همسو هستند و با رفت و آمد دولت‌ها تغییر نمی‌کنند و در دولت‌های متفاوت بیشتر در زمینه تاکتیکی شاهد تغییراتی هستیم. مهم‌ترین سیاستگذار سیاست خارجی ایران، شورای عالی امنیت ملی است که ریاست آن بر عهده رییس‌جمهور است و اعضای آن را فرماندهان سپاه و ارتش و وزرای کلیدی تشکیل می‌دهند و مصوبات آن هم با تصویب مقام معظم رهبری اجرایی می‌شود؛ لذا سمت و سوی سیاست خارجی ایران شاهد تغییرات گسترده و ناگهانی نیست و نوعی ثبات قابل محاسبه به آن می‌بخشد.

ایران از سال ٢٠١١ به دنبال مذاکرات منطقه‌ای برای حل و فصل بحران‌ها بوده است اما اعراب، عربستان و برخی کشورهای منطقه‌ای با انگیزه‌های مختلف به راه‌حل سیاسی و غیرنظامی در عمل اعتقاد و پایبندی نداشتند. مثلا ترکیه فکر می‌کرد زنجیره دومینویی انقلاب‌های اخوان‌المسلمینی در جهان عرب، می‌تواند در سوریه تکمیل شود و نقش منطقه‌ای و جهانی ترکیه را بالا ببرد.

عربستان سعودی در ماه‌های اولیه ٢٠١١، به‌شدت از تسری دومینوی انقلاب‌های عربی به عربستان و به ویژه مناطق شرقی‌اش وحشت داشت و در مراحل بعدی هم جنگ سوریه را ابزار کم خطری برای جبران ناکامی‌های منطقه‌ای و سرپوش گذاشتن بر مشکلات داخلی‌اش دید و تمایلی به حل سیاسی بحران نشان نمی‌داد. در اوایل سال ٢٠١١ هر جمعه در شهرهای اصلی عربستان، شاهد برگزاری جمعه‌های خشم بودیم و دولت عربستان معترضان را با ابزارهایی نظیر مسکن‌های مالی و تزریق یارانه‌های نقدی و برنامه‌های رفاهی ١٠٣ میلیارد دلاری موقتا کنترل کرد. در واقع عربستان جنگ لیبی و سوریه را مفری برای دفن انقلاب‌های عربی می‌دانست. قطر نیز پیروزی در جنگ سوریه را تحقق جاه طلبی‌های منطقه‌ای خود می‌دید.

در چنان شرایطی شاهد بودیم که این کشورها به هیچ عنوان حاضر نبودند در مذاکراتی واقعی که ایران هم حضور دارد، شرکت کنند. یک نمونه آن در ژانویه ٢٠١٣ بود. من در آن زمان سخنگوی نمایندگی ایران در سازمان ملل در نیویورک بودم. دبیرکل وقت سازمان ملل، بان‌کی مون خبر از دعوت از ایران داد و ایران هم اعلام کرد که بدون پیش شرط حاضر به شرکت کردن است. قرار بود کنفرانس خبری اعلام این خبر مهم، بععد از ظهر روز یکشنبه که تعطیل بود صورت گیرد، ولی این کنفرانس با ساعت‌ها تاخیر برگزار شد و معلوم بود که درگیری‌های شدیدی در پشت پرده وجود دارد. سرانجام بان کی مون ایران را رسما به اجلاس ژنو دو دعوت کرد، اما روز بعد دعوت خود را پس گرفت. بعدها جان کری در مصاحبه‌ای با ABC اعتراف کرد که دلیل این موضوع، تهدید عربستان بود مبنی بر اینکه در صورت شرکت ایران، نه تنها ریاض، بلکه تمام گروه‌های معارض سوری که عربستان پدرخوانده آنها بود، در اجلاس شرکت نخواهند کرد.

مثال دیگر اینکه در همان ایام، معاذ الخطیب، رهبر وقت اپوزیسیون معارضان سوری ملاقات کوتاهی با آقای علی اکبر صالحی که آن زمان وزیر خارجه ما بودند، داشت که بلافاصله مجبور به استعفا شد. همه اینها یعنی عربستان و کشورهای همسو در پرونده سوریه تا سپتامبر ٢٠١٥ اعتقادی به مذاکره نداشتند و فکر می‌کردند با افزایش کمک‌های مالی و تسلیحاتی و به ویژه با وادار کردن امریکا به مداخله در جنگ سوریه می‌توانند تکلیف حکومت سوریه را از راه نظامی یکسره کنند و به همین دلیل تمایلی به مذاکره سیاسی واقعی نداشتند. این وضعیت تا سپتامبر ٢٠١٥ یعنی زمانی که روسیه وارد بحران سوریه شد، ادامه داشت.

با ورود روسیه بازیگرانی که نام می‌برید اکنون حاضر به حضور در سر میز مذاکرات هستند؟ تاکنون چنین تمایلی را در میدان عمل نشان نداده‌اند.

صحنه سوریه از ٢٠١١ تا ٢٠١٢ این گونه بود که کشورهای عربی و مخالفان حکومت سوریه، این امید را داشتند که بتوانند حکومت سوریه را به آسانی سرنگون کنند. از ٢٠١٢ تقویت ارتش سوریه و به ویژه کمک‌های سایر اعضای محور مقاومت، موجب شد که بن بستی میان قدرت‌های منطقه‌ای در سوریه اتفاق بیفتد. در عمل قدرت‌های منطقه‌ای نظیر ایران، عربستان، ترکیه و قطر درگیر جنگی شده بودند که هیچ یک قادر به تغییر قطعی اوضاع به نفع خود نبودند و چاره خروج از این بن بست را ورود یک قدرت جهانی مانند امریکا یا روسیه به صحنه می‌دانستند. از آن زمان یعنی از ٢٠١٢ الی ٢٠١٥، عربستان سعودی، اسراییل و برخی دیگر از بازیگران منطقه‌ای چندین بار نهایت تلاش‌شان را کردند و امریکا را حداقل سه بار تا آستانه دخالت نظامی مستقیم در سوریه جلو بردند. یک بار در آوریل ٢٠١٣ بود که مقامات نظامی رژیم اسراییل شواهد ادعایی به کارگیری سلاح‌های شیمیایی توسط دولت سوریه را در جریان سفر چاک هاگل، وزیر دفاع جدید امریکا، ارایه دادند و دولت اوباما را برای دخالت نظامی مستقیم در سوریه تحت فشار قرار دادند. اوباما یک سال قبل در زمان کمپین‌های انتخاباتی گفته بود که به کارگیری سلاح شیمیایی در سوریه خط قرمز ما است. با این حال، امریکایی‌ها از دخالت مستقیم نظامی طفره رفتند و گفتند که منظور آنها، به‌کار‌گیری سلاح شیمیایی در مقیاس وسیع بوده است. چند ماه بعد، در توطئه‌ای که برخی کشورهای عربی به خصوص عربستان حضور داشتند، مجددا شواهدی ادعایی از به‌کارگیری سلاح شیمیایی در مقیاس وسیع ارایه شد و امریکا را تا آستانه حمله به سوریه پیش برد. با این حال باراک اوباما برای خودداری از این امر دو کار را انجام داد: ١. صدور مجوز جنگ را به کنگره‌ای واگذار کرد که دهه‌ها هست مجوز هیچ جنگی را صادر نکرده است. ٢. از طرح روس‌ها برای خلع سلاح شیمیایی سوریه استقبال کرد. این موضوع و عدم ورود امریکا به جنگ سوریه، خشم شدید مقامات سعودی را برانگیخت، به طوری که در ١٠ دسامبر ٢٠١٣، سفیر عربستان در لندن مقاله بی‌سابقه و شدیداللحنی در نیویورک‌تایمز منتشر کرد و حملات لفظی تندی را به دولت امریکا در این زمینه کرد.

نمونه دیگر، اعلام ائتلاف امریکایی ضد داعش امریکا در سال ٢٠١٤ است. داعشی که خیلی سمت و سوی ضد امریکایی نداشت در نزدیکی انتخابات حساس کنگره، چندین شهروند امریکایی را سر برید و اوباما ناچار شد که این ائتلاف نمایشی را در پاسخگویی به فشارهای داخلی، راه بیندازد. تا سپتامبر ٢٠١٥ و ایجاد ائتلاف چهارگانه ایران، روسیه، سوریه و عراق عملا این بن بست ادامه داشت. با ورود روسیه به جنگ سوریه، عربستان و سایر قدرت‌های منطقه‌ای متوجه شدند که عملا دیگر امکان سرنگونی دولت سوریه از طریق نظامی وجود ندارد، چراکه پشت سر حکومت آقای اسد، یک قدرت مصمم جهانی به نام روسیه قرار گرفته است. بنابراین تا سپتامبر ٢٠١٥ در عالم واقع چیزی به نام راه‌حل سیاسی، وجود خارجی نداشت. البته ورود روسیه هم نمی‌تواند اعاده صلح در سوریه را از مذاکرات سیاسی عادلانه بی‌نیاز کند، ولی به هر حال راه‌حل نظامی را از روی میز برداشت.

یکی از دلایل تطویل بحران در سوریه نیز همین اعتقاد بازیگران به راه‌حل نظامی بود.

بله و این استفاده شعاری و ابزاری از راه‌حل سیاسی بود که ادامه دخالت نظامی و کشتار مردم را مشروع جلوه می‌داد. وقتی که پیش‌شرط گذاشته می‌شد که ابتدا رییس‌جمهور سوریه باید برود و بعد مذاکره شود، یعنی عملا به راه‌حل سیاسی اعتقادی نداشتند و به دنبال تحمیل نسخه خود بودند. من صادقانه اعتقاد دارم که توجه واقعی به راه‌حل سیاسی از سپتامبر ٢٠١٥ شروع شد و به ویژه با قطعنامه ٢٢٥٤ که در دسامبر ٢٠١٥ همراهی امریکا را با خود داشت ادامه پیدا کرد؛ هرچند در ادامه این روند تخریب شد.

البته برخی بازیگران منطقه‌ای برخلاف رای مثبت امریکا به این قطعنامه عمل کردند و همچنان به راهکار نظامی هرچند در خفا معتقد ماندند. حتی تلاش کردند ایران را تحریک به اقدام‌های مشابه و تند و تیز کنند.

بله، دقیقا بعد از قطعنامه ٢٢٥٤ خرابکاری‌های عربستان برای تخریب این روند تشدید شد. قویا اعتقاد دارم که اعدام شیخ نمر، در جهت تخریب این روند سیاسی برای برای پایان دادن به بحران سوریه صورت گرفت. تشدید سایر تنش‌های مصنوعی با ایران هم در همین راستا بود. عربستان سعی کرد امریکا را متقاعد به پیاده کردن سیاست‌های ریاض کند. در این بازه زمانی دیگر داعش وجهه و کاربرد سیاسی قبلی را نداشت؛ لذا عربستان نهایت تلاشش را کرد تا جبهه النصره را جایگزین داعش کند و امریکا را نیز در این سیاست همراه خود کند.

اختلاف‌های شدید میان بازیگران منطقه‌ای را برشمردید به گونه‌ای که حتی سعودی و کشورهای چشم به دهان ریاض تا همین امروز هم حاضر به نشستن و مذاکره کردن بر سر مسائل منطقه‌ای با ایران نبودند. در چنین شرایطی چرا ایران امیدوار به استقبال از طرح مجمع گفت‌وگوهای منطقه‌ای بوده است؟ اصلا با این میزان اختلاف و نبود رابطه دیپلماتیک تشکیل چنین مجمعی ممکن است ؟

این پیشنهاد، نشان‌دهنده توجه به عمق و شدت اختلافات بود. در مذاکرات بین‌المللی پنج سطح را می‌توان در نظر گرفت. نخستین سطح، گفت‌وگو و تبادل نظر آزادانه و غیررسمی است. یعنی در یک مجمع شما همدیگر را می‌بینید و بدون اینکه به یکدیگر تعهدی بدهید؛ هر کسی مواضع و انتظارات خودش را مستقیم مطرح می‌کند. نخستین سطح همین گفت‌وگوهای آزادانه است. در مرحله دوم این گفت‌وگوها می‌تواند به مذاکره تبدیل بشود. طرفین می‌توانند بنشینند و درباره اینکه چه چیزهایی را می‌توانند به طرف دیگر ارایه دهند و در مقابل چه امتیازاتی دریافت دارند، گفت‌وگو کنند. مرحله سوم، توافق سیاسی یعنی رسمی و نهایی کردن نتیجه مذاکرات است. مرحله سوم افزایش سطح و تعداد همکاری‌ها و توافقات و حرم به سمت شراکت‌های راهبردی است. در مرحله پنجم هم می‌توان روی یک سازوکار امنیت منطقه‌ای کار کرد. اینکه پیشنهاد ایران، ایجاد یک مجمع گفت‌وگو به عنوان نقطه شروع است، نشان‌دهنده توجه به عمق اختلافات و در عین حال داشتن اراده کافی برای خروج از این وضعیت است. البته کشورهایی که از ایده چنین مجمعی استقبال نکردند، در عمل و بعد از سپتامبر ٢٠١٥ مجبور شدند به آن تن در دهند، البته بهتر بود این موضوع با ابتکار خود کشورهای منطقه و نه توسط طرف‌های ثالث انجام می‌شد. نمونه‌ این تبادل نظرات و مذاکرات را در وین یک و دو، بعد هم در مذاکرات نیویورک درباره سوریه که به قطعنامه ٢٢٥٤ ختم شد، مشاهده کردیم. مذاکرات اخیر لوزان در خصوص سوریه نیز نمونه دیگری از آن است که عربستان و کشورهای همسو مجبور به شرکت در آن شدند. نمونه دیگر از چنین تلاش‌هایی در سال ٢٠١٢ بود که دولت آقای محمد مرسی، رییس‌جمهور وقت مصر پیشنهادی مبنی بر ایجاد کمیته چهارجانبه برای حل مشکلات منطقه‌ای از جمله سوریه با حضور ایران، ترکیه، عربستان و مصر را داد. عربستان در یک جلسه در سطح پایین شرکت کرد و جلسه دوم را هم حضور نداشت. به هرحال چنین ابتکاراتی یگانه راه‌حل تثبیت پایدار اوضاع در خاورمیانه است.

البته عربستان هم به صراحت نمی‌گوید که مذاکره نمی‌کنیم بلکه ابتدا از توقف آنچه دخالت‌های منطقه‌ای ایران می‌خواند حرف می‌زند و سپس از مذاکره. همین مساله ما را در منطقه به بن بست نکشانده است ؟

بله عربستانی‌ها و اماراتی‌ها پیش‌شرط‌هایی را مطرح می‌کنند و بهانه‌ها و اتهاماتی نظیر دخالت ایران در مسائل کشورهای عربی را مطرح می‌کنند. ولی اگر قرار باشد همه این مطالبات قبل از مذاکره انجام شود، دیگر مذاکره چه معنایی خواهد داشت؟ مذاکره نمی‌تواند واقعیت‌های صحنه میدانی را تغییر بدهد. حداکثر آن این است که هر طرف چیزهایی را که برایش مهم‌تر و در اولویت است می‌گیرد و شاید چیزهایی که برای او در اولویت دوم باشد و برای بازیگر دیگراولویت بیشتری دارد واگذار می‌کند و هر دو طرف را منتفع می‌سازد.

بنابراین پیشنهاد مجمع گفت‌وگوهای منطقه‌ای که از سوی وزیر امور خارجه ایران مطرح شد برای ورود به همین سطح نخست بود و نه الزاما مذاکرات فراگیر و جامع؟

بله و خیر، ایشان پیشنهاد گفت‌وگو و تبادل نظر آزادانه را برای زمینه‌سازی برای ورود به فازهای آتی داده‌اند. فایده دوم ارایه این پیشنهاد این است که عربستان برای سیاست‌های مخربش و تنش‌زایی عمدی و مصنوعی و همینطور برای خودداری از ورود به هر گونه گفت‌وگو یا مذاکره سازنده تحت فشار بین‌المللی قرار می‌گیرد. ارایه این پیشنهاد از سوی وزیر امورخارجه ایران این موضوع را که ایران با اعتماد به نفس و رویکردی سازنده آماده گفت‌وگو و همکاری منطقی است، نمایان می‌سازد و عربستان را در انفعال دیپلماتیک قرار می‌دهد. به گفته برخی از منابع، عربستان از داخل و خارج تحت فشار است که چرا به این گفت‌وگوها رضایت نمی‌دهد.

آیا عربستان هیچگاه به یک رژیم امنیت دسته جمعی در منطقه با حضور یک عضو غیرعربی مانند ایران تن می‌دهد؟

اعراب و به ویژه کشورهای شورای همکاری خلیج فارس به ویژه عربستان و امارات، سال‌ها است که به امریکا التماس می‌کنند به منطقه بیاید و یک رژیم امنیت دسته جمعی در خلیج فارس به همراهی آنها تشکیل بدهد.

با امریکا بله، با ایران چطور؟

اگر عاقل باشند شریک و همراهی بهتر از ایران و سایر همسایگان‌شان نخواهند یافت. با این حال، به نظر نمی‌رسد افق روشنی برای شکل‌گیری یک رژیم امنیت دسته جمعی در کوتاه‌مدت و میان مدت میان ایران و کشورهای حاشیه خلیج فارس وجود داشته باشد. با تمام این تفاصیل همگی دیر یا زود باید در بلندمدت به سوی چنین هدفی حرکت کنیم. فراموش نکنیم که جنگ‌های جهانی اول و دوم، در اثر اختلافات شدید فرانسه و آلمان به ویژه در مناطق آلزاس و لورن شروع شد، اما در نهایت کشورهای اروپایی‌ها آنقدر عاقل بودند که از این مرحله عبور کرده و یکصدا شوند.

یعنی ما هم در منطقه خاورمیانه باید انتظار جنگی میان بازیگران منطقه‌ای در ابعاد جنگ‌های جهانی را داشته باشیم تا پس از آن به همصدایی و همکاری با هم برسیم؟

نه لزوما. تاریخ الگوهای ثابتی ندارد. به علاوه همین الان هم تعداد کشته‌ها در بحران‌های منطقه مانند سوریه و یمن، دست‌کمی از یک جنگ بزرگ ندارد.

همانطور که اشاره کردید برخی بازیگران منطقه‌ای به دنبال شکل‌گیری ناتوی منطقه‌ای به کمک امریکا هستند. با توجه به نگاه منفی ترامپ که به تشکیلات امنیتی مشترک موجود حتی میان امریکا و اروپا دارد، تا چه اندازه در دولت وی می‌توانیم انتظار فاصله گرفتن امریکا از دوستان منطقه‌ای‌اش را داشته باشیم؟

من عمیقا معتقد هستم که سیاست خارجی ترامپ هنوز شکل نگرفته است و بسیاری از مسائل منطقه ٦ تا ٩ ماه معلق و در انتظار خواهند بود. به طور کلی هر رییس‌جمهوری که بر سر کار می‌آید به زمانی برای بازبینی سیاست‌های قبلی و تعیین خطوط اصلی سیاست خارجی نیاز دارد. سیستم امریکا، یک سیستم ریاستی است که در آن تغییر رییس‌جمهور بسیار مهم و تعیین‌کننده است. به قول خودشان، یک سیستم اتوبوسی دارند که افراد بسیاری از خارج دولت می‌آیند و در مناصب دولتی مستقر می‌شوند. بخش بزرگی از آنها از بخش خصوصی می‌آیند و تجربه کاری دولتی زیادی ندارند. در امریکا مشهور است که مدیران ارشد شرکت‌های خصوصی فداکاری می‌کنند و چند سالی را با یک حقوق کمتر در دولت مشغول کار می‌شوند و بعد هم با پرستیژ بیشتر برمی‌گردند و در شرایط جدید و با تجربه‌ای متفاوت و با درآمد به مراتب بیشتری به بخش خصوصی بازمی‌گردند. در مورد تمامی روسای جمهور امریکا و به ویژه آقای ترامپ که تجربه سیاست خارجی را ندارد، این پروسه بازبینی و شکل‌گیری سیاست‌ها ٦ الی ٩ ماهه شکل می‌گیرد. با این حال سیاست وی و شعارهایش مملو از تناقض‌هاست.

در مورد ترامپ، سه اصل، سیاست خارجی او را تشکیل می‌دهد.

اصل اول استثناگرایی امریکایی و تفاوت نحوه نگرش و قرائت وی و نومحافظه‌کاران امریکایی از این اصل است. استثناگرایی و این شعار که دوباره امریکا را بزرگ کنیم در موضع نامه حزب جمهوریخواهان که نومحافظه‌کاران آن را نوشته‌اند، ده‌ها بار تکرار شده است. با این حال قرائت ترامپ از این اصل با قرائت کنگره و نئوکان‌ها زاویه دارد. قرائت نئوکان‌ها یک قرائت کاملا ایدئولوژیک است، حال آنکه شعارهای ترامپ عملگراتر بوده‌اند.

اصل دوم، قبول افول قدرت امریکاست. این افول سه دلیل عمده داشته است: دلیل اول، جنگ افغانستان و عراق است که به قول خودشان شش تریلیون دلار برای امریکا هزینه داشته است و با این پول می‌توانسته‌اند امریکا را چندین بار بازسازی کنند. دلیل دوم، تحولات اقتصاد جهانی است و اینکه فاصله امریکا با چین و سایر رقبای اقتصادی و حتی نظامی کم شده و قدرت رقابت کاهش پیدا کرده است. دلیل سوم هم این است که از سال ١٩٤٠ تا امروز، روز به روز بر تعداد کشورهای پیرو و وابسته به امریکا به‌شدت اضافه شده است. در دهه ١٩٤٠ چند کشور معدود در نیمکره غربی و قاره امریکا، کشورهای پیرو امریکا محسوب می‌شدند، حال آنکه تعداد این کشورها به بیش از ٨٠ کشور رسیده است که بخش اعظم جمعیت و تولید ناخالص جهانی را تشکیل می‌دهند و امریکا برای همه اینها باید از جیب هزینه کند.

کشورهایی که باراک اوباما از برخی از آنها با عنوان مفت خور یاد کرد و برای امریکا هزینه ساز هستند.

بله، اوباما چندین بار این بحث را مطرح کرد و ترامپ هم بارها به آن اشاره داشته است. این هم موضوعی است که کشورهایی مانند عربستان و امارات، خیلی از این مساله نگران هستند. امریکا به دلیل مسائلی که گفتم ناچار است در سیاست‌های خود تجدید نظر کند و نمی‌تواند هزینه‌های جانی و مالی ماجراجویی متحدینش را در منطقه تحمل کند. یک باور عمومی نادرست این است که عربستان با خرید تسلیحات و سرمایه‌گذاری به اقتصاد امریکا کمک می‌کند، اما بر اساس پژوهش‌های انجام شده در امریکا، عربستان جزو چهار کشوری در خاورمیانه است که به همراه مصر، اردن و رژیم صهیونیستی برای امریکا بسیار هزینه‌ساز است.

اصل سوم هم، میزان اثر‌پذیری سیاست‌های منطقه‌ای امریکا و شخص آقای ترامپ از منافع شرکت‌های بزرگ، به خصوص مجتمع‌های اسلحه‌سازی است. ترامپ شعارهایی مبنی بر کاهش نقش و تاثیر آنها بر سیاست خارجی امریکا داده است، ولی معلوم نیست چقدر عملی باشد. فعلا که مجتمع‌های اسلحه‌سازی از پیروزی وی شادمان هستند و سهام‌شان بالا رفته است، ولی هنوز چیزی قطعی نیست. این سه اصل، اصولی هستند که سیاست خارجی امریکا به نحوه قرائت آقای ترامپ و تیمش از آنها وابسته است و کشورهایی مانند عربستان و کشورهای حاشیه خلیج فارس، نگران نتیجه آن هستند.

تا چه اندازه کنگره جمهوریخواه می‌تواند به تعدیل یا تشدید سیاست‌های خارجی دونالد ترامپ کمک کند؟

نکته همین است که در هیاهوی انتخابات امریکا یک موضوع گم شد و آن پیروزی جمهوریخواهان در هر سه قوه، به ویژه سیطره آنها بر سنا بود. قبل از این اغلب نگرانی‌ها حول این موضوع بود که آیا کنگره و سایر نهادهای هیات حاکمه امریکا می‌توانند مواضع و شعارهای ترامپ را که خارج از مواضع معمول هیات حاکمه امریکا بیان می‌شد، کنترل کنند یا خیر؟ ولی امروزه و بعد از پیروزی نومحافظه‌کاران در سنا، سوال اصلی برعکس شده و بسیاری می‌پرسند آیا ترامپ می‌تواند یک کنگره نومحافظه‌کار و افراطی را که از پشتیبانی دادگاه عالی محافظه‌کار نیز برخوردار است، کنترل کند یا خیر؟ نیویورک‌تایمز به درستی گفته بودکه موضع نامه حزب جمهوریخواه در سال ٢٠١٦، رادیکال‌ترین و افراطی‌ترین موضع نامه حزبی در تاریخ امریکا است؛ جالب اینجاست که این موضع نامه با اکثر شعارهای اصلی دونالد ترامپ متفاوت است. در آن از سرنگونی بشار اسد، ائتلاف بر علیه سوریه، سرکوب کردن حزب‌الله، تغییر رژیم‌ها در امریکای لاتین و ونزوئلا، حملات سایبری و توسعه فیلتر شکن‌ها و حتی دامن زدن به موهوماتی نظیر EMP برای گسترش ایران‌هراسی صحبت شده است. بسیاری می‌گویند که اجرایی شدن شعارهای انتخاباتی ترامپ، بسیار متعادل‌تر از اجرای سیاست‌های اعلامی نئوکان‌ها خواهد بود. با این حال، به نظر می‌رسد نئوکان‌ها و تی پارتی، صدای بلند‌تری در حزب جمهوریخواه و کنگره دارند. معمولا افراد کابینه یا افراد تیم امنیتی، با رایزنی با کنگره آینده انتخاب می‌شوند. ترکیب افرادی که تاکنون انتخاب شده‌اند نشان‌دهنده این است که کنگره در اختیار نومحافظه‌کاران و نه بدنه اصلی جمهوریخواهان، خواهد بود.

شما در اجلاس امنیتی امان به عنوان نماینده ایران حضور داشتید. در چندماه اخیر فضای این نشست‌ها عمدتا به ضرر ایران بوده است. آیا در این نشست همچنان این فضا قابل احساس بود؟ آیا این فضا قابل تغییر است؟

دراجلاس اردن میزان حملات لفظی به ایران بسیار کمتر بود و به نظر می‌رسید که فیتیله حملات لفظی به ایران تا حد زیادی پایین کشیده شده است. حتی سفیر عربستان در صحبت‌هایش به ایران اشاره‌ای نکرد و بیشتر در خصوص اسراییل و آرمان خاورمیانه عاری از سلاح هسته‌ای صحبت کرد. نکته دوم اینکه در سال‌های اخیر آنچه در افکار اعراب بسیار مهم و روی آن کار شده بحث سوریه است.

ایران در افکار عمومی کشورهای عربی، فراز و نشیب‌های زیادی داشته است. تا قبل از جنگ سی و سه روزه در سال ٢٠٠٦، ایران را بزرگ‌ترین مانع صلح در خاورمیانه معرفی می‌کردند و دلیل آن هم مخالفت با طرح صلح عربی بود که ملک عبدالله آن را در سال ٢٠٠٢ ارایه داده بود. حمایت ایران از حماس و غزه هم دلیل دیگری برای تبلیغات ضدایرانی در رسانه‌های عربی بود.

وجهه ایران هم در جنگ ٣٣ روزه و هم جنگ بیست و دو روزه، بهبود زیادی پیدا کرد اما در این خصوص باید به دو نکته توجه کرد: نخست آنکه این محبوبیت سریع بیشتر یک استثنا بود تا قاعده و حسادت‌ها و دشمنی‌های نهان بیشتری را برانگیخت. برهه ٢٠٠٦ الی ٢٠١١ یک دوره استثنایی بود، چرا که رسانه‌های دولتی عربی یا وابسته به دلارهای نفتی شیوخ منطقه، در تخریب وجهه ایران تا حد زیادی خلع سلاح شده بودند.

نکته دوم این است که بعد از ٢٠١١ و به طور مشخص در ارتباط با سوریه، تبلیغات بسیار زیادی علیه ایران صورت می‌گیرد. با این حال اعراب اجماعی در مورد هیچ مساله‌ای و از جمله همین موضوع هم ندارند و اختلافات بین بدنه اجتماعی اعراب نسبت به ایران بسیار زیاد است. وجهه عربستان و ترکیه نیز در افکار عمومی اصلا مطلوب نیست و راجع به نقش آنها در کشورهای عربی، نگاه خوب و مثبتی وجود ندارد. این بر خلاف اوایل سال ٢٠١١ و شروع بهار عربی بود که ترکیه را به عنوان الگویی جدید در کشورهای اسلامی معرفی می‌کردند. یا چندماه قبل در کنفرانسی در موسسه الجزیره در دوحه قطر دعوت شده بودم و حاضران در پاسخ به صحبت‌های من درباره عربستان، صریحا می‌گفتند که عربستان نماینده اعراب نیست و حساب خودشان را از عربستان جدا می‌کردند. به هرحال مساله محبوبیت یا انتقاد از رویه ایران در میان افکار عمومی کشورهای عربی و جهان اسلام همواره با فراز و فرودهایی همراه بوده، ولی باید سعی کرد از این مرحله هم عبور کرد.

شما اشاره کردید که فضای ضدایرانی این نشست کمتر از نشست‌های مشابه در گذشته بود. آیا باید این اتفاق را به فال نیک گرفت و نشانه‌ای از کاهش تنش دانست؟

حقیقت این است که برخی از تحولات در حال تاثیرگذاری بر روند موجود هستند. یکی از آنها بحران مالی و داخلی است که عربستان و کشورهای عربی با آن مواجه شده‌اند. بخش بزرگی از این چهره‌سازی‌های منفی از ایران ریشه در دلارهای نفتی دارد که هزینه می‌شود.

نکته دوم به تحولات سوریه بازمی‌گردد. با کنار رفتن راه‌حل نظامی از روی میز، دیر یا زود این کشورها باید سر میز مذاکراتی واقعی بنشینند. بنابراین طرف مقابل مجبور است از سطح تبلیغات ضد ایرانی بکاهد.

 نکته سوم این است که عربستان بعد از انقلاب‌های عربی، رقمی در حدود هشتاد میلیارد دلار کمک مستقیم به کشورهای همسو با خود نظیر مصر و اردن و کشورهای دیگر داشته اما عملا دیگر امکان تداوم این کمک‌ها وجود نخواهد داشت. شاهد قطع این کمک‌ها به مصر هستیم و شایعاتی هم وجود دارد که به زودی تداوم کمک‌ها به اردن هم با کاهش‌هایی روبه‌رو خواهد شد. در مجموع به نظر می‌رسد که آن جو ایران‌هراسی و مجموعا تبلیغات شدید ضد ایرانی در کشورهای عربی در حال فروکش کردن است.

البته قریب به ١٠ روز پیش بود که ١١ کشور عربی که نام برخی از دوستان ایران هم در لیست آنها دیده می‌شد در نامه‌ای به سازمان ملل، از فعالیت‌های منطقه‌ای ایران انتقاد کردند.

تحرکات کم‌اثری نظیر نامه مذکور ادامه دارد، ولی در ماه‌های اخیراز حجم و شدت آنها کاسته شده است. مثلا پیش از این عادل الجبیر، وزیر خارجه عربستان هر روز جنجالی علیه ایران ایجاد می‌کرد، اما الان مدتی است که شاهد این مساله نیستیم. بسیاری از حرکت‌های ضدایرانی هم که انجام می‌شود صرفا جنبه نمایشی دارد و برای فضاسازی منفی است اما قابل اجرا نیست.

فکر نمی‌کنید که همین فضا‌سازی‌ها بود که پرونده هسته‌ای ایران را به آنجا کشاند. بحث‌های هسته‌ای ما از همین فضا‌سازی‌ها شروع شده بود. در ابتدا هیچ کس فکر نمی‌کرد که به آن تحریم‌های وحشتناک همه‌جانبه برسیم.

من کاملا با شما موافق هستم. فضاسازی‌های ایران هراسانه هسته‌ای فضا و پرونده ما را امنیتی کرد و الان هم تلاش‌هایی صورت می‌گیرد که به بهانه شرایط منطقه مجددا پرونده ایران را امنیتی کنند. این مفهوم امنیتی شدن چیزی است که در زبان فارسی، خیلی حس ملموسی از آن نداریم. در نتیجه امنیتی شدن حیات و تمامیت ارضی شما به خطر می‌افتد. مثلا تا زمانی که پرونده سوریه برای ترکیه امنیتی نشد، این کشور حاضر به همکاری با روسیه و یک تعامل و توافق جدی نشد و بعد از اینکه تا حدودی عملیات سپر فرات موفقیت‌هایی را داشت و وضعیت اضطراری امنیتی را تا حدودی رفع کرد، مجددا از این رویکرد فاصله گرفت. پرونده هسته‌ای ایران را هم در آن زمان به یک موضوع و تهدید امنیتی برای خیلی از کشورهای منطقه و جهان تبدیل کرده بودند و ادعا می‌کردند این یک موضوع یا مساله بین ایران و امریکا یا غرب نیست و یک موضوع امنیتی جهانی است.

سوال همین است که این‌بار هم برخی بازیگران منطقه‌ای و فرامنطقه‌ای تلاش می‌کنند پرونده فعالیت‌های منطقه‌ای ایران را امنیتی کنند. شاید ما امروز متوجه این خطر نباشیم اما نباید پیشگیری‌هایی کرد؟

موافقم. پروژه‌ای که محافل صهیونیستی و عربی به دنبال آن هستند امنیتی کردن رفتار منطقه‌ای ایران به جای پرونده هسته‌ای است. این تلاش را در بسیاری از طرح‌ها و مقالات مشاهده می‌کنیم. البته عدم همراهی چین و روسیه مانع بزرگی برای این پروژه است. یک راه برای مقابله با امنیتی شدن این پرونده به دیپلماسی عمومی بازمی‌گردد. مقاله‌ای که دکتر ظریف چند روز بعد از برجام در رسانه‌های عربی می‌نویسد و پیشنهاد ایجاد مجمع گفت‌وگوی منطقه‌ای می‌دهد و لحن آشتی‌جویانه و صبر استراتژیکی که ایران در این مدت و به ویژه بعد از برجام از خودش نشان می‌دهد، در همین چارچوب است. برای اینکه مانع از این شود که رفتار منطقه‌ای ایران را تبدیل به یک پرونده امنیتی جدید علیه کشور کنند و این بسیار مهم است.

تنها با دیپلماسی عمومی می‌توان این خطر را مهار کرد؟

خیر، نمی‌شود گفت که فقط با دیپلماسی عمومی این امر ممکن است. ایران در سال‌های اخیر دو طرح و ابتکار سیاسی منطقه‌ای مهم ارایه داده که هر دو منصفانه، قابل قبول و منطقی هستند. یک طرح چهار ماده‌ای در ارتباط با سوریه و یک طرح چهار ماده‌ای راجع به یمن. اگر ایران این ابتکارات را (صرف نظر از میزان قابلیت اجرایی آنها) نمی‌داد، یقینا کمک موثری به کشورهای منطقه یا لابی‌ها و طرف‌هایی که می‌خواهند مجددا پرونده ایران را به بهانه رفتار منطقه‌ای، امنیتی کنند، می‌شد.

مذاکرات هسته‌ای ایران زمانی به سرانجام رسید که اراده سیاسی در ایران و ١+٥ شکل گرفت. زمینه این اراده سیاسی درک منطق برد- برد بود. فکر می‌کنید بازیگران منطقه‌ای بعد از سپتامبر ٢٠١٥ کم‌کم به این سمت رفته‌اند که به آن اراده سیاسی برای رسیدن به معادله برد- برد در پرونده‌های منطقه‌ای نظیر سوریه برسند؟

در حاشیه اجلاس اردن، با یکی از متفکران عرب صحبت می‌کردم. ایشان می‌گفت که مهم‌ترین چالش‌های عربستان در داخل، بحران اقتصادی و بحران جانشینی است. چالش‌های این کشور در منطقه هم ابتدا یمن و در مرحله بعد سوریه است. در بعد جهانی هم بزرگ‌ترین مشکل عربستان، مشکل بی‌اعتمادی به امریکا است. به گفته وی ایران جزو چالش‌های اصلی عربستان نیست و این یک واقعیت است. عربستان بیشتر سعی می‌کند که از ایران به عنوان یک دشمن ساختگی سوءاستفاده کند. با این منطق که عربستان و سایر کشورها پای میز مذاکره بیایند، موضوعی است که لزوما به رفتار منطقه‌ای ایران ارتباط مستقیمی ندارد و بخش بزرگی از آن به بحران‌ها و چالش‌های درون عربستان و این کشورها مربوط می‌شود. به همین دلیل است که بحث دیپلماسی عمومی و نمایش گشایش سیاسی و آمادگی ایران برای همکاری بسیار مهم است.

در بسیاری از پرونده‌هایی که دیگران می‌خواهند ایران را به عنوان ریشه و مشکل اصلی مطرح کنند، واقعا ایران دخالت بی‌ثبات‌کننده‌ای ندارد. به عنوان مثال، اشغال و سلطه‌جویی موضوعی است که علیه آن به طور طبیعی مقاومت ایجاد می‌شود. در مورد یمن از دهه ١٩٦٠ که شاهد رقابت مصر و عربستان بوده است هرگاه که مصر و عربستان خواسته‌اند بر یمن مسلط شوند و این کشور را دست‌نشانده خود کنند، مقاومت شدیدی علیه آنها ایجاد شده است و این ربطی به مواضع ایران ندارد. فرض کنید که ایران همین میزان حمایت از مظلومان تحت حمله در یمن را نمی‌داشت، آیا بحران یمن حل می‌شد؟

نکته دیگر اینکه بازیگری ایران در منطقه مهم است، اما این بازیگری باید با دوراندیشی و به گونه‌ای باشد که بهانه دست کسانی که مشکلات خودشان را برون‌فکنی می‌کنند، ندهد. از این رو طرح برخی مسائل غیرسازنده و بدون توجه به تبعات منطقه‌ای و جهانی آن در فضای عمومی کشور، می‌تواند بسیار مضر و آسیب‌دهنده باشد و مشکلات بی‌فایده زیادی را به مشکلات ایران اضافه کند. صحبت از تسلط بر چهار پایتخت عربی یا تکرار بی‌ملاحظه صحبت‌های ایران‌هراسانه‌ای مثل هلال شیعی در داخل کشور، از این جمله‌اند. لذا باید نسبت به اظهارنظرها در فضای عمومی، که می‌تواند دستاویزی برای حملات تبلیغی ضد ایرانی و امنیتی کردن مجدد پرونده ایران بشود، دقت بسیار صورت بگیرد.

برخی از چهره‌های کابینه دونالد ترامپ مشخص شده‌اند که وجه مشترک همه آنها ایران‌ستیزی است. تا چه اندازه باید نگران این دولت جدید امریکا باشیم؟

دونالد ترامپ، یک جعبه سیاه برای خود امریکایی‌ها و سایر کشورهاست. یک عده می‌گویند چون ایشان در سیاست خارجی تجربه ندارد، سیاست خارجی را به افراد تیمش واگذار می‌کند. یک عده هم می‌گویند که سیاست خارجی را در دستان خود خواهد گرفت. اینکه کدامیک از این دو اتفاق می‌افتد، هنوز مشخص نیست. ما سه نمونه تاریخی شبیه آقای ترامپ داریم که مخالف و خارج از ساختار حاکم بودند و تجربه زیادی هم در عالم سیاست نداشتند. نخستین مورد ویلهلم دوم در آلمان قبل از جنگ جهانی اول بود. می‌دانید که بیسمارک صدراعظم افسانه‌ای آلمان توانسته بود یک بروکراسی بسیار قوی ایجاد و آلمان را به یکی از قدرت‌های اصلی اروپا تبدیل کند. ویلهلم برضد این بروکراسی اقدام و بیسمارک را برکنار کرد و بعد هم سیاست خارجی را در دست خود گرفت. نتیجه آن یک جنگ جهانی خانمانسوز در دنیا بود.

نمونه دوم، سیلویو برلوسکونی است. از آنجا که من تجربه کار در ایتالیا و تماشای مبارزات انتخاباتی او را داشتم، می‌توانم بگویم که میزان شباهت این دو نفر، قابل تصور نیست. این دو نفر از نظر تبلیغات، کاراکتر و پیشینه بسیار به هم شبیه هستند. بسیاری می‌گفتند که برلوسکونی سیاست خارجی را به یک تیم سیاست خارجی مجرب واگذار می‌کند و نقش زیادی نخواهد داشت، در صورتی که ایشان برعکس فردی به نام فراتینی را که تجربه زیادی در سیاست خارجی نداشت، وزیر خارجه کرد و همه می‌گفتند که این کار را کرده تا سیاست خارجی در دستان خودش باشد و سیاست خارجی را شخصا به جلو ببرد. به‌علاوه بسیاری که طرفدار ترامپ در چین و روسیه بودند می‌گفتند که ترامپ وضعیت امریکا را به هم خواهد زد و قدرت امریکا را کاهش خواهد داد. در خصوص برلوسکونی نیز چنین پیش‌بینی‌هایی مطرح بود، اما وی نه‌تنها قدرت ایتالیا را کم نکرد، بلکه پایدار‌ترین دولت ایتالیا بعد از جنگ جهانی دوم را تشکیل داد و مدت‌ها نخست وزیر ایتالیا بود.

 نمونه سوم، ریگان بود. البته شاید ریگان مقداری متفاوت باشد چون او تجربه فرمانداری کالیفرنیا را قبل ریاست‌جمهوری‌اش داشت اما در سیاست خارجی پرتجربه نبود. وی هم جرج شولتز که سابقه وزارت خزانه‌داری را داشت، ولی در سیاست خارجی چندان شناخته شده نبود را به عنوان وزیر امور خارجه انتخاب کرد و عملا سیاست خارجی را در دستان خود نگاه داشت و در این کار هم بسیار موفق بود.

اکنون در مورد اینکه آقای ترامپ چه خواهد کرد، چیزی نمی‌دانیم. ولی تجربیات نشان می‌دهد که ممکن است ایشان سیاست‌های خارجی را در دستان خود بگیرد. شعارهایی که ایشان در انتخابات داد، غیرمعمولی، ولی معتدل‌تر از مواضع حزبی جمهوریخواهان در موضع‌نامه سال ٢٠١٦ بوده است. از این حیث شاید بهتر باشد که سیاست خارجی در عمل در دست آقای ترامپ باشد و نه افرادی در کنگره یا تیم سیاست خارجی‌اش که جزو نئوکان‌ها یا تی‌پارتی‌ها هستند. البته در این شرایط هم تنش رییس‌جمهور با کنگره و تیمش نتایج غیرقابل پیش‌بینی به همراه خواهد داشت.

دونالد ترامپ گزینه نهایی خود را برای وزارت دفاع تعیین کرده است. جیمز متیس نگرش ضدایرانی شدیدی دارد و در برخی مقاطع او پیشنهاد جنگ علیه ایران را داده است. فکر می‌کنید انتخاب او چه معنایی دارد؟ در کنار متیس، کابینه ترامپ ترکیب ضدایرانی هم دارد. فکر می‌کنید این وزیر دفاع چه پیامدهایی را می‌تواند برای برجام و روابط تهران و واشنگتن در مسائل منطقه‌ای به همراه داشته باشد؟

دو موضوع در سیاست خارجی ترامپ هنوز مشخص نیست. یکی اینکه چه میزان سیاست خارجی را در دستان خود خواهد داشت و چه مقدار بر تیم سیاست خارجی‌اش تکیه خواهد کرد. اغلب کارشناسان بر احتمال دوم تاکید دارند، ولی من با ذکر سه نمونه تاریخی مشابه شخصیت ترامپ یعنی ویلهلم دوم، برلوسکونی و ریگان و همین طور با توجه به تصویری که سایه‌نویس آقای ترامپ از ایشان در مجله نیویورکر تصویر کرده است، این احتمال را مطرح کردم که وی بر این تیم تکیه زیادی نکند. نکته دوم هم که به موضوع اول مربوط است، تعارض مواضع انتخاباتی ترامپ با موضع‌نامه حزبی و دیدگاه افراطی مسلط بر حزب جمهوریخواه است که می‌تواند ترامپ را وادار به رفتاری کاملا متفاوت با مواضع انتخاباتی‌اش بکند. به هرحال بهتر است از پیش قضاوت نکنیم و به طور فعال و هوشیار تشکیل تیم سیاست خارجی و شکل‌گیری سیاست‌های جدید را رصد کنیم. با این حال تفاوت ایران با سایر کشورهای منطقه این است که امنیت ملی‌اش را به مواضع و سیاست‌های مقامات امریکایی گره نزده و حتی در موضوع برجام هم با تیزبینی مقام معظم رهبری بی‌گدار به آب نزده است و همین که ایشان در نخستین مناسبت بعد از اجرایی شدن برجام، سال ١٣٩٥ را سال اقتصاد مقاومتی، اقدام و عمل نامگذاری کردند نشان از همین درایت و دوراندیشی دارد. درباره ماتیس، وی مشهور به بیان صحبت‌های هیجانی و برنامه‌ریزی نشده است و نمی‌توان گفت وی بدترین و تندترین فرد نسبت به ایران و منطقه از میان آدم‌های عجیب و غریب و افراطی است که ترامپ را احاطه کرده‌اند و همه به راست‌ترین لایه‌های نئوکان‌ها و تی‌پارتی‌ها تعلق دارند. گفته می‌شود در زمانی که ماتیس فرمانده سنتکام بود ایده ایجاد یک خط ارتباطی با ایران برای جلوگیری از برخوردهای ناخواسته در منطقه خلیج فارس را مطرح کرد. به هر حال وی یک نظامی است و از تبعات جنگ بیش از هر کس دیگری اطلاع دارد. با این حال حیطه عمل و میزان تاثیرگذاری افرادی مانند ماتیس بستگی تام به عملکرد شخص ترامپ و به ویژه تعامل وی با بدنه حزب جمهوریخواه و کنگره دارد.

روز پنجشنبه، سنای امریکا با اکثریت مطلق تمدید قانون ISA را تصویب کرد. با توجه به آنکه تا زمانی که این قانون اجرا نشود، نقض برجام نیست فکر می‌کنید تمدید آن چقدر می‌تواند بر فضای روانی بی‌اعتمادی حاکم میان ایران و امریکا تاثیر بگذارد؟

قطعا این موضع نشان دیگری از بی‌اعتباری تعهدات و وعده‌های دولت امریکا یا حداقل ناتوانی دولت این کشور از عمل به تعهدات خود است. ایران همان طور که مقامات عالی نظام بیان کردند واکنش مناسب را به چنین بدعهدی‌هایی خواهد داد. با وجود اینکه این قانون کمافی السابق با اختیارات و Waver‌هایی که به رییس‌جمهور داده‌اند، کماکان اجرایی و منشا اثر نخواهد بود، ولی به بی‌اعتمادی عمیق ملت ایران نسبت به امریکا دامن می‌زند و کار را بر امریکایی‌ها برای ترک منطقه و توقف هزینه‌های بی‌موردی که در سال‌های گذشته از جیب ملت امریکا داده‌اند، دشوار خواهد کرد.

نخستین نشانه‌های آشتی میان ایران و عربستان هرچند محدود و هرچند اقتصادی در نشست اخیر اوپک خود را نشان داد. چقدر می‌توان امیدوار بود که این مساله بتواند بر دیوار تنش میان تهران و ریاض ترک بیندازد و ایران و عربستان به سمت تنش‌زدایی حرکت کنند؟

امانوئل والرشتاین، دانشمند سیاسی مشهور، در اوج تنش‌های بین ایران و عربستان، بعد از اعدام شیخ نمر، مقاله جالبی نوشته و پیش‌بینی کرده بود که دیر یا زود عربستان مجبور به کار با ایران خواهد شد و اتفاقا مهم‌ترین شاهد وی ساز و کار اوپک و همکاری‌های تاریخی و سودمند و ضروری طرفین در این سازمان بود. پیش‌بینی والرشتاین بیش از یک سال به طول انجامید، ولی به هر حال درست بود. همان‌گونه که در پاسخ سوال‌های قبلی گفتم افزایش تنش‌آفرینی مصنوعی در یک سال و نیم اخیر از سوی عربستان، ریشه در عللی مثل تغییر صحنه بازی در سوریه، جنگ شدید قدرت و بحران جانشینی در هیات حاکمه عربستان، به هم خوردن تعادل در میان قطب‌های قدرت در ساختار به‌شدت محافظه‌کار عربستان و همین طور کاهش سریع درآمدهای نفتی و ذخایر ارزی عربستان بوده است. این عوامل باعث می‌شود تحول جدی در جهت بهبود روابط رخ ندهد، هرچند در بلندمدت عربستان مجبور است در سیاست تنش‌آفرینی خود تجدیدنظر کند.